تفسیر:المیزان جلد۱۸ بخش۱۶: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۲۷: | خط ۲۲۷: | ||
مفسران در اين كه منظور از اين عذاب چيست، اختلاف كرده اند: | مفسران در اين كه منظور از اين عذاب چيست، اختلاف كرده اند: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۰۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۸ صفحه : ۲۰۸ </center> | ||
بعضى گفته اند: مراد همان قحطى است كه اهل مكه بدان مبتلا شدند. چون بعد از آن كه بر كفر خود و بر آزار رسول خدا | بعضى گفته اند: مراد همان قحطى است كه اهل مكه بدان مبتلا شدند. چون بعد از آن كه بر كفر خود و بر آزار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنين اصرار ورزيدند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نفرينشان كرد و عرضه داشت: بار الها! آن ها را به قحطيى، نظير قحطى زمان يوسف گرفتارشان فرما. به دنبال اين نفرين ديگر زمين گياه نرويانيد، و قريش به قحطى شديدى دچار شدند، به طورى كه افراد از شدت گرسنگى، گويى دودى جلو چشمشان را گرفته و آسمان را پر از دود مى ديدند. و براى سدّ جوع مردار و استخوان مى خوردند، تا آن كه نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رفته، عرضه داشتند: | ||
اى محمد! تو آمده اى تا بشر را به صله رحم دعوت كنى، اينك قوم تو و ارحامت دارند مى ميرند، و آنگاه وعده دادند كه اگر اين گرانى و قحطى برطرف شود، به وى ايمان خواهند آورد. پس رسول خدا | اى محمد! تو آمده اى تا بشر را به صله رحم دعوت كنى، اينك قوم تو و ارحامت دارند مى ميرند، و آنگاه وعده دادند كه اگر اين گرانى و قحطى برطرف شود، به وى ايمان خواهند آورد. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دعا كرد و از خدا خواست تا نعمت را بر آنان فراخ و فراوان كند، و خدا هم دعايش را مستجاب نمود. اما مردم دوباره به كفر قبلی شان برگشته، عهد خود بشكستند. | ||
بعضى ديگر گفته اند: دخان مذكور در اين آيه از علامت هاى قيامت است كه هنوز محقق نشده، و قبل از قيام قيامت محقق مى شود. و دود در گوش هاى مردم داخل مى شود، به طورى كه سرهايشان مانند سر گوسفند بريان مى گردد. اما مؤمنين تنها دچار زكام مى شوند، و زمين تماميش مانند خانه اى بدون روزنه مى شود كه در آن آتش افروخته و دود به راه انداخته باشند. زمين چهل روز چنين حالتى به خود مى گيرد. | بعضى ديگر گفته اند: دخان مذكور در اين آيه از علامت هاى قيامت است كه هنوز محقق نشده، و قبل از قيام قيامت محقق مى شود. و دود در گوش هاى مردم داخل مى شود، به طورى كه سرهايشان مانند سر گوسفند بريان مى گردد. اما مؤمنين تنها دچار زكام مى شوند، و زمين تماميش مانند خانه اى بدون روزنه مى شود كه در آن آتش افروخته و دود به راه انداخته باشند. زمين چهل روز چنين حالتى به خود مى گيرد. | ||
خط ۲۴۵: | خط ۲۴۵: | ||
«'''أَنى لهَُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مُّبِينٌ'''»: | «'''أَنى لهَُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مُّبِينٌ'''»: | ||
يعنى از كجا مى توانند متذكر شوند، و به حق اعتراف كنند، در حالى كه اين حق را رسولى آشكارا آورد، و مع ذلك به آن ايمان نمى آورند، رسولى كه رسالتش بسيار روشن بود و جاى هيچ شكى در آن نبود. و خلاصه اين آيه شريفه به رسول خدا | يعنى از كجا مى توانند متذكر شوند، و به حق اعتراف كنند، در حالى كه اين حق را رسولى آشكارا آورد، و مع ذلك به آن ايمان نمى آورند، رسولى كه رسالتش بسيار روشن بود و جاى هيچ شكى در آن نبود. و خلاصه اين آيه شريفه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اعلام مى دارد كه اينان در وعده اى كه مى دهند، راست نمى گويند. | ||
«'''ثمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مجْنُونٌ'''»: | «'''ثمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مجْنُونٌ'''»: | ||
كلمه «تَولّوا» جمع ماضى از مصدر «تَولّى» است، كه به معناى پشت كردن و اعراض است. و ضمير در «عَنهُ» به رسول خدا | كلمه «تَولّوا» جمع ماضى از مصدر «تَولّى» است، كه به معناى پشت كردن و اعراض است. و ضمير در «عَنهُ» به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد. و جمله «مُعَلّم مَجنُون»، دو خبر است براى مبتدایى كه حذف شده، و تقديرش «هُوَ مُعَلّمٌ وَ مَجنُونٌ» است. و معنايش اين است كه: سپس از رسول اعراض كرده گفتند: او «معلّم» است. يعنى ديگران يادش داده اند. و «مجنون» است، يعنى جن او را آسيب زده. پس هم به آن جناب تهمت زدند كه ديگران يادش داده اند، و او به دروغ سخنان خود را به خدا نسبت مى دهد، همچنان كه در آيه «وَ لَقَد نَعلَمُ أنّهُم يَقُولُونَ إنّمَا يُعَلّمُهُ بَشَر» نيز اين تهمت را نقل كرده، و هم اين كه تهمت زدند كه جن به عقل او آسيب رسانده و در نتيجه عقلش اختلال يافته. | ||
«'''إِنَّا كاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكمْ عَائدُونَ'''»: | «'''إِنَّا كاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكمْ عَائدُونَ'''»: |
نسخهٔ کنونی تا ۳ اردیبهشت ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۴۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
غرض و محتواى كلى سورۀ «دخان»
غرض سوره در يك كلمه خلاصه مى شود، و آن اين است كه مى خواهد كسانى را كه به كتاب خدا شك دارند، از عذاب دنيا و عذاب آخرت انذار كند. و اين غرض را در اين سياق بيان مى كند كه: قرآن كتابى است روشن كه از ناحيه خدا نازل شده بر كسى كه او به سوى مردم گسيل داشته، تا انذارشان كند. و به اين منظور نازل كرده تا رحمتى از او به بندگانش باشد. و در بهترين شب نازل كرده، شب قدر كه در آن شب، هر امرى به طور خلل ناپذيرى تقدير مى شود.
چيزى كه هست مردم - يعنى كفار - در باره آن خود را به شك مى اندازند، و با هوا و هوس خود بازى مى كنند، و به زودى عذابى دردناك در دنيا از هر سو ايشان را احاطه مى كند. آنگاه به سوى پروردگار خود برمى گردند، و خداوند بعد از فصل قضاء و محاسبه دقيق، با عذابى جاودانه از ايشان انتقام مى گيرد. آنگاه براى آنان مثالى در خصوص عذاب دنيوى مى آورد و آن داستان موسى (عليه السلام) است، كه به سوى قوم فرعون و براى نجات بنى اسرائيل گسيل شد، و فرعونيان او را تكذيب كردند، و خداوند به همين جرم در دريا غرقشان كرد.
و سپس براى عذاب دومشان كه آن را انكار مى كردند، يعنى بازگشت به خدا در روز فصل قضا (قيامت)، چنين اقامه حجت مى كند كه: قيامت آمدنى است، چه بخواهند و چه نخواهند. و در آخر، پاره اى از اخبار قيامت را و آنچه بر سر مجرمان مى آيد و آنچه از انواع عذاب به آن ها مى رسد، برشمرده، قسمتى هم از ثواب هايى را كه به متقين مى رسد، كه حاصل جمعش عبارت است از حياتى طيب و مقامى كريم، بيان مى كند.
و اين سوره - همان طور كه در آغاز ذكر كرديم - در مكه نازل شده، و شاهد بر اين مدعاى ما، سياق آيات آن است.
«حم وَ الْكتَابِ الْمُبِينِ»:
«واو» در اين جمله براى سوگند است. و مراد از «كتاب مبين» قرآن است.
«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فى لَيْلَةٍ مُّبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِينَ»:
مراد از «ليله مباركه» اى كه قرآن در آن نازل شده، شب قدر است، چون از آيه شريفه «إنا انزلناه فى ليلة القدر»، اين طور استفاده مى شود.
مقصود از نزول كتاب در «شبى مبارك»
و منظور از «مبارك بودن آن شب» اين است كه ظرفيت خير كثيرى را داشت. چون بركت به معناى «خير كثير» است، و قرآن خير كثيرى است كه در آن شب نازل گشت، و رحمت واسعه اى است كه دامنه اش همه خلق را گرفت، همچنان كه خودش فرموده: «و ما أدراك مَا لَيلةُ القَدر * لَيلةُ القدر خير مِن ألف شهر».
از ظاهر لفظ آيه چنين برمى آيد كه شب مزبور يكى از شب هايى است كه در روى زمين دور مى زند، و از ظاهر جمله «فِيها يُفرَقُ كُلّ أمرِ حَكِيم» با در نظر داشتن اينكه صيغه مضارع (يفرق) استمرار را مى رساند، فهميده مى شود كه شب مزبور، همواره در روى كره زمين تكرار مى شود. و از ظاهر جمله «شَهرُ رَمَضانَ الّذِى أنُزلَ فِيه القُرآن» چنين بر مى آيد كه مادامى كه ماه رمضان در كره زمين تكرار مى شود، آن شب نيز تكرار مى شود. پس نتيجه مى گيريم كه شب مزبور همه ساله تكرار مى شود، و در هر سال قمرى، در ماه رمضان، همان سال يك بار تكرار مى گردد.
و اما اين كه شب قدر كداميك از شب هاى رمضان است؟ از آيات قرآن كريم چيزى نمى توان استفاده كرد، ولى در روايات تعيين شده كه - ان شاء اللّه - در بحث روايتى آينده، از نظر شما خواهد گذشت.
بيان عدم منافات بين «نزول دفعى» و «نزول تدريجى» قرآن
و مراد از نازل شدن كتاب در شبى مبارك، به طورى كه از ظاهر آيه «إنّا أنزلناهُ فى ليلةٍ مُبارَكةٍ» و از آيه «إنّا أنزَلنَاهُ فِى لَيلَة القَدر» و از آيه «شَهرُ رَمَضانَ الّذِى أنزِلَ فِيه القُرآنُ هُدىً لِلنّاسِ وَ بَيّنَاتٍ مِنَ الهُدى وَ الفُرقَان» استفاده مى شود، نزول تمامى قرآن كريم است. (چون در همه اين آيات، تعبير به «انزال» شده، كه به معناى نازل شدن يك باره است).
پس ديگر نبايد اشكال شود به اين كه آيه شريفه «وَ قُرآناً فَرَقنَاهُ لِتَقرَأهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكثٍ وَ نَزّلنَاهُ تَنزِيلاً» مى رساند كه قرآن به تدريج نازل شده. و همچنين آيه «وَ قَالَ الّذِينَ كَفَرُوا لَولا نُزِّلَ عَلَيهِ القُرآنُ جُملَةً وَاحِدَة كَذلِكَ لِنُثَبّتَ بِهِ فُؤآدكَ وَ رَتّلنَاهُ تَرتِيلاً» كه از ظاهر آن دو برمى آيد قرآن به تدريج نازل شده، و آياتى ديگر مؤيد آن است. مانند آيه «فَإذَا أُنزِلَت سُورَةٌ مُحكَمَة» و آيه «وَ إذَا مَا أُنزِلَت سُورَةٌ نَظَرَ بَعضُهُم إلى بَعضٍ» و نيز آياتى ديگر و همچنين روايات بسيارى كه متضمن شأن نزول آيات است.
براى اين كه ممكن است بگوييم كه قرآن كريم دو نوبت نازل شده. بار اول تمامى آن در يك نوبت، و اين در ماه رمضان و در شب قدر كه يكى از شب هاى رمضان است. و بار دوم، به تدريج و قسمت قسمت، در طول بيست و سه سال نبوت و دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم).
و ليكن مطلبى كه سزاوار نيست در آن ترديد شود، اين است كه قرآن كريم - كه مركب از سوره ها و آياتى است - با اختلافى كه بر حسب موارد شخصى و جزیى نزولش در سياق آن هست، با اين احتمال كه يك دفعه نازل شده باشد، سازگار نيست. براى اين كه آياتى كه در باره وقايع شخصى و حوادث جزیى نازل شده، ارتباط كامل با زمان و مكان و اشخاص و احوال خاصه اى دارد كه در باره آن اشخاص و آن احوال و در آن زمان و مكان نازل شده، و معلوم است كه چنين آياتى صادق و درست در نمى آيد، مگر آن كه زمان و مكانش برسد، و واقعه اى كه در باره اش نازل شده رُخ بدهد، به طورى كه اگر از آن زمان ها و مكان ها و وقايع خاصه صرف نظر شود، و فرض شود كه قرآن يك باره نازل شده، آن وقت قهرا موارد آن آيات حذف مى شود، و ديگر بر آن ها تطبيق نمى كند. پس ممكن نيست احتمال بدهيم كه قرآن كريم به همين هيئت كه هست، دو بار نازل شده؛ يك بار دفعه و يكجا، و بار ديگر به تدريج.
لازمه دوبار نازل شدن قرآن و گفتار بعضى مفسران در اين باره
پس اگر بخواهيم بگوييم دو بار نازل شده، لازم مى شود كه قائل به فرق بين اين دو دفعه به اجمال و تفصيل بشويم. همان اجمال و تفصيلى كه آيه شريفه «كتاب احكمت اياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير» و آيه «انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم» بدان اشاره مى كند، كه بحثش در تفسير سوره هود و زخرف گذشت، و گفتيم كه احكام و تفصيل چه معنايى دارد.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از «نزول كتاب در ليله مباركه» اين است كه ابتداى نزول تدريجى اش در شب قدر در ماه رمضان بوده. و خلاصه ، ابتداى نزول قرآن سوره علق و يا سوره حمد بوده كه در شب قدر واقع شده.
از اين گفتار به خوبى پيدا است كه گوينده آن معتقد بوده كه بين نازل شدن قرآن يكباره در شب قدر، و بار ديگر به تدريج - كه آيات سابق بر آن دلالت دارند - منافات وجود دارد، و حال آن كه خواننده عزيز متوجه شد كه هيچ منافاتى در كار نيست.
علاوه بر اين كه خواننده محترم توجه دارد كه اين تفسير خلاف ظاهر آيات است.
بعضى ديگر گفته اند: قرآن يك نوبت تماميش به آسمان دنيا نازل شده، و آن در شب قدر بوده ، و سپس از آسمان دنيا به تدريج و در طول بيست و سه سال دعوت رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» به زمين نازل شده. و اين تفسير از اخبارى استفاده شده كه در تفسير آياتى وارد شده كه مى رساند قرآن يك دفعه نازل شده - كه إن شاء اللّه - آن روايات در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهد گذشت.
«إنّا كُنّا مُنذِرِين» - اين جمله در جاى تعليل قرار گرفته، و دلالت دارد بر اين كه خداى تعالى قبل از اين انذار هم، به طور مستمر انذار مى كرده، و اين خود دلالت دارد بر اين كه نزول قرآن از ناحيه خداى سبحان چيز نوظهورى نيست. چون قرآن يك انذار است، و انذار، سنت هميشگى خداى تعالى است كه همواره در امت هاى گذشته از طريق وحى به انبياء و رسولان جريان داشته، و دائما انبيايى را مبعوث مى كرده تا بشر را انذار كنند.
«فِيهَا يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ»:
ضمير در «فيها» به «ليله» برمى گردد. و فرق - كه ماده اصلى «يفرق» است به معناى جدا كردن چيزى از چيز ديگر است، به طورى كه از يكديگر متمايز شوند. و در مقابل اين معنا كلمه احكام قرار دارد. پس امر حكيم عبارت است از: امرى كه الفاظش از يكديگر متمايز نباشد، و احوال و خصوصياتش متعين نباشد، همچنان كه آيه «وَ إن مِن شَئ إلّا عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزّلُهُ إلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم» نيز به اين معنا اشاره دارد.
مراد از جدا شدن هر امر حكيم در شب قدر
بنابراين، امور به حسب قضاى الهى داراى دو مرحله اند، يكى اجمال و ابهام، و ديگر مرحله تفصيل. «شب قدر» هم به طورى كه از آيه «فيها يفرق كل امر حكيم» برمى آيد، شبى است كه امور از مرحله احكام و ابهام به مرحله فرق و تفصيل بيرون مى آيند. و از جمله امور يكى هم قرآن كريم است، كه در شب قدر از مرحله احكام درآمده، و نازل مى شود، (يعنى در خور فهم بشر مى گردد).
و چه بسا كه خداى سبحان پيامبر خود را به جزئيات حوادثى كه به زودى در زمان دعوت او در هنگام نزول هر آيه و يا آيات و يا سوره رخ مى دهد خبر داده، و نيز آگاه كرده كه در باره هر حادثه آيه يا آياتى نازل مى شود، و از همين جهت هر پيشامدى مى كرده، منتظر بوده آيه و يا آياتى در باره آن نازل شود، پس در حقيقت قرآن يك بار دفعه و يكپارچه بر او نازل شده، و يكبار هم تدريجا و متفرق.
برگشت اين وجه به اين است كه بگوييم رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» قبل از آنكه قرآن بر زمين نازل شود، و در مرحله عين و خارج قرار گيرد، در مرحله اى كه داشت به قضاء تفصيلى نازل مى شد، بر آن اطلاع و اشراف داشت. و بنابراين وجه، ديگر حاجتى نيست كه دو مرحله را به عنوان مرحله اجمال و تفصيل كه در وجه قبلى بود تقسيم كنيم.
و ظاهر گفتار بعضى از مفسران اين است كه خواسته اند بگويند: مراد از جمله «فيها يفرق كل امر حكيم» تفصيل و جداسازى معارف و احكام و ساير جزئياتى است كه در قرآن بيان شده. ولى اين حرف صحيح نيست، چون از ظاهر جمله «فيها يفرق» استمرار فهميده مى شود. به عبارت ساده تر: از آن استفاده مى شود كه همه امور حكيمه همه ساله از يكديگر جدا مى شود. پس مراد از امور حكيمه بايد امور تكوينى باشد كه در هر شب قدر بعد از احكام، تفريق و تقسيم مى شود. و اما معارف و احكام الهى معنا ندارد كه همه ساله تفريق و تقسيم شود، پس اگر مراد از تفريق، تفريق معارف بود، جا داشت بفرمايد: «فِيهَا فُرِقَ: در آن شب معارف و احكام فشرده قرآن تجزيه و تقسيم شد».
بعضى ديگر گفته اند: حكيم بودن امر، محكم كردن آن بعد از تجزيه و تفصيل است، نه محكم بودن آن قبل از تفصيل، و معنى جمله اين است كه: خداى تعالى در آن شب قضاى هر امرى را مى راند، و آن را محكم مى كند، كه ديگر زياده و نقصان و يا هيچ دگرگونگى ديگرى نپذيرد.
و ليكن از همه اين وجوه روشن تر وجهى است كه ما بيان كرديم.
«أَمْراً مِّنْ عِندِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ»:
مراد از كلمه «امر» در اين جا «شأن» است. و اين كلمه حال از كلمه «امر» قبلى است، و معناى جمله اين است: در آن شب هر امرى تجزيه و تفصيل مى شود، در حالى كه امرى است از جانب ما، و آغاز شده اى از درگاه ما. ممكن هم هست مراد از اين كلمه همان معناى مقابل نهى باشد، و آن وقت معنايش چنين مى شود: در آن شب هر امرى به فرمان ما تفصيل داده مى شود. و اين كلمه چه به معناى شأن باشد، و چه به معناى فرمان، متعلق است به كلمه «يُفرَقُ».
و نيز ممكن است كه بگوييم متعلق است به جمله «أنزلناهُ» يعنى در حالى كه آن نازل شده شاءنى از ما است و يا به فرمانى از ما نازل شده است. و جمله «إنّا كُنّا مُرسلين» خالى از تأييد اين احتمال نيست، و آن را تعليل مى كند. و معنايش اين است كه: ما آن كتاب را در حالى كه امرى از ناحيه ما بود نازل كرديم، چون سنت ما بر فرستادن پيامبران و رسولان جارى است.
«رَحْمَةً مِّن رَّبِّك إِنَّهُ هُوَ السمِيعُ الْعَلِيمُ»:
يعنى نازل كردن آن رحمتى بود از پروردگار تو. و يا معنايش اين است كه ما آن را بدين جهت نازل كرديم تا رحمتى از خود را بر مردم افاضه كرده باشيم: و يا اين است كه نازل كردنش به خاطر آن بود كه رحمت پروردگارت اقتضاى انزال آن را داشت. پس كلمه «رحمة» بنابر معناى اول، حال خواهد بود، و بنابر معناى دوم و سوم مفعولٌ له، و بيان علت.
و در كلمه «مِن رَبّك» التفاتى از تكلم مع الغير به غيبت به كار رفته، چون خداى تعالى قبلا متكلم مع الغير فرض شده بود، مى فرمود: ما چنين و چنان كرديم. و در اين كلمه غايب فرض شده مى فرمايد: «از ناحيه پروردگارت». وجه اين التفات اين است كه اظهار عنايتى در باره رسول گرامى خود فرموده باشد، چون آن كسى كه قرآن را بر آن جناب نازل كرده، پروردگار او است، و مُنذِر حقيقى كه پيامبر را به سوى مردم فرستاده او است.
«إنّهُ هُوَ السّميعُ العَلِيم» - يعنى او شنواى درخواست ها، و داناى حوائج است. درخواست آنان را مى شنود، و حاجت شان را كه همان اهتداء به هدايت پروردگار تو است مى داند، و به همين جهت كتاب نازل مى كند و رسول ارسال مى كند، چون نسبت به بندگانش رحمت دارد.
«رَبُّ السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ وَ مَا بَيْنَهُمَا إِن كُنتُم مُّوقِنِينَ»:
از آن جا كه وثنی ها معتقد بودند كه هر صنف از اصناف خلق، اله و معبودى جداگانه دارد حال يا يكى و يا بيشتر - و چه بسا مى شد كه يك طايفه از آن ها اله مخصوصى براى خود داشتند، غير آن اله كه قوم ديگر اتخاذ كرده بودند. لذا در اين آيه شريفه به دنبال جمله «مِن رَبّك» كه در آخر آيه قبلى بود، فرمود: «رَبُّ السّماوات...»، تا كسى از آنان خيال نكند كه ربوبيت خدا نسبت به رسول گراميش در جمله «رَبّكَ: پروردگار تو» ربوبيت خاصى است، و قرآن هم قائل به چند ربوبيت است. و نيز بفهماند كه پروردگار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، همان پروردگار آسمان ها و زمين و موجودات بين آن دو است، و به همين جهت دنبال اين آيه، در آيه بعدى هم فرمود: «لا إله إلّا هُو».
«إن كُنتُم مُوقِنين» - اين اشتراط - همان طور كه زمخشرى هم گفته - از قبيل اشتراطى است كه گاهى خود ما در گفتگوهايمان مى آوريم، مثلا مى گوييم: «اين تحفه و انعام زيد است كه مردم همه جا از كرم او سخن مى گويند و سخاوتش را شهرت داده اند. البته اگر داستان بخشش و سخاى او را شنيده باشى، و برايت گفته باشند». و در حقيقت معناى اين اشتراط اين است كه بفهمانيم سخاوت زيد را همه اهل يقين مى دانند.
در آيه مورد بحث هم معناى: «اگر اهل يقين بوده باشيد»، همين است كه بفهماند خدا همان كسى است كه همه اهل يقين او را مى شناسند، و مى دانند كه تنها او، ربّ آسمان ها و زمين و ما بين آن دو است، و اگر شما هم از ايشان باشيد، البته خواهيد ديد كه او، ربّ همه چيز است.
«لا إِلَهَ إِلا هُوَ يُحْیىِ وَ يُمِيتُ رَبُّكمْ وَ رَبُّ ءَابَائكُمُ الاَوَّلِينَ»:
از آن جا كه آيه قبلى مى فهماند كه ربوبيت يعنى ملك و تدبير منحصر در خداى تعالى است، و نيز چون الوهيت يعنى معبوديت به حق از لوازم ربوبيت است، لذا دنبالش كلمه توحيد را آورد كه تمامى آلهه غير خدا را نفى مى كند، و مى فرمايد: «لا اله إلّا هُو».
«يُحيِى وَ يُمِيتُ» - اين دو صفت از خصوصى ترين صفات خداى تعالى است كه از شؤون تدبيرند، و در نامبردن آن دو، نوعى زمينه چينى است براى انذار به معاد كه به زودى مى آيد.
«رَبّكُم وَ رَبُّ آبائكُمُ الأوّلين» - در اين آيه به طور كامل تصريح شده به اين كه خداى تعالى، ربّ ايشان و ربّ پدران و نياكان ايشان است. پس بايد تنها او را بپرستند، و به خاطر پيروى از پدران در پرستش بت ها، نبايد تعلل ورزند، و عذر و بهانه بياورند. و به منظور تكميل اين تصريح، جمله مورد بحث در سياق مخاطب آمده و فرموده: «ربّ شما و ربّ پدران شما».
و اين دو جمله، يعنى جمله «يُحيِى و يُميتُ» و جمله «رَبُّكُم»، هر دو خبرند براى مبتدایى كه حذف شده، و تقديرش «هُوَ يُحيِى وَ يُميتُ» و نيز «هُوَ رَبُّكُم» است.
(رواياتى درباره شب قدر و تقدير امور در آن)
در مجمع البيان در ذيل جمله «إنّا أنزلنَاهُ فى لَيلَةٍ مُبارَكةٍ» مى گويد: «ليله مباركه»، همان شب قدر است. اين معنا از امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) روايت شده.
و در كافى، به سند خود، از على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از عمر بن اذينه، از فضيل، و زراره، و محمد بن مسلم، از حمران روايت كرده كه از امام باقر (عليه السلام) از اين كلام خدا كه مى فرمايد «إنّا أنزلنَاهُ فِى لَيلَة مُبارَكَة» پرسيده. فرمود: بله، منظور شب قدر است، كه هر سال در هر ماه رمضان، در دهه آخر آن تكرار مى شود. پس قرآن نازل نشده مگر در شب قدر، همچنان كه خداى تعالى در باره آن مى فرمايد: «فيها يُفرَقُ كُلُّ أمرٍ حَكِيم». يعنى در شب قدر هر سال، همه امور آن سال كه بايد تا سال بعد جريان يابد تقدير مى شود. چه خير و چه شر، چه اطاعت و چه معصيت، و چه مولودهايى كه بايد به عرصه وجود قدم بگذارند، و چه اَجَل ها و رزق ها. پس هرچه كه در آن شب براى آن سال تقدير شود، و قضايش رانده شود، آن قضاء حتمى است، ولى در عين حال مشيت خداى تعالى در آن دخل و تصرف دارد.
مؤلف: اين كه فرمود: «آن قضاء حتمى است، ولى در عين حال مشيت خداى تعالى در آن دخل و تصرف دارد»، معنايش اين است كه از نظر اسباب و شرايط حتمى است، يعنى هيچ سبب و شرطى نمى تواند تغييرش دهد، مگر آن كه خداى تعالى بخواهد.
و در كتاب بصائر از عباس بن معروف، از سعدان بن مسلم، از عبداللّه بن سنان، روايت كرده كه گفت: من از او از نيمه شعبان پرسيدم. گفت من در اين باره اطلاعى ندارم، وليكن اين قدر مى دانم كه چون شب نوزدهم رمضان مى شود، ارزاق را تقسيم مى كنند و اجل ها را مى نويسند، و سفر حجاج مقدر مى شود و خداى تعالى توجهى به بندگان خود نموده، آنان را مى آمرزد، مگر كسانى را كه مسكر مى نوشند.
و چون شب بيست و سوم رمضان مى شود، هر امر حكيم در آن تجزيه و تفريق مى گردد و آنگاه آن را امضاء كرده به دست او مى سپارند. من پرسيدم: به دست چه كسى مى سپارند؟ گفت به دست صاحب تان. و اگر اين نبود صاحب تان، از حوادث آينده خبرى نمى داشت.
و در الدر المنثور است كه محمد بن نصر، ابن منذر و ابن ابى حاتم، از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل آيه: «فِيها يُفرقُ كُلُّ أمرٍ حَكِيم» گفته: در شب قدر آنچه در آن سال بايد پيش بيايد، نوشته مى شود. چه رزق، چه مرگ و زندگى، و چه آمدن و نيامدن باران، حتى اين هم نوشته مى شود كه چه كسانى موفق به حج مى شوند.
مؤلف: در مورد مسأله ليلة القدر، و آنچه كه خدا قضايش را در آن مى راند، و اين كه ليلة القدر چه شبى است، روايات بسيار زيادى هست كه عمده آن ها، در سوره قدر از نظر خواننده عزيز مى گذرد - إن شاء اللّه تعالى.
آيات ۹ - ۳۳ سوره دخان
بَلْ هُمْ فى شكٍ يَلْعَبُونَ(۹) فَارْتَقِب يَوْمَ تَأْتى السمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِينٍ(۱۰) يَغْشى النَّاس هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ(۱۱) رَّبَّنَا اكْشِف عَنَّا الْعَذَاب إِنَّا مُؤْمِنُونَ(۱۲) أَنى لهَُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مُّبِينٌ(۱۳) ثمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مجْنُونٌ(۱۴) إِنَّا كاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكمْ عَائدُونَ(۱۵) يَوْمَ نَبْطِش الْبَطشةَ الْكُبرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ(۱۶) وَ لَقَدْ فَتَنَّا قَبْلَهُمْ قَوْمَ فِرْعَوْنَ وَ جَاءَهُمْ رَسولٌ كرِيمٌ(۱۷) أَنْ أَدُّوا إِلىَّ عِبَادَ اللَّهِ إِنى لَكمْ رَسولٌ أَمِينٌ(۱۸) وَ أَن لا تَعْلُوا عَلى اللَّهِ إِنى ءَاتِيكم بِسلْطانٍ مُّبِينٍ(۱۹) وَ إِنى عُذْت بِرَبى وَ رَبِّكمْ أَن تَرْجُمُونِ(۲۰) وَ إِن لَّمْ تُؤْمِنُوا لى فَاعْتزِلُونِ(۲۱) فَدَعَا رَبَّهُ أَنَّ هَؤُلاءِ قَوْمٌ مجْرِمُونَ(۲۲) فَأَسرِ بِعِبَادِى لَيْلاً إِنَّكم مُّتَّبَعُونَ(۲۳) وَ اتْرُكِ الْبَحْرَ رَهْواً إِنهُمْ جُندٌ مُّغْرَقُونَ(۲۴) كمْ تَرَكُوا مِن جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ(۲۵) وَ زُرُوعٍ وَ مَقَامٍ كَرِيمٍ(۲۶) وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ(۲۷) كَذَلِك وَ أَوْرَثْنَاهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ(۲۸) فَمَا بَكَت عَلَيهِمُ السمَاءُ وَ الاَرْض وَ مَا كانُوا مُنظرِينَ(۲۹) وَ لَقَدْ نجَّيْنَا بَنى إِسرائيلَ مِنَ الْعَذَابِ الْمُهِينِ(۳۰) مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ كانَ عَالِياً مِّنَ الْمُسرِفِينَ(۳۱) وَ لَقَدِ اخْترْنَاهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلى الْعَالَمِينَ(۳۲) وَ ءَاتَيْنَاهُم مِّنَ الاَيَاتِ مَا فِيهِ بَلَاؤٌا مُّبِينٌ(۳۳)
ليكن ايشان در شكى كه دارند سرخوش اند (۹).
پس تو منتظر آن روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد (۱۰).
دودى كه چشم مردم را بگيرد و اين عذابى است دردناك (۱۱).
(آن وقت است كه مى گويند) پروردگارا! اين عذاب را از ما بردار، كه ايمان خواهيم آورد (۱۲).
اما كجا مى توانند متذكر شوند، با اين كه رسولى بيانگر برايشان آمد و متذكر نشدند (۱۳).
بلكه از او اعراض كرده، گفتند ديوانه اى است كه ديگران تعليمش داده اند (۱۴).
ما مقدار كمى از عذاب را از شما بر مى داريم، ولى شما باز به كفر خود برخواهيد گشت (۱۵).
روزى كه با گرفتنى سخت و بزرگ مى گيريم، كه ما انتقام گيرنده هستيم (۱۶).
ما قبل از اين قوم فرعونيان را آزمودیم، كه رسولى كريم به سويشان آمد (۱۷).
كه اين بندگان خدا (يعنى بنى اسرائيل) را به من بسپاريد، كه من رسولى امين هستم (۱۸).
و اين كه بر خدا تكبر نورزيد، كه من با دليلى روشن نزد شما آمدم (۱۹).
و من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از اين كه مرا هدف قرار دهيد (۲۰).
و اگر به من ايمان نياوريد، پس حداقل از من كناره گيرى كنيد (۲۱).
پس خداى خود را خواند كه اين قوم مجرم اند (۲۲).
(خدايش پيام داد) پس بندگان مرا شبانه حركت ده، كه دنبال خواهيد شد (۲۳).
و دريا را همچنان به صورت راهرو بگذار كه ايشان لشكرى هستند كه بايد غرق شوند (۲۴).
چه بسيار از باغ ها و چشمه ها كه از خود به جاى گذاشتند (۲۵).
و چه زراعت ها و جايگاه هاى كريم (۲۶).
و نعمت ها كه از آن برخوردار بودند (۲۷).
ما اين چنين همه آن اموال را به قومى ديگر ارث داديم (۲۸).
در حالى كه نه آسمان به حال آنان گريست و نه زمين و نه مهلتى به آنان داده شد (۲۹).
و در عين همين احوال، بنى اسرائيل را از عذابى خوار كننده نجات داديم (۳۰).
از فرعون كه مردى بلند پرواز و از اسرافگران بود (۳۱).
و ما بنى اسرائيل را با علم و اطلاع بر عالَميان آن روز برگزيديم (۳۲).
و از آيات چيزهايى به آنان داديم كه در آن آزمايشى روشن بود (۳۳).
بعد از آن كه در آيات قبل فرمود: قرآن كتابى است مبين كه در بهترين شب بر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نازل شد، تا رحمت خدا و انذارى از سوى وى باشد، اينك در اين آيات ارتياب و ترديد مشركين را در حقانيت قرآن يادآور شده تهديدشان مى كند به عذاب دنيا و عذاب روز قيامت، و به همين منظور داستان فرستادن موسى به سوى فرعون را برايشان مثل مى آورد كه فرعون و قومش او را تكذيب كردند و خداى تعالى غرقشان كرد.
و اين قصه خالى از اين اشاره نيست كه خداى تعالى به زودى با بيرون كردن ياغيان قريش از مكه، رسولش و مؤمنين را از شر آن ها نجات مى دهد، و سپس سران قريش را كه به تعقيب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و مؤمنين بر مى خيزند، هلاك مى نمايد.
«بَلْ هُمْ فِى شَكٍ يَلْعَبُونَ»:
ضمير جمع «هُم» به قوم رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى گردد. يعنى مردمى كه معاصر آن جناب بودند. و كلمه «بل»، اعراض از مطلبى است كه حذف شده، مطلبى كه سياق قبلى مى فهماند چيست، و تقديرش اين است كه: «ايشان با اين حرف ها، يعنى رسالت رسول و اوصاف كتابى كه بر او نازل شده، صاحب يقين و داراى ايمان نمى شوند، بلكه همچنان در شك و ريب مى مانند، و سرگرم بازى با اشتغالات دنيوى خود هستند». اين نظريه ما بود در معناى «بل»، ولى زمخشرى گفته: اين كلمه اعراض از جمله «إن كُنتُم مُوقِنين» است.
«فَارْتَقِب يَوْمَ تَأْتى السّمَاءُ بِدُخَانٍ مُّبِينٍ يَغْشى النَّاس»:
كلمه «فَارتَقِب»، امر از باب «ارتقاب» است، و ارتقاب به معناى انتظار است. مى فرمايد: منتظر روزى باش كه آسمان دودى آشكار بياورد. و اين تهديدى است به عذابى كه از هر سو مردم را فرا مى گيرد.
اقوال مختلف مفسران درباره عذاب دخان
مفسران در اين كه منظور از اين عذاب چيست، اختلاف كرده اند:
بعضى گفته اند: مراد همان قحطى است كه اهل مكه بدان مبتلا شدند. چون بعد از آن كه بر كفر خود و بر آزار رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» و مؤمنين اصرار ورزيدند، رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» نفرينشان كرد و عرضه داشت: بار الها! آن ها را به قحطيى، نظير قحطى زمان يوسف گرفتارشان فرما. به دنبال اين نفرين ديگر زمين گياه نرويانيد، و قريش به قحطى شديدى دچار شدند، به طورى كه افراد از شدت گرسنگى، گويى دودى جلو چشمشان را گرفته و آسمان را پر از دود مى ديدند. و براى سدّ جوع مردار و استخوان مى خوردند، تا آن كه نزد رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» رفته، عرضه داشتند:
اى محمد! تو آمده اى تا بشر را به صله رحم دعوت كنى، اينك قوم تو و ارحامت دارند مى ميرند، و آنگاه وعده دادند كه اگر اين گرانى و قحطى برطرف شود، به وى ايمان خواهند آورد. پس رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» دعا كرد و از خدا خواست تا نعمت را بر آنان فراخ و فراوان كند، و خدا هم دعايش را مستجاب نمود. اما مردم دوباره به كفر قبلی شان برگشته، عهد خود بشكستند.
بعضى ديگر گفته اند: دخان مذكور در اين آيه از علامت هاى قيامت است كه هنوز محقق نشده، و قبل از قيام قيامت محقق مى شود. و دود در گوش هاى مردم داخل مى شود، به طورى كه سرهايشان مانند سر گوسفند بريان مى گردد. اما مؤمنين تنها دچار زكام مى شوند، و زمين تماميش مانند خانه اى بدون روزنه مى شود كه در آن آتش افروخته و دود به راه انداخته باشند. زمين چهل روز چنين حالتى به خود مى گيرد.
بعضى هم چه بسا گفته باشند كه: مراد از روزى كه دود بياورد، روز فتح مكه است، كه لشكر اسلام وارد آن شد، و دود اجاق هايشان فضاى مكه را پر كرد، و تاريك ساخت.
و چه بسا بعضى ديگر گفته باشند: مراد از آن، روز قيامت است، و اين دو قول، يعنى قول سوم و چهارم به طورى كه ملاحظه مى فرماييد، چندان قابل قبول نيست.
«يَغشَى النّاس» - يعنى دودى است كه از هر طرف بر مردم احاطه مى يابد. و مراد از «ناس» بنا بر قول اول، اهل مكه، و بنابر قول دوم، عموم مردم است.
«هَذَا عَذَابٌ أَلِيمٌ رَّبَّنَا اكْشِف عَنَّا الْعَذَاب إِنَّا مُؤْمِنُونَ»:
اين جمله حكايت گفتار مردمى است كه دچار عذاب دخان شدند، و معنايش اين است كه در آن روز كه آسمان دودى آشكارا مى آورد، مردم مى گويند: پروردگارا! اين عذاب را از ما بردار كه ايمان خواهيم آورد. و در اين گفتار خود، هم به ربوبيت خدا اعتراف مى كنند و هم اظهار ايمان مى كنند كه ما به اين دعوت حقت ايمان مى آوريم.
«أَنى لهَُمُ الذِّكْرَى وَ قَدْ جَاءَهُمْ رَسولٌ مُّبِينٌ»:
يعنى از كجا مى توانند متذكر شوند، و به حق اعتراف كنند، در حالى كه اين حق را رسولى آشكارا آورد، و مع ذلك به آن ايمان نمى آورند، رسولى كه رسالتش بسيار روشن بود و جاى هيچ شكى در آن نبود. و خلاصه اين آيه شريفه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» اعلام مى دارد كه اينان در وعده اى كه مى دهند، راست نمى گويند.
«ثمَّ تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ قَالُوا مُعَلَّمٌ مجْنُونٌ»:
كلمه «تَولّوا» جمع ماضى از مصدر «تَولّى» است، كه به معناى پشت كردن و اعراض است. و ضمير در «عَنهُ» به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» بر مى گردد. و جمله «مُعَلّم مَجنُون»، دو خبر است براى مبتدایى كه حذف شده، و تقديرش «هُوَ مُعَلّمٌ وَ مَجنُونٌ» است. و معنايش اين است كه: سپس از رسول اعراض كرده گفتند: او «معلّم» است. يعنى ديگران يادش داده اند. و «مجنون» است، يعنى جن او را آسيب زده. پس هم به آن جناب تهمت زدند كه ديگران يادش داده اند، و او به دروغ سخنان خود را به خدا نسبت مى دهد، همچنان كه در آيه «وَ لَقَد نَعلَمُ أنّهُم يَقُولُونَ إنّمَا يُعَلّمُهُ بَشَر» نيز اين تهمت را نقل كرده، و هم اين كه تهمت زدند كه جن به عقل او آسيب رسانده و در نتيجه عقلش اختلال يافته.
«إِنَّا كاشِفُوا الْعَذَابِ قَلِيلاً إِنَّكمْ عَائدُونَ»:
يعنى ما عذاب را براى مدتى برمى داريم وليكن شما ايمان نخواهيد آورد، و دوباره به كفر خود برمى گرديد و تكذيب خود را از سر مى گيريد. البته اين در صورتى است كه قول اول در تفسير آيه «يوم تأتى السّماء بدُخان مُبين» را اختيار كنيم كه مى گفت منظور از دخان، عذاب مشركين در روز فتح مكه است، و اين آيه مانند جمله «أنّى لَهُمُ الذّكرى...» صدق گفتار و وعده مشركين را رد مى كند، و اين رد را تأكيد مى نمايد.
و اما بنا بر قول دوم كه منظور از «دخان»، يكى از علامت هاى نزديك قيامت بود، معنايى كه از آيه نزديك تر به ذهن باشد، اين است كه: شما به سوى عذاب روز قيامت بر مى گرديد.
«يَوْمَ نَبْطِشُ الْبَطشةَ الْكُبرَى إِنَّا مُنتَقِمُونَ»:
كلمه «بطش» به طورى كه راغب گفته - به معناى چيزى را با صولت گرفتن است. و منظور از «روزى كه خدا كفار به بطشى بزرگ بطش مى كند»، بنابر تفسير اول آيه: «يوم تأتى السّماءُ بِدُخانٍ مُبين»، روز جنگ بدر است، كه خدا كفار را هلاك كرد. و بنابر تفسير دوم، روز قيامت است. و چه بسا توصيف «بطشة» با كلمه «كُبرى»، مؤيد همين تفسير دوم باشد. چون اين توصيف، بطشه را بطشه اى معرفى مى كند كه بزرگتر از آن تصور نمى شود، و چنين بطشه اى، همان بطشه روز قيامت است كه عذابش از هر عذابى سخت تر است، همچنان كه قرآن كريم فرموده: «فَيُعَذّبُهُ اللّهُ العَذَابَ الأكبر» كما اين كه پاداش قيامت هم بزرگترين پاداش است، و در آن باره مى فرمايد: «وَ لَأجرُ الآخِرَة أكبَرُ».
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |