گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۵۶: خط ۱۵۶:
«'''إِلّا تَذْكرَةً لِّمَن يَخْشى * تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الاَرْضَ وَ السَّماوَاتِ الْعُلى'''»:
«'''إِلّا تَذْكرَةً لِّمَن يَخْشى * تَنزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الاَرْضَ وَ السَّماوَاتِ الْعُلى'''»:


كلمه ((تذكره (( به معناى ايجاد ذكر (يادآورى ) در شخصى است كه چيزى را فراموش كرده ، و چون انسان كليات حقايق دين را به فطرت خود در مى يابد، مثلا مى فهمد كه خدايى هست ، و آن هم يكى است ، چون ممكن نيست واجب الوجود دو تا باشد، و مى داند كه الوهيت و ربوبيت منحصر در او است و مساءله نبوت و معاد و غير آن را به وجدان خود درك مى كند، پس اين كليات ودائعى است كه در فطرت هر انسانى سپرده شده ، چيزى كه هست انسان به خاطر اينكه به زندگى زمينى مى چسبد و به دنبال اشتغال به خواسته هاى نفس از لذائذ و زخارف آن سرگرم مى شود، ديگر در دل خود جايى خالى براى غرائز فطرى خود نمى گذارد، در نتيجه آنچه را خدا در فطرت او وديعه گذاشته فراموش ‍ مى كند، و اگر دوباره در قرآن اين حقايق خاطر نشان مى شود، براى يادآورى نفس است تا بعد از فراموشى دوباره به يادش آيد.
كلمه «تذكره»، به معناى ايجاد ذكر (يادآورى) در شخصى است كه چيزى را فراموش كرده، و چون انسان كليات حقايق دين را به فطرت خود در مى يابد، مثلا مى فهمد كه خدايى هست، و آن هم يكى است، چون ممكن نيست واجب الوجود دو تا باشد، و مى داند كه الوهيت و ربوبيت منحصر در اوست، و مسأله نبوت و معاد و غير آن را به وجدان خود درك مى كند، پس اين كليات ودائعى است كه در فطرت هر انسانى سپرده شده.  


و معلوم است كه اين نسيان در حقيقت نسيان نيست ، بلكه اعراض و روگردانى است ، و گرنه كسى نداى وجدان را فراموش نمى كند، و اگر نام فراموشى بر آن اطلاق كرده اند به نوعى عنايت است ، و مى خواسته اند بفهمانند از نظر بى اعتنايى به آن با فراموشى فرقى ندارد،
چيزى كه هست انسان به خاطر اين كه به زندگى زمينى مى چسبد و به دنبال اشتغال به خواسته هاى نفس از لذائذ و زخارف آن سرگرم مى شود، ديگر در دل خود جايى خالى براى غرائز فطرى خود نمى گذارد. در نتيجه، آنچه را خدا در فطرت او وديعه گذاشته، فراموش مى كند، و اگر دوباره در قرآن اين حقايق خاطرنشان مى شود، براى يادآورى نفس است تا بعد از فراموشى دوباره به يادش آيد.
 
و معلوم است كه اين نسيان در حقيقت نسيان نيست، بلكه اعراض و روگردانى است، و گرنه كسى نداى وجدان را فراموش نمى كند، و اگر نام فراموشى بر آن اطلاق كرده اند، به نوعى عنايت است، و مى خواسته اند بفهمانند از نظر بى اعتنايى به آن با فراموشى فرقى ندارد،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۶۵ </center>
و ناچار بايد در دفع اين فراموشى كه پيروى هوى و فرورفتگى در ماديات به گردن انسانها گذاشته ، دست به دامن چيزى شوند كه آن علاقه به ماديات را از زمينه دلها ريشه كن نموده و دل را به سوى اقبال به حق براند، و آن چيز همانا خوف و نگرانى از عاقبت غفلت ، و وبال افسار گسيختگى است ، تا در نتيجه تذكر، جاى خود را در دلها باز كند، و صاحبش را در پيروى حق سود بخشد.
و ناچار بايد در دفع اين فراموشى كه پيروى هوا و فرورفتگى در ماديات به گردن انسان ها گذاشته، دست به دامن چيزى شوند كه آن علاقه به ماديات را از زمينه دل ها ريشه كن نموده و دل را به سوى اقبال به حق براند، و آن چيز همانا خوف و نگرانى از عاقبت غفلت، و وبال افسار گسيختگى است، تا در نتيجه تذكر، جاى خود را در دل ها باز كند، و صاحبش را در پيروى حق سود بخشد.


با بيانى كه گذشت دليل اين كه چرا ((تذكره (( را در اين آيه مقيد به قيد ((لمن يخشى (( كرد معلوم شد، چون مراد از اين قيد، كسى است كه طبعا نگرانى و ترس دارد، يعنى قلبش مستعد ظهور خشيت باشد، به طورى كه اگر كلمه حق را شنيد نگران بشود، و چون تذكر و تذكره اى (قرآن ) به او برسد در باطنش خشيتى پديد آيد، و در نتيجه ايمان آورد، و با تقوى شود.
با بيانى كه گذشت، دليل اين كه چرا «تذكره» را در اين آيه به قيد «لِمَن يَخشَى» مقید كرد، معلوم شد. چون مراد از اين قيد، كسى است كه طبعا نگرانى و ترس دارد. يعنى قلبش مستعد ظهور خشيت باشد، به طورى كه اگر كلمه حق را شنيد، نگران بشود، و چون تذكر و تذكره اى (قرآن) به او برسد، در باطنش خشيتى پديد آيد، و در نتيجه ايمان آورد، و با تقوا شود.


استثناء در جمله ((الا تذكره (( - به طورى كه گفته اند - استثناء منقطع است ، و معنايش اين است كه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به تعب اندازى ، و ليكن براى اين بود كه ياد آورنده اى باشد تا هر كس طبع او خضوع و خشوع در برابر حق است متذكر شود، و به خدا ايمان آورده تقوى پيشه كند.
استثناء در جمله «إلّا تذكرة» - به طورى كه گفته اند - استثناء منقطع است، و معنايش اين است كه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو خود را به تعب اندازى، وليكن براى اين بود كه يادآورنده اى باشد، تا هر كس طبع او خضوع و خشوع در برابر حق است، متذكر شود، و به خدا ايمان آورده، تقوا پيشه كند.


بنابراين سياق آيه شريفه خود به خود اقتضاء مى كند كه كلمه ((تذكره (( مصدرى به معناى فاعل ، و خود مفعول له جمله ((ما انزلنا(( بوده باشد، همچنانكه اقتضاء دارد كلمه ((تنزيلا(( به معناى اسم مفعول ، و حال از ضمير ((تذكره (( باشد، كه به قرآن بر مى گردد، و معنايش اين است كه ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به تعب اندازى ، و ليكن نازل كرديم تا دارندگان خشوع را با كلام الهى كه نازل از ناحيه او است متذكر شود.
بنابراين سياق آيه شريفه، خود به خود اقتضاء مى كند كه كلمه «تذكرة»، مصدرى به معناى فاعل، و خود مفعولٌ له جملۀ «مَا أنزَلنَا» بوده باشد، همچنان كه اقتضاء دارد كلمۀ «تنزيلا» به معناى اسم مفعول، و حال از ضمير «تذكرة» باشد، كه به قرآن بر مى گردد، و معنايش اين است كه: ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به تعب اندازى، وليكن نازل كرديم تا دارندگان خشوع را با كلام الهى كه نازل از ناحيه او است، متذكر شود.


«'''تنزيلا ممن خلق الارض و السموات العلى'''» - كلمه ((على (( جمع ((عليا(( است كه مؤ نث اعلى است ، مانند كلمه ((فضلى و فضل ((، و اگر براى صله موصول ((من (( و براى اينكه ابهام را از اينكه چه كسى قرآن را نازل كرده بر دارد خصوص صفت خلقت آسمانهاى بلند و زمين را اختيار كرد براى اين بود كه اين صفت از ميان صفات خداوندى با مساءله تنزيل مناسب تر است ، چون تنزيل ، آوردن از بالا به پائين است ، كه آن بالا مبداء و اين پائين منتهاى اين آوردن باشد، و اگر تنها از خلقت آسمان و زمين نام برد و خلقت ما بين اين دو را اسم نبرد، براى اين بود كه كارى به آن نداشت ، غرض تنها بيان مبداء و منتهاى تنزيل بود، به خلاف در مثل آيه
«'''تَنزِيلاً مِمَّن خَلَقَ الأرضَ وَ السَّمَاوات العُلى'''» - كلمۀ «عُلى» جمع «عليا» است، كه مؤنث «أعلى» است، مانند كلمۀ «فُضلَى» و «فضل». و اگر براى صلۀ موصول «مَن» و براى اين كه ابهام را از اين كه چه كسى قرآن را نازل كرده بردارد، خصوص صفت خلقت آسمان هاى بلند و زمين را اختيار كرد، براى اين بود كه اين صفت از ميان صفات خداوندى با مسأءله تنزيل مناسب تر است. چون تنزيل، آوردن از بالا به پایين است، كه آن بالا مبدأ و اين پائين منتهاى اين آوردن باشد، و اگر تنها از خلقت آسمان و زمين نام برد و خلقت مابين اين دو را اسم نبرد، براى اين بود كه كارى به آن نداشت، غرض تنها بيان مبدأ و منتهاى تنزيل بود، به خلاف در مثل آيه.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۶۶ </center>
((له ما فى السموات و ما فى الارض و ما بينهما(( كه غرض در آن بيان عموميت ملك خدا نسبت به جميع عالم است .
«'''لَهُ مَا فِى السَّمَاوات وَ مَا فِى الأرضِ وَ مَا بَينَهُمَا'''» كه غرض در آن، بيان عموميت ملك خدا نسبت به جميع عالَم است.


بيان آيه : ((الرحمن على العرش استوى (( كه عموميت ملك و سلطه مطلقه خدا را افاده می كند
==بيان عموميت مُلك و سلطۀ مطلقه خدا، بر همۀ مخلوقات ==


«'''الرَّحْمَانُ عَلى الْعَرْشِ استَوَى'''»:
«'''الرَّحْمَانُ عَلى الْعَرْشِ استَوَى'''»:
۱۷٬۰۵۲

ویرایش