گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۳ بخش۲۴: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۸۲: خط ۱۸۲:
بعد از آن كه از تشبيهى كه گفتيم فارغ گرديد، مجددا به بيان حال قرآن و ذكر اوصاف آن برگشته، خاطرنشان مى سازد كه قرآن را به همراهى حق نازل كرده و قرآن از ناحيه خداوند به مصاحبت با حق نازل شده. پس، از باطل مصونيت دارد.  
بعد از آن كه از تشبيهى كه گفتيم فارغ گرديد، مجددا به بيان حال قرآن و ذكر اوصاف آن برگشته، خاطرنشان مى سازد كه قرآن را به همراهى حق نازل كرده و قرآن از ناحيه خداوند به مصاحبت با حق نازل شده. پس، از باطل مصونيت دارد.  


زيرا نه از ناحيه كسى كه نازلش كرده، چيزى از باطل و لغوهمراه دارد كه تباهش كند، و نه در داخلش چيزى هست كه ممكن باشد روزى فاسدش كند، و نه غير خدا كسى با خدا در آن شركت داشته، كه روزى از روزها تصميم بگيرد آن را نسخ نموده و باطل سازد، و نه رسول خدا مى تواند در آن دخل و تصرفى نموده، كم و يا زيادش كند و يا به كلى و يا بعضى از آن را به پيشنهاد مردم و يا هواى دل خويش، متروك گذارد،
زيرا نه از ناحيه كسى كه نازلش كرده، چيزى از باطل و لغوهمراه دارد كه تباهش كند، و نه در داخلش چيزى هست كه ممكن باشد روزى فاسدش كند، و نه غير خدا كسى با خدا در آن شركت داشته، كه روزى از روزها تصميم بگيرد آن را نسخ نموده و باطل سازد، و نه رسول خدا مى تواند در آن دخل و تصرفى نموده، كم و يا زيادش كند و يا به كلى و يا بعضى از آن را به پيشنهاد مردم و يا هواى دل خويش،  
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۵ </center>
و از خدا آيه اى ديگر كه مطابق ميل مردم و يا ميل خود اوست، بخواهد، و يا در پاره اى از احكام و معارفش، مداهنه و يا مسامحه كند. چون او رسولى بيش نيست و تنها مأمور است كه بشر را بشارت و انذار دهد. پس همه اين ها براى اين است كه قرآن حق است و از مصدر حق صادر گشته: «وَ مَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا الضَّلَال: بعد از حق، غير از ضلالت، چه چيز ديگرى هست».
متروک گذارد، و از خدا آيه اى ديگر كه مطابق ميل مردم و يا ميل خود اوست، بخواهد، و يا در پاره اى از احكام و معارفش، مداهنه و يا مسامحه كند. چون او رسولى بيش نيست و تنها مأمور است كه بشر را بشارت و انذار دهد.  
 
پس همه اين ها براى اين است كه قرآن حق است و از مصدر حق صادر گشته: «وَ مَاذَا بَعدَ الحَقِّ إلّا الضَّلَال: بعد از حق، غير از ضلالت، چه چيز ديگرى هست».


پس جملۀ «وَ مَا أرسَلنَاكَ...»، متمم كلام سابق است، و خلاصه اش، اين است كه: قرآن، آيتى است حق، كه احدى نمى تواند در آن دخل و تصرف نمايد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و غير او، در اين مداخله نداشتن برابرند.
پس جملۀ «وَ مَا أرسَلنَاكَ...»، متمم كلام سابق است، و خلاصه اش، اين است كه: قرآن، آيتى است حق، كه احدى نمى تواند در آن دخل و تصرف نمايد، و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و غير او، در اين مداخله نداشتن برابرند.
<span id='link200'><span>
<span id='link200'><span>


==حكمت نزول تدريجى وتفريق قرآن ==
==حكمت نزول تدريجى و تفريق قرآن ==
«'''وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً'''»:
«'''وَ قُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْنَاهُ تَنزِيلاً'''»:
 
اين آيه، عطف است بر ماقبلش و معناى مجموع آن دو، چنين مى شود: ما قرآن را به حق نازل نموديم و آن را، آيه آيه كرديم.
 
در مجمع البيان گفته: «معناى «فَرَقنَاهُ»، «فَصَّلنَاهُ» است. يعنى: آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم. جملۀ «عَلَى مُكثٍ» نيز، بر همين معنا دلالت مى كند. زيرا «مُكث» - به ضمّه ميم و همچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا».


اين آيه عطف است بر ما قبلش ومعناى مجموع آن دوچنين مى شود، ما قرآن را به حق نازل نموديم وآن را آيه آيه كرديم . در مجمع البيان گفته : ((معناى ((فرقناه (( ((فصلناه (( است ، يعنى آن را آيه آيه و سوره سوره نازل كرديم ، جمله : ((على مكث (( نيز بر همين معنا دلالت مى كند، زيرا ((مكث (( - به ضمه ميم وهمچنين به فتحه آن - دو واژه هستند به يك معنا((
پس لفظ آيه با صرف نظر از سياق آن، تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، و اين معارف، در نزد خدا در قالب الفاظ و عبارات بوده، كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد. لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است، نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده، حفظش نمايند. و بر اين حساب، آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه «إنَّا جَعَلنَاهُ قُرآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُم تَعقِلُونَ * وَ إنَّهُ فِى أُمّ الكِتَابِ لَدَينَا لَعَلِىٌّ حَكِيمٌ»، در مقام بيان آن است.


پس لفظ آيه با صرفنظر از سياق آن تمامى معارف قرآنى را شامل مى شود، واين معارف در نزد خدا در قالب الفاظ وعبارات بوده كه جز به تدريج در فهم بشر نمى گنجد، لذا بايد به تدريج كه خاصيت اين عالم است نازل گردد تا مردم به آسانى بتوانند تعقلش كرده حفظش نمايند، و بر اين حساب آيه شريفه همان معنايى را مى رساند كه آيه ((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون وانه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم (( در مقام بيان آن است.
و نزول آيات قرآنى، به تدريج و بند بند و سوره سوره و آيه آيه، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى و اعتقادى و احكام فرعى و عملى آن است، و به مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، و آن، اين است كه:


و نزول آيات قرآنى به تدريج وبند بند وسوره سوره وآيه آيه ، به خاطر تماميت يافتن استعداد مردم در تلقى معارف اصلى واعتقادى واحكام فرعى وعملى آن است ، وبه مقتضاى مصالحى است كه براى بشر در نظر بوده، و آن اين است كه علم قرآن با عمل به آن مقارن باشد، وطبع بشر از گرفتن معارف واحكام آن زده نشود، معارفش را يكى پس از ديگرى درك نمايد تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اينكه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، وتا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد حاضر به قبول آن نشدند.
علم قرآن، با عمل به آن مقارن باشد، و طبع بشر از گرفتن معارف و احكام آن زده نشود. معارفش را، يكى پس از ديگرى درك نمايد، تا به سرنوشت تورات دچار نشود، كه به خاطر اين كه يكباره نازل شد، يهود از تلقى آن سر باز زد، و تا خدا كوه را بر سرشان معلق نكرد، حاضر به قبول آن نشدند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۶ </center>
اين آن معنائى است كه از نظر لفظ آيه با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى كه در آن سخنى چون : ((حتى تنزل علينا كتابا نقروه (( وجود داشت كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود استفاده مى شود كه منظور از تفريق قرآن اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول سوره سوره و آيه آيه نازل كرديم و پيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم مكرر حكايت شده است مانند آيه: ((و قال الّذين كفروا لولانزل عليه القرآن جملة واحدة (( و نيز آيه: ((يسئلك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء((
اين، آن معنایى است كه از نظر لفظ آيه، با قطع نظر از سياق استفاده مى شود، وليكن از نظر سياق آيات قبلى، كه در آن سخنى چون: «حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَينَا كِتَاباً نَقرَؤُهُ» وجود داشت، كه پيشنهاد كرده بودند قرآن يكباره نازل شود، استفاده مى شود كه منظور از «تفريق قرآن»، اين است كه آن را بر حسب تدريجى بودن تحقق اسباب نزول، سوره سوره و آيه آيه نازل كرديم، و پيشنهاد نزول دفعى در قرآن كريم، مكرر حكايت شده است. مانند آيه: «وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَولَا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً وَاحِدَةً»، و نيز آيه: «يَسئَلُكَ أهلُ الكِتَابِ أن تُنَزِّلَ عَلَيهِم كِتَاباً مِنَ السَّمَاء».


مؤيد اين احتمال ذيل آيه است كه مى فرمايد: ((ونزلناه تنزيلا(( براى اينكه تنزيل به معناى نازل كردن به تدريج است ، واين با اعتبار دوم سازگارتر است تا اعتبار اول.
مؤيد اين احتمال، ذيل آيه است كه مى فرمايد: «وَ نَزَّلنَاهُ تَنزِيلاً». براى اين كه «تنزيل»، به معناى نازل كردن به تدريج است، و اين با اعتبار دوم سازگارتر است، تا اعتبار اول.


و با اين حال اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن وتفريق آن به حسب نزول ، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر مستلزم اعتبار اول نيز هست ، زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن تفريق معارف واحكامش باشد نه تفريق آيات وسوره اش . اگر هم منظور از تفريق معناى دوم باشد، معارف واحكام نيز تفريق خواهد شد، چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد هم تفريق معارف وهم تفريق آيات وسوره ها.
و با اين حال، اعتبار دوم كه عبارت است از تفصيل قرآن و تفريق آن به حسب نزول، يعنى نازل كردن بعضى از آن را بعد از بعضى ديگر، مستلزم اعتبار اول نيز هست. زيرا اعتبار اول عبارت بود از اين كه مقصود از تفريق قرآن، تفريق معارف و احكامش باشد، نه تفريق آيات و سوره اش. اگر هم منظور از تفريق، معناى دوم باشد، معارف و احكام نيز تفريق خواهد شد. چون همه از يك حقيقت سرچشمه مى گيرد. هم تفريق معارف و هم تفريق آيات و سوره ها.


و به همين جهت خداى تعالى كتاب خود را به سوره ها وسوره هايش را به آيات تفريق نمود، البته بعد از آنكه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، وچنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد، همچنانكه خودش فرموده : ((لعلكم تعقلون (( آنگاه آن كتاب را دسته دسته ومتنوع به چند نوع نموده ومرتبش كرد وسپس يكى پس از ديگرى هر كدام را در موقع حاجت بدان وپس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آنها نازل كرد، واين نزول در مدت بيست وسه سال صورت گرفت تا تعليم با تربيت وعلم با عمل همسان يكديگر پيش رفته باشند.
و به همين جهت، خداى تعالى، كتاب خود را به سوره ها و سوره هايش را به آيات تفريق نمود. البته بعد از آن كه به لباس واژه عربى ملبسش نمود، و چنين كرد تا فهمش براى مردم آسان باشد. همچنان كه خودش فرموده: «لَعَلَّكُم تَعقِلُون». آنگاه آن كتاب را دسته دسته و متنوع به چند نوع نموده و مرتبش كرد و سپس يكى، پس از ديگرى، هر كدام را در موقع حاجت بدان و پس از پديد آمدن استعدادهاى مختلف در مردم و به كمال رسيدن قابليت آنان براى تلقى هر يك از آن ها نازل كرد، و اين نزول، در مدت بيست و سه سال صورت گرفت، تا تعليم با تربيت و علم با عمل، همسان يكديگر پيش رفته باشند.


و ما ان شاء اللّه به زودى در يك بحث جداگانه به مطالبى كه مربوط به اين آيه است برمى گرديم .
و ما إن شاء اللّه، به زودى در يك بحث جداگانه، به مطالبى كه مربوط به اين آيه است، بر مى گرديم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۰۷ </center>
<span id='link201'><span>
<span id='link201'><span>
==بى نياز بودن قرآن از ايمان مشركين به آن ، براى ثبوت حقانيت وكمالش ==
«'''قُلْ ءَامِنُوا بِهِ أَوْ لاتُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشوعاً'''»:


مراد از ((الذين اوتوا العلم من قبله (( كسانى اند كه قبل از نزول قرآن ، خدا وآيات اورا مى شناختند، چه از يهود وچه از نصارى وچه از غير ايشان ، بنابراين هيچ جهتى ندارد كه ما آنرا به طائفه معينى اختصاص دهيم.
==بى نيازی قرآن برای ثبوت کمال و حقانیت خود، به ايمان مشركان==
«'''قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لَا تُؤْمِنُوا...وَ يَزِيدُهُمْ خُشُوعاً'''»:
 
مراد از «الَّذِينَ أُوتُوا العِلمَ مِن قَبلِهِ»، كسانى اند كه قبل از نزول قرآن، خدا و آيات او را مى شناختند. چه از يهود و چه از نصارا و چه از غير ايشان. بنابراين، هيچ جهتى ندارد كه ما آن را به طایفه معينى اختصاص دهيم.
 
مگر آن كه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن، علماى اهل حق اند، كه دينشان منسوخ نشده باشد و چنين كسانى، منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود. چون قبل از نزول قرآن، دين غيرمنسوخ، همان نصرانيت بود، و منظور از علماى ايشان، آن هايند كه از دين خدا روى برنگردانده و آن را دستخوش تحريف نكردند.
 
و به هر حال، مقصود از اين كه فرمود: «قبل از آن علم داده شدند»، اين است كه: براى فهم كلمۀ حق و قبول آن مستعد شدند. چون به فهم حقيقت «معناى حق» مجهز گشته بودند. در نتيجه، حق بودن قرآن كريم هم، در دل هاى ايشان، ايجاد خضوع بيشترى كرده است.
 
«'''يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ سُجّداً'''» - كلمۀ «أذقان»، جمع «ذقن»، به معناى چانه است، كه محل اجتماع دو طرف صورت است، و «خرور كردن ذقن»، به معناى به خاك افتادن براى سجده است. و كلمۀ «سُجّداً» نيز، همين معنا را بيان مى كند.  


مگر آنكه كسى بگويد: از سياق استفاده مى شود كه مقصود از آن ، علماى اهل حقند كه دينشان منسوخ نشده باشد وچنين كسانى منحصرا علماى مسيحيت خواهند بود چون قبل از نزول قرآن دين غير منسوخ همان نصرانيت بود ومنظور از علماى ايشان آنهايند كه از دين خدا روى برنگردانده وآن را دستخوش تحريف نكردند.
و اگر از ميان جهات مختلف صورت، از پيشانى و گونه و چانه، تنها چانه را ذكر كرده، براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است  ودر هنگام به خاك افتادن، زودتر به زمين مى رسد.  


و به هر حال مقصود از اينكه فرمود: ((قبل از آن علم داده شدند(( اين است كه براى فهم كلمه حق وقبول آن مستعد شدند چون مجهز به فهم حقيقت معناى حق گشته بودند، در نتيجه حق بودن قرآن كريم هم در دلهاى ايشان ايجاد خضوع بيشترى كرده است.
و چه بسا كه گفته باشند: «مقصود از «أذقان»، همۀ صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كلّ آن اطلاق نموده اند».


«'''يخرون للاذقان سجدا'''» - كلمه ((اذقان (( جمع ((ذقن (( به معناى چانه است كه محل اجتماع دوطرف صورت است ، و((خرور كردن ذقن (( به معناى به خاك افتادن براى سجده است ، وكلمه ((سجدا(( نيز همين معنا را بيان مى كند. واگر از ميان جهات مختلف صورت ، از پيشانى وگونه وچانه ، تنها چانه را ذكر كرده براى اين است كه چانه از ديگر جهات صورت به زمين نزديكتر است ودر هنگام به خاك افتادن زودتر به زمين مى رسد. وچه بسا كه گفته باشند: مقصود از اذقان همه صورت است كه به طور مجاز، جزء صورت را بر كل آن اطلاق نموده اند((
«'''وَ يَقُولُونَ سُبحَانَ رَبِّنَا إن كَانَ وَعدُ رَبِّنَا لَمَفعُولاً'''» - يعنى: خداى را از هر نقيصه و از آن جمله خلف وعده منزه مى دارند.  


«'''و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا'''» - يعنى خداى را از هر نقيصه واز آن جمله خلف وعده منزه مى دارند. از سياق آيات قبل استفاده مى شد كه مقصود از وعده ، وعده اى است كه خداى تعالى به بعثت وزنده كردن مجدد خلق داده بود، واين در قبال اصرارى است كه مشركين بر نبودن بعث وانكار معاد داشتند همچنانكه در آيات سابق بر اين نيز، مكرر نقل شد.
از سياق آيات قبل استفاده مى شد كه مقصود از «وعده»، وعده اى است كه خداى تعالى، به بعثت و زنده كردن مجدد خلق داده بود، و اين در قبال اصرارى است كه مشركان بر نبودن بعث و انكار معاد داشتند، همچنان كه در آيات سابق بر اين نيز، مكرر نقل شد.


«'''و يخرون للاذقان يبكون و يزيدهم خشوعا'''» - قبلا خرور براى سجده را كه معناى خشوع را مى رساند فرموده بود، در اين جمله مجددا آن را به اضافه گريه آورده تا معناى خضوع را افاده كند، زيرا ((خرور(( به تنهايى تذلل واظهار حقارت با جوارح بدنى است و ((خشوع (( تذلل واظهار مذلت با قلب است ، پس خلاصه آيه چنين مى شود كه : ايشان براى خدا خضوع وخشوع مى كنند.
«'''وَ يَخِرُّونَ لِلأذقَانِ يَبكُونَ وَ يَزِيدُهُم خُشُوعاً'''» - قبلا «خرور» براى سجده را كه معناى «خشوع» را مى رساند، فرموده بود. در اين جمله، مجددا آن را به اضافه گريه آورده، تا معناى خضوع را افاده كند. زيرا «خرور» به تنهايى، تذلّل و اظهار حقارت با جوارح بدنى است و «خشوع»، تذلّل و اظهار مذلّت با قلب است. پس خلاصه آيه چنين مى شود كه: ايشان براى خدا، خضوع و خشوع مى كنند.




۱۴٬۴۲۳

ویرایش