۱۷٬۰۰۸
ویرایش
خط ۴۸: | خط ۴۸: | ||
==نگرانى اصحاب كهف از فاش شدن رازشان و دست يافتن كفار به آنان == | ==نگرانى اصحاب كهف از فاش شدن رازشان و دست يافتن كفار به آنان == | ||
«''' | «'''إِنَّهُمْ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ أَوْ يُعِيدُوكُمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً'''»: | ||
اين | اين آيه، امر به تلطف را تعليل نموده و مصلحتش را بيان مى كند. جملۀ «يَظهَرُوا عَلَيكُم» به معناى «يَطَّلِعُوا عَلَيكُم: بر شما اطلاع يابند» است. چون ظهور بر هر چيز، اطلاع از آن و علم يافتن بدان و همچنين ظفر يافتن بر آن است، وآيه شريفه، به هر دو معنا هم تفسير شده، و كلمه مذكور، به طورى كه راغب گفته، از كلمۀ «ظَهر» گرفته شده، كه به معناى پشت و گرده آدمى است، در مقابل شكم آدمى. پس از آن به طور استعاره، در خصوص گردۀ زمين استعمال نموده، گفتند: «ظَهرُ الأرض: پشت زمين»، در مقابل «بَطنُ الأرض: دل زمين». آنگاه «ظُهُور» از آن گرفته شده، كه به معناى پيدایى و هويدایى است، در مقابل «بُطُون»، كه به معناى ناپيدایى است. | ||
چون بودن شخص در روى | چون بودن شخص در روى زمين، ملازم است با ديدن و اطلاع يافتن و همچنين ميان بودن در روى زمين و ظفر يافتن و نيز ميان آن و غلبه يافتن ملازمه عادى هست. و لذاست كه گفته شده: «ظَهَرَ عَلَيه» در معناى «اطلاع يافتن بر آن» و «مكان او را شناخت»، و «بر او ظفر يافت»، و «بر او غلبه كرد»، استعمال مى شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۳ </center> | ||
و از اين | و از اين گذشته، در اشتقاقش هم توسعه اى قائل شده اند، به طورى كه هم باب «إفعال» از آن گرفته اند، و هم باب «مُفَاعَله» و باب «تَفَاعُل» و باب استفعال و ابوابى ديگر. | ||
و از سياق بر مى آيد كه | و از سياق بر مى آيد كه جملۀ «يَظهُرُوا عَلَيكُم» در خصوص اين داستان، به معناى همان اطلاع يافتن از مخفیگاه كسى سر در آوردن است. زيرا از ساير معانى جامع تر است. چون اصحاب كهف، قبلا مردمانى نيرومند و متنفذ بوده اند، و حال فرار نموده و خود را پنهان كرده اند. لذا سفارش مى كنند كه چون ما مردمى سرشناسيم، سعى كن كسى از مخفیگاه ما خبردار نشود و اگر مطلع شوند، بر آنچه كه مى خواهند ظفر مى يابند. | ||
و | و اين كه فرمود: «يَرجُمُوكُم»، معنايش كشتن با سنگ است، كه بدترين كشتن ها است. زيرا علاوه بر كشتن، منفوريت و مطروديت كشته را هم همراه دارد، و در اين كه خصوص «رجم» را از ميان همه اقسام قتل اختيار نمود، خود مُشعر بر اين است كه اهل شهر، عموما با اصحاب كهف دشمنى داشته اند. زيرا اينان از دين آنان بيرون آمده بودند، با حرصى عجيب مى خواستند با ريختن خون ايشان، دين خود را يارى كنند. | ||
و | بنابراين، اگر دستشان به ايشان برسد، بى درنگ خونشان را مى ريزند، و چون همه افراد مى خواهند در اين كار شركت جويند، لاجرم جز با سنگسار ميسر نمى شود. | ||
و اين كه فرمود: «أو يُعِيدُوكُم فِى مِلَّتِهِم»، ظاهرش اين است كه كلمۀ «اعاده»، متضمن معناى داخل كردن باشد. چون مى بينيم كلمه مذكور با لفظ «فِى» متعدى شده است، با اين كه اين كلمه، همواره بايد با «إلى» متعدى شود. | |||
آرى، برداشتى كه اصحاب كهف كردند، طورى نبوده كه مردم دست از سر آنان بردارند، يا به صرف ادعاى اين كه بگويند ما از دين توحيد دست برداشته ايم، از ايشان بپذيرند و جرمشان را ببخشند، بلكه به خاطر اين كه جرمشان تظاهر به دين توحيد و خروج از دين بت پرستى بوده و علنا بت پرستى را خرافى و موهوم و افتراء بر خدا معرفى مى كردند، عادتا نبايد به صرف اعتراف به حقانيت بت پرستى قناعت كنند. بلكه بايد آن قدر تعقيبشان كنند و رفتارشان را زير نظر بگيرند، تا نسبت به صدق ادعايشان اطمينان پيدا كنند، و قهرا در بت پرستى يكى از بت پرستان شده و تمامى وظایف دينى ايشان را انجام داده، از انجام مراسم و شرايع دين الهى محروم شوند. حتى به يك كلمه از دين توحيد لب نگشايند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۴ </center> | ||
<span id='link242'><span> | <span id='link242'><span> | ||
و با همين | البته هيچ يك از اين ها، نسبت به كسى كه در زير فشار كفار قرار گرفته و از هر سو او را محصور خود نموده، مانند يك اسير زيردست و مستضعف در ميان آنان زندگى مى كند، مانعى ندارد. هم عقل آن را تجويز مى كند، و هم نقل. | ||
حتى قرآن كريم، صريحا تجويز نموده و فرموده: «إلّا مَن أُكرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِنٌّ بِالإيمَان». | |||
و نيز فرموده: «إلَّا أن تَتَّقُوا مِنهُم تُقَاةً»، كه چنين كسانى مى توانند به زبان، انكار حق نموده و در دل ايمان داشته باشند. ليكن همه اين ها براى كسى است كه گفتيم در زير فشار كفار و زير نظر آنان و در چنگالشان قرار گرفته باشد، نه مانند اصحاب كهف كه از ميان كفار نجات يافتند، و آزادى در عمل و اعتقاد به دست آوردند. براى آنان ديگر جایز نيست خود را در مهلكه ضلالت افكنده و دست بسته تحويل اجتماع كفر شوند، آن وقت نتوانند به كلمه حق لب بگشايند، و خود را از انجام وظایف دينى و انسانى محروم كنند، كه اگر چنين كنند، سعادت را بر خود حرام نموده، ديگر هرگز روى رستگارى را نمى بينند. | |||
همچنان كه خداى تعالى فرموده: «إنَّ الَّذِينَ تَوَفَّيهُمُ المَلَائِكَةُ ظَالِمِى أنفُسِهِم قَالُوا فِيمَ كُنتُم قَالُوا كُنَّا مُستَضعَفِينَ فِى الأرضِ قَالُوا ألَم تَكُن أرضُ اللّه وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَئِكَ مَأوَاهُم جَهَنَّمُ وَ سَائَت مَصِيراً». | |||
و با همين بيان، وجه ترتب جملۀ «وَ لَن تُفلِحُوا إذاً أبَداً» بر جملۀ «أو يُعِيدُوكُم فِى مِلَّتِهِم» كاملا روشن مى گردد، و نيز اشكالى كه در اين جا به نظر مى رسد، رفع مى شود. | |||
و آن اشكال، اين است كه: اظهار كفر از روى اكراه و پنهان داشتن ايمان در قلب و بين خود و خدا هميشه بخشوده است، و منحصر به زمانى معين نيست. پس چرا فرموده: «و هرگز تا ابد رستگار نمى شوند» و با اين كه مجبور بودن اصحاب كهف از حالشان هويدا بوده، چرا برگشتن به كفر ملتشان را هلاكت ابدى خوانده؟ | |||
جوابى كه | جوابى كه گفتيم، از كلام ما به دست مى آيد، اين است كه: اگر خود را بر مردم عرضه مى كردند و يا ايشان را به نحوى به مخفیگاه خود راهنمایى مى نمودند، خود را به اختيار گرفتار كفر و شرك نموده و عذرشان موجه نمى شد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۵ </center> | ||
( | (آرى، ناچارى و اضطرار به اختيار منافاتى با اختيار ندارد. مثلا كسى كه خود را به اختيار از هواپيما پرتاب مى كند، ديگر در بين زمين و آسمان اختيارى ندارد. نه مى تواند برگردد و نه مى تواند از سقوط و متلاشى شدن خود جلوگيرى كند، ولى اين نتوانستن رفع ملامت از او نمى كند). | ||
<span id='link243'><span> | <span id='link243'><span> | ||
البته ديگران هم | البته ديگران هم جواب هاى ديگرى از اين اشكال داده اند، كه قانع كننده نيست. يكى گفته: اكراه بر كفر، گاهى سبب مى شود شيطان آدمى را به تدريج استدراج نموده و نظر او را برگرداند و راستى به كفر معتقدش كند، و در اين اعتقاد باطل پا برجايش سازد. | ||
وليكن اين جواب صحيح نيست. براى اين كه اگر چنين خوفى بود، مى بايست بفرمايد: «وَ يُخَافُ عَلَيكُم أن لَا تُفلِحُوا أبَداً». يعنى در اين صورت، ترس آن هست كه هرگز رستگار نشويد. نه اين كه به طور قطع بفرمايد هرگز رستگار نمى شويد. | |||
بعضى ديگر از اشكال اين طور جواب داده اند كه: ممكن است منظور اين باشد كه كفار از راه دوستى و خواهش، شما را به دين خود برگردانند. ولى سياق با اين توجيه سازگارى ندارد. | |||
بعضى ديگر | بعضى ديگر جواب داده اند كه: ممكن است در آن روز تقيه جایز نبوده، و به هيچ وجه كسى نمى توانسته اظهار كفر كند. قهرا در چنين فرضى، عود به ملت كفر، هرچند تقيةً باشد، عدم فلاح ابدى را مستلزم است. | ||
اين جواب نيز ناتمام است. براى اين كه دليلى بر آن نيست و صرف احتمال، كافى در رفع اشكال نمى باشد. | |||
و سياق محاوره اى كه از ايشان حكايت | و سياق محاوره اى كه از ايشان حكايت شده، يعنى از جملۀ «قَالَ كَم لَبِثتُم»- تا آخر دو آيه - سياق عجيبى است كه از كمال محبتشان به يكديگر در راه خداى تعالى و برادريشان در دين و مساواتشان در بين يكديگر و خيرخواهى و اشفاق نسبت به هم خبر مى دهد. | ||
همان طور كه قبلا هم گفتگويش گذشت، در جملۀ «رَبُّكُم أعلَمُ بِمَا لَبِثتُم» بر موقفى از توحيد اشاره كرده اند كه نسبت به صاحبان و گويندگان جملۀ «لَبِثنَا يَوماً أو بَعضَ يَومٍ»، رفيع تر و كامل تر است. | |||
و اما برادرى و | و اما برادرى و مواساتشان، از اين جا فهميده مى شود كه: يكى از ايشان وقتى مى خواهد پيشنهاد كند كه كسى را بفرستيم شهر، به يكى از رفقايش نمى گويد تو برخيز برو. مى گويد: يكى را بفرستيد، و نيز نگفت فلانى را بفرستيد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۶ </center> | ||
و وقتى هم خواست اسم پول را | و وقتى هم خواست اسم پول را ببرد، نگفت پولمان را و يا از پولمان به او بدهيد برود، بلكه گفت: «پولتان را بدهيد به يك نفرتان»، و «ورق» را به همه نسبت داد. همه اين ها، مراتب برادرى و مواسات و ادب آنان را مى رساند. | ||
بعلاوه، جملۀ «فَليَنظُر أيُّهَا أزكَى طَعَاماً...» و جمله «وَليَتَلَطَّف...»، مراتب خيرخواهى آنان نسبت به هم را مى رساند. و جملۀ «إنَّهُم إن يَظهَرُوا عَلَيكُم...»، اشفاق و مهربانى آنان را نسبت به يكديگر مى رساند كه چقدر نسبت به نفوسی كه داراى ايمان بودند، مشفق بودند، و براى آن نفوس ارزش قائل بودند. | |||
و در جملۀ «بِوَرَقِكُم هَذِه» با در نظر گرفتن اضافه پول به آنان و به كار رفتن اشاره «هَذِهِ» كه ورق مشخصى را تعيين مى كند، إشعار دارد بر اين كه عنايت خاصى داشته اند بر اين كه بدان اشاره كنند و بگويند «پولتان كه اين است»، و گرنه سياق بيش از اين استدعا نداشت كه چون گرسنه اند، شخصى را بفرستند قدرى غذا تهيه كند. | |||
و | و اما اسم پول بردن و بدان اشاره كردن، بعيد نيست براى اين بوده كه ما بدانيم جهت بيرون افتادن راز آنان همان پول بوده. چون وقتى فرستاده آنان پول را در آورد تا به فروشنده جنس بدهد، فروشنده ديد سكه اى است قديمى و مربوط به سيصد سال قبل. و در آيات اين داستان، غير از اين پول چيز ديگرى باعث كشف اين راز معرفى نشده است. | ||
«''' | «'''وََ كذَلِك أَعْثرْنَا عَلَيهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ السَّاعَةَ لارَيْبَ فِيهَا إِذْ يَتَنَازَعُونَ بَيْنهُمْ أَمْرَهُمْ'''»: | ||
در مفردات گفته : ماده | در مفردات گفته: ماده «عَثر» به معناى سقوط است. وقتى مى گويند «فُلانٌ عَثَر»، معنايش اين است كه فلانى افتاد، ولى مجازا در مورد كسى هم كه به مطلبى اطلاع پيدا مى كند بدون اين كه در پى آن باشد، استعمال مى كنند، و مى گويند: «عَثَرتُ عَلَى كَذا». يعنى به فلان مطلب اطلاع يافتم. در قرآن كريم، يك جا فرموده: «فَإن عُثِرَ عَلى أنَّهُمَا استَحَقّا إثماً»، و يك جا فرموده: «وَ كَذَلِكَ أعثَرنَا عَلَيهِم». يعنى اين چنين ايشان را بر جاى آنان واقف نموديم، بدون اين كه خودشان در جستجوى آنان باشند. | ||
و تشبيهى كه در | و تشبيهى كه در جملۀ «وَ كَذَلِكَ أعثَرنَا عَلَيهِم» است، مانند تشبيهى است كه در جملۀ «كَذَلِكَ بَعَثنَاهُم» قرار دارد، و معنايش اين است: همان طور كه قرن ها به خوابشان كرديم و سپس بيدارشان نموديم، همين طور چنين و چنان كرديم. و به همين منوال جمله اولى معنا مى شود. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۳۶۷ </center> | ||
و مفعول «أعثَرنَا» در آن جمله، كلمۀ «اناس» است، كه سياق بر آن دلالت دارد، و ذيل آيه هم كه مى فرمايد: «لِيَعلَمُوا أنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ» شاهد بر اين دلالت است. | |||
و | و جملۀ «رَبُّهُم أعلَمُ بِهِم» به بيانى كه خواهد آمد، اين وجه را تأييد مى كند. | ||
بعضى از | بعضى از مفسران بر اين وجه اعتراض كرده اند. اولا به اين كه مستلزم اين است كه تنازع و سر و صداى مردم بعد از واقف شدن بر حال اصحاب باشد، و حال آن كه چنين نيست. و ثانيا به اين كه تنازع و سر و صدا قبل از وقوف بر حال آنان بوده، و بعد از وقوف، ديگر سر و صدا برطرف شده است، و بنابر وجه بالا، تنازع و وقوف در يك وقت بوده و صحيح نيست. | ||
از اين اعتراض پاسخ مى دهيم به اين كه | از اين اعتراض پاسخ مى دهيم به اين كه: بنابر اين وجه، تنازع مردم، تنازع در خصوص اصحاب كهف است كه زمانا بعد از إعثار و وقوف بوده، و آن تنازعى كه قبل از وقوف بوده، تنازع در مسأله قيامت بوده است، كه بنابر اين وجه، مقصود از تنازع آن نيست. | ||
«'''فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم | «'''فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيَاناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ'''»: | ||
گويندگان اين | گويندگان اين حرف، مشركان هستند. به دليل اين كه دنبال آن چنين نقل فرموده: «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أمرِهِم: گفتند آن هایى كه بر امر ايشان اطلاع يافتند». و مراد از «بَناء»، بنيان بر ايشان است - و به طورى كه بعضى گفته اند، منظور اين است كه ديوارى كشيده شود تا اصحاب كهف پشت آن قرار گرفته، از نظر مردم پنهان شوند، و كسى بر حال آنان واقف نگردد. همچنان كه گفته مى شود: «بَنَى عَلَيه جِدَاراً». يعنى آن را پشت ديوار قرار داد. | ||
==توضيح آيه: «فقالوا ابنوا عليهم بنيانا...»== | ==توضيح آيه: «فقالوا ابنوا عليهم بنيانا...»== |
ویرایش