گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۲ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴: خط ۴:




سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست از اهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مى گويند: شما به خدا و كتب و رسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود. آن وقت است كه خدا به ايشان غضبى مى كند كه براى هيچ امرى آنطور غضب نكرده باشد. آنگاه موءمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمهاى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مى برد، پس در آنجا مى رويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كف سيل مى رويد، آنگاه داخل بهشت مى شوند در حالى كه به پيشانی هايشان نوشته است «اينها جهنمى هايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شده اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود».
سبب بيرون شدنشان از جهنم اين است كه يهود و نصارى و هر كه در آتش هست از اهل هر دين و هم چنين اهل شرك به اهل توحيد مى گويند: شما به خدا و كتب و رسل او ايمان آورديد و در عين حال با ما در جهنميد، پس ايمان شما بيهوده بود. آن وقت است كه خدا به ايشان غضبى مى كند كه براى هيچ امرى آنطور غضب نكرده باشد.  


و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشانيهاى ايشان است از خدا درخواست مى كنند كه آن را محو كند . خدا هم ملكى مى فرستد آن را محو مى كند، سپس ملائكه اى را كه با خود ميخ هاى آتشين دارند دستور مى دهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخها ميخكوبشان كنند اينجاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مى كند و اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنان غافل مى گردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده: «ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين».
آنگاه مؤمنين را از جهنم بيرون آورده بر سر چشمه اى كه ميان بهشت و صراط قرار دارد مى برد، پس در آنجا مى رويند مانند طرثوث كه در خاشاك و كف سيل مى رويد، آنگاه داخل بهشت مى شوند در حالى كه به پيشانی هايشان نوشته است «اينها جهنمى هايى هستند كه از آتش دوزخ آزاد شده اند و تا خدا بخواهد در بهشت خواهند بود».


مؤلف: كلمه «طرثوث» اسم گياهى است و كلمه «'''حميل السيل '''» - كه در روايت است - به معناى خاشاك و كف سيل است. و از طرق شيعه نيز قريب به اين مضمون روايت شده است.
و چون اين نوشته داغ ننگى بر پيشانی هاى ايشان است از خدا درخواست مى كنند كه آن را محو كند. خدا هم ملكى مى فرستد آن را محو مى كند، سپس ملائكه اى را كه با خود ميخ هاى آتشين دارند دستور مى دهد تا در جهنم را به روى باقيماندگان ببندند و با آن ميخ ها ميخكوبشان كنند اين جاست كه خداى تعالى كه در عرش قرار گرفته فراموششان مى كند و اهل بهشت هم در سرگرميشان به نعيم و لذت بهشتى از آنان غافل مى گردند و خداى تعالى در اين خصوص فرموده: «ربما يود الذين كفروا لو كانوا مسلمين».


و نيز در آن كتاب است كه احمد و ابن مردويه از ابى سعيد روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چوبى در زمين فرو برد و چوب ديگرى پهلوى آن و چوبى ديگر بعد از آن در زمين نشانيد و فرمود هيچ مى دانيد كه اين چيست؟
مؤلف: كلمه «طرثوث» اسم گياهى است و كلمه «حميل السيل» - كه در روايت است - به معناى خاشاك و كف سيل است. و از طرق شيعه نيز قريب به اين مضمون روايت شده است.
 
و نيز در آن كتاب است كه احمد و ابن مردويه از ابى سعيد روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چوبى در زمين فرو برد و چوب ديگرى پهلوى آن و چوبى ديگر بعد از آن در زمين نشانيد و فرمود هيچ مى دانيد كه اين چيست؟


اصحاب گفتند: خدا و رسول داناتر است . فرمود: اين انسان است و اين اجل او و اين آرزوى اوست و او همواره در پى رسيدن به آرزوهاست و غافل از اينكه اجل قبل از آرزوهايش قرار دارد.
اصحاب گفتند: خدا و رسول داناتر است . فرمود: اين انسان است و اين اجل او و اين آرزوى اوست و او همواره در پى رسيدن به آرزوهاست و غافل از اينكه اجل قبل از آرزوهايش قرار دارد.
خط ۴۶: خط ۴۸:
اين تحدى قرآن است و مامى بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريهاى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مى بينيم كانه به يك حيات زنده اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى گردند و به آن بازگشت مى كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم سر از آن اصل در مى آوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى خوريم.
اين تحدى قرآن است و مامى بينيم كه همين قرآن عصر ما بيان حق صريحى را كه جاى هيچ ترديد نباشد و دادن نظريهاى را كه آخرين نظريه باشد كه عقل بشر بدان دست يابد، چه در اصول معارف حقيقى و چه در كليات شرايع فطرى و چه در جزئيات فضائل اخلاقى استيفاء مى كند، بدون اينكه در هيچ يك از اين ابواب نقيصه و يا خللى و يا تناقض و لغزشى داشته باشد بلكه تمامى معارف آن را با همه وسعتى كه دارد مى بينيم كانه به يك حيات زنده اند و يك روح در كالبد همه آنها جريان دارد و آن روح واحد مبدأ تمامى معارف قرآنى است و اصلى است كه همه بدان منتهى مى گردند و به آن بازگشت مى كنند، و آن اصل توحيد است كه اگر يك يك معارف آن را تحليل كنيم سر از آن اصل در مى آوريم و اگر آن اصل را تركيب نماييم به يك يك آن معارف بر مى خوريم.


و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (صلوات الله عليه ) متعرض داستان امتهاى گذشته بوده ، قرآن عصر خود رامى بينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايقترين بيان و مناسب ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (عليهم السلام) مى باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مى شود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى شود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد.  
و نيز اگر برايمان ثابت شده كه قرآن نازل شده بر پيامبر خاتم (صلوات الله عليه) متعرض داستان امتهاى گذشته بوده ، قرآن عصر خود رامى بينيم كه در اين باره بياناتى دارد كه لايقترين بيان و مناسب ترين كلام است كه شايسته طهارت دين و نزاهت ساحت انبياء (عليهم السلام) مى باشد، بطورى كه انبياء را افرادى خالص در بندگى و اطاعت خدا معرفى مى كند و اين معنا وقتى براى ما محسوس مى شود كه داستان قرآنى هر يك از انبياء را با داستان همان پيغمبر كه در تورات و انجيل آمده مقايسه نماييم آن وقت به بهترين وجهى دستگيرمان مى شود كه قرآن ما چقدر با كتب عهدين تفاوت دارد.  


و نيز اگر می دانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده ، در قرآن عصر خود نيز مى بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان خبر مى دهد.
و نيز اگر می دانيم كه در قرآن كريم اخبار غيبى بسيارى بوده ، در قرآن عصر خود نيز مى بينيم كه بسيارى از آيات آن بطور صريح و يا تلويح از حوادث آينده جهان خبر مى دهد.
خط ۵۶: خط ۵۸:
و همه اينها ذكر و ياد خداست ، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق ، خود را بدان ناميده است.
و همه اينها ذكر و ياد خداست ، و همانست كه قرآن كريم به قول مطلق ، خود را بدان ناميده است.


چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤ ون قرآن به مثل اسم «'''ذكر'''» نيست ، به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن از زوال و تحريف صحبت مى كند آن را به نام ذكر ياد نموده، و از آن جمله مى فرمايد: «ان الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيمة اعملوا ما شئتم انه بما تعلمون بصير ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» كه مى فرمايد: قرآن كريم از اين جهت كه ذكر است باطل بر آن غلبه نمى كند، نه روز نزولش و نه در زمان آينده ، نه باطل در آن رخنه مى كند و نه نسخ و تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريتش را از بين ببرد.
چون از اسامى قرآن هيچ اسمى در دلالت بر آثار و شؤون قرآن به مثل اسم «ذكر» نيست ، به همين جهت در آياتى كه راجع به حفظ قرآن از زوال و تحريف صحبت مى كند آن را به نام ذكر ياد نموده، و از آن جمله مى فرمايد: «ان الذين يلحدون فى آياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياتى آمنا يوم القيمة اعملوا ما شئتم انه بما تعلمون بصير ان الذين كفروا بالذكر لما جاءهم و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد» كه مى فرمايد: قرآن كريم از اين جهت كه ذكر است باطل بر آن غلبه نمى كند، نه روز نزولش و نه در زمان آينده ، نه باطل در آن رخنه مى كند و نه نسخ و تغيير و تحريفى كه خاصيت ذكريتش را از بين ببرد.


و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده ،
و نيز در آيات مورد بحث ذكر را به طور مطلق بر قرآن كريم اطلاق نموده ،
خط ۶۲: خط ۶۴:
و نيز به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» كه از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى شود كه گفتيم قرآن كريم از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى و يا ترتيبى كه ذكر بودن آن را از بين ببرد محفوظ خواهد بود.
و نيز به طور مطلق آن را محفوظ به حفظ خداى تعالى دانسته و فرموده: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» كه از آن دو اطلاق اين معنا استفاده مى شود كه گفتيم قرآن كريم از هر زياده و نقصان و تغيير لفظى و يا ترتيبى كه ذكر بودن آن را از بين ببرد محفوظ خواهد بود.


يكى از حرف هاى بى پايه اى كه در تفسير آيه مورد بحث زده اند اين است كه ضمير «'''له '''» را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برگردانده و گفته اند: منظور از اينكه «ما او را حفظ مى كنيم آن جناب است». ولى اين معنا با سياق آيه سازش ندارد، زيرا مشركين كه آن جناب را استهزاء كردند به خاطر قرآن بود كه به ادعاى آن جناب بر او نازل شده، همچنان كه قبلا هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده بود: «و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون».
يكى از حرف هاى بى پايه اى كه در تفسير آيه مورد بحث زده اند اين است كه ضمير «له» را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برگردانده و گفته اند: منظور از اينكه «ما او را حفظ مى كنيم آن جناب است». ولى اين معنا با سياق آيه سازش ندارد، زيرا مشركين كه آن جناب را استهزاء كردند به خاطر قرآن بود كه به ادعاى آن جناب بر او نازل شده، همچنان كه قبلا هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده بود: «و قالوا يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون».


پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه : قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبر گراميش (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل كرده و آن را به وصف ذكر توصيف نموده به همان نحو كه نازل شده ، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت كه دستخوش زياده و نقص و تغيير شود.
پس از آنچه گذشت اين معنا به دست آمد كه : قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبر گراميش (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل كرده و آن را به وصف ذكر توصيف نموده به همان نحو كه نازل شده ، محفوظ به حفظ الهى خواهد بود و خدا نخواهد گذاشت كه دستخوش زياده و نقص و تغيير شود.


و خلاصه دليل ما هم اين شد كه قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده و در آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده ، اگر بخواهد محفوظ نباشد و در يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زياده و نقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند و حال آنكه مامى بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين و بهترين طرز ممكن داراست.  
و خلاصه دليل ما هم اين شد كه قرآنى كه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل كرده و در آيات زيادى آن را به اوصاف مخصوصى توصيف نموده ، اگر بخواهد محفوظ نباشد و در يكى از آن اوصاف دچار دگرگونى و زياده و نقصان گردد آن وصف ديگر باقى نخواهد ماند و حال آن كه ما مى بينيم قرآن موجود در عصر ما تمامى آن اوصاف را به كاملترين و بهترين طرز ممكن داراست.  


از همينجا مى فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است ، و قرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است.
از همين جا مى فهميم كه دستخوش تحريفى كه يكى از آن اوصاف را از بين برد نگشته است ، و قرآنى كه اكنون دست ما است همان است كه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است.


پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده و يا از نظر اعراب و زير و زبر كلمات و يا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونی اش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف ، هدايت ، نوريت ، ذكريت ، هيمنه و قهاريت بر ساير كتب آسمانى و ... ندارد.
پس اگر فرض شود كه چيزى از آن ساقط شده و يا از نظر اعراب و زير و زبر كلمات و يا ترتيب آيات دچار دگرگونى شده باشد، بايد قبول كرد كه دگرگونی اش به نحوى است كه كمترين اثرى در اوصاف آن از قبيل اعجاز، رفع اختلاف، هدايت، نوريت، ذكريت، هيمنه و قهاريت بر ساير كتب آسمانى و... ندارد.


پس اگر تغييرى در قرآن كريم پيدا شده باشد از قبيل سقوط يك آيه مكرر و يا اختلاف در يك نقطه و يا يك اعراب و زير و زبر و امثال آن است.
پس اگر تغييرى در قرآن كريم پيدا شده باشد از قبيل سقوط يك آيه مكرر و يا اختلاف در يك نقطه و يا يك اعراب و زير و زبر و امثال آن است.
خط ۱۴۶: خط ۱۴۸:
<span id='link108'><span>
<span id='link108'><span>


==بيان ضعف استدلال به اجماع براى اثبات عدم وقوع تحريف قرآن و زياد شدن در آن ==
اما جواب از استدلال ايشان به اجماع امت بر عدم تحريف به زياده ، اين است كه اجماع امت ، حجتى است مدخوله ، براى اينكه حجت بودنش ‍ مستلزم دور است.
اما جواب از استدلال ايشان به اجماع امت بر عدم تحريف به زياده ، اين است كه اجماع امت ، حجتى است مدخوله ، براى اينكه حجت بودنش ‍ مستلزم دور است .
 
توضيح اينكه : اجماع به خودى خود حجت عقلى يقينى نيست ، بلكه آن كسانى كه اجماع را به عنوان يك حجت شرعى معتبر مى دانند قائلند به اينكه در صورتى كه اعتقاد آور براى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود ( نه قطعى ) و در اين مساله اجماع منقول و محصل يكسان مى باشد.
توضيح اين كه: اجماع به خودى خود حجت عقلى يقينى نيست ، بلكه آن كسانى كه اجماع را به عنوان يك حجت شرعى معتبر مى دانند قائلند به اينكه در صورتى كه اعتقاد آور براى انسان باشد فقط اعتقادى ظنى خواهد بود (نه قطعى) و در اين مساله اجماع منقول و محصل يكسان مى باشد.
و اينكه بعضى ميان آن دو فرق گذاشته و گفته اند اجماع محصل قطع آور است ، اشتباه كرده اند، براى اينكه آنچه كه اجماع افاده مى كند بيش از مجموع اعتقادهايى كه از يك يك اقوال حاصل مى شود نيست ، و آحاد اقوال در اينكه بيش از ظن افاده نمى كنند مثل يكديگرند و انضمام اقوال به يكديگر بيش از اين اثر ندارد كه ظن را تقويت كند نه اينكه قطع بياورد، زيرا قطع ، اعتقاد مخصوصى است بسيط و مغاير با ظن ، نه اينكه اعتقادى مركب از چند مظنه بوده باشد.
 
تازه اين در اجماع محصل است كه خود ما اقوال را تتبع نموده يك قول و دو قول و سه قول موافق بدست آوريم ، و همچنين تا معلوممان شود كه در مساله قول مخالفى نيست . و همانطور كه گفتيم اين تتبع بيش از اين اثر ندارد كه مظنه آدمى را به قطع نزديك كند ولى افاده قطع نمى كند. و اما اجماعى كه ديگران از اهل علم و بحث براى ما نقل كنند و بگويند «'''فلان مطلب اجماعى است '''» كه بى اعتباريش روشن تر است زيرا به منزله يك روايت و خبر واحد است كه بيش از افاده ظن اثرى ندارد .
و اين كه بعضى ميان آن دو فرق گذاشته و گفته اند اجماع محصل قطع آور است ، اشتباه كرده اند، براى اينكه آنچه كه اجماع افاده مى كند بيش از مجموع اعتقادهايى كه از يك يك اقوال حاصل مى شود نيست ، و آحاد اقوال در اينكه بيش از ظن افاده نمى كنند مثل يكديگرند و انضمام اقوال به يكديگر بيش از اين اثر ندارد كه ظن را تقويت كند نه اينكه قطع بياورد، زيرا قطع ، اعتقاد مخصوصى است بسيط و مغاير با ظن ، نه اينكه اعتقادى مركب از چند مظنه بوده باشد.
پس حاصل كلام اين شد كه اجماع حجتى است ظنى و شرعى كه دليل اعتبارش نزد اهل سنت مثلا خبرى است كه نقل مى كنند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : «'''امت من بر خطا و ضلالت اتفاق و اجماع نمى كند'''» و نزد شيعه به اين است كه يا قول معصوم (عليه السلام ) در ميان اقوال مجمعين باشد و يا از قول مجمعين به گونهاى كشف از قول معصوم شود.
 
تازه اين در اجماع محصل است كه خود ما اقوال را تتبع نموده يك قول و دو قول و سه قول موافق بدست آوريم ، و همچنين تا معلوممان شود كه در مساله قول مخالفى نيست. و همان طور كه گفتيم اين تتبع بيش از اين اثر ندارد كه مظنه آدمى را به قطع نزديك كند ولى افاده قطع نمى كند. و اما اجماعى كه ديگران از اهل علم و بحث براى ما نقل كنند و بگويند «فلان مطلب اجماعى است» كه بى اعتباريش روشن تر است زيرا به منزله يك روايت و خبر واحد است كه بيش از افاده ظن اثرى ندارد.
 
پس حاصل كلام اين شد كه اجماع حجتى است ظنى و شرعى كه دليل اعتبارش نزد اهل سنت مثلا خبرى است كه نقل مى كنند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده: «امت من بر خطا و ضلالت اتفاق و اجماع نمى كند» و نزد شيعه به اين است كه يا قول معصوم (عليه السلام) در ميان اقوال مجمعين باشد و يا از قول مجمعين به گونهاى كشف از قول معصوم شود.
 
پس حجيت اجماع چه منقولش و چه محصلش ، موقوف بر قول معصوم (پيغمبر و امام ) است ،
پس حجيت اجماع چه منقولش و چه محصلش ، موقوف بر قول معصوم (پيغمبر و امام ) است ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۶۱ </center>
كه آن نيز موقوف بر نبوت ، و صحت نبوت هم در اين عصر متوقف بر سلامت قرآن و مصونيتش از تحريف است . آن تحريفى كه گفتيم صفات قرآن از قبيل هدايت و قول فصل و مخصوصا اعجاز را از بين ببرد، چون غير از قرآن كريم معجزه زنده و جاويدى براى نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، و تنها قرآن است كه معجزه آن جناب در اين عصر شمرده مى شود و به احتمال تحريف به زياده و يا نقيصه و يا هر دگرگونى ديگرى وثوقى به اين معجزه باقى نمى ماند، چون نمى دانيم كه آنچه در قرآن است كلام خالص خداست يا نه . پس در صورت تحريف ، قرآن از حجيت مى افتد، و با سقوط حجيت ، اجماع هم از حجيت مى افتد. اين بود معناى آنچه كه گفتيم اجماع حجتى است مدخوله كه حجت بودنش مستلزم دور است .
كه آن نيز موقوف بر نبوت ، و صحت نبوت هم در اين عصر متوقف بر سلامت قرآن و مصونيتش از تحريف است. آن تحريفى كه گفتيم صفات قرآن از قبيل هدايت و قول فصل و مخصوصا اعجاز را از بين ببرد، چون غير از قرآن كريم معجزه زنده و جاويدى براى نبوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست، و تنها قرآن است كه معجزه آن جناب در اين عصر شمرده مى شود و به احتمال تحريف به زياده و يا نقيصه و يا هر دگرگونى ديگرى وثوقى به اين معجزه باقى نمى ماند، چون نمى دانيم كه آنچه در قرآن است كلام خالص خداست يا نه.  
خواهيد گفت : شما در اول بحث گفتيد كه وجود قرآنى نازل بر پيغمبر اسلام در ميان ما مسلمانان از ضروريات تاريخ است و با چنين اعترافى ديگر حجيت اجماع موقوف بر اثبات حجيت قرآن و نبوت خاتم النبيين نيست . در جواب مى گوييم : صرف اينكه آنچه در دست ماست مشتمل بر قرآن واقعى است ، باعث نمى شود كه ديگر احتمال زياده و نقصان و تغيير را ندهيم ، باز در هر آيه و يا جمله و يا سوره اى كه در اثبات مطلبى مانند: نبوت خاتم الانبياء و پس از آن اجماع و امثال آن محتاج به آن باشيم احتمال تحريف را مى دهيم و قرآن به كلى از حجيت ساقط مى گردد.
 
پس در صورت تحريف ، قرآن از حجيت مى افتد، و با سقوط حجيت ، اجماع هم از حجيت مى افتد. اين بود معناى آنچه كه گفتيم اجماع حجتى است مدخوله كه حجت بودنش مستلزم دور است.
 
خواهيد گفت: شما در اول بحث گفتيد كه وجود قرآنى نازل بر پيغمبر اسلام در ميان ما مسلمانان از ضروريات تاريخ است و با چنين اعترافى ديگر حجيت اجماع موقوف بر اثبات حجيت قرآن و نبوت خاتم النبيين نيست.  
 
در جواب مى گوييم : صرف اينكه آنچه در دست ماست مشتمل بر قرآن واقعى است ، باعث نمى شود كه ديگر احتمال زياده و نقصان و تغيير را ندهيم ، باز در هر آيه و يا جمله و يا سوره اى كه در اثبات مطلبى مانند: نبوت خاتم الانبياء و پس از آن اجماع و امثال آن محتاج به آن باشيم احتمال تحريف را مى دهيم و قرآن به كلى از حجيت ساقط مى گردد.
<span id='link109'><span>
<span id='link109'><span>
==ضعف و قصور روايات دال بر وقوع تحريف در قرآن از نظر سند و دلالت ==
 
و اما پاسخ از دليل اول اينكه اولا: تمسك به اخبار براى اثبات تحريف قرآن مستلزم حجت نبودن خود آن اخبار است ، نظير دورى كه در اجماع بيان كرديم ، ( زيرا با تحريف شدن قرآن دليلى بر نبوت خاتم الانبياء باقى نميماند تا چه رسد به امامت امامان و حجيت اخبار ايشان ).
==ضعف و قصور روايات دال بر وقوع تحريف در قرآن، از نظر سند و دلالت ==
و اما پاسخ از دليل اول اين كه اولا: تمسك به اخبار براى اثبات تحريف قرآن مستلزم حجت نبودن خود آن اخبار است ، نظير دورى كه در اجماع بيان كرديم، (زيرا با تحريف شدن قرآن دليلى بر نبوت خاتم الانبياء باقى نميماند تا چه رسد به امامت امامان و حجيت اخبار ايشان).
 
پس كسى كه به اخبار مذكور استدلال مى كند تنها مى تواند به عنوان يكى از مصادر تاريخ به آن تمسك بجويد و در تاريخ هم هيچ مصدر متواترى و يا مصدرى همراه با قرائن قطعى كه مفيد علم و يقين شود وجود ندارد، و عقل در هيچ يك از آن مصادر مجبور به قبول نيست ، چون هر چه هست همه اخبارى آحاد است كه يا ضعيف در سند است و يا قاصر در دلالت ، و يا به فرض صحت سند و روشنى دلالت كه در نايابى چون كبريت احمر است تازه بيش از ظن افاده نمى كند.
پس كسى كه به اخبار مذكور استدلال مى كند تنها مى تواند به عنوان يكى از مصادر تاريخ به آن تمسك بجويد و در تاريخ هم هيچ مصدر متواترى و يا مصدرى همراه با قرائن قطعى كه مفيد علم و يقين شود وجود ندارد، و عقل در هيچ يك از آن مصادر مجبور به قبول نيست ، چون هر چه هست همه اخبارى آحاد است كه يا ضعيف در سند است و يا قاصر در دلالت ، و يا به فرض صحت سند و روشنى دلالت كه در نايابى چون كبريت احمر است تازه بيش از ظن افاده نمى كند.
زيرا گو اينكه سندش صحيح و دلالتش روشن است ، ليكن از جعل و دسيسه در امان نيست ،
 
زيرا گو اينكه سندش صحيح و دلالتش روشن است ، ليكن از جعل و دسيسه در امان نيست،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۶۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۶۲ </center>
چون اخبارى كه بدست يهود در ميان اخبار ما دسيسه شد آنقدر ماهرانه دسيسه شده كه از اخبار واقعى خود ما قابل تميز نيست ، و خبرى هم كه ايمن از جعل و دسيسه نباشد قابل اعتماد نيست . از همه اينها كه بگذريم اخبار مذكور آيه ها و سوره هايى را نشان مى دهد كه از قرآن افتاده كه به هيچ وجه شبيه به نظم قرآنى نيست ، گذشته از اينكه بخاطر مخالفتش با قرآن مردود است .
چون اخبارى كه بدست يهود در ميان اخبار ما دسيسه شد آنقدر ماهرانه دسيسه شده كه از اخبار واقعى خود ما قابل تميز نيست ، و خبرى هم كه ايمن از جعل و دسيسه نباشد قابل اعتماد نيست . از همه اينها كه بگذريم اخبار مذكور آيه ها و سوره هايى را نشان مى دهد كه از قرآن افتاده كه به هيچ وجه شبيه به نظم قرآنى نيست ، گذشته از اينكه بخاطر مخالفتش با قرآن مردود است.
و اما اينكه گفتيم سند بيشتر آن اخبار ضعيف است ، مراجعه به سندهاى آنها مصدق گفتار ماست ، زيرا اگر مراجعه كنيد خواهيد ديد يا مرسلند و اصلا سند ندارند، و يا مقطوع و بريده سندند، و يا رجال سند ضعيفند، آنهم كه سالم است آنقدر كم و ناچيز است كه قابل اعتماد نيست .
 
و اين هم كه گفتيم پاره اى از آنها در دلالت قاصرند، دليلش اين است كه بسيارى از آنها اگر آيه قرآن را آورده اند، آورده اند كه تفسير كنند، نه اينكه بگويند آيه اينطور نازل نشده ، مانند روايتى كه در روضه كافى از ابى الحسن اول (عليه السلام ) در ذيل آيه ((اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم فاعرض عنهم ( فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء و سبق لهم العذاب ) و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا)) است كه جمله بين پرانتز به عنوان تفسير آورده شده است .
و اما اينكه گفتيم سند بيشتر آن اخبار ضعيف است ، مراجعه به سندهاى آنها مصدق گفتار ماست ، زيرا اگر مراجعه كنيد خواهيد ديد يا مرسلند و اصلا سند ندارند، و يا مقطوع و بريده سندند، و يا رجال سند ضعيفند، آن هم كه سالم است آنقدر كم و ناچيز است كه قابل اعتماد نيست.
و مانند روايتى كه در كافى از امام صادق (عليه السلام ) در تفسير آيه «'''و ان تلووا او تعرضوا'''» فرموده : ((ان تلووا ( الامر) و تعرضوا ( عما امرتهم به ) فان الله كان بما تعملون خبيرا)) كه جملات بين پرانتز به عنوان تفسير و توضيح است ، نه جزو آيه . و همچنين روايات تفسيرى ديگرى كه آقايان جزو روايات تحريف شمرده اند.
 
و ملحق به اين باب است روايات بيشمارى كه سبب نزول آيات را بيان مى كند، و آقايان آنها را جزو ادله تحريف قرآن شمرده اند، مانند رواياتى كه مى فرمايد: اين آيه اينطور است : «'''يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ( فى على '''») و حال آنكه روايت نمى خواهد بگويد كلمه «'''فى على '''» جزو قرآن بوده ، بلكه مى خواهد بفرمايد آيه در حق آن جناب نازل شده است .  
و اين هم كه گفتيم پاره اى از آنها در دلالت قاصرند، دليلش اين است كه بسيارى از آنها اگر آيه قرآن را آورده اند، آورده اند كه تفسير كنند، نه اينكه بگويند آيه اينطور نازل نشده ، مانند روايتى كه در روضه كافى از ابى الحسن اول (عليه السلام) در ذيل آيه «اولئك الذين يعلم الله ما فى قلوبهم فاعرض عنهم ( فقد سبقت عليهم كلمة الشقاء و سبق لهم العذاب) و قل لهم فى انفسهم قولا بليغا» است كه جمله بين پرانتز به عنوان تفسير آورده شده است.
 
و مانند روايتى كه در كافى از امام صادق (عليه السلام) در تفسير آيه «و ان تلووا او تعرضوا» فرموده: «ان تلووا (الامر) و تعرضوا (عما امرتهم به) فان الله كان بما تعملون خبيرا» كه جملات بين پرانتز به عنوان تفسير و توضيح است ، نه جزو آيه . و همچنين روايات تفسيرى ديگرى كه آقايان جزو روايات تحريف شمرده اند.
 
و ملحق به اين باب است روايات بيشمارى كه سبب نزول آيات را بيان مى كند، و آقايان آنها را جزو ادله تحريف قرآن شمرده اند، مانند رواياتى كه مى فرمايد: اين آيه اين طور است: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك (فى على)»، و حال آن كه روايت نمى خواهد بگويد كلمه «فى على» جزو قرآن بوده ، بلكه مى خواهد بفرمايد آيه در حق آن جناب نازل شده است.  




۱۴٬۴۱۸

ویرایش