گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۱۹: خط ۱۱۹:
<span id='link277'><span>
<span id='link277'><span>


==يكى ديگر از دلائل نبوت حضرت خاتم (ص ) در واقعه خندق ==
* يكى ديگر از دلایل نبوت - كه در اين جنگ رخ داد - جريانى است كه:
يكى ديگر از دلائل نبوت كه در اين جنگ رخ داد، جريانى است كه باز ابو عبدالله حافظ آن را به سند خود از عبدالواحد بن ايمن مخزومى ، آورده ، كه گفت : ايمن مخزومى برايم نقل كرد كه من از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت :  


در ايام جنگ خندق روزى به يك رگه بزرگ سنگى برخورديم ، و به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرضه داشتيم در مسير خندق كوهى سنگى است ، فرمود آب به آن بپاشيد تا بيايم ، آنگاه برخاست و بدانجا آمد، در حالى كه از شدت گرسنگى شالى به شكم خود بسته بود، پس كلنگ و يا بيل را به دست گرفته و سه بار بسم الله گفت ، و ضربتى بر آن فرود آورد كه آن كوه سنگى مبدل به تلى از ريگ شد
باز، ابوعبدالله حافظ، آن را به سند خود، از عبدالواحد بن ايمن مخزومى، آورده كه گفت: «ايمن مخزومى»، برايم نقل كرد كه من، از جابر بن عبدالله انصارى شنيدم كه مى گفت:


عرضه داشتم : يا رسول الله اجازه بده تا سرى به خانه بزنم ، بعد از كسب اجازه به خانه آمدم ، و از همسرم پرسيدم : آيا هيچ طعامى در خانه داريم ؟ گفت تنها صاعى جو و يك ماده بز داريم ، دستور دادم جو را دستاس و خمير كند و من نيز ماده بز را سر بريده و پوستش را كندم ، و به همسرم دادم ، و خود شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شدم ، ساعتى در خدمتش نشستم ، و دوباره اجازه گرفته به خانه آمدم ، ديدم خمير و گوشت درست شده ، باز نزد آن حضرت برگشتم و عرضه داشتم يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) ما طعامى تهيه كرده ايم شما با دو نفر از اصحاب تشريف بياوريد،
در ايام جنگ «خندق»، روزى به يك رگه بزرگ سنگى برخورديم، و به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» عرضه داشتيم: در مسير خندق، كوهى سنگى است.


رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: چقدر غذا تهيه كرده اى ؟ عرضه داشتم : يك من جو، و يك ماده بز، پس آن جناب به تمامى مسلمانان خطاب كرد كه برخيزيد برويم منزل جابر، من از خجالت به حالى افتادم كه جز خدا كسى نمى داند، و با خود گفتم خدايا اين همه جمعيت كجا؟ و يك من نان جو و يك ماده بز كجا؟
فرمود: آب به آن بپاشيد، تا بيايم. آنگاه برخاست و بدان جا آمد، در حالى كه از شدت گرسنگى، شالى به شكم خود بسته بود. پس كلنگ و يا بيل را به دست گرفته، و سه بار «بِسمِ الله» گفت، و ضربتى بر آن فرود آورد كه آن كوه سنگى، به تلى از ريگ، مبدل شد.
 
عرضه داشتم: يا رسول الله! اجازه بده تا سرى به خانه بزنم. بعد از كسب اجازه به خانه آمدم، و از همسرم پرسيدم: آيا هيچ طعامى در خانه داريم؟ گفت: تنها صاعى جو و يك ماده بز داريم.
 
دستور دادم جو را دستاس و خمير كند و من نيز، ماده بز را سر بريده و پوستش را كندم، و به همسرم دادم، و خود حضور رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» شرفیاب شدم. ساعتى در خدمتش نشستم، و دوباره اجازه گرفته، به خانه آمدم. ديدم خمير و گوشت درست شده. باز نزد آن حضرت برگشتم و عرضه داشتم: يا رسول الله! ما طعامى تهيه كرده ايم، شما با دو نفر از اصحاب تشريف بياوريد.
 
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» فرمود: چقدر غذا تهيه كرده اى؟ عرضه داشتم: يك من جو، و يك ماده بز.
 
پس آن جناب به تمامى مسلمانان خطاب كرد كه: برخيزيد برويم منزل جابر. من از خجالت به حالى افتادم كه جز خدا كسى نمى داند، و با خود گفتم: خدايا اين همه جمعيت كجا؟ و يك من نان جو و يك ماده بز، كجا؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۴۰ </center>
پس به خانه رفتم ، و جريان را گفتم ، كه الان رسوا مى شويم ، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) تمامى مسلمانان را مى آورد، زن گفت : آيا از تو پرسيدند كه طعامت چقدر است ؟ گفتم : بله پرسيدند و من جواب دادم ، زن گفت : پس هيچ غم مخور كه خدا و رسول خود به وضع داناترند، چون تو گفته اى كه چقدر تهيه دارى ؟ از گفته زن اندوه شديدى كه داشتم برطرف شد
پس به خانه رفتم و جريان را گفتم، كه الان رسوا مى شويم. رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، تمامى مسلمانان را مى آورد.


در همين بين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) وارد خانه شد، و به همسرم گفت تو تنها چونه به تنور بزن ، و گوشت را به من واگذار، زن مرتب چونه مى گرفت ، و به تنور مى زد، و چون پخته مى شد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى داد، و آن جناب آنها را در ظرفى تريد مى كرد، و آبگوشت روى آن مى ريخت ، و به اين و آن مى داد، و اين وضع را همچنان ادامه داد، تا تمامى مردم سير شدند، در آخر، تنور و ديگ پرتر از اولش بود
زن گفت: آيا از تو پرسيدند كه طعامت چقدر است؟ گفتم: بله پرسيدند و من جواب دادم. زن گفت: پس هيچ غم مخور، كه خدا و رسول خود به وضع داناترند. چون تو گفته اى كه چقدر تهيه دارى؟ از گفتۀ زن، اندوه شديدى كه داشتم، برطرف شد.


آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) به همسر جابر فرمود: خودت بخور، و به همسايگان هديه بده ، و ما خورديم و به تمامى اقوام و همسايگان هديه داديم
در همين بين، رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» وارد خانه شد، و به همسرم گفت: تو تنها، چونه به تنور بزن، و گوشت را به من واگذار. زن، مرتب چونه مى گرفت، و به تنور مى زد، و چون پخته مى شد، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» مى داد، و آن جناب، آن ها را در ظرفى تريد مى كرد، و آبگوشت روى آن مى ريخت، و به اين و آن مى داد. و اين وضع را همچنان ادامه داد، تا تمامى مردم سير شدند. در آخر، تنور و ديگ، پُرتر از اولش بود.
 
آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» به همسر جابر فرمود: خودت بخور، و به همسايگان هديه بده. و ما خورديم و به تمامى اقوام و همسايگان، هديه داديم.
<span id='link278'><span>
<span id='link278'><span>
==روياروئى لشكر اسلام و كفر در جنگ خندق ==
==روياروئى لشكر اسلام و كفر در جنگ خندق ==
راويان احاديث گفته اند: همين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از حفر خندق فارغ شد، لشكر قريش رسيده ، بين كوه جرف و جنگل لشكرگاه كردند، و عده آنان با هم سوگندان و تابعانى كه از بنى كنانه و اهل تهامه با خود آورده بودند ده هزار نفر بودند، از سوى ديگر قبيله غطفان با تابعين خود از اهل نجد در كنار احد منزل كردند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با مسلمانان از شهر خارج شدند تا وضع را رسيدگى كنند، و صلاح در اين ديدند كه در دامنه كوه سلع لشكرگاه بسازند، و مجموع نفرات مسلمانان سه هزار نفر بودند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پشت آن كوه را لشكرگاه كرد، در حالى كه خندق بين او و لشكر كفر فاصله بود، و دستور داد تا زنان و كودكان در قلعه هاى مدينه متحصن شوند
راويان احاديث گفته اند: همين كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از حفر خندق فارغ شد، لشكر قريش رسيده ، بين كوه جرف و جنگل لشكرگاه كردند، و عده آنان با هم سوگندان و تابعانى كه از بنى كنانه و اهل تهامه با خود آورده بودند ده هزار نفر بودند، از سوى ديگر قبيله غطفان با تابعين خود از اهل نجد در كنار احد منزل كردند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) با مسلمانان از شهر خارج شدند تا وضع را رسيدگى كنند، و صلاح در اين ديدند كه در دامنه كوه سلع لشكرگاه بسازند، و مجموع نفرات مسلمانان سه هزار نفر بودند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) پشت آن كوه را لشكرگاه كرد، در حالى كه خندق بين او و لشكر كفر فاصله بود، و دستور داد تا زنان و كودكان در قلعه هاى مدينه متحصن شوند
۱۶٬۳۲۱

ویرایش