تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۴: تفاوت میان نسخهها
خط ۷۵: | خط ۷۵: | ||
اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده: «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النّاس»، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: «وَ مَا أصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَت أيدِيكُم»، و آيه شريفه «وَ لَو أنّ أهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاء وَ الأرضِ» - و ما در تفسير آيات مذكور، مطالبى گفتيم كه براى اين جا سودمند است. | اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده: «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النّاس»، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: «وَ مَا أصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَت أيدِيكُم»، و آيه شريفه «وَ لَو أنّ أهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاء وَ الأرضِ» - و ما در تفسير آيات مذكور، مطالبى گفتيم كه براى اين جا سودمند است. | ||
==معناى آيه : | ==معناى آيه: «مَا لَكُم لا تَرجُونَ للّه وَقَاراً»== | ||
مَّا لَكمْ لا تَرْجُونَ للَّهِ وَقَاراً | «'''مَّا لَكمْ لا تَرْجُونَ للَّهِ وَقَاراً'''»: | ||
كلمه | كلمه «وَقار» - همان طور كه در مجمع البيان هم آمده - به معناى عظمت است، و اسمى از توقير (تعظيم) است. و كلمه «رَجاء» در مقابل خوف است، كه اولى به معناى اميد و مظنّۀ رسيدن به چيزى است كه باعث مسرّت است و دومى، مظنّۀ رسيدن به چيزى است كه مايه اندوه باشد. و منظور از كلمه «رَجاء» در آيه مورد بحث - به طورى كه گفته اند - تنها مظنّه نيست، بلكه مطلق اعتقاد است. | ||
بعضى ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است | بعضى ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است. چون بين اين دو ملازمه هست. و معناى آيه اين است كه: چه سبب و علتى براى شما حاصل شده كه شما معتقد به عظمت خدا نمى شويد، و يا از عظمت خدا نمى ترسيد، و اين نترسيدن باعث شده كه او را عبادت نكنيد؟ | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۴۷ </center> | ||
ولى حق مطلب اين است كه مراد از كلمه | ولى حق مطلب اين است كه مراد از كلمه «َرجَاء»، همان معناى معروفش مى باشد كه مقابل خوف است، و نداشتن رجاء كنايه است از نوميدى. چون بسيار مى شود كه از نوميدى به طور كنايه تعبير مى كنند به نداشتن رجاء، مثلا وقتى كسى مى گويد «لا أرجُو فِيهِ خَيراً - من اميد خيرى در او ندارم»، معنايش اين است كه من از اين كه در او خيرى باشد، مأيوسم. | ||
و كلمه | و كلمه «وَقار» در مورد خداى تعالى، به معناى ثبوت و استقرار او در ربوبيت است، كه قهرا مستلزم الوهيت و معبوديت هم هست. وثنى مسلكان، به دنبال يافتن ربۀى بودند كه داراى وقار و ثبوت در ربوبيت باشد، تا او را بپرستند، و از ثبوت ربوبيت خدا مأيوس بوده اند. در نتيجه به عبادت غير خدا پرداخته اند. و واقع قضيه هم همين است. براى اين كه مسلك وثنيت معتقد است كه نمى توان خدا را عبادت كرد و وجهه عبادى خود را متوجه او ساخت. براى اين كه فهم ما انسان ها او را درك نمى كند و به او احاطه نمى يابد. و از سوى ديگر، عبادت هم همين است كه انسان حق ربوبيت ربّ خويش را ادا كند. ربوبيتى كه تمامى تدابير امور عالَم فرع آن است، و تدبير امور عالَم به دست خدا نيست تا ما بخواهيم با عبادت خود، حق ربوبيت او را ادا كرده باشيم. چون خدا اين تدبير را به انواع فرشتگان و جن واگذار كرده. پس ربّ ما، همان هايى هستند كه ما را اداره مى كنند، و ما بايد آنان را بپرستيم تا در درگاه خداى تعالى ما را شفاعت كنند. اما خود خدا جز خلقت و ايجاد عالَم، و يا به عبارت ديگر ايجاد ارباب و مربوبين هيچ كار ديگرى ندارد، و هيچ دخالت مستقيم در تدبير عالَم ندارد. | ||
<span id='link32'><span> | <span id='link32'><span> | ||
نسخهٔ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۵:۰۴
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
شرح مفاد آيه : «و يؤ خركم الى اجل مسمى ....» كه مى گويد اگر عبادت و تقوى واطاعت پيشه كنيد خدا اجل غير مسمايتان را تا اجل مسمى تاءخير مى اندازد
«وَ يُؤَخِّرْكُمْ إِلى أَجَلٍ مُّسمًّى إِنَّ أَجَلَ اللَّهِ إِذَا جَاءَ لا يُؤَخَّرُ لَوْ كُنتُمْ تَعْلَمُونَ»:
در اين آيه، تأخير مرگ تا اجلى معين را نتيجه عبادت خدا و تقوا و اطاعت رسول دانسته، و اين خود دليل بر اين است كه دو أجل در كار بوده: يكى أجل مسمّى، يعنى معين، كه از آن ديگرى دورتر و طولانى تر است. و ديگرى، أجلى كه معين نشده و كوتاهتر از اوّلى است.
بنابراين، خداى تعالى در اين آيه كفار را وعده داده كه اگر صاحب ايمان و تقوا و اطاعت شوند، اجل كوتاهترشان را تا «اجل مسمّى» تأخير مى اندازد، و جمله «إنّ أجَلَ الله...»، اين تأخير انداختن را تعليل مى كند. در نتيجه، منظور از «اجل اللّه» - كه وقتى برسد، ديگر عقب انداخته نمى شود - مطلق اجل حتمى است. حال چه اجل مسمّى باشد، و چه غير مسمّى.
خلاصه هر دو قسم اجل را شامل مى شود. پس هيچ عاملى نمى تواند قضاى خدا را رد كند و حكم او را عقب اندازد.
و معناى آيه اين است كه: اگر داراى عبادت و تقوا و اطاعت شويد، خداى تعالى اجل غير مسمّاى شما را تا اجل مسمّى تأخير مى اندازد. براى اين كه اگر چنين نكنيد و اجل شما برسد، ديگر تأخير انداخته نمى شود. چون اجل خدا وقتى مى رسد، ديگر تأخير انداخته نمى شود. در نتيجه در اين كلام، علاوه بر اين كه وعده به تأخير اجل مسمّى در صورت ايمان داده شده، تهديدى هم شده به اين كه اگر ايمان نياورند، عذابى عاجل به سر وقتشان خواهد آمد.
از آنچه گذشت، نادرستى تفسير زير روشن گرديد، كه بعضى گفته اند: مراد از «اجل اللّه»، أجل غير مسمّى است. و همچنين از اين ضعيف تر، سخن كسى است كه آن را به «اجل مسمّى» تفسير كرده. چون گفتيم منظور از آن، مطلق اجل است.
بعضى هم گفته اند: مراد از «اجل اللّه»، روز قيامت است، و ظاهرا اين مفسّر، خواسته «اجل مسمّى» را نيز به روز قيامت تفسير كند. آن وقت معناى آيه مثل اين مى شود كه بگوييم: اگر ايمان نياوريد، خداى تعالى در عذاب دنيايى شما تعجيل نموده، آن را فرا مى رساند، و اگر ايمان بياوريد، سزاى شما را تا روز قيامت تأخير مى اندازد. روزى كه وقتى موعدش فرا رسد، ديگر تأخير انداخته نمى شود.
ليكن خواننده عزيز توجه دارد به اين كه اين نظريه، با بشارتى كه جمله «يَغفِر لَكُم مِن ذُنُوبِكُم» متضمن آن است، نمى سازد.
و جمله «لَو كُنتُم تَعلَمُون» مربوط به اوّل كلام است، و معنايش اين است كه: «لَو كُنتُم تَعلَمُونَ إنّ لله أجَلَين، وَ إنّ أجَلَهُ إذَا جَاءَ لا يُؤخّرُ استَجَبتُم دَعوَتِى وَ عَبَدتُمُ اللّه وَ اتّقَيتُمُوهُ وَ أطَعتُمُونِى» = «اگر علم مى داشتيد به اين كه خدا دو اجل دارد، و اجل او وقتى فرا برسد، تأخير انداخته نمى شود، آن وقت دعوت مرا اجابت مى كرديد، يعنى خدا را مى پرستىديد و از او پروا مى داشتيد و مرا اطاعت مى كرديد». بنابراين، مفعول جمله «تَعلَمُونَ» حذف شده، چون سابقه كلام به آن دلالت مى كرده.
بعضى از مفسران گفته اند: جمله «تَعلَمُونَ» نازل به منزلۀ فعل لازم، و جواب «لَو» است،
كه يا مربوط به اول گفتار است و معنايش اين است كه: «لَو كُنتُم مِن أهلِ العِلمِ لَاستَجَبتُم دَعوَتِى وَ آمَنتُم: اگر از اهل علم بوديد، دعوت مرا اجابت مى كرديد و ايمان مى آورديد»؛ و يا مربوط به آخر كلام است و معنايش اين است كه: «لَو كُنتُم مِن أهلِ العِلمِ لَعَلِمتُم أنّ لله أجلين، وَ أنّ أجَلَهُ إذَا جَاءَ لا يُؤخّرُ وَ استَجَبتُم دَعوَتِى... = اگر از اهل علم بوديد، مى دانستيد كه خدا دو اجل دارد، و وقتى اجلش برسد، تأخير نمى افتد، آن وقت دعوتم را مى پذيرفتيد...».
شكايت نوح «ع» از قومش به خداى متعال
«قَالَ رَبّ إِنّى دَعَوْتُ قَوْمِى لَيْلاً وَ نَهَاراً * فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعَاءِى إِلّا فِرَاراً»:
گوينده اين سخن، نوح «عليه السلام» است، و منظور از اين كه گفت: شب و روز ايشان را خواندم، اين است كه به عبادت خدا و تقوا و طاعت رسولشان خواندم. و خواندن در شب و روز، كنايه است از اين كه دائما و به طور خستگى ناپذير خواندم.
«فَلَم يَزِدهُم دُعَائِى إلّا فِرَاراً» - يعنى فرار از اجابت دعوتم. پس تعبير به «فرار»، استعاره از تمرّد و نپذيرفتن است. در اين جمله، زيادتر شدن فرارشان را به دعوت خود نسبت داده و گفته دعوت من فرار ايشان را زيادتر كرد، و اين براى آن است كه در دعوت آن جناب، شائبۀ سببيّت هست. چون وقتى خير در غير مورد صالح واقع شود، خود آن مورد و محل به خاطر فسادى كه دارد، آن خير را فاسد نموده، شرش مى سازد. همچنان كه خود قرآن درباره صفت خود مى فرمايد: «وَ نُنَزّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحمَةٌ لِلمُؤمِنين وَ لا يَزِيدَ الظّالِمِينَ إلّا خَسَاراً».
«وَ إِنّى كُلَّمَا دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فى ءَاذَانهِمْ وَ استَغْشوْا ثِيَابهُمْ ...»:
در اين آيه مغفرت را هدف دعوت قرار داده، با اين كه هدف دعوت، نخست ايمان آوردن ايشان، و سپس مغفرت خدا است. و اين، براى آن بود كه خواسته به خيرخواهى خود براى آنان اشاره كند، و بفهماند كه اگر دعوتشان مى كند، منظورش تنها و تنها، تأمين خير دنيا و آخرت ايشان است.
«جَعَلُوا أصَابِعَهُم فِى آذَانِهِم » - معنايش اين نيست كه حقيقتا انگشت در گوش خود كردند، بلكه اين تعبير، كنايه است از اين كه از شنيدن دعوت او استنكاف ورزيدند. و معناى جمله «وَ استَغشَوا ثِيَابَهُم» هم، هرچند اين است كه جامه خود به سر كشيدند تا مرا نبينند، و سخنم را نشنوند؛ ولى اين تعبير هم، كنايه است از تنفر آنان و گوش ندادنشان به سخن وى.
«وَ أصَرُّوا وَ استَكبَرُوا استِكبَاراً» - يعنى در امتناع از گوش دادن اصرار ورزيدند، و از شنيدن سخنم و پذيرفتن دعوتم، استكبار نمودند. استكبارى عجيب.
«ثُمَّ إِنّى دَعَوْتُهُمْ جِهَاراً»:
كلمه «ثُمّ - سپس»، بعديت و تأخير را مى رساند. و در اين جا، بعديت و تأخيرِ مرتبه اى را مى رساند، البته مرتبه از نظر كلام، و معنايش اين است كه: اول، به آرامى و بعدا، به بانگ بلند (جِهاراً) دعوتشان كردم.
«ثُمَّ إِنّى أَعْلَنتُ لهَُمْ وَ أَسرَرْتُ لهَُمْ إِسرَاراً»:
اعلان و اسرار، دو واژه مقابل همند. اولى به معناى اظهار، و دومى به معناى اخفاء است. و ظاهر سياق، اين است كه مرجع ضمير «لَهُم» در هر دو جا، يكى است. در نتيجه، معناى آيه اين است كه: من آنان را، هم سرّى دعوت كردم و هم علنى. يك بار علنى، بار ديگر سرّى، تا در دعوتم، همه راه هايى را كه ممكن است مؤثر باشد، رفته باشم.
«فَقُلْتُ استَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانََ غَفَّاراً ... أَنهَاراً»:
در اين جمله، دعوت قوم را به اين كه استغفار كنيد، تعليل كرده به اين كه : «آخر پروردگارتان غفار است»، و «غفّار» - كه صيغه مبالغه است - معناى كثير المغفره را مى دهد، و مى فهماند علاوه بر اين كه كثير المغفره است، مغفرت، سنت مستمرىِ اوست.
اثر استغفار از گناهان در رفع مصائب و بلايا و فتح باب نعمت ها
«يُرْسِلِ السّمَاءَ عَلَيْكم مِّدْرَاراً»:
كلمۀ «يُرسِل» به خاطر اين كه جواب امر «استغفار كنيد» است، به جزم خوانده مى شود. و مراد از كلمه «سَماء»، ابر آسمان است. و كلمه «مِدرَاراً»، به معناى كثير الدرور است. يعنى بسيار ريزنده. و معناى آيه اين است كه: اگر از خدا طلب مغفرت كنيد، ابر بسيار ريزنده و بارنده را به سويتان مى فرستد.
«وَ يُمْدِدْكُم بِأَمْوَالٍ وَ بَنِينَ»:
كلمه «امداد»، به معناى رساندن مدد به دنبال مدد ديگر است. و «مدد» به معناى هر چيزى است كه آدمى را در رسيدن به حاجتش كمك كند، و اموال و فرزندان، نزديك ترين كمك هاى ابتدايى براى رسيدن جامعه انسانى به هدف هاى خويش است.
«وَ يجْعَل لَّكمْ جَنَّاتٍ وَ يجْعَل لَّكمْ أَنهَاراً»:
«جَنّات» و «أنهَار»، دو تا از اقسام مال است، ليكن از آن جايى كه از ساير اقسام مال نسبت به ضروريات زندگى بشر دخالت گسترده ترى دارند، در آيه اختصاص به ذكر يافتند.
و اين آيات به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، نعمت هاى دنيايى را مى شمارد.
و از نوح «عليه السلام» حكايت مى كند كه به قوم خود وعده فراوانى نعمت ها و تواتر آن را مى دهد، به شرطى كه از پروردگار خود طلب مغفرت گناهان كنند. پس معلوم مى شود استغفار از گناهان اثر فورى در رفع مصائب و گرفتاری ها و گشوده شدن درب نعمت هاى آسمانى و زمينى دارد. مى فهماند بين صلاح جامعه انسانى و فساد آن، و بين اوضاع عمومى جهان ارتباطى برقرار است. و اگر جوامع بشرى خود را اصلاح كنند، به زندگى پاكيزه و گوارايى مى رسند، و اگر به عكس عمل كنند، عكس آن را خواهند داشت.
اين معنا از آيه شريفه زير هم استفاده مى شود كه فرموده: «ظَهَرَ الفَسَادُ فِى البَرّ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَت أيدِى النّاس»، و همچنين آيه زير كه مى فرمايد: «وَ مَا أصَابَكُم مِن مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَت أيدِيكُم»، و آيه شريفه «وَ لَو أنّ أهلَ القُرى آمَنُوا وَ اتّقَوا لَفَتَحنَا عَلَيهِم بَرَكَاتٍ مِنَ السّمَاء وَ الأرضِ» - و ما در تفسير آيات مذكور، مطالبى گفتيم كه براى اين جا سودمند است.
معناى آيه: «مَا لَكُم لا تَرجُونَ للّه وَقَاراً»
«مَّا لَكمْ لا تَرْجُونَ للَّهِ وَقَاراً»:
كلمه «وَقار» - همان طور كه در مجمع البيان هم آمده - به معناى عظمت است، و اسمى از توقير (تعظيم) است. و كلمه «رَجاء» در مقابل خوف است، كه اولى به معناى اميد و مظنّۀ رسيدن به چيزى است كه باعث مسرّت است و دومى، مظنّۀ رسيدن به چيزى است كه مايه اندوه باشد. و منظور از كلمه «رَجاء» در آيه مورد بحث - به طورى كه گفته اند - تنها مظنّه نيست، بلكه مطلق اعتقاد است.
بعضى ديگر گفته اند: منظور از نداشتن رجاء، داشتن خوف است. چون بين اين دو ملازمه هست. و معناى آيه اين است كه: چه سبب و علتى براى شما حاصل شده كه شما معتقد به عظمت خدا نمى شويد، و يا از عظمت خدا نمى ترسيد، و اين نترسيدن باعث شده كه او را عبادت نكنيد؟
ولى حق مطلب اين است كه مراد از كلمه «َرجَاء»، همان معناى معروفش مى باشد كه مقابل خوف است، و نداشتن رجاء كنايه است از نوميدى. چون بسيار مى شود كه از نوميدى به طور كنايه تعبير مى كنند به نداشتن رجاء، مثلا وقتى كسى مى گويد «لا أرجُو فِيهِ خَيراً - من اميد خيرى در او ندارم»، معنايش اين است كه من از اين كه در او خيرى باشد، مأيوسم.
و كلمه «وَقار» در مورد خداى تعالى، به معناى ثبوت و استقرار او در ربوبيت است، كه قهرا مستلزم الوهيت و معبوديت هم هست. وثنى مسلكان، به دنبال يافتن ربۀى بودند كه داراى وقار و ثبوت در ربوبيت باشد، تا او را بپرستند، و از ثبوت ربوبيت خدا مأيوس بوده اند. در نتيجه به عبادت غير خدا پرداخته اند. و واقع قضيه هم همين است. براى اين كه مسلك وثنيت معتقد است كه نمى توان خدا را عبادت كرد و وجهه عبادى خود را متوجه او ساخت. براى اين كه فهم ما انسان ها او را درك نمى كند و به او احاطه نمى يابد. و از سوى ديگر، عبادت هم همين است كه انسان حق ربوبيت ربّ خويش را ادا كند. ربوبيتى كه تمامى تدابير امور عالَم فرع آن است، و تدبير امور عالَم به دست خدا نيست تا ما بخواهيم با عبادت خود، حق ربوبيت او را ادا كرده باشيم. چون خدا اين تدبير را به انواع فرشتگان و جن واگذار كرده. پس ربّ ما، همان هايى هستند كه ما را اداره مى كنند، و ما بايد آنان را بپرستيم تا در درگاه خداى تعالى ما را شفاعت كنند. اما خود خدا جز خلقت و ايجاد عالَم، و يا به عبارت ديگر ايجاد ارباب و مربوبين هيچ كار ديگرى ندارد، و هيچ دخالت مستقيم در تدبير عالَم ندارد.
و بيان احتجاجى كه بر ربوبيّت و معبود بودن خداى تعالى متضمّن است .
و آيه شريفه يعنى آيه «ما لكم لا ترجون لله وقارا»، و آيات بعدش تا هفت آيه ، تمام زمينه اثبات وقار و ثبوت در ربوبيت براى خداى تعالى ، و نفى پندارهاى بى پايه مشركين است ، مى خواهد وجوب عبادت ملائكه و جن را، و استناد تدبير عالم به آنان را رد كند، و با اين بيان روشن سازد كه مى توان توجه عبادى به خداى تعالى كرد.
و حاصل حجت آيه اين است كه : چه چيز شما را وادار كرد به اينكه ربوبيت خداى تعالى را نفى ، و به تبع آن الوهيت و معبوديت او را نفى ، و از وقار او ماءيوس شويد؟ با اينكه شما خود مى دانيد كه او شما و اين عالم را كه شما در آن زندگى مى كنيد خلق كرده و طورى خلق فرموده كه هرگز از اين نظام كه در آن جارى است منفك نمى شود، و تدبير عالم - كه شما آن را به ارباب نسبت مى دهيد - هم جز همين تطورات پديد آمده در اجزا نيست ، تدبير عبارت است از همين تطورات ، و از اين نظامى كه در عالم جارى است ، و آن نيز مستند به خود خداست ، پس تدبير عالم همان خلقت عالم است ، و خالق بودن خدا عبارت است از اينكه او مالك و مدبر عالم باشد، پس رب عالم نيز خود او است ، و جز او هيچ ربى نيست پس بايد تنها او را معبود و اله گرفت .
با اين بيان صحت توجيه به سوى خدا و عبادت او نيز روشن مى گردد، چون ما خدا را اگر نمى بينيم با صفات كريمه اش مى شناسيم ، و مى دانيم كه او خالق ، رازق ، رحيم و... مى باشد، پس بايد در عبادت متوجه او شويم ، كه به اين صفاتش مى شناسيم .
خواهى پرسيد كه چطور در اين مقام تنها صفات فعلى خدا را كه همان خلقت و رزق و رحمت و امثال آن است نام برده ؟، در جواب مى گوييم چون روى سخن در آيات كريمه باوثنى مذهبان است كه قائل به صفات ذاتى براى خدا نيستند، و صفات ذاتى او را به سلب نقيصه تفسير مى كنند، و مى گويند: معناى حى و قادر و عالم بودن خدا اين است كه او مرده و عاجز و جاهل نيست ، علاوه بر اين ، آيات مورد بحث هم خدا را با صفات فعلى او مى ستايد.
وَ قَدْ خَلَقَكمْ أَطوَاراً
اين جمله حال از فاعل فعل «ترجون » است ، و كلمه «اطوار» جمع طور است ، و «طور» به معناى حد هر چيز و آن حالتى است كه دارد. و حاصل معناى جمله اين است كه : شما براى خدا اميد وقار و ثبات در ربوبيت نداريد، در حالى كه خود شما را او خلق كرد و به اطوار و احوال گوناگون خلق كرد، كه هر طورى طور ديگر را به دنبال دارد، يك فرد از شما را نخست خاك آفريد، آنگاه نطفه ، سپس علقه و در مرحله چهارم مضغه و در مرحله پنجم جنين ، و در مرحله ششم طفل و آنگاه جوان و سپس سالخورده و در آخر پير آفريد، اين راجع به فرد فرد شما بود. جمع شما را هم مختلف آفريد، هم از نظر نر و مادگى ، و هم از نظر رنگ ، قيافه ، نى رومندى ، ضعف و غير ذلك ، و آيا اين چيزى به جز تدبير است ؟ پس مدبر امور شما خود اوست ، پس او رب شماست .
أَ لَمْ تَرَوْا كَيْف خَلَقَ اللَّهُ سبْعَ سمَوَتٍ طِبَاقاً
مطابق بودن هفت آسمان با يكديگر به اين معنا است كه (مانند پوسته هاى پياز ) بعضى بر بالاى بعضى ديگر قرار گرفته باشد، و يا به معناى اين است كه مثل هم باشند، كه اين دو احتمال در اوائل سوره ملك گذشت . و مراد از ديدن در جمله «مگر نديديد» علم است . و اينكه آسمانها را هفتگانه خوانده - آن هم در زمينه اى كه مى خواهد اقامه حجت كند - دلالت دارد بر اينكه مشركين معتقد به هفتگانه بودن آسمانها بودند، و آن را امرى مسلم مى شمردند و قرآن با آنان به وسيله همين چيزى كه خود آنان مسلم مى دانستند احتجاج كرده و به هر حال داستان هفتگانه بودن آسمانها كه در كلام نوح (عليه السلام ) آمده به خوبى دلالت دارد بر اينكه اين مساءله از انبياء (عليهم السلام ) از قديم ترين زمانها رسيده است .
وجه اين كه ماه را نور در آسمان ها، و خورشيد را چراغ ناميد
وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَ جَعَلَ الشمْس سِرَاجاً
اين آيات - همانطور كه سياق هم شهادت مى دهد - در مقام اثبات ربوبيت خداى تعالى از اين راه است كه خدا امور انسان را تدبير مى كند، چون مى بيند كه چه نعمتهايى بر او افاضه مى نمايد، پس واجب است كه تنها او را بپرستد.
بنابر اين ، معناى «سراج بودن خورشيد» اين است كه عالم ما را روشن مى كند، و اگر اين چراغ خداى تعالى نبود ظلمت عالم ما را فرا مى گرفت . و معناى «نور بودن ماه » اين است كه ماه به وسيله نورى كه از خورشيد مى گيرد زمين ما را روشن مى كند، پس ماه خودش روشنگر نيست تا سراج ناميده شود.
و اما اين كه فرمود: «قمر را در آسمانها نور قرار داد» و آسمانها را ظرف قمر خواند - به طورى كه گفته اند - منظور اين است كه بفرمايد قمر در ناحيه آسمانها قرار دارد، نه اينكه همه آسمانها را نور مى دهد، مثل اينكه خود ما مى گوييم در اين خانه ها يك چاه آب هست، با اينكه چاه آب در يكى از آنها است، و بدين جهت مى گوييم «در اين خانه ها» كه وقتى در يكى از آنها باشد مثل اين است كه در همه باشد، و باز نظير اينكه مى گوييم: من به ميان مردم بنى تميم رفتم، با اينكه به خانه بعضى از آنان رفته ام.
و مراد از اين كه فرمود شما را چون نبات از زمين رويانيد
وَ اللَّهُ أَنبَتَكم مِّنَ الاَرْضِ نَبَاتاً
يعنى خدا شما را از زمين رويانيد، روياندن نبات ، چون خلقت انسان بالاخره منتهى مى شود به عناصر زمينى ، و خلاصه همين عناصر زمين است كه به طور خاصى تركيب مى شود، و به صورت مواد غذايى در مى آيد، و پدران و مادران آن را مى خورند، و در مزاجشان نطفه مى شود، و پس از نقل از پشت پدران به رحم مادران ، و رشد در رحم كه آن هم به وسيله همين مواد غذايى است ، به صورت يك انسان در مى آيد و متولد مى شود. حقيقت نبات هم همين است ، پس جمله مورد بحث در مقام بيان يك حقيقت است ، نه اينكه بخواهد تشبيه و استعاره اى را به كار ببرد.
ثمَّ يُعِيدُكمْ فِيهَا وَ يخْرِجُكمْ إِخْرَاجاً
منظور از «برگرداندن به زمين » اين است كه شما را مى ميراند، و در قبر مى كند. و منظور از «اخراج » اين است كه روز قيامت براى جزا از قبر بى رونتان مى آورد. پس آيه مورد بحث با آيه قبليش مجموعا همان را مى خواهند افاده كنند كه آيه زير در مقام افاده آن است:
و در اينكه فرمود: «و يخرجكم » و نفرمود: «ثم يخرجكم » اشاره است به اينكه اعاده شما به زمين و بيرون آوردنتان در حقيقت يك عمل است ، و اعاده جنبه مقدمه را براى اخراج دارد، و انسان در دو حال اعاده و اخراج در يك عالم است ، آن هم عالم حق است ، همچنان كه در دنيا در عالم غرور بود.
وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكمُ الاَرْض بِساطاً
يعنى «كالبساط»، مى خواهد بفرمايد زمين را مثل فرش بر ايتان گسترده كرد تا بتوانيد به آسانى در آن بگرديد و از ناحيه اى به ناحيه ديگر منتقل شويد.
لِّتَسلُكُوا مِنهَا سبُلاً فِجَاجاً
كلمه «سبل » جمع سبيل است كه به معناى راه است ، و كلمه فجاج جمع فج است كه آن هم به معناى جاده گشاده است . و بعضى گفته اند: راهى است كه بين دو كوه واقع شده باشد.
شكوه دوباره نوح «ع» از اينكه قومش او را نافرمانى كرده از كسى كه مال و فرزند جز زبانش نيفزود پيروى كردند
قَالَ نُوحٌ رَّب إِنهُمْ عَصوْنى وَ اتَّبَعُوا مَن لَّمْ يَزِدْهُ مَالُهُ وَ وَلَدُهُ إِلا خَساراً
در اينجا نوح (عليه السلام ) به شكايتى كه قبلا از قوم خود مى كرد برگشته ، قبلا به طور تفصيل گفته بود كه : من چگونه قومم را دعوت كردم و به آنان چه مطالبى گفتم ، گاهى به بانگ بلند، گاهى آهسته ، (تا آخر آيات ) و قبل از اين تفصيل به طور اجمال هم شكايت كرده و گفته بود كه : «رب انى دعوت قومى ليلا و نهارا فلم يزدهم دعائى الا فرارا».
پس اينكه دوباره به طور اجمال شكوه كرد، خواسته است بفهماند: بزرگان قومش و توانگران عياش ، مردم را عليه او مى شورانند، و بر مخالفت و آزار او تحريك مى كنند. و معناى اينكه گفت : «من لم يزده ماله و ولده الا خسارا»، و در آن مال و ولد را مايه خسران شمرد - با اينكه قبلا آن دو را از نعمتها شمرده بود - اين است كه آن مال و ولدى كه از نعمت توست ، و واجب است شكرش بجا آورده شود، در اين گونه افراد جز زيادتر شدن كفر ثمره اى نبخشيد، و به همين جهت مستوجب خسران از رحمت تو شدند.
وَ مَكَرُوا مَكْراً كبَّاراً
كلمه «كبار» اسم مبالغه از كبر است ، يعنى مكر كردند مكرى بسيار بزرگ .
وَ قَالُوا لا تَذَرُنَّ ءَالِهَتَكمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سوَاعاً وَ لا يَغُوث وَ يَعُوقَ وَ نَسراً
سفارش همان بزرگان قوم به مردم است ، كه خدايان خود را از دست ندهيد، و به خاطر نوح دست از عبادت آنها بر نداريد.
و اسامى نامبرده در آيه ، يعنى ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر، نام پنج بت از بتهاى آنان است كه از ساير بت ها مورد احترام بيشترى بوده ، و به پرستش آنها اهتمام بيشتر مى ورزيدند، و به همين جهت بعد از سفارش به تمسك به همه آلهه ، نام خصوص اين پنج بت را بردند و بعيد نيست اينكه اول نام ود را بردند و بعدا سواع و يغوث را با «لا» ى تاءكيد نفى ذكر كردند، بدين جهت بوده كه ود نزد آنان از ساير نامبرده ها مهم تر بوده - و خدا داناتر است.
وَ قَدْ أَضلُّوا كَثِيراً وَ لا تَزِدِ الظلِمِينَ إِلا ضلَلاً
ضمير در «اضلوا» به همان روسا بر مى گردد كه قوم از آنان پيروى مى كردند، و همين معنا اين احتمال را تاءييد مى كند كه در جمله «و مكروا» و جمله «و قالوا لا تذرن الهتكم » نيز ضمير به آنان بر مى گردد. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير مذكور به «اصنام » كه مايه گمراهى مردم بودند بر مى گردد، ليكن اين احتمال خالى از بعد نيست .
و جمله «و لا تزد الظالمين الا ضلالا» نفرين نوح (عليه السلام ) به آنان است ، از خدا مى خواهد گمراهيشان را بيشتر كند،البته اين گمراهى ابتدايى نيست ، بلكه مجازاتى است ، پس آن جناب در اين نفرين خود از خدا مى خواهد كفار را به جرم كفر و فسقشان مجازات كند، البته اين غير آن نفرينى است كه در آيات بعد كرده و از خدا هلاكتشان را خواسته .
روايتى درباره اينكه استغفار سبب وسعت رزق ونعمت مى شود، مراد از «لا ترجون للّه وقارا»، تبعت قوم نوح (عليه السّلام ) از اغنياء، بت هاى آن قوم و...
در نهج البلاغه آمده كه : خداى سبحان استغفار را باعث فراوانى رزق و مايه رحمت به خلق قرار داده و فرموده : «استغفروا ربكم انه كان غفارا يرسل السماء عليكم مدرارا و يمددكم باموال و بنين ». خداى رحمت كند مردى را كه توبه خود را جلو اندازد، و از خطاى خود طلب عفو كند، و به اصلاح روز مرگش بپردازد.
مؤلف: روايات در استفاده اين نكته از آيات شريفه كه استغفار سبب وسعت روزى و امداد به مال و فرزندان است، بسيار زياد است.
و در خصال از على (عليه السلام ) روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: استغفار بسيار كن تا رزق را به سوى خود جلب كنى .
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه در معناى جمله : «لا ترجون لله وقارا» فرموده : يعنى براى خدا عظمتى كه از آن بترسيد معتقد نيستيد.
مؤلف: اين معنا از طرق اهل سنت از ابن عباس هم نقل شده .
و نيز در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده است كه درباره «سبع سموات طباقا» فرمود: بعضى از آنها فوق بعضى ديگر است .
و در همان كتاب است كه در معناى آيه «رب انهم عصونى و اتبعوا من لم يزده ماله و ولده الا خسارا» فرموده : منظور تبعيت از اغنياء است .
و در الدر المنثور است كه بخارى ، ابن منذر، و ابن مردويه ، همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: همان اصنام و اوثان كه در قوم نوح ، خدا بودند، در عرب هم معبود شدند.
اما بت «ود» متعلق بود به كلب در دومه الجندل ، و اما «سواع » از آن هذيل ، و «يغوث » از آن مراد و سپس از شاخه اى از بنى غطيف ، كه در سباء مى زيستند بود، و اما «يعوق » از آن همدان ، و «نسر» از آن حمير شاخه آل ذى الكلاع بود.
و اين اسماء قبلا اسامى مردانى صالح از قوم نوح بوده ، وقتى آنها از دنيا رفتند شيطان به بازماندگانشان وحى كرد كه در مجلسى كه ايشان جلسه داشتند مجسمه هايى نصب كنيد و نام ايشان را بر سر آن مجسمه ها بگذاريد، مردم هم اين كار را كردند، ولى آن مجسمه ها را نمى پرستيدند تا آن نسل منقرض شد، و نسل بعدى روى كار آمد، و چون علم نسل قبلى را نداشتند مجسمه ها مورد پرستش قرار گرفتند.
مؤلف: شايد منظور آن جناب از اينكه فرمود: «در عرب هم معبود شدند»، اين باشد كه بتهاى عرب همنام بتهاى ايشان بوده ، و يا اسامى و اوصاف آنها را داشته ، نه اينكه عين آن بتها از قوم نوح به عرب منتقل شده باشد، چون اين معنا بسيار بعيد است .
و عين اين قصه در كتاب علل الشرايع به سند صاحب كتاب از امام صادق (عليه السلام ) نيز روايت شده .
و در روضه كافى به سند خود از مفضل از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه در ضمن حديثى فرمود: پس نوح كشتى خود را در مسجد كوفه به دست خود ساخت ، و چوب آن را از محلى دور مى آورد تا اينكه از كار ساختن كشتى فارغ گشت .
مفضل گفت: امام (عليه السلام ) متوجه طرف دست چپ خود شد، و به محل سكناى «داريين » كه محل خانه ابن حكيم بود، كه همان فرات امروز باشد و فرمود: اى مفضل اينجا بود كه مجسمه ها و بتهاى قوم نوح يعنى يغوث و يعوق و نسر نصب گرديده بود.
آيات ۲۵ - ۲۸ سوره نوح
مِّمَّا خَطِيئَتهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً فَلَمْ يجِدُوا لهَُم مِّن دُونِ اللَّهِ أَنصاراً(۲۵) وَ قَالَ نُوحٌ رَّب لا تَذَرْ عَلى الاَرْضِ مِنَ الْكَفِرِينَ دَيَّاراً(۲۶) إِنَّك إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَك وَ لا يَلِدُوا إِلا فَاجِراً كفَّاراً(۲۷) رَّب اغْفِرْ لى وَ لِوَلِدَى وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتىَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ وَ لا تَزِدِ الظلِمِينَ إِلا تَبَارَا(۲۸)
و آن قوم از كثرت كفر و گناه ، عاقبت غرق شدند و به آتش دوزخ در افتادند و جز خدا براى خود هيچ يار و ياورى نيافتند (۲۵). و نوح عرض كرد پروردگارا (اينك كه قوم از كفر و عناد دست نمى كشند) تو هم اين كافران را هلاك كن و از آنها ديارى بر روى زمين باقى مگذار (۲۶). كه اگر از آنها هر كه را باقى گذارى بندگان پاك با ايمانت را گمراه مى كنند و فرزندى هم جز بدكار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد (۲۷). (آنگاه به درگاه خدا دعا كرد كه ) بار الها! مرا و پدر و مادر من و هر كه با ايمان به خانه (يا بكشتى ) من داخل شود و همه مردان و زنان با ايمان عالم را ببخش و بيامرز و ستمكاران را جز بر هلاك و عذابشان ميفزاى (۲۵)
اين آيات داستان هلاكت قوم نوح ، و تتمه نفرين آن جناب عليه ايشان را حكايت مى كند.
دلالت جمله «اغرقوا فادخلوا نارا» بر وجود برزخ
مِّمَّا خَطِيئَتهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً ...
كلمه «من » در «مما» در عين اينكه ابت دايى است ، و ابتداى هدف را مى رساند، به حسب مورد، تعليل را هم افاده مى كند، و كلمه «ما» زايده است ، كه تنها براى تاءكيد و پر اهميت بودن سخن آمده ، و كلمه «خطيئات » به معناى معاصى و ذنوب است ، و اگر كلمه «نار» را نكره آورده ، به منظور بزرگ جلوه دادن آن بوده .
و معناى آيه اين است كه : قوم نوح به خاطر معاصى و ذنوبشان به وسيله طوفان غرق شده و داخل آتشى شدند كه با هيچ مقياسى نمى توان عذابشان را اندازه گيرى كرد. و در آيه نظم لطيفى بكار رفته ، و آن اين است كه ميان غرق شدن به وسيله آب ، و سوختن به وسيله آتش جمع كرده .
و مراد از«آتش » در آيه شريفه آتش برزخ است ، كه مجرمين بعد از مردن و قبل از قيامت در آن معذب مى شوند، نه آتش آخرت ، و اين آيه خود يكى از ادله برزخ است ، چون مى دانيم كه آيه شريفه نمى خواهد بفرمايد قوم نوح غرق شدند، و به زودى در قيامت داخل آتش مى شوند تا منظور از آتش ، آتش قيامت باشد. و اينكه بعضى احتمال داده اند مراد از آتش ، آتش آخرت باشد درست نيست ، و نبايد به آن اعتنا كرد. «فلم يجدوا لهم من دون اللّه نصارا» - يعنى جز خدا كسى را نيافتند كه در غرق نشدن ياريشان كند، و عذاب را از ايشان بگرداند، و اين جمله تعريضى است به اصنام و آلهه آنان .
بيان تتمه نفرين نوح «ع» عليه قوم خود
وَ قَالَ نُوحٌ رَّب لا تَذَرْ عَلى الاَرْضِ مِنَ الْكَفِرِينَ دَيَّاراً
كلمه «ديار» به معناى كسى است كه براى منزل گرفتن پياده شده باشد، و اين آيه تتمه نفرين نوح (عليه السلام ) بر آنان است ، و جمله «مما خطيئاتهم اغرقوا...»، جمله معترضه اى بود كه بين دو فقره از نفرين آن جناب فاصله شده ، تا اشاره كند به اينكه هلاكتشان
به خاطر آن خطاهايى بوده كه نوح (عليه السلام ) شمرده ، و نيز براى اين بوده كه زمينه را براى نفرين بعدى خود و درخواست هلاكت عليه آنان فراهم سازد، و روشن شود كه غرق شدن قوم استجابت نفرين آن جناب بود، و اين عذاب تا آخرين نفرشان را هلاك كرد.
إِنَّك إِن تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَك وَ لا يَلِدُوا إِلا فَاجِراً كفَّاراً
اين آيه درخواست هلاكت تا آخرين نفر آنان را تعليل مى كند، و حاصلش اين است كه : اگر درخواست كردم كه همه آنان را هلاك كنى ، براى اين بود كه هيچ فايده اى در بقاى آنان نيست نه براى مؤ منين و نه براى فرزندان خودشان ، اما براى مؤ منين فايده ندارد، براى اينكه اگر زنده بمانند آن چند نفر مؤ من را هم گمراه مى كنند، و اما براى فرزندان خود فايده ندارد، دليلش اين است كه اينان فرزند صالح نمى آورند، اگر بياورند فرزندانى فاجر و كافر مى آورند (و فجور به معناى فسق بسيار شنيع است ، و كفار - به فتحه كاف - صيغه مبالغه از كفر است).
و نوح (عليه السلام ) اين معنا را كه كفار در آينده جز فاجر و كفار نمى زايند را از راه وحى فهميده بود، همچنان كه در تفسير آيات راجع به اين داستان در سوره هود گذشت .
رَّب اغْفِرْ لى وَ لِوَلِدَى وَ لِمَن دَخَلَ بَيْتىَ مُؤْمِناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَتِ ...
منظور از «من دخل بيتى » مؤ منين از قوم او است ، و منظور از جمله « و للمؤ منين و المومنات » تمامى زن ها و مردهاى مؤ من تا روز قيامت است .
«و لا تزد الظالمين الا تبارا» - كلمه «تبار» به معناى هلاكت است ، و ظاهرا مراد از «تبار» آن هلاكتى است كه در آخرت باعث عذاب آخرت شود، و چنين هلاكتى همان ضلالت است ، و در دنيا باعث نابودى گردد، و آن غرق شدن بود، كه هر دو عذاب قبلا در نفرينش آمده بود و اين نفرين آخرين كلامى است كه قرآن كريم از آن جناب نقل كرده .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |