گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۷: خط ۱۷:
وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبهِم مُّشفِقُونَ(۲۷)
وَ الَّذِينَ هُم مِّنْ عَذَابِ رَبهِم مُّشفِقُونَ(۲۷)
إِنَّ عَذَاب رَبهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ(۲۸)
إِنَّ عَذَاب رَبهِمْ غَيرُ مَأْمُونٍ(۲۸)
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَفِظونَ(۲۹)
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظونَ(۲۹)
إِلا عَلى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَانهُمْ فَإِنهُمْ غَيرُ مَلُومِينَ(۳۰)
إِلا عَلى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَت أَيْمَانهُمْ فَإِنهُمْ غَيرُ مَلُومِينَ(۳۰)
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْعَادُونَ(۳۱)
فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِك فَأُولَئك هُمُ الْعَادُونَ(۳۱)
وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَعُونَ(۳۲)
وَ الَّذِينَ هُمْ لاَمَانَاتهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُونَ(۳۲)
وَ الَّذِينَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ(۳۳)
وَ الَّذِينَ هُم بِشهَادَاتهِمْ قَائمُونَ(۳۳)
وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يحَافِظونَ(۳۴)
وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ يحَافِظونَ(۳۴)
خط ۲۷: خط ۲۷:
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
<center> «'''ترجمه آيات'''» </center>
   
   
آرى انسان به منظور رسيدنش به كمال حريص خلق شده (۱۹).
آرى، انسان به منظور رسيدنش به كمال، حريص خلق شده (۱۹).
و نيز اينطور خلق شده كه در برابر شر به جزع در مى آيد (۲۰).
 
و نيز اين طور خلق شده كه در برابر شر، به جزع در مى آيد (۲۰).
 
و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد (۲۱).
و از رساندن خير به ديگران دريغ مى نمايد (۲۱).
مگر نمازگزاران (۲۲)
 
مگر نمازگزاران (۲۲).
 
كه بر اين كار خود مداومت دارند (۲۳).
كه بر اين كار خود مداومت دارند (۲۳).
(و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند ) و كسانى كه در اموالشان حقى معلوم است (۲۴).
 
(و حرص خود را در راه بندگى خدا به كار مى برند) و كسانى كه در اموالشان حقى معلوم است (۲۴).
 
براى سائل و محروم (۲۵).
براى سائل و محروم (۲۵).
و كسانى روز جزا را همواره تصديق مى كنند (۲۶).
و كسانى روز جزا را همواره تصديق مى كنند (۲۶).
و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (۲۷).
و كسانى كه از عذاب پروردگارشان نگران هستند (۲۷).
چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست (۲۸).
چون هيچ كس از عذاب پروردگارش ايمن نيست (۲۸).
و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (۲۹).
و كسانى كه شهوت خود را حفظ مى كنند (۲۹).
مگر در مورد همسران و كنيزان خود كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد ملامت نمى شوند (۳۰).
 
پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد باشد چنين كسانى تجاوزگرند (۳۱).
مگر در مورد همسران و كنيزان خود، كه به خاطر به كار بردن نيروى شهوت در آن موارد، ملامت نمى شوند (۳۰).
و كسانى كه امانتها و پيمان خود را محترم مى شمارند (۳۲).
 
و كسانى كه پاى شهادتهاى خود مى ايستند (۳۳ ).
پس اگر كسى براى اطفاى شهوت به دنبال غير آنچه ياد شد، باشد، چنين كسانى تجاوزگرند (۳۱).
 
و كسانى كه امانت ها و پيمان خود را محترم مى شمارند (۳۲).
 
و كسانى كه پاى شهادت هاى خود مى ايستند (۳۳ ).
 
و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (۳۴).
و كسانى كه بر نماز خود محافظت دارند (۳۴).
چنين كسانند كه در باغ هاى بهشت مورد احترامند (۳۵).
چنين كسانند كه در باغ هاى بهشت مورد احترامند (۳۵).


<center> «'''بیان آيات'''» </center>
<center> «'''بیان آيات'''» </center>


اين آيات به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيله اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد اشاره مى كند، آتشى كه فرمود: «'''لظى نزاعه للشوى . و آن سبب عبارت است از حالتى در انسان به نام هلع - شدت حرص كه حكمت الهى اقتضاكرد آدمى را به اين صفت بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد هدايت شود، چيزى كه هست اين خود انسان است كه اين مايه سعادت خود را مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اينكه در راه سعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند، و همين مايه سعادت خويش را مايه هلاكت دائمى خود مى كند، مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، كه در جنات از عزت و احترام برخوردارند.
اين آيات، به اولين سبب و انگيزه اى كه انسان را به رذيلۀ اعراض از ياد خدا و به جمع اموال و گنجينه كردن آن و در آخر دچار آتش خالد شدن وا مى دارد، اشاره مى كند. آتشى كه فرمود: «لَظى نَزّاعَةً لِلشّوَى». و آن سبب، عبارت است از حالتى در انسان به نام «هلع = شدت حرص»، كه حكمت الهى اقتضا كرد آدمى را به اين صفت بيافريند، تا به وسيله اين صفت به آنچه مايه خير و سعادتش مى باشد، هدايت شود.
 
چيزى كه هست، اين خود انسان است كه اين مايه سعادت خود را، مايه بدبختى خود مى سازد، و به جاى اين كه در راه سعادت خود صرف كند، در راه بدبختى خود صرف مى كند. و همين مايه سعادت خويش را، مايه هلاكت دائمى خود مى كند. مگر كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح مى كنند، كه در جنّات، از عزت و احترام برخوردارند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۸ </center>
توضيح راجع به صفت «حرص» و «هلع» و «'''تقسيم '''» آن به حرص خدادادى كه مفيد و مطلوب است و حرص بشرى كه انحرافى و مذموم مى باشد.
==توضيح صفت «حرص خدادادی» و «حرص بشرى»==


إِنَّ الانسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذَا مَسهُ الشرُّ جَزُوعاً وَ إِذَا مَسهُ الخَْيرُ مَنُوعاً
«'''إِنَّ الإنسانَ خُلِقَ هَلُوعاً * إِذَا مَسّهُ الشرُّ جَزُوعاً * وَ إِذَا مَسّهُ الخَْيرُ مَنُوعاً'''»:


كلمه «'''هلوع '''» صفتى است كه از مصدر «'''هلع '''» - به فتحه هاء و لام - كه به معناى شدت حرص است اشتقاق يافته . و نيز گفته اند كه اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده ، پس هلوع كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند، و چون به خيرى مى رسد از انفاق به ديگران خوددارى مى كند. و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم با آن مناسب است ، چون از سياق دو جمله «'''اذا مسه الشر جزوعا'''» و «'''اذا مسه الخير منوعا'''» پيداست كه مى خواهد هلوع را معنا كند.
كلمه «هَلُوع»، صفتى است كه از مصدر «هَلَع» - به فتحه هاء و لام - كه به معناى شدت حرص است، اشتقاق يافته. و نيز گفته اند كه: اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده. پس «هلوع»، كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى كند، و چون به خيرى مى رسد، از انفاق به ديگران خوددارى مى كند. و به نظر ما، اين وجه، بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم، با آن مناسب است. چون از سياق دو جملۀ «إذَا مَسّهُ الشّرُّ جَزُوعاً» و «إذَا مَسّهُ الخَيرُ مَنُوعاً» پيداست كه مى خواهد هلوع را معنا كند.


از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنين كسى است ، چون آن حرصى كه جبلى انسان است حرص بر هر چيزى نيست ، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلكه تنها حريص بر خير و نافع است ، آن هم نه هر خير و نافعى ، بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد، و لازمه اين حرص اين است كه در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خير است ، و اضطراب هم خلاف حرص . و نيز لازمه اين حرص آن است كه وقتى به خيرى رسيد خود را بر ديگران مقدم داشته ، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد، مگر در جايى كه اگر كاسه اى مى دهد قدح بگيرد؛ پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است.
از نظر اعتبار عقلى هم، «هلوع» چنين كسى است. چون آن حرصى كه جبلّى انسان است، حرص بر هر چيزى نيست، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار، نسبت به آن حرص بورزد؛ بلكه تنها حريص بر خير و نافع است. آن هم نه هر خير و نافعى، بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد. و لازمۀ اين حرص، اين است كه در هنگام برخورد با شر، مضطرب و متزلزل گردد. چون شر، خلاف خير است و اضطراب هم، خلاف حرص. و نيز لازمۀ اين حرص، آن است كه وقتى به خيرى رسيد، خود را بر ديگران مقدّم داشته، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد. مگر در جايى كه اگر كاسه اى مى دهد، قدح بگيرد. پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن، از لوازم «هَلَع» و شدت حرص است.


و اين هلع كه انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حب ذات است - به خودى خود از رذائل اخلاقى نيست ، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد با اينكه تنها وسيله اى است كه انسان را دعوت مى كند به اينكه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند، پس حرص به خودى خود بد نيست ، وقتى بد مى شود كه انسان آن را بد كند و درست تدبير نكند، در هر جا كه پيش آمد مصرف كند، چه سزاوار باشد و چه نباشد، چه حق باشد و چه غير حق ، و اين انحراف در ساير صفات انسانى نيز هست ، هر صفت نفسانى اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود فضيلت است ، و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.
و اين «هَلَع» كه انسان مجبول بر آن است - و خود از فروع حبّ ذات است - به خودى خود، از رذائل اخلاقى نيست، و چطور مى تواند صفت مذموم باشد، با اين كه تنها وسيله اى است كه انسان را دعوت مى كند به اين كه خود را به سعادت و كمال وجودش برساند. پس حرص به خودى خود بد نيست، وقتى بد مى شود كه انسان، آن را بد كند و درست تدبير نكند. در هرجا كه پيش آمد، مصرف كند. چه سزاوار باشد و چه نباشد. چه حق باشد و چه غير حق. و اين انحراف، در ساير صفات انسانى نيز هست. هر صفت نفسانى، اگر در حد اعتدال نگاه داشته شود، فضيلت است. و اگر به طرف افراط و يا تفريط منحرف گردد، رذيله و مذموم مى شود.


پس انسان در بدو پيدايشش در حالى كه طفل است هر آنچه كه برايش خير و يا شر است مى بيند، و با آن غرائز عاطفى كه مجهز به آن شده خير و شر خود را تشخيص مى دهد، و مى فهمد كه چه چيزى را دوست مى دارد و قواى درونيش اشتهاى آن را دارد، اما بدون اينكه براى آن چيز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و يا مكروهى بر مى خورد دچار جزع مى شود، و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طريقى كه بتواند و لو به گريه و فرياد از تجاوز او جلو گيرى مى كند.
پس انسان در بدو پيدايشش، در حالى كه طفل است، هر آنچه كه برايش خير و يا شر است، مى بيند و با آن غرائز عاطفى كه مجهز به آن شده، خير و شر خود را تشخيص مى دهد، و مى فهمد كه چه چيزى را دوست مى دارد و قواى درونی اش اشتهاى آن را دارد. اما بدون اين كه براى آن چيز حد و اندازه اى قائل باشد. و وقتى به درد و يا مكروهى بر مى خورد، دچار جزع مى شود. و چون كسى مى خواهد مزاحمش شود، به هر طريقى كه بتواند و لو به گريه و فرياد، از تجاوز او جلوگيرى مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۹ </center>
كودك همچنان بر اين حال هست تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درك مى كند اعتراف نمايد، در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطلها و خير و شرها در نظرش بر عكس مى شود، يعنى بسيارى از امورى كه به نظرش حق بود، باطل و باطلها حق مى شود.
كودك همچنان بر اين حال هست، تا به حد رشد و عقل برسد و حق و باطل و خير و شر را تشخيص داده و به آنچه درك مى كند، اعتراف نمايد. در اين هنگام است كه بسيارى از حق و باطل ها و خير و شرها، در نظرش بر عكس مى شود. يعنى بسيارى از امورى كه به نظرش حق بود، باطل و باطل ها، حق مى شود.


حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطلهاى دوران كودكيش ‍ كه مصادر همه آنها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى كند و زير بار احكام عقلش در تعيين حق و باطلها نرود، خداى تعالى بر دلش مهر مى زند، در نتيجه به هيچ حقى بر نمى خورد مگر آنكه آن را باطل مى انگارد، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد مگر آنكه به حقش ستم مى كند، و اما اگر عنايت الهى او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس ، حرص بر حق طلبى مى شود، چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبار نمى ورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند.
حال اگر در همان اوان بخواهد نسبت به حق و باطل هاى دوران كودكی اش، كه مصادر همه آن ها هواى نفس و اشتهاى دلش بود، پافشارى كند و زير بارِ احكام عقلش در تعيين حق و باطل ها نرود، خداى تعالى بر دلش مُهر مى زند. در نتيجه، به هيچ حقى بر نمى خورد، مگر آن كه آن را باطل مى انگارد، و به هيچ صاحب حقى بر نمى خورد، مگر آن كه به حقش ستم مى كند. و اما اگر عنايت الهى او را دريابد، همه غرائز او و از آن جمله حرصش به جاى حرص بر هواى نفس، حرص بر حق طلبى مى شود. چنين كسى ديگر در برابر هيچ حقى استكبار نمى ورزد و هيچ صاحب حقى را از حقش منع نمى كند.


پس هر انسانى در همان آغاز تولدش ، و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش مجهز به حرص شديد هست ، و اين حرص شديد بر خير صفتى است كمالى كه اگر نبود به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد، همچنان كه قرآن كريم فرموده : «'''و انه لحب الخير لشديد'''».
پس هر انسانى در همان آغاز تولدش، و در عهد كودكى و قبل از رشد و بلوغش، مجهز به حرص شديد هست، و اين حرص شديد بر خير، صفتى است كمالى كه اگر نبود، به دنبال كمال و جلب خير و دفع شر از خود بر نمى آمد. همچنان كه قرآن كريم فرموده: «وَ إنّهُ لِحُبّ الخَيرِ لَشَدِيد».


و چون به حد بلوغ و رشد رسيد به دستگاهى ديگر مجهز مى شود، و آن عبارت است از عقل كه با آن حقائق امور را آنطور كه هست درك مى كند، اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد، آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكيش كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد، مبدل به حرصى ديگر مى شود، و آن حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شر اخروى است ، و با در نظر گرفتن اينكه خير واقعى عبارت است از مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى ، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد، و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند، در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر كنترل مى كند،
و چون به حد بلوغ و رشد رسيد، به دستگاهى ديگر مجهز مى شود و آن، عبارت است از: «عقل» كه با آن حقائق امور را آن طور كه هست، درك مى كند؛ اعتقاد حق و عمل خير را تشخيص مى دهد. آن وقت است كه حرص شديد در ايام كودكی اش، كه او را در هنگام برخورد با شر به جزع در مى آورد، و در هنگام رسيدن به خير از بذل خير جلوگيرش مى شد، مبدّل به حرصى ديگر مى شود و آن، حرص شديد به خير واقعى و فزع شديد از شر اخروى است. و با در نظر گرفتن اين كه خير واقعى عبارت است از: مسابقه به سوى مغفرت پروردگار، و شر واقعى عبارت است از نافرمانى خداى تعالى، در نتيجه چنين كسى از كار خير سير نمى شود، و پيرامون گناه نمى گردد. و اما نسبت به شر و خير دنيوى حرصى نمى ورزد، و از حدودى كه خداى تعالى برايش معين كرده تجاوز نمى كند. در هنگام برخورد با گناه حرص خود را با فضيلت صبر كنترل مى كند، و نيز در برابر اطاعت پروردگار، حرص خود به جمع مال و اشتغال به دنيا را با فضيلت صبر كنترل مى كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۰ </center>
و همچنين هنگام برخورد با مصيبت ، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند، و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمال مى شود.
و همچنين هنگام برخورد با مصيبت، جزع خود را با فضيلت صبر ضبط مى كند، و همين حرص به منافع واقعى براى چنين انسانى صفت كمال مى شود.


و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد روى بگرداند، و همچنان (مانند دوران طفوليتش ) پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پيروى نموده مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوى كنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدل به نقمت نموده ، آن صفت غريزيش را كه بر آن غريره خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گيرد و مبدل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد، و اين معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است .
و اما اگر انسان از آنچه عقلش درك مى كند و فطرتش به آن اعتراف مى نمايد، روى بگرداند، و همچنان (مانند دوران طفوليتش)، پاى بند هواى نفس خود باشد، و همواره آن را پيروى نموده، مشتاق باطل و متجاوز از حق باشد، و حرصش بر خير دنيوى كنترل نداشته باشد، خداى تعالى نعمتش را مبدّل به نقمت نموده، آن صفت غريزی اش را كه بر آن غريزه خلقش كرده بود، و آن را وسيله سعادت دنيا و آخرتش قرار داده بود، از او مى گيرد و مبدّل مى كند به وسيله شقاوت و هلاكتش، تا او را به اعراض از حق و جمع مال دنيا و گنجينه كردن آن وا بدارد. و اين، معنا همان است كه در آيات متعرض آن شده است.


از آنچه گذشت روشن شد كه اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (كه از خلقت بشر سخن مى گويد، و با در نظر گرفتن اينكه مى خواهد حرص را مذمت كند)، به همه انسانها نسبت داده ، با «'''احسن '''» بودن خلقت هر چيز كه آيه «'''الذى احسن كل شى ء خلقه '''» از آن خبر مى دهد منافات ندارد، چون حرصى كه منسوب به خداست حرص بر خير واقعى است ، و حرصى كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود منسوب به خود انسانها است ، اين خود انسان است كه حرص خدادادى را مثل ساير نعمتها به سوء اختيار و كج سليقه گى خود به نقمت مبدل مى سازد.
از آنچه گذشت، روشن شد كه: اگر صفت حرص را در آيات مورد بحث (كه از خلقت بشر سخن مى گويد، و با در نظر گرفتن اين كه مى خواهد حرص را مذمت كند)، به همه انسان ها نسبت داده، با «احسن» بودن خلقت هر چيز كه آيه «الّذِى أحسَنَ كُلّ شَئ خَلقَهُ»، از آن خبر مى دهد، منافات ندارد. چون حرصى كه منسوب به خداست، حرص بر خير واقعى است، و حرصى كه صرف جمع مال و غفلت از خدا مى شود، منسوب به خود انسان ها است. اين خود انسان است كه حرص خدادادى را مثل ساير نعمت ها، به سوء اختيار و كج سليقه گى خود، به نقمت مبدل مى سازد.


زمخشرى به منظور فرار از اشكال بالا گفته : در اين كلام استعاره اى بكار رفته ، و معنايش اين است كه انسان از آنجايى كه هميشه در مقام عمل ، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حكومت دارند، مثل اين شده كه جزع و منع فطرى و جبلى او است ، و گويا اين دو صفت را از شكم مادر با خود آورده ، و اختيارى خود او نيست . و خلاصه آيه شريفه مى خواهد اين دو صفت را تشبيه كند به صفاتى كه جبلى آدمى است ، نه اينكه بخواهد آن دو را فطرى و جبلى بداند، چون اگر مى خواست چنين چيزى را افاده كند ديگر اين دو صفت را مذمت نمى كرد، چون خدا عمل خودش را مذمت نمى كند، دليل اينكه اساس كلام تشبيه است ، اين است كه مؤ منين را كه با نفس خود جهاد مى كنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء كرده. ليكن اين توجيه درست نيست ، چون گفتيم صفت حرص كه جزع و منع لازمه آن است ،
زمخشرى به منظور فرار از اشكال بالا گفته: در اين كلام استعاره اى به كار رفته، و معنايش اين است كه: انسان از آن جايى كه هميشه در مقام عمل، جزع و منع را مقدم بر صبر مى دارد، و خلاصه جزع و منع در او حكومت دارند، مثل اين شده كه جزع و منع فطرى و جبلّى او است، و گويا اين دو صفت را از شكم مادر با خود آورده، و اختيارى خود او نيست. و خلاصه آيه شريفه مى خواهد اين دو صفت را تشبيه كند به صفاتى كه جبلّى آدمى است، نه اين كه بخواهد آن دو را فطرى و جبلّى بداند. چون اگر مى خواست چنين چيزى را افاده كند، ديگر اين دو صفت را مذمت نمى كرد. چون خدا عمل خودش را مذمت نمى كند. دليل اين كه اساس كلام تشبيه است، اين است كه مؤمنان را كه با نفس خود جهاد مى كنند و آن را از جزع و منع نجات مى دهند، استثناء كرده. ليكن اين توجيه درست نيست. چون گفتيم صفت حرص كه جزع و منع لازمۀ آن است،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۱ </center>
به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است كه آن را از فضيلت بودن خارج مى كند و به صورت رذيله اش در مى آورد، از نعمت بودن خارجش ساخته به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم كه شده از حرص منحرف شده است نه حرص خدادادى ، و يا به عبارت ديگر از حرص بشرى شده است ، نه حرصى كه خدا در بشر قرار داده .
به عنوان نعمت و فضيلت خلق شده بود، و اين خود انسان است كه آن را از فضيلت بودن خارج مى كند و به صورت رذيله اش در مى آورد. از نعمت بودن خارجش ساخته، به صورت نقمت در مى آورد، و مذمتى هم كه شده، از حرص منحرف شده است، نه حرص خدادادى. و يا به عبارت ديگر، از حرص بشرى شده است، نه حرصى كه خدا در بشر قرار داده.


و استثناى مؤمنين هم نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد، بلكه استثناى آنان از اين جهت است كه مؤمنين حرص خود را به همان صورت كمال و فضيلت اصلى باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمت مبدل نكردند.
و استثناى مؤمنان هم، نه از اين جهت است كه اين صفت در آنان وجود ندارد، بلكه استثناى آنان از اين جهت است كه مؤمنان، حرص خود را به همان صورت كمال و فضيلت اصلى باقيش گذاشتند، و به صورت رذيله و نقمت مبدل نكردند.


مفسرى ديگر براى توجيه اين استثناء گفته است : استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است . و خواننده گرامى خودش از نادرستى اين توجيه آگاه است .
مفسّرى ديگر، براى توجيه اين استثناء گفته است: استثناى منقطع و بدون مستثنى منه است. و خواننده گرامى، خودش از نادرستى اين توجيه آگاه است.


اوصاف نمازگزارانى كه از «'''هلوع '''» بودن استثنا شده اند
==اوصاف نمازگزارانى كه از «هلوع» بودن، استثنا شده اند==


إِلا الْمُصلِّينَ
«'''إِلا الْمُصلِّينَ'''»:


اين استثناء از انسان هلوع است ، و اگر از ميان همه امتيازات مؤ منينى كه در آيات بعد ذكر مى شود نماز را اختصاص به ذكر داد، براى اين بود كه شرافت نماز را رسانيده ، و بفهماند نماز بهترين اعمال است .
اين استثناء، از انسان هلوع است. و اگر از ميان همه امتيازات مؤمنانى كه در آيات بعد ذكر مى شود، نماز را اختصاص به ذكر داد، براى اين بود كه شرافت نماز را رسانيده، و بفهماند نماز بهترين اعمال است.


علاوه بر اين ، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هلع مذموم دارد، چون در آيه «'''ان الصلوه تنهى عن الفحشاء و المنكر'''» نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته .
علاوه بر اين، نماز اثر روشنى در دفع رذيله هَلَع مذموم دارد. چون در آيه: «إنّ الصّلوةَ تَنهَى عَنِ الفَحشَاءِ وَ المُنكَر»ف نماز را بازدارنده از هر فحشاء و منكر دانسته.


الَّذِينَ هُمْ عَلى صلاتهِمْ دَائمُونَ
«'''الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتهِمْ دَائمُونَ'''»:


اينكه كلمه «'''صلاه '''» را به ضمير «'''هم '''» اضافه كرده دلالت دارد بر اينكه بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند، نه اينكه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز اشاره است به اينكه اثر هر عملى با مداومت در آن كامل مى شود.
اين كه كلمۀ «صلاة» را به ضمير «هُم» اضافه كرده، دلالت دارد بر اين كه بر خواندن نمازشان مداومت داشته اند. نه اين كه دائما در نماز بوده اند، و ستودن آنان به مداومت در نماز، اشاره است به اين كه اثر هر عملى با مداومت در آن، كامل مى شود.


وَ الَّذِينَ فى أَمْوَلهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ لِّلسائلِ وَ الْمَحْرُومِ
«'''وَ الَّذِينَ فى أَمْوَالهِِمْ حَقُّ مَّعْلُومٌ * لِلسّائلِ وَ الْمَحْرُومِ'''»:


بعضى از مفسرين حق معلوم را به زكات واجب تفسير كرده اند.
بعضى از مفسران، «حقّ معلوم» را به زكات واجب تفسير كرده اند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۲۲ </center>
و در حديثى از امام صادق (عليه السلام) آمده كه حق معلوم زكات نيست ، بلكه مقدار معلومى است كه به فقرا انفاق مى كنند، و «'''سائل '''» به معناى فقيرى است كه از گدايى و سؤ ال عفت دارد، و سياق آيه خالى از تاءييد اين حديث نيست ، براى اينكه زكات مواردى معين دارد، و منحصر در سائل و محروم نيست ، كه در قرآن مواردش چنين بيان شده : «'''انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المولفه قلوبهم و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل اللّه و ابن السبيل فريضه من الله '''» و ظاهر آيه مورد
و در حديثى از امام صادق «عليه السلام» آمده كه: «حق معلوم»، زكات نيست، بلكه مقدار معلومى است كه به فقرا انفاق مى كنند. و «سَائِل»، به معناى فقيرى است كه از گدايى و سؤال عفت دارد، و سياق آيه خالى از تأييد اين حديث نيست. براى اين كه زكات مواردى معين دارد، و منحصر در سائل و محروم نيست، كه در قرآن مواردش چنين بيان شده: «إنّما الصّدَقَاتُ لِلفُقَراءِ وَ المَسَاكِين وَ العَامِلِينَ عَلَيهَا وش المُؤلّفَة قُلُوبِهِم وَ فِى الرّقَابِ وَ الغَارِمِينَ وَ فِى سَبِيلِ اللّه وَ ابنِ السّبِيلَ فَرِيضَة مِنَ الله» و ظاهر آيه مورد
<span id='link14'><span>
<span id='link14'><span>


۱۶٬۳۰۱

ویرایش