۱۶٬۳۳۸
ویرایش
خط ۱۰۷: | خط ۱۰۷: | ||
<center> «'''بحث روایی'''» </center> | <center> «'''بحث روایی'''» </center> | ||
==رواياتى درباره گفتار «وليد بن مغيره» درباره قرآن | ==رواياتى درباره گفتار «وليد بن مغيره» درباره قرآن== | ||
در تفسير | در تفسير قمى، در ذيل «فَإذَا نُقِرَ فِى النّاقُور... وَحيداً» آمده كه: اين آيات، در باره وليد بن مغيره، پيرمردى مجرّب از هوشمندان عرب نازل شد. وى يكى از كسانى است كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» استهزاء مى كرد. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» در حجر اسماعيل مى نشست و قرآن مى خواند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۴ </center> | ||
روزى قريش كه دور وليد بن مغيره جمع شده | روزى قريش كه دور وليد بن مغيره جمع شده بودند، از او پرسيدند: اى ابوعبدالشمس! اين چيست كه محمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» مى گويد؟ آيا شعر است يا كهانت، و يا خطابه؟ در پاسخ گفت: بگذاريد نزديكش شوم و كلامش را بشنوم. پس نزد آن جناب رفت و گفت: اى محمّد! از اشعارى كه سروده اى برايم، بخوان. فرمود: آنچه مى خوانم، شعر نيست، بلكه كلامى از خداى تعالى است، كه آن را براى ملائكه و انبيا و رسولان خود پسنديده است. وليد گفت: مقدارى از آن برايم تلاوت كن. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، سوره «حم سجده» را خواند. وقتى رسيد به آيه شريفه: «فَإن أعرَضُوا فَقُل أنذَرتُكُم صَاعِقَةً مِثل صَاعِقَة عَادٍ وَ ثَمُود»، لرزه بر اندام وليد افتاد و موى بدنش راست شد، و بدون اين كه براى قريش خبر ببرد كه چه شد، مستقيما به خانه خود رفت. | ||
قريش نزد | قريش نزد ابوجهل رفته گفتند: اى ابوحكم! ابوعبدالشمس از دين خود بيرون شد و به دين محمد گرويد. مگر نمى بينى كه از آن زمان كه به نزد محمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رفت، ديگر نزد ما برنگشت. | ||
روزى صبح ابوجهل نزد وليد رفت و گفت: اى عمو! تو ما را سرافكنده و رسوا كردى، و زبان شماتت دشمن را بر سرِ ما دراز كردى، و به دين محمد گرويدى. وليد گفت: من به دين او نگرويده ام، وليكن از او كلامى شنيدم كه از سنگينى و دشوارى، پوست بر بدن جمع مى شود. | |||
ابوجهل گفت : حال بگو ببينم آيا كلام او خطابه نبود؟ گفت : | ابوجهل گفت: حال بگو ببينم آيا كلام او خطابه نبود؟ گفت: نه، براى اين كه خطابه كلامى متصل و پيوسته است، و كلام او، بند بند است. آن هم، بند بندى كه بندهايش شباهتى به هم ندارند. ابوجهل پرسيد: آيا شعر است؟ گفت: نه، شعر هم نيست. براى اين كه تو خود آگاهى كه من همه اقسام اشعار عرب را شنيده ام، بسيطش و مديدش و رجزش را، و كلام محمد به هيچ وجه نمى تواند شعر باشد. ابوجهل پرسيد: پس چيست؟ وليد گفت: بايد به من مهلت بدهى درباره اش فكر كنم. | ||
فرداى آن | فرداى آن روز، قريش به وليد گفتند: اى ابوعبدالشمس! نظرت در باره سؤال ما چه شد؟ گفت: شما بگوييد كلام محمد «صلى اللّه عليه و آله و سلم» سحر است، براى اين كه دل انسان را مسخر مى كند. لذا خداى تعالى، درباره وى فرمود: «ذَرنِى وَ مَن خَلَقتُ وَحِيداً». | ||
و اگر او را وحيد | و اگر او را وحيد خواند، براى آن بود كه او به قريش گفته بود: پوشش خانه كعبه يك سال به عهده من به تنهايى است، و يك سال به عهده همه شما. چون او مال بسيار و باغ هاى زيادى داشت، و دوازده پسر در مكه داشت، و داراى ده برده بود، كه نزد هر يك از آن ها، هزار دينار مال التجاره بود، و «قنطار» آن روز هم، همين هزار دينار بود. مى گويند: «قنطار» عبارت بود از پوست گاوى كه مملو از طلا باشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۵ </center> | ||
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و | و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب «دلائل»، از طريق عكرمه، از ابن عباس روايت كرده كه گفت: وليد بن مغيره نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» آمد، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» از قرآن برايش خواند، به طورى كه گويا دلش نرم شد. جريان به اطلاع ابوجهل رسيد، نزد وى رفت و گفت عمو جان! قوم تو مى خواهند برايت مالى جمع آورى نموده، در اختيارت قرار دهند، چون شنيده اند تو به دين او گرويده اى، تا از اين راه مالى به دست آورى. | ||
وليد گفت : مگر قريش نمى داند كه من ثروتمندترين | وليد گفت: مگر قريش نمى داند كه من ثروتمندترين ايشانم؟! ابوجهل گفت: اگر چنين است، پس در باره محمد چيزى بگو تا قومت بفهمند كه تو منكر دين او هستى، و يا حداقل بى ميل به گرويدن به آنى. وليد پرسيد: آخر چه بگويم؟ به خدا سوگند احدى در ميان شما نيست كه از من به شعر و به رجز و قصيده آن، و حتى به اشعار جنيان داناتر باشد. به خدا سوگند، كلام محمد هيچ شباهتى به هيچ يك از اين اقسام شعر ندارد، و به خدا سوگند، براى كلام او كه كلام خدايش مى خواند، حلاوتى و بر آن طلاوتى (حسن و بهجتى) مخصوص است. كلام او اعلايش مثمر و اسفلش مغدق است. كلامى است برتر از هر كلام، و هيچ كلامى برتر از او نمى شود. كلامى است كه مادون خود را، خُرد و بى مقدار مى كند. | ||
ابوجهل گفت : قوم | ابوجهل گفت: قوم تو، به اين سخنان راضى نمى شوند تا در باره او چيزى بگويى. وليد گفت: مرا واگذار تا فكرى كنم. بعد از آن كه همه فكرهايش را كرد، گفت: كلام او چيزى به جز سحر نيست، سحرى كه آن را از ديگران گرفته است. اين جا بود كه آيه «ذَرنِى وَ مَن خَلَقتُ وَحيداً» نازل شد. | ||
و در مجمع البيان است كه | و در مجمع البيان است كه عياشى، به سند خود، از زراره و حمران و محمد بن مسلم، از امام صادق و امام باقر «عليهما السلام» روايت كرده اند كه فرموده اند: وحيد به معناى ولد زنا است. و زراره گفته كه: شخصى به امام باقر «عليه السلام» عرضه داشت: يكى از مردم بنى هشام (يعنى دودمان وليد بن مغيره)، در خطبه خود افتخار كرده كه من پسر وحيدم. فرمود: واى بر او، اگر مى دانست وحيد چيست، هرگز به فرزندى او افتخار نمى كرد. پرسيديم: وحيد چيست؟ فرمود كسى است كه مردم برايش پدرى نشناسند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۶ </center> | ||
و در الدر المنثور است كه احمد، ابن منذر، | و در الدر المنثور است كه احمد، ابن منذر، ترمذى، ابن ابى الدنيا در كتاب «صفه النار»، ابن جرير، ابن ابى حاتم، ابن حبان، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته) و بيهقى، در كتاب «البعث»، از ابوسعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» فرمود: كلمه «صعود» به معناى كوهى است در آتش، كه كفار هفتاد سال از آن بالا مى روند و پايين مى آيند و آن تا ابد چنين است. | ||
و در تفسير | و در تفسير قمى، در ذيل آيه «ثُمّ عَبَس» فرمود: يعنى روى خود را ترش كرد، «وَ بَسَر»، يعنى اخم كرد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۱۴۷ </center> | ||
<span id='link95'><span> | <span id='link95'><span> |
ویرایش