گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۵۵: خط ۵۵:
==آيات ۱-۵ ==
==آيات ۱-۵ ==
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(۱)
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(۱)
الْحَمْدُ للَّهِ رَب الْعَلَمِينَ(۲)
الْحَمْدُ للَّهِ رَبّ الْعَالَمِينَ(۲)
الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(۳)
الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ(۳)
مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ(۴)
مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ(۴)
إِيَّاك نَعْبُدُ وَ إِيَّاك نَستَعِينُ(۵)
إِيَّاك نَعْبُدُ وَ إِيَّاك نَستَعِينُ(۵)


ترجمه آيات:
<center> «'''ترجمه آیات'''»  </center>
 
به نام خدایى كه هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نيكان. (۱)
به نام خدایى كه هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نيكان. (۱)
ستايش مر خدا را كه مالك و مدبر همه عوالم است. (۲)
 
ستايش مر خدا را كه مالك و مدبّر همه عوالم است. (۲)
 
هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نيكان (۳)
هم رحمتى عام دارد و هم رحمتى خاص به نيكان (۳)
خدایى كه مالكيت على الاطلاقش در روز جزا برای همه مكشوف می شود.(۴)
خدایى كه مالكيت على الاطلاقش در روز جزا برای همه مكشوف می شود.(۴)
تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى طلبيم.(۵)
تنها تو را مى پرستيم و تنها از تو يارى مى طلبيم.(۵)


بیان آیات:
<center> «'''بیان آیات'''»  </center>


سبب ابتداء به «'''بسم الله '''»
==سبب ابتداء به «بسم الله»==
   
   
بسم الله الرحمن الرحيم. بسيار مى شود كه مردم، عملى را كه مى كنند، و يا مى خواهند آغاز آن كنند، عمل خود را با نام عزيزى و يا بزرگى آغاز مى كنند، تا به اين وسيله مبارك و پر اثر شود، و نيز آبرویى و احترامى به خود بگيرد، و يا حداقل باعث شود كه هر وقت نام آن عمل و يا ياد آن به ميان مى آيد، به ياد آن عزيز نيز بيفتند.
* بسم الله الرحمن الرحيم:
 
بسيار مى شود كه مردم، عملى را كه مى كنند، و يا مى خواهند آغاز آن كنند، عمل خود را با نام عزيزى و يا بزرگى آغاز مى كنند، تا به اين وسيله مبارك و پر اثر شود، و نيز آبرویى و احترامى به خود بگيرد، و يا حداقل باعث شود كه هر وقت نام آن عمل و يا ياد آن به ميان مى آيد، به ياد آن عزيز نيز بيفتند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۵ </center>
عين اين منظور را در نامگذاری ها رعايت مى كنند. مثلا مى شود كه مولودى كه برايشان متولد مى شود، و يا خانه و يا مؤ سسه اى كه بنا مى كنند، به نام محبوبى و يا عظيمى نام مى گذارند، تا آن نام با بقاء آن مولود و آن بناى جديد، باقى بماند، و مسماى اولى به نوعى بقاء يابد و تا مسماى دومى باقى است باقى بماند. مثل كسى كه فرزندش را به نام پدرش نام مى گذارد، تا همواره نامش بر سر زبان ها بماند، و فراموش نشود.
عين اين منظور را در نامگذاری ها رعايت مى كنند. مثلا مى شود كه مولودى كه برايشان متولد مى شود، و يا خانه و يا مؤسسه اى كه بنا مى كنند، به نام محبوبى و يا عظيمى نام مى گذارند، تا آن نام با بقاء آن مولود و آن بناى جديد، باقى بماند، و مسماى اولى به نوعى بقاء يابد و تا مسماى دومى باقى است باقى بماند. مثل كسى كه فرزندش را به نام پدرش نام مى گذارد، تا همواره نامش بر سر زبان ها بماند، و فراموش نشود.
<span id='link20'><span>
<span id='link20'><span>


خط ۹۲: خط ۹۸:
==علت ابتداء هر سوره با بسم الله ==
==علت ابتداء هر سوره با بسم الله ==
و اما اين كه اين نام شريف بر سر هر سوره تكرار شده، نخست بايد دانست كه خداى سبحان كلمه «سوره» را در كلام مجيدش چند جا آورده، از آن جمله فرموده: «'''فأتوا بسورة مثله '''»، و فرموده: «'''فأتوا بعشر سور مثله مفتريات '''»، و فرموده: «'''إذا انزلت سورة '''»، و فرموده: «'''سورة أنزلناها و فرضناها'''». از اين آيات مى فهميم كه هر يك از اين سوره ها طائفه اى از كلام خدا است، كه براى خود و جداگانه، وحدتى دارند، نوعى از وحدت، كه نه در ميان ابعاض ‍ يك سوره هست، و نه ميان سوره اى و سوره اى ديگر.
و اما اين كه اين نام شريف بر سر هر سوره تكرار شده، نخست بايد دانست كه خداى سبحان كلمه «سوره» را در كلام مجيدش چند جا آورده، از آن جمله فرموده: «'''فأتوا بسورة مثله '''»، و فرموده: «'''فأتوا بعشر سور مثله مفتريات '''»، و فرموده: «'''إذا انزلت سورة '''»، و فرموده: «'''سورة أنزلناها و فرضناها'''». از اين آيات مى فهميم كه هر يك از اين سوره ها طائفه اى از كلام خدا است، كه براى خود و جداگانه، وحدتى دارند، نوعى از وحدت، كه نه در ميان ابعاض ‍ يك سوره هست، و نه ميان سوره اى و سوره اى ديگر.
و نيز از اين جا مى فهميم كه: اغراض و مقاصدى كه از هر سوره به دست مى آيد، مختلف است، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ايفاء مى كند. غرضى را كه تا سوره تمام نشود، آن غرض نيز تمام نمى شود. و بنا براين، جمله «'''بسم الله '''» در هر يك از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است كه در خصوص آن سوره تعقيب شده است.
و نيز از اين جا مى فهميم كه: اغراض و مقاصدى كه از هر سوره به دست مى آيد، مختلف است، و هر سوره اى غرضى خاص و معناى مخصوصى را ايفاء مى كند. غرضى را كه تا سوره تمام نشود، آن غرض نيز تمام نمى شود. و بنا براين، جمله «'''بسم الله '''» در هر يك از سوره ها راجع به آن غرض واحدى است كه در خصوص آن سوره تعقيب شده است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۷ </center>
پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است كه در خصوص اين سوره هست و آن معنایى كه از خصوص اين سوره به دست مى آيد، و از ريخت اين سوره بر مى آيد حمد خدا است، اما نه تنها به زبان، بلكه به اظهار عبوديت، و نشان دادن عبادت و كمك خواهى و درخواست هدايت است. پس كلامى است كه خدا به نيابت از طرف بندگان خود گفته، تا ادب در مقام اظهار عبوديت را به بندگان خود بياموزد.
پس بسم الله در سوره حمد راجع به غرضى است كه در خصوص اين سوره هست و آن معنایى كه از خصوص اين سوره به دست مى آيد، و از ريخت اين سوره بر مى آيد حمد خدا است، اما نه تنها به زبان، بلكه به اظهار عبوديت، و نشان دادن عبادت و كمك خواهى و درخواست هدايت است. پس كلامى است كه خدا به نيابت از طرف بندگان خود گفته، تا ادب در مقام اظهار عبوديت را به بندگان خود بياموزد.
و اظهار عبوديت از بنده خدا همان عملى است كه مى كند، و قبل از انجامش بسم الله مى گويد، و امر ذى بال و مهم همين كارى است كه اقدام بر آن كرده. پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است، و معنايش اين است: خدايا! من به نام تو عبوديت را براى تو آغاز مى كنم. پس بايد گفت: متعلق باء در بسم الله سوره حمد «ابتداء» است. در حقيقت مى خواهيم اخلاص در مقام عبوديت، و گفتگوى با خدا را به حد كمال برسانيم، و بگویيم: پروردگارا! حمد تو را با نام تو آغاز مى كنم، تا اين عملم نشانه و مارك تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد. ممكن هم هست همان طور كه قبلا گفتيم، متعلق آن فعل «ابتداء» باشد، و معنايش اين باشد كه: خدايا! من خواندن سوره و يا قرآن را با نام تو آغاز مى كنم. بعضى هم گفته اند: «باء» استعانت است، ولكن معنى ابتداء مناسب تر است. براى اين كه در خود سوره، مسئله استعانت صريحا آمده، و فرمود: «'''إياك نستعين '''»، ديگر حاجت به آن نبود كه در بسم الله نيز آن را بياورد.
و اظهار عبوديت از بنده خدا همان عملى است كه مى كند، و قبل از انجامش بسم الله مى گويد، و امر ذى بال و مهم همين كارى است كه اقدام بر آن كرده. پس ابتدا به نام خداى سبحان هم راجع به او است، و معنايش اين است: خدايا! من به نام تو عبوديت را براى تو آغاز مى كنم. پس بايد گفت: متعلق باء در بسم الله سوره حمد «ابتداء» است. در حقيقت مى خواهيم اخلاص در مقام عبوديت، و گفتگوى با خدا را به حد كمال برسانيم، و بگویيم: پروردگارا! حمد تو را با نام تو آغاز مى كنم، تا اين عملم نشانه و مارك تو را داشته باشد، و خالص براى تو باشد. ممكن هم هست همان طور كه قبلا گفتيم، متعلق آن فعل «ابتداء» باشد، و معنايش اين باشد كه: خدايا! من خواندن سوره و يا قرآن را با نام تو آغاز مى كنم.  


معنى و موارد استعمال لفظ «'''اسم '''»
بعضى هم گفته اند: «باء» استعانت است، ولكن معنى ابتداء مناسب تر است. براى اين كه در خود سوره، مسئله استعانت صريحا آمده، و فرمود: «'''إياك نستعين '''»، ديگر حاجت به آن نبود كه در بسم الله نيز آن را بياورد.
 
* معنى و موارد استعمال لفظ «'''اسم '''»:


و اما اسم؟ اين كلمه در لغت، به معناى لفظى است كه بر مسمى دلالت كند، و اين كلمه از ماده «سمه» اشتقاق يافته، و سمه به معناى داغ و علامتى است كه بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود كداميك از كدام شخص است. و ممكن هم هست اشتقاقش از «سمو» به معناى بلندى باشد. مبدأ اشتقاقش هرچه باشد، كارى نداريم. فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ «اسم» مى فهمد، لفظ دلالت كننده است، و معلوم است كه لازمه اين معنا آن است كه اسم غير از مدلول و مسمى باشد.
و اما اسم؟ اين كلمه در لغت، به معناى لفظى است كه بر مسمى دلالت كند، و اين كلمه از ماده «سمه» اشتقاق يافته، و سمه به معناى داغ و علامتى است كه بر گوسفندان مى زدند، تا مشخص شود كداميك از كدام شخص است. و ممكن هم هست اشتقاقش از «سمو» به معناى بلندى باشد. مبدأ اشتقاقش هرچه باشد، كارى نداريم. فعلا آنچه لغت و عرف از لفظ «اسم» مى فهمد، لفظ دلالت كننده است، و معلوم است كه لازمه اين معنا آن است كه اسم غير از مدلول و مسمى باشد.
البته اين يك استعمال است. استعمال ديگر اين كه: اسم بگویيم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است، كه در اين مورد كلمه «اسم» ديگر از مقوله الفاظ نيست، بلكه از اعيان خارجى است. چون چنين اسمى همان مسماى كلمه «اسم» به معناى قبلى است.
البته اين يك استعمال است. استعمال ديگر اين كه: اسم بگویيم و مرادمان از آن ذاتى باشد كه وصفى از اوصافش مورد نظر ما است، كه در اين مورد كلمه «اسم» ديگر از مقوله الفاظ نيست، بلكه از اعيان خارجى است. چون چنين اسمى همان مسماى كلمه «اسم» به معناى قبلى است.
مثلا كلمه «عالم» - دانا - (كه يكى از اسماء خداي تعالى است)، اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به اين اسم مسمى شده، و آن ذات عبارت است از: ذات به لحاظ صفت علمش، و همين كلمه در عين حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسير صفاتش خبرى نداريم. در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنایى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم، ديگر اسم لفظ نيست، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات.
 
مثلا كلمه «عالِم» - دانا - (كه يكى از اسماء خداي تعالى است)، اسمى است كه دلالت مى كند بر آن ذاتى كه به اين اسم مسمى شده، و آن ذات عبارت است از: ذات به لحاظ صفت علمش، و همين كلمه در عين حال اسم است براى ذاتى كه از خود آن ذات جز از مسير صفاتش خبرى نداريم. در مورد اول اسم از مقوله الفاظ بود، كه بر معنایى دلالت مى كرد، ولى در مورد دوم، ديگر اسم لفظ نيست، بلكه ذاتى است از ذوات كه داراى وصفى است از صفات.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۸ </center>
<span id='link23'><span>
<span id='link23'><span>


==فرق بين اسم و اسم اسم و علت تفكيك بين آن دو ==
==فرق بين اسم و اسم اسم و علت تفكيك بين آن دو ==
و اما اين كه چرا با اين كلمه چنين معامله اى شده، كه يكى مانند ساير كلمات از مقوله الفاظ، و جایى ديگر از مقوله اعيان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گویيم: علتش اين شده كه نخست ديده اند لفظ «اسم» وضع شده براى الفاظى كه دلالت بر مسمياتى كند، ولى بعدها برخوردند كه اوصاف هر كسى در معرفى او و متمايز كردنش از ديگران، كار اسم را مى كند، به طوري كه اگر اوصاف كسى طورى در نظر گرفته شود كه ذات او را حكايت كند، آن اوصاف درست، كار الفاظ را مى كند. چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى كند، و چون چنين ديدند، اين گونه اوصاف را هم اسم ناميدند.
و اما اين كه چرا با اين كلمه چنين معامله اى شده، كه يكى مانند ساير كلمات از مقوله الفاظ، و جایى ديگر از مقوله اعيان خارجى باشد؟ در پاسخ مى گویيم: علتش اين شده كه نخست ديده اند لفظ «اسم» وضع شده براى الفاظى كه دلالت بر مسمياتى كند، ولى بعدها برخوردند كه اوصاف هر كسى در معرفى او و متمايز كردنش از ديگران، كار اسم را مى كند، به طوری كه اگر اوصاف كسى طورى در نظر گرفته شود كه ذات او را حكايت كند، آن اوصاف درست، كار الفاظ را مى كند. چون الفاظ بر ذوات خارجى دلالت مى كند، و چون چنين ديدند، اين گونه اوصاف را هم اسم ناميدند.
 
نتيجه اين نامگذارى اين شد كه: فعلا «اسم» همان طور كه در مورد لفظ استعمال مى شود، و به آن لحاظ اصلا امرى لفظى است. همچنين در مورد صفات معرف هر كسى نيز استعمال مى شود، و به اين لحاظ از مقوله الفاظ نيست، بلكه از اعيان است.
نتيجه اين نامگذارى اين شد كه: فعلا «اسم» همان طور كه در مورد لفظ استعمال مى شود، و به آن لحاظ اصلا امرى لفظى است. همچنين در مورد صفات معرف هر كسى نيز استعمال مى شود، و به اين لحاظ از مقوله الفاظ نيست، بلكه از اعيان است.
آنگاه ديدند آن چيزى كه دلالت مى كند بر ذات، و از هر چيزى به ذات نزديكتر است، اسم به معناى دوم است، (كه با تجزيه و تحليل عقلى اسم شده)، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى كند، با وساطت اسم به معناى دوم است. از اين رو اسم به معناى دوم را اسم ناميدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم.
آنگاه ديدند آن چيزى كه دلالت مى كند بر ذات، و از هر چيزى به ذات نزديكتر است، اسم به معناى دوم است، (كه با تجزيه و تحليل عقلى اسم شده)، و اگر اسم به معناى اول بر ذات دلالت مى كند، با وساطت اسم به معناى دوم است. از اين رو اسم به معناى دوم را اسم ناميدند، و اسم به معناى اول را اسم اسم.
البته همه اين ها كه گفته شد، مطالبى است كه تحليل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن كرد. پس ‍ هر جا كلمه «اسم» را ديديم، ناگزيريم حمل بر همان معناى اول كنيم.
البته همه اين ها كه گفته شد، مطالبى است كه تحليل عقلى آن را دست مى دهد، و نمى شود لغت را حمل بر آن كرد. پس ‍ هر جا كلمه «اسم» را ديديم، ناگزيريم حمل بر همان معناى اول كنيم.
در صدر اول اسلام، اين نزاع همه مجامع را به خود مشغول كرده بود، و متكلمين بر سر آن مشاجره ها مى كردند، كه آيا اسم، عين مسمى است؟ و يا غير آن است؟ ولكن اين گونه مسائل ديگر امروز مطرح نمى شود. چون آنقدر روشن شده كه به حد ضرورت رسيده است، و ديگر صحيح نيست كه آدمى خود را به آن مشغول نموده، قال و قيل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد و حق را به يك طرف داده، سخن ديگرى را ابطال كند. پس بهتر آن است كه ما نيز متعرض آن نشويم.
در صدر اول اسلام، اين نزاع همه مجامع را به خود مشغول كرده بود، و متكلمين بر سر آن مشاجره ها مى كردند، كه آيا اسم، عين مسمى است؟ و يا غير آن است؟ ولكن اين گونه مسائل ديگر امروز مطرح نمى شود. چون آنقدر روشن شده كه به حد ضرورت رسيده است، و ديگر صحيح نيست كه آدمى خود را به آن مشغول نموده، قال و قيل صدر اول را مورد بررسى قرار دهد و حق را به يك طرف داده، سخن ديگرى را ابطال كند. پس بهتر آن است كه ما نيز متعرض آن نشويم.


توضيح لفظ جلاله «'''الله '''»
* توضيح لفظ جلاله «'''الله '''»:


و اما لفظ جلاله «'''الله '''»، اصل آن «'''ال اله '''» بوده ، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده، و به صورت الله در آمده است. و كلمه «'''اله '''» از ماده «'''اله '''» باشد، كه به معناى پرستش است. وقتى مى گويند: «'''اله الرجل و يأله '''»، معنايش اين است كه فلانى عبادت و پرستش كرد. ممكن هم هست از ماده (و ل ه) باشد، كه به معناى تحير و سرگردانى است، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال) به كسره فاء، و به معناى مفعول (مألوه) است. همچنان كه «كتاب» به معناى مكتوب (نوشته شده) مى باشد، و اگر خدای را اله گفته اند، چون مألوه و معبود است، و يا به خاطر آن است كه عقول بشر در شناسایى او حيران و سرگردان است.
و امّا لفظ جلاله «'''الله '''»، اصل آن «'''ال اله '''» بوده ، كه همزه دومى در اثر كثرت استعمال حذف شده، و به صورت الله در آمده است. و كلمه «'''اله '''» از ماده «'''اله '''» باشد، كه به معناى پرستش است. وقتى مى گويند: «'''اله الرجل و يأله '''»، معنايش اين است كه فلانى عبادت و پرستش كرد. ممكن هم هست از ماده (و ل ه) باشد، كه به معناى تحير و سرگردانى است، و كلمه نامبرده بر وزن (فعال) به كسره فاء، و به معناى مفعول (مألوه) است. همچنان كه «كتاب» به معناى مكتوب (نوشته شده) مى باشد، و اگر خدای را اله گفته اند، چون مألوه و معبود است، و يا به خاطر آن است كه عقول بشر در شناسایى او حيران و سرگردان است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۲۹ </center>
و ظاهرا كلمه «'''الله '''» در اثر غلبه استعمال، علم(اسم خاص) خدا شده، و گرنه قبل از نزول قرآن اين كلمه بر سر زبان ها دائر بود، و عرب جاهليت نيز آن را مى شناختند. همچنان كه آيه شريفه: «'''و لئن سئلتهم من خلقهم ليقولن الله '''» (و اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده، هر آينه خواهند گفت: الله). و آيه: «'''فقالوا هذا لله بزعمهم، و هذا لشركائنا'''»، (پس درباره قربانيان خود گفتند: اين مال الله، و اين مال شركایى كه ما براى خدا داريم)، اين شناسایى را تصديق مى كند.
و ظاهرا كلمه «'''الله '''» در اثر غلبه استعمال، علم(اسم خاص) خدا شده، و گرنه قبل از نزول قرآن اين كلمه بر سر زبان ها دائر بود، و عرب جاهليت نيز آن را مى شناختند. همچنان كه آيه شريفه: «'''و لئن سئلتهم من خلقهم ليقولن الله '''» (و اگر از ايشان بپرسى چه كسى ايشان را خلق كرده، هر آينه خواهند گفت: الله). و آيه: «'''فقالوا هذا لله بزعمهم، و هذا لشركائنا'''»، (پس درباره قربانيان خود گفتند: اين مال الله، و اين مال شركایى كه ما براى خدا داريم)، اين شناسایى را تصديق مى كند.


از جمله ادله ای كه دلالت مى كند بر اين كه كلمه «'''الله '''» علم و اسم خاص خدا است، اين است كه خدای تعالى به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء انتزاع و گرفته شده، توصيف مى شود، ولى با كلمه «'''الله '''» توصيف نمى شود. مثلا می گویيم: الله رحمان است، رحيم است، ولى به عكس آن نمی گویيم. يعنى هرگز گفته نمی شود: كه رحمان اين صفت را دارد كه الله است. و نيز می گویيم: «'''رحم الله و علم الله و رزق الله '''»، (خدا رحم كرد، و خدا دانست، و خدا روزى داد)، ولى هرگز نمی گویيم: «الله الرحمن: رحمان الله شد». خلاصه: «اسم جلاله» نه صفت هيچيك از اسماء حسناى خدا قرار مى گيرد، و نه از آن چيزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته می شود.
از جمله ادّله ای كه دلالت مى كند بر اين كه كلمه «'''الله '''» علم و اسم خاص خدا است، اين است كه خدای تعالى به تمامى اسماء حسنايش و همه افعالى كه از اين اسماء انتزاع و گرفته شده، توصيف مى شود، ولى با كلمه «'''الله '''» توصيف نمى شود. مثلا می گویيم: الله رحمان است، رحيم است، ولى به عكس آن نمی گویيم. يعنى هرگز گفته نمی شود: كه رحمان اين صفت را دارد كه الله است. و نيز می گویيم: «'''رحم الله و علم الله و رزق الله '''»، (خدا رحم كرد، و خدا دانست، و خدا روزى داد)، ولى هرگز نمی گویيم: «الله الرحمن: رحمان الله شد». خلاصه: «اسم جلاله» نه صفت هيچيك از اسماء حسناى خدا قرار مى گيرد، و نه از آن چيزى به عنوان صفت براى آن اسماء گرفته می شود.


از آن جایى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است، خودش خلق را به سوى صفاتش هدايت مى كند و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است، لذا مى توان گفت كه: كلمه «'''الله '''» به طور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد. و صحيح است بگویيم: لفظ جلاله «'''الله '''» اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است، و گرنه اگر از اين تحليل بگذريم، خود كلمه «'''الله '''» پيش از اين كه نام خدای تعالى است، بر هيچ چيز ديگرى دلالت ندارد، و غير از عنايتى كه در ماده (ا ل ه) است، هيچ عنايت ديگرى در آن به كار نرفته است.
از آن جایى كه وجود خداى سبحان كه اله تمامى موجودات است، خودش خلق را به سوى صفاتش هدايت مى كند و مى فهماند كه به چه اوصاف كمالى متصف است، لذا مى توان گفت كه: كلمه «'''الله '''» به طور التزام دلالت بر همه صفات كمالى او دارد. و صحيح است بگویيم: لفظ جلاله «'''الله '''» اسم است براى ذات واجب الوجودى كه دارنده تمامى صفات كمال است، و گرنه اگر از اين تحليل بگذريم، خود كلمه «'''الله '''» پيش از اين كه نام خدای تعالى است، بر هيچ چيز ديگرى دلالت ندارد، و غير از عنايتى كه در ماده (ا ل ه) است، هيچ عنايت ديگرى در آن به كار نرفته است.
خط ۱۲۶: خط ۱۳۹:
و اما دو وصف «رحمان» و «رحيم»، دو صفت اند كه از ماده «رحمت» اشتقاق يافته اند. و رحمت صفتى است انفعالى، و تأثر خاصى است درونى، كه قلب هنگام ديدن كسى كه فاقد چيزى و يا محتاج به چيزى است كه نقص كار خود را تكميل كند، متأثر شده و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى آيد، تا حاجت آن بيچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند. چيزي كه هست اين معنا با لوازم امكانيش درباره خدا صادق نيست. به عبارت ديگر: رحمت در خداي تعالى هم به معناى تأثر قلبى نيست، بلكه بايد نواقص امكانى آن را حذف كرد و باقى مانده را كه همان اعطاء و افاضه و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد.
و اما دو وصف «رحمان» و «رحيم»، دو صفت اند كه از ماده «رحمت» اشتقاق يافته اند. و رحمت صفتى است انفعالى، و تأثر خاصى است درونى، كه قلب هنگام ديدن كسى كه فاقد چيزى و يا محتاج به چيزى است كه نقص كار خود را تكميل كند، متأثر شده و از حالت پراكندگى به حالت جزم و عزم در مى آيد، تا حاجت آن بيچاره را بر آورد، و نقص او را جبران كند. چيزي كه هست اين معنا با لوازم امكانيش درباره خدا صادق نيست. به عبارت ديگر: رحمت در خداي تعالى هم به معناى تأثر قلبى نيست، بلكه بايد نواقص امكانى آن را حذف كرد و باقى مانده را كه همان اعطاء و افاضه و رفع حاجت حاجتمند است، به خدا نسبت داد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۰ </center>
كلمه «رحمان»، صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى كند، و كلمه «رحيم»، بر وزن «فعيل» صفت مشبهه است، كه ثبات و بقا و دوام را مي رساند. پس خداى رحمان، معنايش خداى كثير الرحمه، و معناى رحيم، خداى دائم الرحمه است. و به همين جهت، مناسب با كلمه رحمت اين است كه دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسان ها از مؤ منين و كافر مى شود، و به همين معنا در بسيارى از موارد در قرآن استعمال شده. از آن جمله فرموده: «'''الرحمن على العرش استوى '''»، (مصدر رحمت عامه خدا، عرش است كه مهيمن بر همه موجودات است). و نيز فرموده: «'''قل من كان فى الضلاله فليمدد له الرحمن مدا'''»، (بگو آن كس كه در ضلالت است، بايد خدا او را در ضلالتش مدد برساند)، و از اين قبيل موارد ديگر.
كلمه «رحمان»، صيغه مبالغه است كه بر كثرت و بسيارى رحمت دلالت مى كند، و كلمه «رحيم»، بر وزن «فعيل» صفت مشبهه است، كه ثبات و بقا و دوام را مي رساند. پس خداى رحمان، معنايش خداى كثير الرحمه، و معناى رحيم، خداى دائم الرحمه است. و به همين جهت، مناسب با كلمه رحمت اين است كه دلالت كند بر رحمت كثيرى كه شامل حال عموم موجودات و انسان ها از مؤمنين و كافر مى شود، و به همين معنا در بسيارى از موارد در قرآن استعمال شده. از آن جمله فرموده: «'''الرحمن على العرش استوى '''»، (مصدر رحمت عامه خدا، عرش است كه مهيمن بر همه موجودات است). و نيز فرموده: «'''قل من كان فى الضلاله فليمدد له الرحمن مدا'''»، (بگو آن كس كه در ضلالت است، بايد خدا او را در ضلالتش مدد برساند)، و از اين قبيل موارد ديگر.
و نيز به همين جهت، مناسب تر آن است كه كلمه «رحيم» بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند. رحمتى كه تنها به مؤمنين افاضه مى كند، و در عالمى افاضه مى كند كه فناناپذير است، و آن عالم آخرت است. همچنان كه خداي تعالى فرمود: «'''و كان بالمؤ منين رحيما'''»، (خداوند همواره، به خصوص مؤمنين رحيم بوده است)، و نيز فرموده: «'''إنه بهم رؤف رحيم '''»، (به درستى كه او به ايشان رئوف و رحيم است)، و آياتى ديگر. و به همين جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و كافر مى شود، و رحيم خاص مؤمنين است.
 
و نيز به همين جهت، مناسب تر آن است كه كلمه «رحيم» بر نعمت دائمى، و رحمت ثابت و باقى او دلالت كند. رحمتى كه تنها به مؤمنين افاضه مى كند، و در عالمى افاضه مى كند كه فناناپذير است، و آن عالم آخرت است. همچنان كه خدای تعالى فرمود: «'''و كان بالمؤمنين رحيما'''»، (خداوند همواره، به خصوص مؤمنين رحيم بوده است)، و نيز فرموده: «'''إنه بهم رؤف رحيم '''»، (به درستى كه او به ايشان رئوف و رحيم است)، و آياتى ديگر. و به همين جهت بعضى گفته اند: رحمان عام است، و شامل مؤمن و كافر مى شود، و رحيم خاص مؤمنين است.
<span id='link26'><span>
<span id='link26'><span>


==معنى حمد و فرق آن با مدح ==
==معنى حمد و فرق آن با مدح ==
«الحمد لله»: كلمه «حمد» به طوری كه گفته اند، به معناى ثنا و ستايش در برابر عمل جميلى است كه ثنا شونده به اختيار خود انجام داده، به خلاف كلمه «مدح» كه هم اين ثنا را شامل می شود، و هم ثناى بر عمل غير اختيارى را. مثلا گفته مى شود: «من فلانى را در برابر كرامتى كه دارد، حمد و مدح كردم»، ولى در مورد تلألؤ يك مرواريد، و يا بوى خوش يك گل نمى گویيم آن را حمد كردم، بلكه تنها مى توانيم بگویيم: «آن را مدح كردم».
* «الحمد لله»:  
 
كلمه «حمد» به طوری كه گفته اند، به معناى ثنا و ستايش در برابر عمل جميلى است كه ثنا شونده به اختيار خود انجام داده، به خلاف كلمه «مدح» كه هم اين ثنا را شامل می شود، و هم ثناى بر عمل غير اختيارى را. مثلا گفته مى شود: «من فلانى را در برابر كرامتى كه دارد، حمد و مدح كردم»، ولى در مورد تلألؤ يك مرواريد، و يا بوى خوش يك گل نمى گویيم آن را حمد كردم، بلكه تنها مى توانيم بگویيم: «آن را مدح كردم».
حرف (الف و لام) كه در اول اين كلمه آمده، استغراق و عموميت را مى رساند، و ممكن است «لام» جنس باشد، و هر كدام باشد مآلش يكى است.
حرف (الف و لام) كه در اول اين كلمه آمده، استغراق و عموميت را مى رساند، و ممكن است «لام» جنس باشد، و هر كدام باشد مآلش يكى است.
براى اين كه خداى سبحان مى فرمايد:
براى اين كه خداى سبحان مى فرمايد:
«'''ذلكم الله ربكم خالق كلشىء'''»، (اين است خداى شما كه خالق هر چيز است)، و اعلام می دارد كه هر موجودی كه مصداق كلمه «چيز» باشد، مخلوق خداست. و نيز فرموده: «الذى احسن كلشىء خلقه»، (آن خدایی كه هر چه را خلق كرده، زيبايش كرده)، و اثبات كرده كه هر چيزى كه مخلوق است، به آن جهت كه مخلوق او و منسوب به او است، حسن و زيبا است. پس حسن و زيبایى، دائر مدار خلقت است، همچنان كه خلقت دائر مدار حسن می باشد. پس هيچ خلقى نيست مگر آن كه به احسان خدا حسن و به اجمال او جميل است، و به عكس، هيچ حسن و زيبایى نيست مگر آن كه مخلوق او، و منسوب به او است.
 
«'''ذلكم الله ربّکم خالق كلّ شئ'''»، (اين است خداى شما كه خالق هر چيز است)، و اعلام می دارد كه هر موجودی كه مصداق كلمه «چيز» باشد، مخلوق خداست. و نيز فرموده: «الذى أحسن كلّ شئ خلقه»، (آن خدایی كه هر چه را خلق كرده، زيبايش كرده)، و اثبات كرده كه هر چيزى كه مخلوق است، به آن جهت كه مخلوق او و منسوب به او است، حسن و زيبا است. پس حسن و زيبایى، دائر مدار خلقت است، همچنان كه خلقت دائر مدار حسن می باشد. پس هيچ خلقى نيست مگر آن كه به احسان خدا حسن و به اجمال او جميل است، و به عكس، هيچ حسن و زيبایى نيست مگر آن كه مخلوق او، و منسوب به او است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۱ </center>
و نيز فرموده: «'''هو الله الواحد القهار: او است خداى واحد قهار'''». نيز فرموده: «'''و عنت الوجوه للحى القيوم'''»، (ذليل و خاضع شد وجوه در برابر حى قيوم). و در اين دو آيه خبر داده است از اين كه: هيچ چيزی را به اجبار كسى و قهر قاهرى نيافريده، و هيچ فعلى را به اجبار اجبار كننده اى انجام نمی دهد، بلكه هرچه خلق كرده، با علم و اختيار خود كرده. در نتيجه، هيچ موجودى نيست مگر آن كه فعل اختيارى او است، آن هم فعل جميل و حسن. پس از جهت فعل، تمامى حمدها از آن او است.
و نيز فرموده: «'''هو الله الواحد القهّار: اوست خداى واحد قهار'''». نيز فرموده: «'''و عنت الوجوه للحىّ القيّوم'''»، (ذليل و خاضع شد وجوه در برابر حى قيوم). و در اين دو آيه خبر داده است از اين كه: هيچ چيزی را به اجبار كسى و قهر قاهرى نيافريده، و هيچ فعلى را به اجبار اجبار كننده اى انجام نمی دهد، بلكه هرچه خلق كرده، با علم و اختيار خود كرده. در نتيجه، هيچ موجودى نيست مگر آن كه فعل اختيارى اوست، آن هم فعل جميل و حسن. پس از جهت فعل، تمامى حمدها از آن او است.
و اما از جهت اسم: يك جا فرموده: «'''الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنى '''»، (خدا است كه معبودى جز او نيست، و او را است اسماء حسنى). و جایى ديگر فرموده: «'''و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الذين يلحدون فى أسمائه '''»، (خداى را است اسمائى حسنى، پس او را به آن اسماء بخوانيد، و آنان را كه در اسماء او كفر مى ورزند، رها كنيد و به خودشان واگذاريد). و اعلام داشته كه او، هم در اسمائش جميل است و هم در افعالش، و هر جميلى از او صادر مى شود.
 
و اما از جهت اسم: يك جا فرموده: «'''الله لا اله إلّا هو له الأسماء الحسنى '''»، (خدا است كه معبودى جز او نيست، و او را است اسماء حسنى). و جایى ديگر فرموده: «'''و لله الأسماء الحسنى فادعوه بها و ذروا الّذين يلحدون فى أسمائه '''»، (خداى را است اسمائى حسنى، پس او را به آن اسماء بخوانيد، و آنان را كه در اسماء او كفر مى ورزند، رها كنيد و به خودشان واگذاريد). و اعلام داشته كه او، هم در اسمائش جميل است و هم در افعالش، و هر جميلى از او صادر مى شود.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۱ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۱۶٬۹۹۹

ویرایش