تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۲: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۰۳: | خط ۲۰۳: | ||
در مجمع البيان مى گويد: كلمّ «تَقَوّلَ» به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى را به زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى شود. چون دروغگو مى خواهد به زحمت، «باطل» را به صورت «حق» جلوه دهد، و به اين منظور، خود را به زحمت مى اندازد. | در مجمع البيان مى گويد: كلمّ «تَقَوّلَ» به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى را به زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى شود. چون دروغگو مى خواهد به زحمت، «باطل» را به صورت «حق» جلوه دهد، و به اين منظور، خود را به زحمت مى اندازد. | ||
و معناى آيه اين است كه: بلكه مى گويند: قرآن، ساخته و پرداخته خودِ اوست، كه به دروغ به خدا نسبت مى دهد، | و معناى آيه اين است كه: بلكه مى گويند: قرآن، ساخته و پرداخته خودِ اوست، كه به دروغ به خدا نسبت مى دهد، و به او افتراء مى بندد. نه، بلكه از آن جا كه ايمان ندارند، | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۹ </center> | ||
قرآن را با چنين سخنانى منسوب مى دارند. | |||
«''' فَلْيَأْتُوا بحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ'''»: | «''' فَلْيَأْتُوا بحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ'''»: |
نسخهٔ ۳۰ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۰۸:۲۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
معنای آیه: «هر انسانی، در گروِ اعمال خویش است»
«كُلّ امرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ » - اين جمله به طورى كه از سياق بر مى آيد، تعليل است براى جمله «وَ مَا ألَتنَاهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَئ»، و كلمۀ «رهن» و «رهين» و «مرهون» - به طورى كه راغب گفته - هر سه به معناى آن چيزى است كه به عنوان وثيقه و گرو به كسى مى دهى و از او چيزى قرض مى كنى. راغب مى گويد: و چون هر جا اين كلمه به چشم بخورد، تصورى از معناى حبس و نگهدارى به ذهن مى رسد. لذا اين كلمه را در حبس هر چيزى نيز استعمال كردند، هرچند كه ربطى به وثيقه نداشته باشد.
و چه بسا همين معناى استعارى در آيه مورد بحث، منظور باشد، و خود انسان، رهنى باشد محفوظ و حبس شده نزد خداى سبحان، در مقابل عملى كه از نيك و بد كرده، تا جزاى آن را - كه يا ثواب است و يا عقاب - به او بدهد، و اگر از عمل او چيزى كم كرده باشد و تمامى اعمالش را جزا نداده باشد، قهرا خود انسان وثيقه و گروِ همه اعمالش نمى شود، بلكه گروِ بعضى از اعمالش مى شود، و بعضى ديگر از اعمالش را ديگران، يعنى همان ذرّيه اى كه به او ملحق شده، تملك كرده است.
و اين كه در جاى ديگر فرموده: «كُلّ نَفسٍ بِمَا كَسَبَت رَهِينَةٌ إلّا أصحَابَ اليَمِين»، به طورى كه از سياق بر مى آيد و به شهادت دو آيه بعدش که مى فرمايد: «فِى جَنّاتٍ يَتَسَائَلُونَ عَنِ المُجرِمِينَ»، مراد اين است كه هر كس در گروِ عذاب روز قيامت است.
بعضى هم گفته اند: مراد از اين كه فرمود: «هر كس بدانچه كرده، رهين است»، اين است كه: در گروِ عمل زشت خويش است، همچنان كه آيه سوره «مدّثر» هم به همين دلالت مى كرد. چون «اصحاب يمين» را استثنا مى نمود، و آيه مورد بحث، جملۀ معترضه اى است از صفات اهل عذاب كه در بين صفات اهل بهشت قرار گرفته.
زمخشرى - صاحب تفسير كشّاف - آيه مورد بحث را حمل بر نوعى استعاره و مجاز گويى كرده، و به اين وسيله تنافى بين آيه مورد بحث که مى فرمايد: «هر كس در گروِ اعمال خويش است، چه نيك باشد و چه بد». و آيه سوره مدّثر كه مى فرمايد: «هر كس در گروِ اعمال بد خويش است» برداشته و گفته: گويا نفس عبد، نزد خدا در گروِ اعمال صالحى است كه از او خواسته، همچنان كه يك انسان، كارگر خود را گرو مى گيرد تا عملى كه از او خواسته، تمام كند. اگر تمام كرد، رهايش مى كند. خدا هم تمامى بندگان را، چه نيكان و چه بدان را، گرو مى گيرد. اگر آنچه از ايشان خواسته بود، انجام داده بودند، رهاشان مى كند، و گرنه، شكنجه اش مى دهد.
ولى خواننده محترم توجه دارد صرف اين بيان، نمى تواند اتصال جملۀ «كُلّ امرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِين» را به ماقبلش توجيه كند.
شرح پاره اى از لذّت ها و نعمت هاى اهل بهشت
«وَ أَمْدَدْنَاهُم بِفَاكِهَةٍ وَ لَحْمٍ مِّمَّا يَشتهُونَ»:
اين آيه، پاره اى از لذات و نعمت هاى اهل بهشت را - كه به طور اجمال در آيه قبلى نام آن ها را برد و فرمود: «كُلُوا و اشرَبُوا هَنِيئاً...»، به طور تفصيل بيان مى كند.
و كلمۀ «امداد»، به معناى آوردن چيزى است به طور دائم و پشت سرِ هم، كه البته هم در خير استعمال مى شود، مانند آيه مورد بحث که مى فرمايد: پشت سرِ هم و لاينقطع، ميوه و گوشت از هر نوعش كه بخواهند، برايشان مى فرستيم، و هم در شرّ و عذاب استعمال مى شود، مانند آيه شريفه «وَ نُمِدُّ لَهُ مِنَ العَذَابِ مَدّاً».
و معناى آيه اين است كه: ما اهل بهشت را به ميوه و هر گوشتى كه ميل داشته باشند، روزى مى دهيم، يك روزى پشت سرِ هم و ساعت به ساعت و لا ينقطع.
«يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْساً لا لَغْوٌ فِيهَا وَ لا تَأْثِيمٌ»:
«تنازع در كأس»، به معناى به يكديگر تعارف نمودن و اجتماع كردن بر تناول آن است، و «كأس»، به معناى قدح است، كه البته وقتى به قدح «كأس» گفته مى شود كه در آن شراب باشد.
و مراد از «لغو»، سخن لغوى است كه از شرابخواران دنيا سر مى زند.
و «تأثيم»، به معناى آن است كه شخصى را گناهكار كنى، كه اين نيز از آثار شراب هاى دنيا است كه شرابخوار را گناهكار مى كند. و همين كه فرمود: «در آن قدح ها، لغو و تأثيم نيست»، قرينه است بر اين كه منظور از «كأس» كه بر سرِ آن تنازع مى كنند، قدح شراب است، اما شرابى كه آثار زشت شراب دنيا را ندارد.
«وَ يَطُوفُ عَلَيهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَأَنهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ»:
مراد از «طواف كردن غلمان در پيرامون بهشتيان»، آمد و شد آنان براى خدمت است. بعضى از مفسران گفته اند: اين كه به طور نكره فرمود: «غِلمَانٌ لَهُم - غلمانى كه دارند» و نفرمود: «غِلمَانِهِم - غلمانشان»، براى اين است كه شنونده توهم نكند مراد از آن «غلمان»، همان خدمتكارانى هستند كه در دنيا داشتند، و بفهماند كه «غلمان» نيز، مانند «حور» از مخلوقات بهشتی اند، كه از شدت زيبايى و صفا و حُسن، مانند لؤلؤاى هستند كه از ترس دستبرد اجانب، در گنجينه اش جاى مى دهند.
«وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ»:
يعنى به يكديگر روى مى آورند و هر يك از ديگرى مى پرسند: در دنيا چه حالى داشته و چه عملى او را به سوى بهشت و نعيم الهى كشانيده؟
معناى اين كه بهشتيان مى گويند: «ما، در خانواده مان، مشفق بوديم»
«قَالُوا إِنَّا كنَّا قَبْلُ فى أَهْلِنَا مُشفِقِينَ»:
راغب مى گويد: «إشفاق»، به معناى عنايتى آميخته با ترس است. چون مشفق نسبت به كسى كه به او اشفاق دارد، هم محبت دارد و هم مى ترسد مبادا بلايى متوجه او گردد. و اين كلمه در قرآن آمده، مى فرمايد: «وَ هُم مِنَ السَّاعَةِ مُشفِقُون - ايشان از قيامت بيمناكند». پس اين كلمه، هر وقت با حرف «مِن» متعدى شود، معناى ترس در آن روشن تر از محبت است، و اگر با حرف «فِى» متعدّى گردد، معناى عنايت و محبت در آن روشن تر از ترس به ذهن مى رسد. همچنان كه در قرآن فرموده: «إنّا كُنّا قَبلُ فِى أهلِنَا مُشفِقِين».
پس معناى آيه چنين مى شود كه: ما در دنيا نسبت به خانواده خود اشفاق داشتيم. هم آنان را دوست مى داشتيم و به سعادت و نجاتشان از مهالك و ضلالت ها عنايت داشتيم، و هم از اين كه مبادا گرفتار مهالك شوند، مى ترسيديم، و به همين منظور به بهترين وجهى با آنان معاشرت مى كرديم، و نصيحت و دعوت به سوى حق را از ايشان دريغ نمى داشتيم.
«فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا وَ وَقَانَا عَذَابَ السّمُومِ»:
كلمه «مَنّ»، به طورى كه راغب گفته، به معناى انعام كردن به نعمت پُر ارج و گرانمايه است. و اين منت، اگر با عمل انجام گيرد، از كارهاى نيك است، و اگر با زبان انجام شود، از كارهاى زشت خواهد بود، مگر از خداى تعالى، كه منّت نهادن قولى او هم نيكو است، كه در آيه شريفه «يَمُنُّونَ عَلَيكَ أن أسلَمُوا قُل لَا تَمُنُّوا عَلى إسلامِكُم بَلِ اللّهُ يَمُنّ عَلَيكُم أن هَداكُم لِلإيمَانِ إن كُنتُم صَادِقِينَ»، هم از منّت نهادن مردم سخن رفته، و هم از منّت نهادن خدا.
و منّت نهادن خدا بر اهل بهشت، اين است كه ايشان را با داخل شدن در بهشت سعادتمند كرد، و با نگهدارى از عذاب «سموم»، مشمول رحمت خود قرار داد. و كلمه «سَمُوم» - به طورى كه طبرسى در مجمع البيان گفته - به معناى حرارتى است كه تا داخل سوراخ هاى رگ بدن فرو مى رود، و بدن از آن متألّم مى گردد، و «ريح سموم» را هم از همين جهت «سموم» گفته اند.
«إِنَّا كُنَّا مِن قَبْلُ نَدْعُوهُ إِنَّهُ هُوَ الْبرُّ الرَّحِيمُ»:
اين آيه شريفه، جمله «فَمَنّ اللّهُ عَلَينَا» را تعليل مى كند، و در آن اهل بهشت به يكديگر مى گويند: اين كه خداوند بر ما منت نهاد، براى اين بود كه ما در دنيا همواره او را مى خوانديم، و جملۀ «إنّهُ هُوَ البَرُّ الرّحِيم» هم، این تعليل را تعليل مى كند كه مى گويند: و اگر همواره او را مى خوانديم، بدين جهت بود كه او پروردگارى نيكوكار و مهربان بود.
اين آيه با دو آيه قبلش، اين معنا را مى فهماند كه اهل بهشت در دنيا، خداى را به يكتايى مى خواندند. يعنى تنها او را مى پرستيدند و تسليم امر او بودند، و نسبت به خانواده خود دلسوز بودند و آن ها را به حق نزديك و از باطل دور مى كردند. و همين علّت شد كه خدا بر آنان منت نهد و از عذاب سموم حفظ شان كند، و علت این كه چنين مى كردند، اين بود كه خداى تعالى، نيكوكار و مهربان بود و به هر كس كه او را مى خواند، احسان و رحم مى كرد.
پس آيات سه گانه، در معناى آيات شريفه «إنّ الإنسَانَ لَفِى خُسرٍ * إلّا الّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحَاتِ * وَ تَوَاصَوا بِالحَقّ * وَ تَوَاصَوا بِالصَّبِر» است. چون این آيات نيز، اهل بهشت را منحصرا كسانى مى داند كه به خدا ايمان دارند و اعمال نيك مى كنند، و ديگران را به حق و به خويشتن دارى در انجام فرامين حق سفارش مى كنند.
و كلمه «بَرّ» - به فتحه باء - يكى از اسماى حُسناى خداى تعالى است، و از «بِرّ - به كسره باء - گرفته شده، كه به معناى احسان است. و بعضى از مفسران، آن را به لطف تفسير كرده اند.
بحث روايتى
در كافى، به سند خود، از ابن بكير، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در تفسير آيه: «وَ الّذِينَ آمَنُوا وَ اتّبَعَتهُم ذُرّيَّتُهُم بِإيمَانٍ ألحَقنَا بِهِم ذُرّيّتَهُم» فرمود: مربوط به آن فرزندانى است كه در عمل صالح نتوانستند به پايه پدران برسند.
خداى تعالى براى اين كه چشم پدران روشن شود، آن فرزندان را به پدران ملحق مى سازد.
مؤلف: اين روايت را صاحب كتاب توحيد هم، به سند خود، از ابوبكر حضرمى، از آن جناب نقل كرده.
و در تفسير قمى است كه پدرم، از سليمان ديلمى، از ابوبصير، از امام صادق «عليه السلام» برايم حديث كرد كه آن جناب فرمود: اطفال شيعيان ما نيز از مؤمنان هستند، فاطمه «عليها السلام»، آنان را تربيت مى كند، و اين كه خداى تعالى فرمود: «ألحَقنَا بِهِم ذُرّيّتَهُم»، معنايش اين است كه: روز قيامت، آن اطفال را به سوى پدران خود هدايت مى كند.
مؤلف: و در مجمع البيان، ذيل اين حديث را - البته بدون ذكر سند - از آن جناب نقل كرده.
و در كتاب توحيد، به سند خود، از ابوبصير روايت آورده كه گفت: امام صادق «عليه السلام» فرمود: وقتى طفلى از اطفال مؤمنان از دنيا مى رود، يك منادى در ملكوت آسمان ها و زمين ندا در مى دهد كه:
آگاه باشيد! فلانى، پسر فلان شخص از دنيا رفت. آنگاه وارسى مى كنند، اگر قبل از آن طفل، پدر و مادرش و يا يكى از آن دو و يا بعضى از خويشاوندان طفل قبلا مُرده بودند، طفل را به او مى سپارند تا تغذيه اش كند، و گرنه ، او را به دست فاطمه «سلام اللّه عليها» مى دهند تا او غذايش دهد، تا پدر و مادرش و يا يكى از آن دو و يا يكى ديگر از بستگانش كه از مؤمنان باشد، از راه برسد. آن وقت فاطمه «سلام اللّه عليها»، طفل را به او مى سپارد.
و در فقيه است كه در روايت حسن بن محبوب، از على، از حلبى، از امام صادق «عليه السلام» آمده كه فرمود:
خداى تبارك و تعالى، «ابراهيم» و «ساره» را به كفالت اطفال مؤمنان مأمور كرده تا ايشان را در قصرى از دُرّ نگهدارى نموده و از درختى كه در بهشت است و لوله هايى مانند سرِ پستان گاو دارد، غذا دهند، و چون روز قيامت شود، لباس نو در تن ايشان كنند، و به بوى خوش معطر ساخته، به عنوان هديه نزد پدرانشان بفرستند. پس اين اطفال با پدرانشان در بهشت پادشاهان اند. و اين، همان معنايى است كه آيه شريفه «وَ الّذِينَ آمَنُوا وَ اتّبَعَتهُم ذُرّيّتَهُم بِإيمَانٍ ألحَقنَا بِهِم ذُرّيّتَهُم»، در صدد بيان آن است.
و در مجمع البيان است كه زاذان، از على «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: مؤمنان با فرزندانشان در بهشت اند. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود.
و در الدر المنثور است كه بزاز و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده اند كه او، بدون ذكر واسطه، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى، ذرّيه مؤمن را آن قدر بالا مى برد تا به درجۀ پدرش برسد، هرچند كه در عمل، به پايه پدر نباشد. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: «وَ الّذِينَ آمَنُوا وَ اتّبَعَتهُم ذُرّيّتُهُم بِإيمَانٍ ألحَقنَا بِهِم ذُرّيّتَهُم وَ مَا ألَتنَاهُم مِن عَمَلِهِم مِن شَئٍ». آنگاه فرمود: يعنى و هرچه به فرزندان بدهيم، از سهم پدران كم نمى كنيم.
و نيز در آن كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: وقتى آدمى داخل بهشت مى شود، از پدر و مادر خود سراغ مى گيرد، و از ذرّيه و فرزندان خود پرسش مى كند. به او مى گويند: آن ها به درجۀ تو نرسيدند، و عمل تو را نداشتند. مى گويد: پروردگارا! من اگر عمل كردم، به نيت خودم و آنان عمل كردم. آن وقت دستور مى رسد: ايشان را هم به وى ملحق كنند. آن وقت، ابن عباس اين آيه را تلاوت كرد: «وَ الّذِينَ آمَنُوا وَ اتّبَعَتهُم ذُرّيّتَهُم بِإيمَانٍ...».
مؤ لف : اين آيه، پدرانى را كه در حديث نامشان برده شده، شامل نمى شود. چون تنها مى فرمايد: ذرّيه مؤمنان را به ايشان ملحق مى كنيم، و براى شامل شدن پدران، مناسب تر آن بود كه ابن عبّاس، دعاى ملائكه را بخواند كه گفتند: «رَبّنَا وَ أدخِلهُم جَنّاتِ عَدنٍ الّتِى وَعَدتَهُم وَ مَن صَلَحَ مِن آبَائِهِم وَ أزوَاجِهِم وَ ذُرّيَاتِهِم».
و در تفسير قمى، در ذيل جمله «لا لَغوٌ فِيهَا وَ لَا تَأثِيم»، مى گويد: امام «عليه السلام» فرمود: در بهشت، غنا و فحش نيست. مؤمن، شراب مى نوشد، ولى گناه نمى كند.
و در ذيل جملۀ «وَ أقبَلَ بَعضُهُم عَلى بَعضٍ يَتَسَائَلُونَ» فرمود: يعنى در بهشت اين سؤال را مى كنند.
آيات ۲۹ - ۴۴ سوره طور
فَذَكرْ فَمَا أَنت بِنِعْمَتِ رَبِّك بِكاهِنٍ وَ لا مجْنُونٍ(۲۹) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَّترَبَّص بِهِ رَيْب الْمَنُونِ(۳۰) قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنّى مَعَكُم مِّنَ الْمُترَبِّصِينَ(۳۱) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُم بهَذَا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ(۳۲) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لا يُؤْمِنُونَ(۳۳) فَلْيَأْتُوا بحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كانُوا صادِقِينَ(۳۴) أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شىْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ(۳۵) أَمْ خَلَقُوا السمَاوَاتِ وَ الاَرْض بَل لا يُوقِنُونَ(۳۶) أَمْ عِندَهُمْ خَزَائنُ رَبِّك أَمْ هُمُ الْمُصيْطِرُونَ(۳۷) أَمْ لهَُمْ سلَّمٌ يَستَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُستَمِعُهُم بِسلْطانٍ مُّبِينٍ(۳۸) أَمْ لَهُ الْبَنَات وَ لَكُمُ الْبَنُونَ(۳۹) أَمْ تَسئَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ(۴۰) أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْب فَهُمْ يَكْتُبُونَ(۴۱) أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ(۴۲) أَمْ لهَُمْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ سبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكُونَ(۴۳) وَ إِن يَرَوْا كِسفاً مِّنَ السّمَاءِ ساقِطاً يَقُولُوا سحَابٌ مَّرْكُومٌ(۴۴)
پس (حال كه جهنمى و بهشتى چنين در پى دارند)، تو به دعوت خود ادامه بد ، چون تو هر تذكرى مى دهى، به حق است، و آن طور كه تكذيب گران به تو نسبت مى دهند و كاهن و مجنونت مى خوانند، نيستى(۲۹).
و يا مى گويند شاعرى است كه اميدواريم و منتظريم مرگش برسد بگو:(۳۰)
منتظر باشيد، كه من هم با شما از منتظرانم (۳۱).
(با اين تهمت ها كه نمى توانند حق را باطل سازند، پس مدركشان چيست) آيا عقلشان اين طور حكم مى كند؟ (كه عقل هم هرگز حق را با اباطيل باطل نمى كند)، يا اين ها مردمى سركش و ياغى هستند (۳۲).
و يا مى گويند: اين قرآن را به دروغ به خدايش نسبت مى دهد. (همۀ اين ها بهانه است، علت اصلى اين است كه) اينان، ايمان ندارند (۳۳).
خوب، اگر به اين قرآن ايمان نمى آورند، در صورتى كه درست مى گويند، خودشان سخنى نظير آن را بياورند(۳۴).
(نه، اين طور سؤال مى كنيم كه) آيا اين تكذيب گران، از چيز ديگرى خلق شده اند، غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن پديد آمده اند؟ و يا آن كه خودشان خالق اند؟ (۳۵)
(باز هم طور ديگر سؤال مى كنيم) آيا بر فرض كه خود خالق خويش اند، آيا آسمان ها و زمين را هم ايشان آفريده اند؟ نه، منشأ تكذيبشان اين ها نيست، بلكه منشأ اين است كه داراى يقين نمى شوند (۳۶).
(اين بار اين طور مى پرسيم كه) آيا خزانه هاى رحمت پروردگارت، نزد ايشان است، كه به هر كس خواستند نبوت بدهند و يا نه، بلكه اصلا غالب بر خدا و خدا مغلوب ايشان است؟ (۳۷)
يا آن ها را نردبانى است (به سوى آسمان) كه بدان مى شنوند؟ (اگر چنين است) پس شنونده ايشان دليلى روشن بياورد (۳۸).
و يا نه، بلكه از شدت بى عقلى، پسران را از خود و دختران را از آنِ خدا مى دانند؟ (۳۹)
و يا نه، بلكه تو از ايشان مزدى خواسته اى، و سنگينى پرداخت آن، وادار به تكذيبشان كرده؟ (۴۰)
و يا نه، بلكه لوح محفوظ نزد ايشان است و از روى آن مى نويسند؟ (۴۱)
و يا نه، بلكه نقشه اى دارند؟ اگر اين است، كفار بدانند كه نقشه هايشان عليه خودشان نتيجه خواهد داد (۴۲).
و يا نه، بلكه معبودى به غير خدا دارندخدا منزّه از شركى است كه مى ورزند (۴۳).
خوى تكذيب شان، آن قدر قوى است كه حتى اگر قطعه اى از آسمان كه نشانۀ عذاب است ببينند، مى گويند: چيزى نيست، ابرى متراكم است (۴۴).
نفى عذرها ودستاويزهاى تكذيب كنندگان
بعد از آن كه از عذاب روز قيامت خبر داد كه به زودى تكذيب كنندگان آيات خداى را خواهد گرفت،
در حالى كه مردم متقى در بهشت ها با چشمى روشن و دلى خرسند قرار دارند، اينك در اين آيات، به رسول گرامی اش دستور مى دهد دعوت خود را همچنان ادامه دهد و تذكر خود را متوقف نسازد. و اشاره مى كند به اين که آن جناب صلاحيت اقامۀ دعوت حقه را دارد، و اين تكذيب كنندگان در تكذيب او و ردّ دعوتش، هيچ عذرى ندارند. و آنچه را كه عذر براى آنان تصور مى شود، همه را نفى كرده.
و آن عذرها، شانزده عذر است كه بعضى از آن ها، مربوط به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» است، كه اگر موجّه باشد، معنايش اين است كه: آن جناب صلاحيت براى پيروى ندارد. عذرهايى است كه از قبول سخن او جلوگيرى مى كند. مانند اين كه آن جناب، «كاهن»، يا «جن زده»، يا «شاعر»، و يا «دروغ پرداز» بر خدا باشد، و يا خواسته باشد با دعوتش، مردم را سرگرم كند. و قسمتى ديگر از آن ها، مربوط به خود تكذيب كنندگان است. مثل اين كه ايشان بدون خالق به وجود آمده باشند، و يا خود، خالق خويشتن باشند، و يا عقلشان حكم كند به اين كه بايد دعوت آن جناب را تكذيب كنند، و از اين قبيل عذرهايى ديگر. و آيات مورد بحث، علاوه بر ردّ اين اعذار، كفار را بر تكذيبشان شديدا توبيخ مى كند.
«فَذَكّرْ فَمَا أَنت بِنِعْمَتِ رَبِّك بِكاهِنٍ وَ لا مجْنُونٍ»:
اين آيه، نتيجه اى است كه از اخبار مؤكّد به وقوع عذاب الهى در روز قيامت، و از اين كه فرموده بود: «متقين از آن عذاب محفوظ و در جنات نعيم كامياب اند»، گرفته مى شود.
پس اين آيه شريفه، در معناى اين است كه گفته شود: حال كه آن اخبار حق است، پس تو به كار تذكر دادن خود بپرداز، و بدان كه تو به حق تذكر مى دهى و انذار مى كنى، و آن طور كه به تو نسبت مى دهند، كاهن و مجنون نيستى.
و اين كه كاهن نبودنش را مقيد كرد به قيد «بِنِعمَةِ رَبّكَ»، خواست تا بر خصوص آن جناب منت گذارد.
و خلاصه، خواست بفرمايد: كاهن نبودن و مجنون نبودن، اختصاص به تو ندارد. بيشتر مردم همين طورند، ولى در تو نعمت خاصى است كه نمى گذارد در معرض چنين صفاتى قرار بگيرى.
و كوتاه سخن اين كه: كهانت و ديوانگى و امثال آن، از تو محال است، به خلاف ساير مردم كه در معرض آن هستند.
«أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَّترَبَّصُ بِهِ رَيْب الْمَنُونِ»:
كلمه «أم»، منقطعه و به معناى «بلكه» است، نه متصله و به معناى «و يا». و كلمۀ «تَرَبُّص»، به معناى انتظار است.
در مجمع البيان مى گويد: «تربّص»، به معناى انتظار مخصوص است، و آن كه فلان چيزى كه مورد تربّص ما است، دچار انقلاب و دگرگونى شده،
حالش به حالى مخالف، برگردد. و كلمۀ «مَنُون» و نيز كلمۀ «مُنيَة»، هر دو به معناى مرگ است. و كلمۀ «رَيب»، به معناى قلق و اضطراب است و در نتيجه، «ريب المنون»، به معناى اضطراب مرگ است.
و حاصل معنا اين است كه: بلكه مى گويند او، يعنى رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، شاعر است و ما منتظر مرگ او هستيم، تا بعد از مُردنش، يادش از دل ها برود و اسم و رسمش فراموش شود، و ما از دست او راحت شويم.
«قُلْ تَرَبَّصُوا فَإِنّى مَعَكُم مِنَ الْمُترَبِّصِينَ»:
در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه به ايشان بگو: همان طور كه خود براى خود پسنديده ايد، منتظر باشيد. و اين امرى است تهديدى و مى رساند كه در اين ميان، آينده اى هست كه جا دارد منتظر وقوعش باشند. و من نيز مثل شما منتظر آن هستم، اما آن كه مى آيد، عليه شما و به نفع من است، و آن، عبارت است از: هلاكت شما و وقوع عذاب بر شما.
«أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَامُهُم بهَذَا»:
كلمه «أحلام»، جمع «حلم» است كه به معناى عقل است، و كلمۀ «أم»، در اين جا منقطعه است، و استفهامى در تقدير است، و اشارۀ «هذا»، به سخنانى است كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گفتند و منتظرش بودند.
و معنايش اين است كه: بلكه آيا عقول خود آنان به ايشان دستور مى دهد چنين چيزى را بگويند و منتظر مرگ خود باشند؟ كدام عقلى، حق را رد مى كند و به اين گونه اباطيل اجازه مى دهد آن را دفع كند؟!
«أَمْ هُمْ قَوْمٌ طَاغُونَ»:
يعنى: نه، عقل ايشان چنين دستورى نمى دهد، بلكه داعى آنان در این سخنان، اين است كه ايشان مردمى طاغى هستند.
«أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لا يُؤْمِنُونَ»:
در مجمع البيان مى گويد: كلمّ «تَقَوّلَ» به معناى اين است كه آدمى بخواهد چيزى را به زحمت بگويد، و تنها در مورد دروغگويى استعمال مى شود. چون دروغگو مى خواهد به زحمت، «باطل» را به صورت «حق» جلوه دهد، و به اين منظور، خود را به زحمت مى اندازد.
و معناى آيه اين است كه: بلكه مى گويند: قرآن، ساخته و پرداخته خودِ اوست، كه به دروغ به خدا نسبت مى دهد، و به او افتراء مى بندد. نه، بلكه از آن جا كه ايمان ندارند،
قرآن را با چنين سخنانى منسوب مى دارند.
« فَلْيَأْتُوا بحَدِيثٍ مِثْلِهِ إِن كَانُوا صَادِقِينَ»:
اين جمله، پاسخ از سخن ايشان است كه مى گفتند: «تَقَوّلَهُ»، مى فرمايد: اگر اين قرآن، كلام رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بود، بايد كلامى بشرى و نظير ساير كلام ها مى بود، و ساير كلام ها، مثل آن بودند. در نتيجه، بايد ساير مردم هم بتوانند سخنى مثل آن بياورند، و ما در سابق - در تفسير آيه ۲۳ سوره بقره - بحثى پيرامون اعجاز قرآن گذرانديم، و در آن جا مفصل صحبت كرديم.
ممكن هم هست آيه شريفه را ردّ همۀ مطالب گذشته كفار بگيريم که مى گفتند: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، مجنون يا شاعر است. يا مى گفتند: اين سخنان را خودِ او درست كرده و به خدا نسبت مى دهد. و آن وقت بگوييم: آيه شريفه در ردّ اين سخنان مى گويد، عجز بشر از آوردن مثل آن، اجازه نمى دهد كه قرآن كلام غير خدا باشد. ولى ظهور آيه در آنچه به نظر ما رسيد، بيشتر است.
«أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شىْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ»:
اين كه در اين آيه، كلمۀ «شَئ» بدون الف و لام و به اصطلاح، نكره آمده، به تقدير صفتى است كه مناسب با مقام باشد. مثلا بگوييم تقدير كلام اين طور است: «و يا ايشان از غير آن چيزى كه ديگران از آن خلق شده اند، خلق شده اند».
و معناى آيه چنين است: بلكه مى پرسيم: آيا اين تكذيب كنندگان از غير آن چيزى كه ساير افراد بشر از آن آفريده شده اند، خلق شده اند؟ و در نتيجه، ساير افراد بشر صلاحيت دارند كه خدا رسولانى به سويشان بفرستد و آن رسولان به سوى حق دعوتشان بكنند و ايشان با عبوديت خدا به كمال مطلوب خود برسند، و اما اين تكذيب كنندگان، به خاطر اين كه خلقتشان از چيزى ديگر است، اصلا تكليفى ندارند، و امر و نهيى متوجهشان نمى شود و ثواب و عقابى در كارشان نيست؟
چند وجه در معناى آيه: «أم خُلِقُوا مِن غَيرِ شَئٍ...»
مفسران در معناى آيه، اقوالى ديگر دارند، كه ذيلا از نظر خواننده مى گذرد:
۱ - آيا اين مكذّبين، بدون خالقى خلق شده اند و بدون مقدِّرى، اين چنين تقديرى بديع و محيّر العقول به خود گرفته اند، تا احتياجى به خالق و مدبّرى كه امورشان را تدبير كند، نداشته باشند؟
۲ - آيا اين تكذيب كنندگان، بدون مبدأ حياتى و مثل جمادات خلق شده اند، تا امر و نهى و تكليفى متوجهشان نباشد؟
۳ - آيا اينان، بدون علّت و پديد آورنده اى، و بدون غرض و هدفى، و بدون ثواب و عقابى خلق شده اند، كه به سخنان قرآن گوش نمى دهند؟
۴ - آيا اينان به باطل خلق شده اند، تا حساب و كتاب و امر و نهيى در كارشان نباشد؟
اين وجوهى بود كه در معناى آيه ذكر كرده اند، ولى وجهى كه ما آورديم، هم به لفظ آيه نزديكتر است، و هم عمومى تر است. چون تكذيب كنندگان، نسبت به عموم بشر، بافته اى جدا تافته، فرض مى شوند.
«ام هم الخالقون » - و يا اين كه خودشان خود را آفريده اند؟ و در نتيجه مخلوق خداى سبحان نيستند تا خدا به تربيت آنان پرداخته با اوامر و نواهى خود، امورشان را تدبير كند؟
«أَمْ خَلَقُوا السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ بَل لا يُوقِنُونَ»:
يعنى: نه، بلكه اين طور مى پرسيم كه: مگر اين آقايان همۀ عالَم را آفريده اند؟ و در نتيجه، خودشان ارباب و آلهۀ عالَم هستند، و در نتيجه، شأنشان اجلّ از اين شده كه كس ديگرى را بندگى كنند و زير بارِ تكاليف عبوديت بروند؟ نه، هيچ يك از اين ها نيست، بلكه تنها مرضشان اين است كه مردمى بى يقين هستند.
«أَمْ عِندَهُمْ خَزَائنُ رَبِّك أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ»:
يعنى: نه، باز هم طور ديگر مى پرسيم و آن، اين است كه مى گوييم: نكند خزانه هاى پروردگار تو نزد ايشان است كه هر كسى را كه ايشان پيغمبر كنند، پيغمبر است، و چون تو را پيغمبر نمى دانند، تو پيغمبر نيستى؟!
«أم هُمُ المُصَيطِرُون » - اصل كلمه «مُصَيطِرُون»، از سيطره - با سين - است. چيزى كه هست، گاهى «سين» آن را به «صاد» قلب مى كنند. و «سيطره»، به معناى غلبه و قهر است. و معناى جمله اين است كه: نه، اين بار مى گوييم نكند اين تكذيب كنندگان بر خدا هم غالب اند، و آن چنان بر او سيطره دارند كه اگر او نبوت و رسالت به تو روزى كرده، مى توانند آن را از تو سلب كنند؟
«أَمْ لهَُمْ سُلَّمٌ يَستَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُستَمِعُهُم بِسُلْطانٍ مُّبِينٍ»:
كلمۀ «سُلّم»، به معناى نردبان چند پله است، كه به وسيله آن، به بام و يا هر نقطه اى بلند، بالا مى روند. و كلمۀ «استماع» در اين جا، متضمّن معناى صعود هم هست، و كلمۀ «سلطان»، به معناى حجت و برهان است.
و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى گوييم نكند اينان نزد خود نردبانى دارند كه با آن به آسمان صعود مى كنند، و با صعود خود، وحى آسمان را مى شنوند، آنچه به خودشان وحى مى شود، مى گيرند و آنچه به تو و ديگران وحى شده، رد مى كنند و نمى پذيرند. پس اگر چنين نردبانى دارند، بگو آن شخصى كه با آن نردبان بالا آمده و مدّعى شنيدن وحى است، دليل خود را بياورد.
«أَمْ لَهُ الْبَنَاتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ»:
بعضى گفته اند: منظور از اين جمله، اثبات بى عقلى ايشان است، كه همان چيزى را كه از خدا نفى مى كردند، به او نسبت مى دهند.
«أَمْ تَسئَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِن مَغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ»:
راغب مى گويد : كلمه «غُرم» - به ضمّۀ غين و سكون راء - ضرر و خسارتى است كه انسان بدون اين كه جنايت و يا خيانتى مرتكب شده باشد، از مال خود بپردازد. (در نتيجه، كلمۀ «مغرم»، به معناى چنين كسى خواهد بود). و كلمۀ «إثقال» - به كسر همزه - مصدر باب إفعال است كه اسم مفعول آن «مَثقَل»، و جمع اين كلمه «مُثقَلُون» مى آيد. و «اثقال»، به معناى تحميل ثقل، و كنايه است از مشقت.
و معناى آيه اين است كه: نه، بلكه مى پرسيم نكند تو از ايشان دستمزدى در مقابل تبليغ رسالتت مطالبه كرده اى، و ايشان براى تحمل اين خسارتى که بدون جرم بايد بپردازند، به زحمت افتاده اند؟
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |