۱۶٬۸۸۰
ویرایش
برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسبها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه |
||
خط ۲۳: | خط ۲۳: | ||
[[رده:تفسیر المیزان]] | [[رده:تفسیر المیزان]] | ||
==آيات ۱۲۹ - ۱۲۱ ، سوره آل عمران== | |||
وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125) | وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (121) إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَ اللَّهُ وَلِيُّهُما وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (122) وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (123) إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلِينَ (124) بَلى إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ (125) | ||
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ (127) لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129) | وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلاَّ بُشْرى لَكُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُمْ بِهِ وَ مَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ (126) لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ (127) لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ (128) وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (129) | ||
خط ۵۶: | خط ۵۶: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 6 </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 6 </center> | ||
جمعيت خانواده و خويشاوندان باشد، اما اگر منظور يك نفر باشد مثلا تنها همسر و يا مادر باشد نمىتوان گفت:" از ميان اهلت خارج شدى"، و همين كه مىبينيم در آيه مورد بحث فرموده: | جمعيت خانواده و خويشاوندان باشد، اما اگر منظور يك نفر باشد مثلا تنها همسر و يا مادر باشد نمىتوان گفت:" از ميان اهلت خارج شدى"، و همين كه مىبينيم در آيه مورد بحث فرموده: | ||
" غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ" خود دليل بر اين است كه مراد از اهل جمع است نه يك نفر، و لذا | " غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِكَ" خود دليل بر اين است كه مراد از اهل جمع است نه يك نفر، و لذا مى بينيم بعضى از مفسرين كه اهل را به يك نفر تفسير كرده اند، ناگزير شده اند در آيه تقديرى بگيرند، و بگويند: تقدير آيه" غدوت من بيت اهلك" است، يعنى" وقتى كه از خانه اهلت خارج شدى"، ليكن در كلام هيچ دليلى نيست كه بر آن مطلب دلالت كند. | ||
سياق و روال آيات مورد بحث بر اساس خطاب كردن به عموم مؤمنين است، در اين آيات مؤمنين را به مفاد آيات قبل و بعد مخاطب قرار داده پس مىتوان گفت در جمله:" وَ إِذْ غَدَوْتَ ..." كه خطاب بخصوص رسول خدا (ص) است، التفاتى از خطاب عموم به خطاب آن جناب شده است، و گويا وجه در اين التفات لحن عتابى است كه از آيات ظاهر مىشود، چون اين آيات از شائبه ملامت و عتاب و أسف بر جريانى كه واقع شده (يعنى آن سستى و وهنى كه در تصميم در عمل قتال از ايشان سر زده) خالى نيست، و براى اينكه به آنان چوب كارى كرده باشد خطاب را از آنان برگردانيده و متوجه شخص رسول خدا (ص) نموده است، عملى كه از شخص آن جناب سر زد، يعنى بيرون شدن از ميان اهل را بهانه قرار داد، و فرمود:" به ياد آر زمانى را كه از بين اهل خود خارج مىشدى"، و نيز فرمود: | سياق و روال آيات مورد بحث بر اساس خطاب كردن به عموم مؤمنين است، در اين آيات مؤمنين را به مفاد آيات قبل و بعد مخاطب قرار داده پس مىتوان گفت در جمله:" وَ إِذْ غَدَوْتَ ..." كه خطاب بخصوص رسول خدا (ص) است، التفاتى از خطاب عموم به خطاب آن جناب شده است، و گويا وجه در اين التفات لحن عتابى است كه از آيات ظاهر مىشود، چون اين آيات از شائبه ملامت و عتاب و أسف بر جريانى كه واقع شده (يعنى آن سستى و وهنى كه در تصميم در عمل قتال از ايشان سر زده) خالى نيست، و براى اينكه به آنان چوب كارى كرده باشد خطاب را از آنان برگردانيده و متوجه شخص رسول خدا (ص) نموده است، عملى كه از شخص آن جناب سر زد، يعنى بيرون شدن از ميان اهل را بهانه قرار داد، و فرمود:" به ياد آر زمانى را كه از بين اهل خود خارج مىشدى"، و نيز فرمود: | ||
آن زمان كه به مؤمنين مىگفتى:" أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ ..."، همچنين فرمود:" لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ" «1» و نيز فرمود:" قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ" «2». | آن زمان كه به مؤمنين مىگفتى:" أَ لَنْ يَكْفِيَكُمْ ..."، همچنين فرمود:" لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ" «1» و نيز فرمود:" قُلْ إِنَّ الْأَمْرَ كُلَّهُ لِلَّهِ" «2». | ||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۹: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 15 </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 15 </center> | ||
كرد كه مراقب باشند تا مبادا | كرد كه مراقب باشند تا مبادا كمين گيران دشمن از آنجا بر سپاه اسلام بتازند، و به عبد اللَّه بن جبير و نفراتش فرمود: اگر ديديد، لشكر دشمن را شكست داديم، حتى اگر آنها را تا مكه تعقيب كرديم، مبادا شما از اين محل تكان بخوريد، و اگر ديديد دشمن ما را شكست داد و تا داخل مدينه تعقيبمان كرد باز از جاى خود تكان نخوريد، و هم چنان دره را در دست داشته باشيد. | ||
در لشكر قريش، ابو سفيان خالد بن وليد را با دويست سواره در كمين گمارد و گفت هر وقت ديديد كه ما با لشكر محمد در هم آميختيم، شما از اين دره حمله كنيد، تا در پشت سر آنان قرار بگيريد. | در لشكر قريش، ابو سفيان خالد بن وليد را با دويست سواره در كمين گمارد و گفت هر وقت ديديد كه ما با لشكر محمد در هم آميختيم، شما از اين دره حمله كنيد، تا در پشت سر آنان قرار بگيريد. | ||
رسول خدا (ص) اصحاب خود را آماده نبرد ساخته، رايت (پرچم) جنگ را به دست امير المؤمنين ع داد، و انصار بر مشركين قريش حملهور شدند كه قريش به وضع قبيحى شكست خورد، اصحاب رسول خدا (ص) به تعقيبشان پرداختند، خالد بن وليد با دويست نفر سواره راه دره را پيش گرفت، تا از آنجا به سپاه اسلام حملهور شود، ليكن به عبد اللَّه بن جبير و نفراتش برخورد، و عبد اللَّه نفرات او را تير باران كرد، خالد ناگزير برگشت، از سوى ديگر نفرات عبد اللَّه بن جبير اصحاب رسول خدا (ص) را ديدند كه مشغول غارت كردن اموال دشمنند. به عبد اللَّه گفتند ياران همه به غنيمت رسيدند، و چيزى عايد ما نشد؟ عبد اللَّه گفت: از خدا بترسيد كه رسول خدا (ص) قبل از شروع جنگ به ما دستور داد از جاى خود تكان نخوريم، ولى افرادش قبول نكرده، يكى يكى سنگر را خالى نمودند، و عبد اللَّه با دوازده نفر باقى ماند. از سوى ديگر رايت و پرچم قريش كه با طلحة بن ابى طلحه عبدى (كه يكى از افراد بنى عبد الدار بود) به دست على ع به قتل رسيده و رايت را ابو سعيد بن ابى طلحه به دست گرفت كه او نيز به دست على ع كشته شد و رايت به زمين افتاد اينجا بود كه، مسافح بن ابى طلحه آن را به دست گرفت و او نيز به دست آن جناب كشته شد تا آنكه نه نفر از بنى عبد الدار كشته شدند، و لواى اين قبيله به دست يكى از بردگان ايشان (كه مردى بود سياه به نام صواب) افتاد على ع خود را به او رسانيد، و دست راستش را قطع كرد، او لوا را به دست چپ گرفت، على ع دست چپش را هم قطع كرد، صواب با بقيه دو دست خود لوا را به سينه چسبانيد، آن گاه رو كرد به ابى سفيان و گفت آيا نان و نمك بنى عبد الدار را تلافى كردم؟ در همين لحظه على ع ضربتى بر سرش زد و او را كشت، و لواى قريش به زمين افتاد، عمره دختر علقمه كنانيه آن را برداشت، در همين موقع بود كه خالد بن وليد از كوه | رسول خدا (ص) اصحاب خود را آماده نبرد ساخته، رايت (پرچم) جنگ را به دست امير المؤمنين ع داد، و انصار بر مشركين قريش حملهور شدند كه قريش به وضع قبيحى شكست خورد، اصحاب رسول خدا (ص) به تعقيبشان پرداختند، خالد بن وليد با دويست نفر سواره راه دره را پيش گرفت، تا از آنجا به سپاه اسلام حملهور شود، ليكن به عبد اللَّه بن جبير و نفراتش برخورد، و عبد اللَّه نفرات او را تير باران كرد، خالد ناگزير برگشت، از سوى ديگر نفرات عبد اللَّه بن جبير اصحاب رسول خدا (ص) را ديدند كه مشغول غارت كردن اموال دشمنند. به عبد اللَّه گفتند ياران همه به غنيمت رسيدند، و چيزى عايد ما نشد؟ عبد اللَّه گفت: از خدا بترسيد كه رسول خدا (ص) قبل از شروع جنگ به ما دستور داد از جاى خود تكان نخوريم، ولى افرادش قبول نكرده، يكى يكى سنگر را خالى نمودند، و عبد اللَّه با دوازده نفر باقى ماند. از سوى ديگر رايت و پرچم قريش كه با طلحة بن ابى طلحه عبدى (كه يكى از افراد بنى عبد الدار بود) به دست على ع به قتل رسيده و رايت را ابو سعيد بن ابى طلحه به دست گرفت كه او نيز به دست على ع كشته شد و رايت به زمين افتاد اينجا بود كه، مسافح بن ابى طلحه آن را به دست گرفت و او نيز به دست آن جناب كشته شد تا آنكه نه نفر از بنى عبد الدار كشته شدند، و لواى اين قبيله به دست يكى از بردگان ايشان (كه مردى بود سياه به نام صواب) افتاد على ع خود را به او رسانيد، و دست راستش را قطع كرد، او لوا را به دست چپ گرفت، على ع دست چپش را هم قطع كرد، صواب با بقيه دو دست خود لوا را به سينه چسبانيد، آن گاه رو كرد به ابى سفيان و گفت آيا نان و نمك بنى عبد الدار را تلافى كردم؟ در همين لحظه على ع ضربتى بر سرش زد و او را كشت، و لواى قريش به زمين افتاد، عمره دختر علقمه كنانيه آن را برداشت، در همين موقع بود كه خالد بن وليد از كوه | ||
خط ۱۷۵: | خط ۱۷۵: | ||
و در روايات اماميه و غير ايشان آمده كه رسول خدا در آن روز زخمى از ناحيه پيشانى برداشت و در اثر تيرى كه مغيره به سويش انداخت دندانهاى پيشين مباركش شكست، و ثنايايش به در آمد. | و در روايات اماميه و غير ايشان آمده كه رسول خدا در آن روز زخمى از ناحيه پيشانى برداشت و در اثر تيرى كه مغيره به سويش انداخت دندانهاى پيشين مباركش شكست، و ثنايايش به در آمد. | ||
و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق، و عبد بن حميد، و ابن جرير، و ابن منذر، از ابن شهاب، و محمد بن يحيى بن حبان، و عاصم بن عمرو بن قتاده، و حصين بن عبد الرحمن بن عمرو بن سعد بن معاذ، و غير ايشان هر يك قسمتى از اين حديث را از جنگ احد روايت كردهاند «2». از آن جمله گفتهاند: وقتى قريش و يا آسيب خوردگان از كفار قريش در جنگ بدر آن آسيبها را ديدند، و شكست خورده به مكه برگشتند، و ابو سفيان هم با كاروان خود به مكه برگشت، عبد اللَّه بن ابى ربيعه و عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن اميه به اتفاق چند تن ديگر از قريش از آنهايى كه يا پدر يا فرزندان و يا برادران خود را در جنگ بدر از دست داده بودند نزد ابى سفيان بن حرب و ساير كسانى كه در كاروان ابو سفيان مال التجارهاى داشتند رفته گفتند: | و در الدر المنثور است كه ابن اسحاق، و عبد بن حميد، و ابن جرير، و ابن منذر، از ابن شهاب، و محمد بن يحيى بن حبان، و عاصم بن عمرو بن قتاده، و حصين بن عبد الرحمن بن عمرو بن سعد بن معاذ، و غير ايشان هر يك قسمتى از اين حديث را از جنگ احد روايت كردهاند «2». از آن جمله گفتهاند: وقتى قريش و يا آسيب خوردگان از كفار قريش در جنگ بدر آن آسيبها را ديدند، و شكست خورده به مكه برگشتند، و ابو سفيان هم با كاروان خود به مكه برگشت، عبد اللَّه بن ابى ربيعه و عكرمة بن ابى جهل و صفوان بن اميه به اتفاق چند تن ديگر از قريش از آنهايى كه يا پدر يا فرزندان و يا برادران خود را در جنگ بدر از دست داده بودند نزد ابى سفيان بن حرب و ساير كسانى كه در كاروان ابو سفيان مال التجارهاى داشتند رفته گفتند: | ||
اى گروه قريش، محمد خونهاى شما را بريخت، و نامداران شما را بكشت، بيائيد و با اين مال التجارهتان ما را در نبرد با او كمك كنيد، تا شايد بتوانيم در مقابل | اى گروه قريش، محمد خونهاى شما را بريخت، و نامداران شما را بكشت، بيائيد و با اين مال التجارهتان ما را در نبرد با او كمك كنيد، تا شايد بتوانيم در مقابل كشته هاى خود انتقامى از او بگيريم، ابو سفيان و ساير تجار قبول كردند، و قريش براى جنگ با رسول خدا (ص) به جمع آورى افراد پرداخته و با زنان خود بيرون شدند تا هم به انگيزه ناموسپرستى، بهتر نبرد كنند و هم از جنگ فرار نكنند و ابو سفيان را به عنوان رهبر عمليات برداشته به راه افتادند تا در دامنه كوهى در بطن سنجه به دو حلقه از يك قنات رسيدند، كه در كنار وادى قرار داشت. | ||
اين خبر به رسول خدا (ص) رسيد، و آن جناب به اطلاع مسلمانان رسانيد كه مشركين در فلان نقطه اطراق كرده اند، رسول خدا (ص) فرمود: من | اين خبر به رسول خدا (ص) رسيد، و آن جناب به اطلاع مسلمانان رسانيد كه مشركين در فلان نقطه اطراق كرده اند، رسول خدا (ص) فرمود: من | ||
خط ۱۸۱: | خط ۱۸۱: | ||
در خواب ديدم گاوى را نحر كردند: و نيز ديدم كه لبه شمشيرم شكافى برداشته، و باز در خواب ديدم كه دست خود را در زرهى بسيار محكم فرو بردم، خودم اين زره حصين را به مدينه تاويل كردم حال اگر شما صلاح مىدانيد در مدينه بمانيد، و مشركين را به حال خود واگذاريد، هر جا را خواستند لشكر گاه كنند، چون اگر همان جا بمانند بدترين جا ماندهاند، و اگر داخل شهر ما شوند، در همين شهر با آنان كارزار مىكنيم. | در خواب ديدم گاوى را نحر كردند: و نيز ديدم كه لبه شمشيرم شكافى برداشته، و باز در خواب ديدم كه دست خود را در زرهى بسيار محكم فرو بردم، خودم اين زره حصين را به مدينه تاويل كردم حال اگر شما صلاح مىدانيد در مدينه بمانيد، و مشركين را به حال خود واگذاريد، هر جا را خواستند لشكر گاه كنند، چون اگر همان جا بمانند بدترين جا ماندهاند، و اگر داخل شهر ما شوند، در همين شهر با آنان كارزار مىكنيم. | ||
از آن سو قريش هم چنان پيش مىآمد، تا در روز چهار شنبه در احد پياده شدند، پنج شنبه و جمعه را هم به انتظار لشكر اسلام ماندند، روز جمعه رسول خدا (ص) بعد از نماز جمعه به طرف احد حركت كرد، و روز شنبه نيمه شوال سال سوم هجرت جنگ آغاز شد. در آن نظر خواهى كه رسول خدا (ص) كرد عبد اللَّه بن ابى نظرش موافق با نظر رسول خدا (ص) بود، نظرش اين بود كه از شهر بيرون نشوند، رسول خدا (ص) هم از بيرون شدن كراهت داشت، ليكن عدهاى از مسلمانان كه خداى تعالى در اين جنگ به فيض شهادتشان گرامى داشت، و جمعى ديگر غير ايشان كه در جنگ بدر نتوانسته بودند شركت كنند، عرضه داشتند: يا رسول اللَّه ما را به طرف دشمنانمان حركت بده، تا خيال نكنند از آنها ترسيديم، و توانايى نبرد با ايشان را نداريم از سوى ديگر عبد اللَّه بن ابى عرضه داشت: يا رسول اللَّه اجازه بده در مدينه بمانيم، و به سوى دشمن حركت مكن، به خدا سوگند اين براى ما تجربه شده كه هرگز از مدينه به طرف دشمنى بيرون نرفتهايم مگر آنكه شكست خوردهايم، و هيچگاه دشمن داخل شهر ما نشده مگر آنكه از ما شكست خورده است، دشمن را به حال خود واگذار، اگر همان جا ماندند كه جز شر چيزى عايدشان نمىشود، و اگر داخل شهر شدند مردان و زنان و كودكان همه با آنها كارزار خواهند كرد، حتى از بالاى بام سنگ، بارانشان خواهند ساخت، و اگر هم از همان راه كه آمدهاند برگردند با نوميدى و دست از پا درازتر | از آن سو قريش هم چنان پيش مىآمد، تا در روز چهار شنبه در احد پياده شدند، پنج شنبه و جمعه را هم به انتظار لشكر اسلام ماندند، روز جمعه رسول خدا (ص) بعد از نماز جمعه به طرف احد حركت كرد، و روز شنبه نيمه شوال سال سوم هجرت جنگ آغاز شد. در آن نظر خواهى كه رسول خدا (ص) كرد عبد اللَّه بن ابى نظرش موافق با نظر رسول خدا (ص) بود، نظرش اين بود كه از شهر بيرون نشوند، رسول خدا (ص) هم از بيرون شدن كراهت داشت، ليكن عدهاى از مسلمانان كه خداى تعالى در اين جنگ به فيض شهادتشان گرامى داشت، و جمعى ديگر غير ايشان كه در جنگ بدر نتوانسته بودند شركت كنند، عرضه داشتند: يا رسول اللَّه ما را به طرف دشمنانمان حركت بده، تا خيال نكنند از آنها ترسيديم، و توانايى نبرد با ايشان را نداريم از سوى ديگر عبد اللَّه بن ابى عرضه داشت: يا رسول اللَّه اجازه بده در مدينه بمانيم، و به سوى دشمن حركت مكن، به خدا سوگند اين براى ما تجربه شده كه هرگز از مدينه به طرف دشمنى بيرون نرفتهايم مگر آنكه شكست خوردهايم، و هيچگاه دشمن داخل شهر ما نشده مگر آنكه از ما شكست خورده است، دشمن را به حال خود واگذار، اگر همان جا ماندند كه جز شر چيزى عايدشان نمىشود، و اگر داخل شهر شدند مردان و زنان و كودكان همه با آنها كارزار خواهند كرد، حتى از بالاى بام سنگ، بارانشان خواهند ساخت، و اگر هم از همان راه كه آمدهاند برگردند با نوميدى و دست از پا درازتر برگشته اند. | ||
ليكن آنهايى كه علاقمند بودند به طرف دشمن حركت كنند همواره از رسول خدا (ص) در خواست مىكردند كه با پيشنهادشان موافقت نمايد. | ليكن آنهايى كه علاقمند بودند به طرف دشمن حركت كنند همواره از رسول خدا (ص) در خواست مىكردند كه با پيشنهادشان موافقت نمايد. | ||
تا آن كه رسول خدا (ص) به عزم حركت داخل خانه شد، و لباس رزم را به تن كرد، و اين جريان روز جمعه بعد از فراغت از نماز جمعه بود، آن گاه از خانه در آمد، تا به طرف احد حركت كند، ليكن مردم پشيمان شده بودند، و عرضه داشتند يا رسول اللَّه گويا، نظريه خود را بر جناب عالى تحميل كردهايم، و اين كار درستى نبوده كه كرديم | تا آن كه رسول خدا (ص) به عزم حركت داخل خانه شد، و لباس رزم را به تن كرد، و اين جريان روز جمعه بعد از فراغت از نماز جمعه بود، آن گاه از خانه در آمد، تا به طرف احد حركت كند، ليكن مردم پشيمان شده بودند، و عرضه داشتند يا رسول اللَّه گويا، نظريه خود را بر جناب عالى تحميل كردهايم، و اين كار درستى نبوده كه كرديم | ||
خط ۱۹۲: | خط ۱۹۲: | ||
و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه در حديثى گفته: | و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از سدى روايت كرده كه در حديثى گفته: | ||
رسول خدا (ص) با هزار مرد جنگى به طرف احد حركت كرد، و قبلا نويد پيروزى را به ايشان داده بود، البته به شرطى كه صبر كنند، ولى عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر كه از او پيروى مىنمودند، برگشتند، دنبال سر آنان ابو جابر سلمى صدايشان زد، و به شركت در جنگ دعوتشان نمود، ولى خستهاش كردند، و گفتند: ما قتالى نمىبينيم، اگر به حرف ما بروى تو هم با ما بر مىگردى «1». | رسول خدا (ص) با هزار مرد جنگى به طرف احد حركت كرد، و قبلا نويد پيروزى را به ايشان داده بود، البته به شرطى كه صبر كنند، ولى عبد اللَّه بن ابى با سيصد نفر كه از او پيروى مىنمودند، برگشتند، دنبال سر آنان ابو جابر سلمى صدايشان زد، و به شركت در جنگ دعوتشان نمود، ولى خستهاش كردند، و گفتند: ما قتالى نمىبينيم، اگر به حرف ما بروى تو هم با ما بر مىگردى «1». | ||
و خداى تعالى در اين باره فرمود:" إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا"، و اين دو طايفه يكى بنو سلمه بود، و ديگرى بنو حارثه، كه تصميم گرفتند با عبد اللَّه بن ابى كه داشت | و خداى تعالى در اين باره فرمود:" إِذْ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا"، و اين دو طايفه يكى بنو سلمه بود، و ديگرى بنو حارثه، كه تصميم گرفتند با عبد اللَّه بن ابى كه داشت | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 22 </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 22 </center> | ||
بر مى گشت برگردند، ولى خدا حفظشان كرد، و در نتيجه از آن هزار نفر هفتصد نفر با رسول اللَّه (ص) باقى ماندند. | |||
مؤلف قدس سره: | مؤلف قدس سره: بنوسلمه و بنوحارثه دو قبيله از انصار بودند، بنوسلمه از خزرج، و بنوحارثه از اوس بودند. | ||
و در مجمع البيان است كه ابن ابى اسحاق و سدى و واقدى و ابن جرير و غير ايشان روايت | و در مجمع البيان است كه ابن ابى اسحاق و سدى و واقدى و ابن جرير و غير ايشان روايت كرده اند كه مشركين روز چهارشنبه اى از ماه شوال سال سوم هجرت در احد پياده شدند، و روز جمعه رسول خدا وارد احد شد، و روز شنبه نيمه ماه جنگ شروع شد، و در اين جنگ دندانهاى رسول خدا (ص) شكست، و زخمى از ناحيه صورت برداشت، و مهاجرين و انصار بعد از فرار كردن برگشتند، اما بعد از آن كه رسول خدا (ص) را تنها گذاشته و هفتاد نفر از اصحاب كشته شدند، و رسول خدا (ص) با چند نفرى كه باقى مانده بودند دشمن را شكست دادند، و مشركين، اصحاب رسول خدا (ص) و از آن جمله حمزه را مثله كردند، و به بدترين وجهى مثله كردند «1». | ||
مؤلف قدس سره: روايات در داستان جنگ احد بسيار زياد است، و ما در اينجا و در آينده جز اندكى از آنها را نقل نكرديم و تنها آن مقدارى را آورديم كه فهم معانى آياتى كه در شان اين داستان نازل شده متوقف بر اطلاع از آنها بود. | مؤلف قدس سره: روايات در داستان جنگ احد بسيار زياد است، و ما در اينجا و در آينده جز اندكى از آنها را نقل نكرديم و تنها آن مقدارى را آورديم كه فهم معانى آياتى كه در شان اين داستان نازل شده متوقف بر اطلاع از آنها بود. | ||
خط ۲۱۰: | خط ۲۱۰: | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 23 </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 23 </center> | ||
==آيات 130 - 138 سوره آل عمران== | |||
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (131) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134) | يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130) وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ (131) وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (132) وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ (133) الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (134) | ||
وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136) قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138) | وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (135) أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِينَ (136) قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (137) هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ (138) | ||
خط ۲۶۱: | خط ۲۶۰: | ||
" الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ ..." قرار گرفته است. | " الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ ..." قرار گرفته است. | ||
و اما اينكه فرمود:" جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ ..." منظور از" عرض بهشت"، چيزى در مقابل طول آن نيست، بلكه منظور وسعت آن است، و اين خود استعمالى است شايع، و كانه تعبير به عرض، كنايه است از اينكه وسعت آن به نهايت درجه است، و يا به قدرى است كه وهم و خيال بشرى نمىتواند آن را بسنجد و برايش حدى تصور كند، البته اين تعبير معناى ديگرى نيز دارد، كه ان شاء اللَّه بزودى در بحث روايتى آينده بدان اشاره خواهيم كرد. | و اما اينكه فرمود:" جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ ..." منظور از" عرض بهشت"، چيزى در مقابل طول آن نيست، بلكه منظور وسعت آن است، و اين خود استعمالى است شايع، و كانه تعبير به عرض، كنايه است از اينكه وسعت آن به نهايت درجه است، و يا به قدرى است كه وهم و خيال بشرى نمىتواند آن را بسنجد و برايش حدى تصور كند، البته اين تعبير معناى ديگرى نيز دارد، كه ان شاء اللَّه بزودى در بحث روايتى آينده بدان اشاره خواهيم كرد. | ||
و اينكه فرمود:" أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ" به منزله توطئه و زمينه چينى براى اوصافى است كه بعد از اين آيه براى متقين مىشمارد، چون غرض از آن آيات بيان اوصاف است. اوصافى كه با حال مؤمنين در اين مقام يعنى در هنگام نزول اين آيات ارتباط دارد، چون اين | و اينكه فرمود:" أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ" به منزله توطئه و زمينه چينى براى اوصافى است كه بعد از اين آيه براى متقين مىشمارد، چون غرض از آن آيات بيان اوصاف است. اوصافى كه با حال مؤمنين در اين مقام يعنى در هنگام نزول اين آيات ارتباط دارد، چون اين | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 28 </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 28 </center> | ||
احد نازل شده كه آن احوال يعنى ضعف و وهن و مخالفتها از ايشان سر زده بود، و گرفتاريها بر سرشان آمده بود، و در عين حال به زودى به جنگهايى ديگر بايد بروند، و حوادثى شبيه به حوادث جنگ احد در پيش داشتند، و سخت به اتحاد و اتفاق و ائتلاف نيازمند بودند. | آیات بعداز جنگ احد نازل شده كه آن احوال يعنى ضعف و وهن و مخالفتها از ايشان سر زده بود، و گرفتاريها بر سرشان آمده بود، و در عين حال به زودى به جنگهايى ديگر بايد بروند، و حوادثى شبيه به حوادث جنگ احد در پيش داشتند، و سخت به اتحاد و اتفاق و ائتلاف نيازمند بودند. | ||
" الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ ..." كلمه" سراء" به معناى آن پيشامدى است كه مايه مسرت آدمى باشد، و كلمه (ضراء) بر خلاف آن به معناى هر چيزى است كه مايه بد حالى انسان شود، البته ممكن است اين دو كلمه را به معناى دو كلمه يسر و عسر يعنى آسانى و دشوارى نيز گرفت، و كلمه (كظم) در اصل به معناى بستن سر مشك بعد از پركردن آن بوده ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد انسانى استعمال شد كه پر از اندوه و خشم باشد ليكن مصمم است كه خشم خود را ابراز ننمايد، و كلمه (غيظ) به معناى هيجان طبع براى انتقام در اثر مشاهده پى در پى ناملايمات است، به خلاف غضب كه به معناى اراده انتقام و يا مجازات است، و به همين جهت است كه گفته مىشود: خداى تعالى غضب مىكند، ولى گفته نمىشود خداى تعالى غيظ مىكند. | " الَّذِينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرَّاءِ وَ الضَّرَّاءِ ..." كلمه" سراء" به معناى آن پيشامدى است كه مايه مسرت آدمى باشد، و كلمه (ضراء) بر خلاف آن به معناى هر چيزى است كه مايه بد حالى انسان شود، البته ممكن است اين دو كلمه را به معناى دو كلمه يسر و عسر يعنى آسانى و دشوارى نيز گرفت، و كلمه (كظم) در اصل به معناى بستن سر مشك بعد از پركردن آن بوده ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد انسانى استعمال شد كه پر از اندوه و خشم باشد ليكن مصمم است كه خشم خود را ابراز ننمايد، و كلمه (غيظ) به معناى هيجان طبع براى انتقام در اثر مشاهده پى در پى ناملايمات است، به خلاف غضب كه به معناى اراده انتقام و يا مجازات است، و به همين جهت است كه گفته مىشود: خداى تعالى غضب مىكند، ولى گفته نمىشود خداى تعالى غيظ مىكند. | ||
خط ۲۸۷: | خط ۲۸۶: | ||
و جمله:" أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ" بيان اجر جزيل آنان است، و آنچه خداى تعالى در اين آيه تذكر داده عين همان فرمانى است كه در آيه زير فرموده، يعنى مسارعة به سوى مغفرت، و به سوى جنت و فرمود:" وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ ..." و از اينجا روشن مىگردد كه امر به مسارعت در چند عمل است: 1- انفاق 2- كظم غيظ 3- عفو از خطاهاى مردم 4- استغفار. | و جمله:" أُولئِكَ جَزاؤُهُمْ مَغْفِرَةٌ" بيان اجر جزيل آنان است، و آنچه خداى تعالى در اين آيه تذكر داده عين همان فرمانى است كه در آيه زير فرموده، يعنى مسارعة به سوى مغفرت، و به سوى جنت و فرمود:" وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ ..." و از اينجا روشن مىگردد كه امر به مسارعت در چند عمل است: 1- انفاق 2- كظم غيظ 3- عفو از خطاهاى مردم 4- استغفار. | ||
" قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا ..." كلمه" سنن" جمع سنت است، كه به معناى طريقت و روشى است كه بايد در مجتمع سير شود، و اين كه امر فرموده در زمين سير كنند براى اين است كه از سرگذشت امتهاى گذشته عبرت بگيرند، و سرانجام پادشاهان و فراعنه طاغى را ببينند كه چگونه قصرهاى رفيعشان به دردشان نخورد، و ذخيرههاى موزه سلطنتيشان، و تخت مزين به جواهرشان، و لشكر و هوادارانشان سودى به آنان نبخشيد، و خداى تعالى همه را از بين برد، و چيزى به جز سرگذشتى كه مايه عبرت باشد از آنان باقى نماند، ولى فرو رفتگان در غفلت كجا؟ و عبرت كجا؟. | " قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ سُنَنٌ فَسِيرُوا ..." كلمه" سنن" جمع سنت است، كه به معناى طريقت و روشى است كه بايد در مجتمع سير شود، و اين كه امر فرموده در زمين سير كنند براى اين است كه از سرگذشت امتهاى گذشته عبرت بگيرند، و سرانجام پادشاهان و فراعنه طاغى را ببينند كه چگونه قصرهاى رفيعشان به دردشان نخورد، و ذخيرههاى موزه سلطنتيشان، و تخت مزين به جواهرشان، و لشكر و هوادارانشان سودى به آنان نبخشيد، و خداى تعالى همه را از بين برد، و چيزى به جز سرگذشتى كه مايه عبرت باشد از آنان باقى نماند، ولى فرو رفتگان در غفلت كجا؟ و عبرت كجا؟. | ||
و اما اينكه بيائيم آثار باستانى آنان را و | و اما اينكه بيائيم آثار باستانى آنان را و مجسمه هايشان را حفظ كنيم، و در كشف از عظمت و مجد آنان مخارج گزاف و زحمات طاقتفرسايى را تحمل نمائيم، از امورى است كه قرآن كريم هيچ اعتنايى به آن ندارد، چون اين خود يكى از مصاديق بتپرستى است، كه در هر دورهاى به شكلى و در لباسى خودنمايى مىكند، و ما ان شاء اللَّه به زودى پيرامون اين معنا بحثى مستقل ايراد خواهيم كرد، و در آنجا معناى و ثنيت و بتپرستى را تجزيه و تحليل خواهيم نمود. | ||
" هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ ..." در اين آيه بيانات آيات قبل را روشنگر براى عموم مردم، و هدايت و موعظتى براى خصوص متقين دانسته، و اين تقسيم به اعتبار تاثير است، (و مىخواهد بفرمايد هر چند بيان | " هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ ..." در اين آيه بيانات آيات قبل را روشنگر براى عموم مردم، و هدايت و موعظتى براى خصوص متقين دانسته، و اين تقسيم به اعتبار تاثير است، (و مىخواهد بفرمايد هر چند بيان | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 31 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 31 | ||
خط ۳۰۰: | خط ۲۹۹: | ||
كه مقتضاى ظواهر كتاب و سنت همين است، الا اينكه نظامى كه حاكم در آخرت است غير از نظامى است كه در دنيا حاكم است، چون آخرت دار ابديت و بقا است، و دنيا دار زوال و فنا است، و به همين جهت انسان در بهشت مىخورد، و مىنوشد و نكاح مىكند و لذت شهوانى مىبرد، ولى در آنجا دچار عوارضى كه در دنيا بر او وارد مىشد نمىگردد و همچنين انسان دوزخى در آخرت بين آتش مىسوزد، و سوزش آتش را مىچشد و از خوردنيها و نوشيدنيها و مسكن و همنشين دوزخيش شكنجه مىبيند، ولى آثار سوختن دنيايى را ندارد، (نه ذغال مىشود و نه خاكستر و نه مىميرد) و همچنين در آخرت عمرى ابدى و بى پايان دارد، ولى آثار طول عمر دنيايى از قبيل كهولت و پيرى و سالخوردگى را ندارد، و همچنين ساير شؤون حياتى دنيايى را دارد ولى آثار دنيايى آن را ندارد، و اين نيست مگر به خاطر اينكه عوارض و لوازم نامبرده از لوازم نظام دنيوى است، نه از لوازم مطلق نظام (چه دنيايى و چه آخرتى) پس دنيا دار تزاحم و تمانع است، ولى آخرت چنين نيست (پس مىشود پهناى آسمانها و زمين را بهشت اشغال كرده باشد، و در عين حال جهنم نيز آن را اشغال كند). | كه مقتضاى ظواهر كتاب و سنت همين است، الا اينكه نظامى كه حاكم در آخرت است غير از نظامى است كه در دنيا حاكم است، چون آخرت دار ابديت و بقا است، و دنيا دار زوال و فنا است، و به همين جهت انسان در بهشت مىخورد، و مىنوشد و نكاح مىكند و لذت شهوانى مىبرد، ولى در آنجا دچار عوارضى كه در دنيا بر او وارد مىشد نمىگردد و همچنين انسان دوزخى در آخرت بين آتش مىسوزد، و سوزش آتش را مىچشد و از خوردنيها و نوشيدنيها و مسكن و همنشين دوزخيش شكنجه مىبيند، ولى آثار سوختن دنيايى را ندارد، (نه ذغال مىشود و نه خاكستر و نه مىميرد) و همچنين در آخرت عمرى ابدى و بى پايان دارد، ولى آثار طول عمر دنيايى از قبيل كهولت و پيرى و سالخوردگى را ندارد، و همچنين ساير شؤون حياتى دنيايى را دارد ولى آثار دنيايى آن را ندارد، و اين نيست مگر به خاطر اينكه عوارض و لوازم نامبرده از لوازم نظام دنيوى است، نه از لوازم مطلق نظام (چه دنيايى و چه آخرتى) پس دنيا دار تزاحم و تمانع است، ولى آخرت چنين نيست (پس مىشود پهناى آسمانها و زمين را بهشت اشغال كرده باشد، و در عين حال جهنم نيز آن را اشغال كند). | ||
از جمله دلائل اين معنا اين است كه: ما آنچه را كه در طرف مشاهده خود از حوادث و اتفاقات واقعه حوادث ديگرى را براى بار دوم مىبينيم حوادث بار اول از نظرمان غايب مىشود، مثلا حوادث امروز را وقتى مىبينيم كه حوادث ديروز از نظر ما غايب شده باشد، حوادث شب را وقتى مىبينيم كه حوادث روز گذشته باشد، و همچنين مثالهاى ديگر و اما نسبت به خداى سبحان چنين نيست، از نظر او حوادث شب و روز يك جا مشاهد است، و حوادث آينده حوادث گذشته را از محضر او غايب نمىسازد، و اين قسم حوادث مزاحمتى با يكديگر ندارند، پس شب و روز و حوادث مقارن آن دو، به حسب نظام ماده و حركت متزاحم و متمانعند، در يك جا و در يك لحظه جمع نمىشوند، ولى در نظام آخرت هيچ تزاحم و تمانعى با هم ندارند، و با اين بيان معناى آيه زير نيز بهتر فهميده مىشود" أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً" «1». | از جمله دلائل اين معنا اين است كه: ما آنچه را كه در طرف مشاهده خود از حوادث و اتفاقات واقعه حوادث ديگرى را براى بار دوم مىبينيم حوادث بار اول از نظرمان غايب مىشود، مثلا حوادث امروز را وقتى مىبينيم كه حوادث ديروز از نظر ما غايب شده باشد، حوادث شب را وقتى مىبينيم كه حوادث روز گذشته باشد، و همچنين مثالهاى ديگر و اما نسبت به خداى سبحان چنين نيست، از نظر او حوادث شب و روز يك جا مشاهد است، و حوادث آينده حوادث گذشته را از محضر او غايب نمىسازد، و اين قسم حوادث مزاحمتى با يكديگر ندارند، پس شب و روز و حوادث مقارن آن دو، به حسب نظام ماده و حركت متزاحم و متمانعند، در يك جا و در يك لحظه جمع نمىشوند، ولى در نظام آخرت هيچ تزاحم و تمانعى با هم ندارند، و با اين بيان معناى آيه زير نيز بهتر فهميده مىشود" أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً" «1». | ||
و وقتى جمع بين ليل و نهار متزاحم، ممكن باشد، اين نيز ممكن مىشود كه آسمان و زمين گنجايش بهشتى را داشته باشد كه به وسعت آن دو است، و هم گنجايش دوزخى را | و وقتى جمع بين ليل و نهار متزاحم، ممكن باشد، اين نيز ممكن مىشود كه آسمان و زمين گنجايش بهشتى را داشته باشد كه به وسعت آن دو است، و هم گنجايش دوزخى را | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 33 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 33 | ||
باشد كه آن نيز به وسعت آن دو است به عبارت سادهتر اينكه: اين نيز ممكن است كه آسمان و زمين محل بهشتى و جهنمى باشد كه وسعت هر دو بقدر آسمان و زمين است، ولى نه به حسب نظام دنيا، بلكه به حسب نظام آخرت و در اخبار براى اين جريان نظايرى هست، از آن جمله در اخبار «1» آمده كه قبر يا روضهاى است از باغهاى بهشت، و يا حفرهاى است از حفرههاى جهنم، و يا آمده است «2» كه قبر مؤمن تا چشمش كار مىكند وسيع است. | داشته باشد كه آن نيز به وسعت آن دو است به عبارت سادهتر اينكه: اين نيز ممكن است كه آسمان و زمين محل بهشتى و جهنمى باشد كه وسعت هر دو بقدر آسمان و زمين است، ولى نه به حسب نظام دنيا، بلكه به حسب نظام آخرت و در اخبار براى اين جريان نظايرى هست، از آن جمله در اخبار «1» آمده كه قبر يا روضهاى است از باغهاى بهشت، و يا حفرهاى است از حفرههاى جهنم، و يا آمده است «2» كه قبر مؤمن تا چشمش كار مىكند وسيع است. | ||
پس بنا بر اين جا دارد كلام رسول خدا (ص) را كه فرمود:" سبحان اللَّه وقتى روز مىآيد شب كجا مىرود" را حمل كنيم بر چنان معنايى، نه بر حضور و غياب آن دو از علم خدا، چون اين خيلى روشن است كه عالم بودن خداى تعالى به شب و روز ارتباطى با سؤال سائل ندارد، و همچنين اگر كسى از آن سؤال پاسخ دهد به اينكه وقتى روز مىرسد شب هم چنان در عالم خارج باقى مىماند، (و شب و روز نظير چرخ فلكى است كه نيمى از آن سفيد و نيمى سياه باشد، وقتى نيمه سفيد جلوى شيشه مىآيد نيمه سياه عقب مىرود ولى در چرخ فلك هست)، چون در اين صورت سائل اعتراض مىكند و مىگويد مطلب اينطور نيست، بلكه با آمدن روز در محل سكونت ما، شب آن محل معدوم مىشود، و اگر محل را در نظر نگيريم و خود شب و روز را در نظر بگيريم، حقيقت شب عبارت است از يك سايه مخروطى كه از تابش خورشيد به يك طرف زمين در طرف ديگر آن پديد مىآيد، و اين سايه مخروطى بطور دائم دور كره زمين مىگردد و دائما يك طرف زمين روز و روشن و طرف ديگرش شب و تاريك است، پس با آمدن روز، شب باطل نمىشود، و در عين حال آنجا كه روز هست، شب نيست. | پس بنا بر اين جا دارد كلام رسول خدا (ص) را كه فرمود:" سبحان اللَّه وقتى روز مىآيد شب كجا مىرود" را حمل كنيم بر چنان معنايى، نه بر حضور و غياب آن دو از علم خدا، چون اين خيلى روشن است كه عالم بودن خداى تعالى به شب و روز ارتباطى با سؤال سائل ندارد، و همچنين اگر كسى از آن سؤال پاسخ دهد به اينكه وقتى روز مىرسد شب هم چنان در عالم خارج باقى مىماند، (و شب و روز نظير چرخ فلكى است كه نيمى از آن سفيد و نيمى سياه باشد، وقتى نيمه سفيد جلوى شيشه مىآيد نيمه سياه عقب مىرود ولى در چرخ فلك هست)، چون در اين صورت سائل اعتراض مىكند و مىگويد مطلب اينطور نيست، بلكه با آمدن روز در محل سكونت ما، شب آن محل معدوم مىشود، و اگر محل را در نظر نگيريم و خود شب و روز را در نظر بگيريم، حقيقت شب عبارت است از يك سايه مخروطى كه از تابش خورشيد به يك طرف زمين در طرف ديگر آن پديد مىآيد، و اين سايه مخروطى بطور دائم دور كره زمين مىگردد و دائما يك طرف زمين روز و روشن و طرف ديگرش شب و تاريك است، پس با آمدن روز، شب باطل نمىشود، و در عين حال آنجا كه روز هست، شب نيست. | ||
و اين روايت نظايرى در ميان روايات دارد، مانند روايتى كه در تفسير آيه:" لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ" «3» وارد شده، كه امام ع فرموده: وقتى خورشيد غايب مىشود اين شعاع گسترده چه مىشود و به كجاى زمين مىرود ...، كه به زودى بحث پيرامون آن مىآيد. | و اين روايت نظايرى در ميان روايات دارد، مانند روايتى كه در تفسير آيه:" لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ" «3» وارد شده، كه امام ع فرموده: وقتى خورشيد غايب مىشود اين شعاع گسترده چه مىشود و به كجاى زمين مىرود ...، كه به زودى بحث پيرامون آن مىآيد. | ||
خط ۳۲۳: | خط ۳۲۲: | ||
و در تفسير عياشى از امام صادق ع روايت كرده كه در حديثى فرمود: و در كتاب خداى تعالى نجات از هر پستى و بصيرت از هر كوردلى و شفا از هر بيمارى اخلاقى، وجود دارد، و شما آن را در آياتى جستجو كنيد كه به توبه و استغفار امرتان مىكند، مثلا مىفرمايد: | و در تفسير عياشى از امام صادق ع روايت كرده كه در حديثى فرمود: و در كتاب خداى تعالى نجات از هر پستى و بصيرت از هر كوردلى و شفا از هر بيمارى اخلاقى، وجود دارد، و شما آن را در آياتى جستجو كنيد كه به توبه و استغفار امرتان مىكند، مثلا مىفرمايد: | ||
" وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ، وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ، وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ". | " وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَوْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللَّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ، وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا اللَّهُ، وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ". | ||
و نيز فرموده:" وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً"، اين | و نيز فرموده:" وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً"، اين نمونه اى است از آياتى كه خداى تعالى در آن امر به استغفار فرموده، البته (در آياتى ديگر) | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 36 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 36 | ||
استغفار را مشروط به توبه و دل كندن از گناه كرده، از آيه زير هم مىتوان شرطى ديگر را استفاده كرد، و آن عمل صالح است چون مىفرمايد:" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" «1». | استغفار را مشروط به توبه و دل كندن از گناه كرده، از آيه زير هم مىتوان شرطى ديگر را استفاده كرد، و آن عمل صالح است چون مىفرمايد:" إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ" «1». | ||
پس معلوم مىشود بدون توبه و عمل صالح استغفار به سوى خدا بالا نمىرود «2». | پس معلوم مىشود بدون توبه و عمل صالح استغفار به سوى خدا بالا نمىرود «2». | ||
مؤلف قدس سره: امام ع مساله دل كندن را از اين جمله استفاده كرده، كه مىفرمايد:" وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا"، و همچنين احتياج توبه و استغفار به عمل صالح را از همان | مؤلف قدس سره: امام ع مساله دل كندن را از اين جمله استفاده كرده، كه مىفرمايد:" وَ لَمْ يُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا"، و همچنين احتياج توبه و استغفار به عمل صالح را از همان آيه اى كه نقل كرديم استفاده فرموده، چون جمله" كلمه هاى طيب" عموميت دارد هم شامل عقائد مىشود و هم استغفار. | ||
و در كتاب مجالس «3» از امام صادق ع روايت شده كه فرموده: وقتى آيه: | و در كتاب مجالس «3» از امام صادق ع روايت شده كه فرموده: وقتى آيه: | ||
" وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ..." نازل شد، ابليس بر بالاى يكى از كوههاى مكه رفت، كه نامش را" ثور" مىگويند، و با بلندترين فرياد عفريتهاى (شاگردان) خود را صدا كرد، كه همه دورش جمع شدند و گفتند: براى چه ما را خواندهاى اى بزرگ ما؟ گفت: اين آيه نازل شده: | " وَ الَّذِينَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً ..." نازل شد، ابليس بر بالاى يكى از كوههاى مكه رفت، كه نامش را" ثور" مىگويند، و با بلندترين فرياد عفريتهاى (شاگردان) خود را صدا كرد، كه همه دورش جمع شدند و گفتند: براى چه ما را خواندهاى اى بزرگ ما؟ گفت: اين آيه نازل شده: | ||
خط ۳۳۸: | خط ۳۳۷: | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 37 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 37 | ||
==آيات 139 - 148 ، سوره آل عمران== | |||
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (140) وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143) | وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (139) إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ (140) وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ (141) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ يَعْلَمَ الصَّابِرِينَ (142) وَ لَقَدْ كُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَيْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (143) | ||
وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (144) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145) وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146) وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (147) فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148) | وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ (144) وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَ مَنْ يُرِدْ ثَوابَ الْآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْها وَ سَنَجْزِي الشَّاكِرِينَ (145) وَ كَأَيِّنْ مِنْ نَبِيٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ (146) وَ ما كانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ إِسْرافَنا فِي أَمْرِنا وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (147) فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (148) | ||
خط ۳۶۶: | خط ۳۶۴: | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 40 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 40 | ||
و اگر اين جمله را مطلق آورد، و بالا دست بودن مسلمانان را مقيد به هيچ قيدى به جز ايمان نكرد، براى اين بود كه به ما بفهماند شما مسلمانان اگر ايمان داشته باشيد نبايد در عزم خود سست شويد، و نبايد به خاطر اينكه بر دشمنان ظفر | و اگر اين جمله را مطلق آورد، و بالا دست بودن مسلمانان را مقيد به هيچ قيدى به جز ايمان نكرد، براى اين بود كه به ما بفهماند شما مسلمانان اگر ايمان داشته باشيد نبايد در عزم خود سست شويد، و نبايد به خاطر اينكه بر دشمنان ظفر نيافته ايد و نتوانسته ايد از آنان انتقام بگيريد اندوهناك گرديد، براى اينكه ايمان امرى است كه با علو شما قرين و توأم است، و به هيچ وجه ممكن نيست با حفظ ايمان خود زير دست كفار واقع شويد، چون ايمان ملازم با تقوا و صبر است، و ملاك فتح و ظفر هم در همين دو است، و اما قرح و آسيبهايى كه به شما رسيده، تنها به شما نرسيده بلكه طرف شما (مشركين) هم اين آسيبها را ديدهاند، و روى هم چيزى از شما جلوتر نيستند، تا باعث وهن و اندوه شما شود. | ||
و اگر علو مسلمانان را مشروط كرد به ايمان، با اينكه خطاب به مسلمانان با ايمان است، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه هر چند مخاطبين مسلمان و مؤمن بودند، و ليكن به مقتضاى ايمانشان عمل نكردند و صفاتى چون صبر و تقوا كه داشتن آن مقتضاى ايمان است نداشتند، و گرنه اثر خود را مىبخشيد، و در اين جنگ ضربه نمىخوردند و آن آسيبها را نمىديدند. | و اگر علو مسلمانان را مشروط كرد به ايمان، با اينكه خطاب به مسلمانان با ايمان است، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه هر چند مخاطبين مسلمان و مؤمن بودند، و ليكن به مقتضاى ايمانشان عمل نكردند و صفاتى چون صبر و تقوا كه داشتن آن مقتضاى ايمان است نداشتند، و گرنه اثر خود را مىبخشيد، و در اين جنگ ضربه نمىخوردند و آن آسيبها را نمىديدند. | ||
و اين حال هر جماعتى است كه در داشتن ايمان مختلف باشند، يك عده ايمان حقيقى داشته باشند، عدهاى ديگر ايمانشان سست باشد، جمعى ديگر منافق و بيمار دل باشند، به همين جهت مىتوان گفت كلامى چون آيه مورد بحث به هر سه طايفه نظر دارد، هم تشويق مؤمنين حقيقى است، و هم اندرز به مؤمنين سست ايمان است و هم عتاب و توبيخ منافقين و بيماردلان آنان است. | و اين حال هر جماعتى است كه در داشتن ايمان مختلف باشند، يك عده ايمان حقيقى داشته باشند، عدهاى ديگر ايمانشان سست باشد، جمعى ديگر منافق و بيمار دل باشند، به همين جهت مىتوان گفت كلامى چون آيه مورد بحث به هر سه طايفه نظر دارد، هم تشويق مؤمنين حقيقى است، و هم اندرز به مؤمنين سست ايمان است و هم عتاب و توبيخ منافقين و بيماردلان آنان است. | ||
خط ۳۸۳: | خط ۳۸۱: | ||
به برخى از آن مصالح احاطه نمىيابد، و نمىتواند همه آن مصالح را درك كند"." وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ ..."" واو" عاطفه، جمله مورد بحث را به جمله اى عطف مىكند كه آن جمله حذف شده است، و حذف شدنش براى اين بوده است كه اشاره كند به اينكه فهم شما قادر به درك آن نيست، و عقل شما از احاطه به آن قاصر است، و شما جز به برخى از جهات آن نمىتوانيد احاطه داشته باشيد، و آنچه مؤمنين را سود مىدهد همين جهات است، كه خداى تعالى در جملههاى مورد بحث ذكر كرده، يعنى جمله:" و ليعلم" و جمله" و يتخذ" و جمله" ليمحص" و جمله" يمحق". | به برخى از آن مصالح احاطه نمىيابد، و نمىتواند همه آن مصالح را درك كند"." وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ ..."" واو" عاطفه، جمله مورد بحث را به جمله اى عطف مىكند كه آن جمله حذف شده است، و حذف شدنش براى اين بوده است كه اشاره كند به اينكه فهم شما قادر به درك آن نيست، و عقل شما از احاطه به آن قاصر است، و شما جز به برخى از جهات آن نمىتوانيد احاطه داشته باشيد، و آنچه مؤمنين را سود مىدهد همين جهات است، كه خداى تعالى در جملههاى مورد بحث ذكر كرده، يعنى جمله:" و ليعلم" و جمله" و يتخذ" و جمله" ليمحص" و جمله" يمحق". | ||
== علم خداى سبحان به اشياء به معناى خلق و ايجاد | == علم خداى سبحان به اشياء به معناى خلق و ايجاد آنهاست == | ||
اما جمله" وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا"، مراد از آن ظهور ايمان مؤمنين بعد از بطون و خفاى آن است، و گرنه خداى تعالى" جاهل به حال مؤمنين نيست" چون علم او به حوادث و اشيا، و از آن جمله ايمان مؤمنين، همان وجود آنها در عالم است، آرى موجودات به عين وجودشان معلوم خدايند، نه با صورتهايى كه از آنها در ذهن ترسيم كند، همانند ما مخلوقات صاحبان ذهن، كه علممان به اشيا عبارت است از:" گرفتن صورتى از آنها در ذهن خود". | اما جمله" وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا"، مراد از آن ظهور ايمان مؤمنين بعد از بطون و خفاى آن است، و گرنه خداى تعالى" جاهل به حال مؤمنين نيست" چون علم او به حوادث و اشيا، و از آن جمله ايمان مؤمنين، همان وجود آنها در عالم است، آرى موجودات به عين وجودشان معلوم خدايند، نه با صورتهايى كه از آنها در ذهن ترسيم كند، همانند ما مخلوقات صاحبان ذهن، كه علممان به اشيا عبارت است از:" گرفتن صورتى از آنها در ذهن خود". | ||
و لازمه اين حرف اين است كه وقتى خداى تعالى بخواهد به چيزى عالم شود او را خلق مىكند، پس اراده دانستن در خدا عبارت است از اراده ايجاد كردن، و چون در جمله مورد بحث مؤمنين را موجود و محقق گرفته قهرا معناى" ليعلم ..." اين است كه خدا خواسته ايمان مؤمنين ظاهر شود، و چون ظاهر شدن ايمان مانند هر چيز ديگر بايد بر طبق سنت جاريه در اسباب و مسببات صورت بگيرد، لذا چارهاى نيست جز اينكه امور و | و لازمه اين حرف اين است كه وقتى خداى تعالى بخواهد به چيزى عالم شود او را خلق مىكند، پس اراده دانستن در خدا عبارت است از اراده ايجاد كردن، و چون در جمله مورد بحث مؤمنين را موجود و محقق گرفته قهرا معناى" ليعلم ..." اين است كه خدا خواسته ايمان مؤمنين ظاهر شود، و چون ظاهر شدن ايمان مانند هر چيز ديگر بايد بر طبق سنت جاريه در اسباب و مسببات صورت بگيرد، لذا چارهاى نيست جز اينكه امور و صحنه هايى را به وجود بياورد، تا ايمان مؤمنين كه قبل از وقوع آن صحنه ها مخفى و در باطنشان پنهان بود ظاهر شود، (دقت بفرمائيد) و اما جمله:" وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ" (كه مىفرمايد: خداى تعالى از شما گواهانى مىگيرد)، منظور از گواهان، گواهان اعمال است، نه شهيدان به معناى كشتگان در معركه جنگ، چون شهيد به اين معنا در هيچ جاى قرآن نيامده، و به اين معنا از الفاظى است مستحدث، كه اخيرا در جامعه اسلامى اصطلاح شده، هم چنان كه توضيح بيشتر در تفسير آيه:" وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ" «1» گذشت. | ||
(ليكن مؤلف قدس سره در سوره حديد جزء نوزدهم آنجا كه در ذيل آيه:" وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ" «2» روايات را نقل مىكند در ذيل يك روايتى عبارتى دارد كه گويى پذيرفته است | (ليكن مؤلف قدس سره در سوره حديد جزء نوزدهم آنجا كه در ذيل آيه:" وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ" «2» روايات را نقل مىكند در ذيل يك روايتى عبارتى دارد كه گويى پذيرفته است | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 43 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 43 | ||
شهادت به كشته شدن در راه خدا معنا شده، و همچنين وقتى از گروهى از مفسرين اين معنا را نقل مىكند كه آن را رد ننموده و تنها استظهار مىكند كه به معناى گواهان اعمال باشد). | که شهادت به كشته شدن در راه خدا معنا شده، و همچنين وقتى از گروهى از مفسرين اين معنا را نقل مىكند كه آن را رد ننموده و تنها استظهار مىكند كه به معناى گواهان اعمال باشد). | ||
" مترجم" علاوه بر اينكه جمله:" يتخذ" نيز شاهد بر اين است كه" منظور از شهدا گواهان هستند" زيرا با معناى كشتگان در ميدان جنگ آن طور كه بايد نمىسازد، و معنا ندارد كسى بگويد: | " مترجم" علاوه بر اينكه جمله:" يتخذ" نيز شاهد بر اين است كه" منظور از شهدا گواهان هستند" زيرا با معناى كشتگان در ميدان جنگ آن طور كه بايد نمىسازد، و معنا ندارد كسى بگويد: | ||
خداى تعالى فلانى را شهيد و كشته در راه خود گرفت و اين تعبير در درستى به تعبيرهاى زير نمىرسد كه بگويد" خدا ابراهيم را خليل گرفت"، و يا" خدا موسى را كليم گرفت"، و يا" خدا پيامبر اسلام را گواهى گرفت تا در قيامت بر امت خود گواهى دهد"، چون خليل (دوست)، و كليم (هم سخن)، و امثال آن گرفتنى هستند، و اما كشته شدن در ميدان جنگ گرفتنى نيست. | خداى تعالى فلانى را شهيد و كشته در راه خود گرفت و اين تعبير در درستى به تعبيرهاى زير نمىرسد كه بگويد" خدا ابراهيم را خليل گرفت"، و يا" خدا موسى را كليم گرفت"، و يا" خدا پيامبر اسلام را گواهى گرفت تا در قيامت بر امت خود گواهى دهد"، چون خليل (دوست)، و كليم (هم سخن)، و امثال آن گرفتنى هستند، و اما كشته شدن در ميدان جنگ گرفتنى نيست. | ||
در جمله مورد بحث هم سياق آيه از غيبت به خطاب تغيير يافته، و هم با آمدن حرف" من" شهدا را بعضى از افراد دانسته، نه همه كسانى كه قبلا مورد بحث بودند، چون قبلا مىفرمود: ما اين ايام را بين مردم دست به دست مىگردانيم، و هر روز روزگار را به كام يكى و ناكامى ديگرى مىچرخانيم، و اين اختصاص به مسلمانان ندارد، با همه همين طور رفتار مىكنيم، و در جمله مورد بحث كه سخن از گواه گرفتن است، براى اينكه بفهماند گواهان در دايره كوچكترى از دايره" الناس" هستند، و گواهان از خصوص اين افراد يعنى مسلمانان گرفته مىشوند، لذا سياق را تغيير داد و فرمود:" وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ- و از شما مسلمانان گواهان بگيرد"، و حرف" من" را آورد تا بفهماند كه گواهان، همه شما مسلمانان نيستيد بلكه بعضى از افراد شمايند، و اگر در آيه:" وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ" «1» شهادت به معناى گواه را به همه امت نسبت داد، در تفسيرش گفتيم كه از قبيل نسبت دادن وصف بعض است به كل، و ممكن است از جمله آخر آيه كه مىفرمايد:" وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ" براى گفته ما تاييد گرفت، چون از آن فهميده مىشود كه همه مسلمانان نمىتوانند شاهد باشند، زيرا كه خودشان ظالمند. | در جمله مورد بحث هم سياق آيه از غيبت به خطاب تغيير يافته، و هم با آمدن حرف" من" شهدا را بعضى از افراد دانسته، نه همه كسانى كه قبلا مورد بحث بودند، چون قبلا مىفرمود: ما اين ايام را بين مردم دست به دست مىگردانيم، و هر روز روزگار را به كام يكى و ناكامى ديگرى مىچرخانيم، و اين اختصاص به مسلمانان ندارد، با همه همين طور رفتار مىكنيم، و در جمله مورد بحث كه سخن از گواه گرفتن است، براى اينكه بفهماند گواهان در دايره كوچكترى از دايره" الناس" هستند، و گواهان از خصوص اين افراد يعنى مسلمانان گرفته مىشوند، لذا سياق را تغيير داد و فرمود:" وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ- و از شما مسلمانان گواهان بگيرد"، و حرف" من" را آورد تا بفهماند كه گواهان، همه شما مسلمانان نيستيد بلكه بعضى از افراد شمايند، و اگر در آيه:" وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ" «1» شهادت به معناى گواه را به همه امت نسبت داد، در تفسيرش گفتيم كه از قبيل نسبت دادن وصف بعض است به كل، و ممكن است از جمله آخر آيه كه مىفرمايد:" وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ" براى گفته ما تاييد گرفت، چون از آن فهميده مىشود كه همه مسلمانان نمىتوانند شاهد باشند، زيرا كه خودشان ظالمند. | ||
و اما اينكه فرمود:" وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ"، مصدر" تمحيص" كه فعل" يمحص" از آن مشتق است به معناى خالص كردن چيزى است از آميختگى و ناخالصيهايى كه از خارج داخل آن چيز شده، و كلمه" محق" به معناى نابود كردن | و اما اينكه فرمود:" وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ"، مصدر" تمحيص" كه فعل" يمحص" از آن مشتق است به معناى خالص كردن چيزى است از آميختگى و ناخالصيهايى كه از خارج داخل آن چيز شده، و كلمه" محق" به معناى نابود كردن | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 44 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 44 | ||
تدريجى يك چيز است، و اين خالص سازى يكى از خواص مصالح مداوله ايام است، خاصيت ديگرش كه قبلا ذكر شد، يعنى معلوم كردن ايمان مؤمنين، چون جدا سازى مؤمن از غير مؤمن يك امر است، و خالصكردن ايمان او از شوائب و ناخالصىهاى كفر و نفاق و فسق بعد از جداسازى، امرى ديگر است، و به همين جهت در مقابل محق كفار قرار گرفته، پس خداى سبحان اجزاى كفر و نفاق و فسق را كم كم از مؤمن زايل مىسازد، تا جز ايمانش چيزى باقى نماند. و ايمانش خالص براى خدا شود. | تدريجى يك چيز است، و اين خالص سازى يكى از خواص مصالح مداوله ايام است، خاصيت ديگرش كه قبلا ذكر شد، يعنى معلوم كردن ايمان مؤمنين، چون جدا سازى مؤمن از غير مؤمن يك امر است، و خالصكردن ايمان او از شوائب و ناخالصىهاى كفر و نفاق و فسق بعد از جداسازى، امرى ديگر است، و به همين جهت در مقابل محق كفار قرار گرفته، پس خداى سبحان اجزاى كفر و نفاق و فسق را كم كم از مؤمن زايل مىسازد، تا جز ايمانش چيزى باقى نماند. و ايمانش خالص براى خدا شود. | ||
خط ۴۰۴: | خط ۳۹۹: | ||
پس همه اينها وجوهى است از حكمت و مصلحت كه در مداوله ايام بين مردم وجود دارد، و خداى تعالى دولت را براى هميشه به قومى خاص اختصاص نمىدهد، و (از همه اينها گذشته) همه امر به دست خدا است، آنچه مىخواهد مىكند، ولى جز آنچه كه صلاحتر و مفيدتر است نمىكند، هم چنان كه خودش فرمود:" كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ" «1»، و اتفاقا عدهاى از اين آيات مىفرمود:" لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا، أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ، لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ، أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ"، كه صريحا اين معنا را كه:" پيامبرش در امور، اختيارى از خود داشته باشد نفى كرده است، بلكه امور را منحصر در خود نموده، فرمود: هر طور خودش بخواهد در خلق خود حكم مىكند. | پس همه اينها وجوهى است از حكمت و مصلحت كه در مداوله ايام بين مردم وجود دارد، و خداى تعالى دولت را براى هميشه به قومى خاص اختصاص نمىدهد، و (از همه اينها گذشته) همه امر به دست خدا است، آنچه مىخواهد مىكند، ولى جز آنچه كه صلاحتر و مفيدتر است نمىكند، هم چنان كه خودش فرمود:" كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ" «1»، و اتفاقا عدهاى از اين آيات مىفرمود:" لِيَقْطَعَ طَرَفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا، أَوْ يَكْبِتَهُمْ فَيَنْقَلِبُوا خائِبِينَ، لَيْسَ لَكَ مِنَ الْأَمْرِ شَيْءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ، أَوْ يُعَذِّبَهُمْ فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ"، كه صريحا اين معنا را كه:" پيامبرش در امور، اختيارى از خود داشته باشد نفى كرده است، بلكه امور را منحصر در خود نموده، فرمود: هر طور خودش بخواهد در خلق خود حكم مىكند. | ||
و اين كلام يعنى چند نكتهاى كه خاطرنشان ساخته، و فرمود: 1- ايام در بين مردم تقسيم شده است، 2- و غرض از اين تقسيم امتحان و جدا سازى مؤمن از كافر است، 3- و خالص كردن مؤمنين و نابود كردن تدريجى كفر و كافران است اگر به آيات قبل ضميمه شود كه رجوع امر به پيامبر را نفى مىكرد، اين معنا كشف مىشود: كه مؤمنين در آن روز اكثرشان پنداشته بودند: از آنجا كه دينشان دين حق است علت تامه آن است كه هميشه و در هر جنگى كه پيش آيد غلبه كنند، و دشمن را كه بر باطل است هر قدر هم كه باشند و هر كيفيتى كه داشته باشند شكست دهند، پس در حقيقت خود مالك امر خويشند، خداى تعالى هم ايشان را در داستان جنگ بدر در اين پندارشان جرى كرد، چون در آن جنگ بطور عجيب و خارق العادهاى بر دشمن ظفر يافتند، ملائكه نصرت به كمكشان آمد، در حالى كه اين پندار پندارى باطل بود، و باعث بطلان نظام امتحان و تمحيص، و در آخر موجب بطلان مصلحت امر و نهى و | و اين كلام يعنى چند نكتهاى كه خاطرنشان ساخته، و فرمود: 1- ايام در بين مردم تقسيم شده است، 2- و غرض از اين تقسيم امتحان و جدا سازى مؤمن از كافر است، 3- و خالص كردن مؤمنين و نابود كردن تدريجى كفر و كافران است اگر به آيات قبل ضميمه شود كه رجوع امر به پيامبر را نفى مىكرد، اين معنا كشف مىشود: كه مؤمنين در آن روز اكثرشان پنداشته بودند: از آنجا كه دينشان دين حق است علت تامه آن است كه هميشه و در هر جنگى كه پيش آيد غلبه كنند، و دشمن را كه بر باطل است هر قدر هم كه باشند و هر كيفيتى كه داشته باشند شكست دهند، پس در حقيقت خود مالك امر خويشند، خداى تعالى هم ايشان را در داستان جنگ بدر در اين پندارشان جرى كرد، چون در آن جنگ بطور عجيب و خارق العادهاى بر دشمن ظفر يافتند، ملائكه نصرت به كمكشان آمد، در حالى كه اين پندار پندارى باطل بود، و باعث بطلان نظام امتحان و تمحيص، و در آخر موجب بطلان مصلحت امر و نهى و | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 45 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 45 | ||
ثواب و عقاب مىشد، كه معلوم است انهدام اساس دين را به دنبال دارد، چون دينى كه اساس آن بر پايه فطرت است، نمىتواند خرق عادت و خروج از سنت الهى جارى در وجود باشد، و سنت جاريه در عالم هستى غلبه و شكست را معلول اسباب عادى آن مىداند. | ثواب و عقاب مىشد، كه معلوم است انهدام اساس دين را به دنبال دارد، چون دينى كه اساس آن بر پايه فطرت است، نمىتواند خرق عادت و خروج از سنت الهى جارى در وجود باشد، و سنت جاريه در عالم هستى غلبه و شكست را معلول اسباب عادى آن مىداند. | ||
خط ۴۱۱: | خط ۴۰۵: | ||
" أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ ..." | " أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ ..." | ||
== آيا گمان كرده ايد امتحان نشده و آزمايش | == آيا گمان كرده ايد امتحان نشده و آزمايش نديده، به بهشت در خواهيد آمد؟!== | ||
اين پندار كه بدون امتحان داخل بهشت شوند، لازمه پندار قبلى است، كه چون بر حقند هرگز شكست نمىخورند، پيروزى و غلبه حق ايشان است، و تا ابد زير دست قرار نمىگيرند، و آن هم معلوم است كه لازمه چنين پندارى اين است كه تمامى كسانى كه به رسول اللَّه (ص) ايمان آوردهاند، و به جماعت مؤمنين ملحق شدهاند، در دنيا با غلبه و غنيمت سعادتمند شوند، و در آخرت با مغفرت و جنت، و ديگر هيچ فرقى بين ايمان ظاهرى و حقيقت ايمان و هيچ امتيازى بين درجات ايمان نباشد، و ايمان مجاهد (هر چند صابر نباشد)، با ايمان مجاهد صابر يكى باشد، و كسى كه آرزومند عمل خيرى باشد، و وقتى زمان معينش رسيد انجامش دهد، با كسى كه آرزومند خيرى باشد ولى در هنگام انجامش سرد شود، و اعراض كند يكسان به حساب آيد. | اين پندار كه بدون امتحان داخل بهشت شوند، لازمه پندار قبلى است، كه چون بر حقند هرگز شكست نمىخورند، پيروزى و غلبه حق ايشان است، و تا ابد زير دست قرار نمىگيرند، و آن هم معلوم است كه لازمه چنين پندارى اين است كه تمامى كسانى كه به رسول اللَّه (ص) ايمان آوردهاند، و به جماعت مؤمنين ملحق شدهاند، در دنيا با غلبه و غنيمت سعادتمند شوند، و در آخرت با مغفرت و جنت، و ديگر هيچ فرقى بين ايمان ظاهرى و حقيقت ايمان و هيچ امتيازى بين درجات ايمان نباشد، و ايمان مجاهد (هر چند صابر نباشد)، با ايمان مجاهد صابر يكى باشد، و كسى كه آرزومند عمل خيرى باشد، و وقتى زمان معينش رسيد انجامش دهد، با كسى كه آرزومند خيرى باشد ولى در هنگام انجامش سرد شود، و اعراض كند يكسان به حساب آيد. | ||
و بنا بر اين، اينكه فرمود:" أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا" از قبيل به كار بردن مسبب در جاى سبب است، و معنايش اين است كه شما گمان كردهايد كه دولت براى شما نوشته شده است؟ | و بنا بر اين، اينكه فرمود:" أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا" از قبيل به كار بردن مسبب در جاى سبب است، و معنايش اين است كه شما گمان كردهايد كه دولت براى شما نوشته شده است؟ | ||
خط ۴۲۲: | خط ۴۱۶: | ||
و از اينجا روشن مىشود كه اين هدايت غير از هدايت خصوصى است، كه در مقابل آن اضلال قرار مىگيرد، چون خداى سبحان هدايت خصوصى را از بعضى طوائف نفى كرده، و به جايش ضلالت را اثبات فرموده، و هدايت عمومى از هيچ يك از مخلوقات او نفى نمىشود، پس اگر در امثال آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ" «4» و آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" «5» مىفرمايد: خدا مردم ستمكار را هدايت نمىكند، و خدا مردم فاسق را هدايت نمىكند، و از اين قبيل آيات بسيار ديگر بطور قطع استثنا از آن هدايت عمومى و غير اختيارى نيست، بلكه راجع به هدايت خصوصى است. | و از اينجا روشن مىشود كه اين هدايت غير از هدايت خصوصى است، كه در مقابل آن اضلال قرار مىگيرد، چون خداى سبحان هدايت خصوصى را از بعضى طوائف نفى كرده، و به جايش ضلالت را اثبات فرموده، و هدايت عمومى از هيچ يك از مخلوقات او نفى نمىشود، پس اگر در امثال آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ" «4» و آيه:" وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ" «5» مىفرمايد: خدا مردم ستمكار را هدايت نمىكند، و خدا مردم فاسق را هدايت نمىكند، و از اين قبيل آيات بسيار ديگر بطور قطع استثنا از آن هدايت عمومى و غير اختيارى نيست، بلكه راجع به هدايت خصوصى است. | ||
و نيز اين معنا روشن مىشود كه هدايت نامبرده غير از هدايت به معناى راه نشان دادن | و نيز اين معنا روشن مىشود كه هدايت نامبرده غير از هدايت به معناى راه نشان دادن | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 47 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 47 | ||
است، چون هدايت به اين معنا نيز خصوصى نيست، بلكه شامل مؤمن و كافر مىشود، و خداى سبحان راه را، هم به مؤمن نشان مىدهد و هم به كافر، هم چنان كه خودش فرمود:" إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ، إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً" «1» و نيز فرموده:" وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى" «2» و اين مسلم است كه هدايت در اين دو آيه و در آيات نظاير آن شامل غير صاحبان شعور و عقل نمىشود، قبلا هم توجه فرموديد كه هدايت در جمله:" ثُمَّ هَدى" در سوره طه و جمله: | است، چون هدايت به اين معنا نيز خصوصى نيست، بلكه شامل مؤمن و كافر مىشود، و خداى سبحان راه را، هم به مؤمن نشان مىدهد و هم به كافر، هم چنان كه خودش فرمود:" إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ، إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً" «1» و نيز فرموده:" وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى" «2» و اين مسلم است كه هدايت در اين دو آيه و در آيات نظاير آن شامل غير صاحبان شعور و عقل نمىشود، قبلا هم توجه فرموديد كه هدايت در جمله:" ثُمَّ هَدى" در سوره طه و جمله: | ||
" وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى" در سوره اعلى، هدايت عام بود، عام از نظر مورد، و عام از نظر نتيجه، علاوه بر اينكه در سوره اعلى هدايت را نتيجه تقدير گرفته، و اين خود شاهد بر آن است كه منظور از آن هدايت عمومى و تكوينى است، چون هدايت تشريعى و خصوصى بشر با تقدير نمىسازد، زيرا تقدير عبارت است از تهيه اسباب و علل، تا آن اسباب و علل، موجود را به سوى غايت هدف و خلقتش سوق دهد، هر چند كه اين هدايت (هدايت خاص بشرى) هم از جهت نظام كلى عالم داخل در حيطه تقدير است، و ليكن اين نظر غير آن نظر است (دقت بفرمائيد). | " وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى" در سوره اعلى، هدايت عام بود، عام از نظر مورد، و عام از نظر نتيجه، علاوه بر اينكه در سوره اعلى هدايت را نتيجه تقدير گرفته، و اين خود شاهد بر آن است كه منظور از آن هدايت عمومى و تكوينى است، چون هدايت تشريعى و خصوصى بشر با تقدير نمىسازد، زيرا تقدير عبارت است از تهيه اسباب و علل، تا آن اسباب و علل، موجود را به سوى غايت هدف و خلقتش سوق دهد، هر چند كه اين هدايت (هدايت خاص بشرى) هم از جهت نظام كلى عالم داخل در حيطه تقدير است، و ليكن اين نظر غير آن نظر است (دقت بفرمائيد). | ||
و به هر حال هدايت عمومى عبارت است از اينكه خداى تعالى هر چيزى را به سوى كمال وجودش راهنمايى كرده و آن را به هدف از خلقتش رسانده، و اين هدايت همان است كه به وسيله آن هر چيزى به وسيله آن چه قوام ذاتش اقتضاى آن را دارد (از قبيل نشو و نما و استكمال و افعال و حركات و غير ذلك) كنده مىشود، و چون اين رشته سر دراز دارد، بحث و شرح بيشترش را اگر خداى تعالى يارى كند و توفيق دهد، ان شاء اللَّه العزيز بعدا ايراد خواهيم كرد. | و به هر حال هدايت عمومى عبارت است از اينكه خداى تعالى هر چيزى را به سوى كمال وجودش راهنمايى كرده و آن را به هدف از خلقتش رسانده، و اين هدايت همان است كه به وسيله آن هر چيزى به وسيله آن چه قوام ذاتش اقتضاى آن را دارد (از قبيل نشو و نما و استكمال و افعال و حركات و غير ذلك) كنده مىشود، و چون اين رشته سر دراز دارد، بحث و شرح بيشترش را اگر خداى تعالى يارى كند و توفيق دهد، ان شاء اللَّه العزيز بعدا ايراد خواهيم كرد. | ||
غرض ما فعلا اين است كه بگوئيم از كلام خداى تعالى استفاده مىشود كه اشيا به وسيله هدايت عمومى الهى به سوى هدف و اجلهاى خود سوق داده مىشوند و هيچ موجودى از تحت اين قانون كلى خارج نيست، و خداى تعالى اين هدايت را براى هر موجودى حقى بر عهده خود دانسته و او خلف وعده نمىكند، هم چنان كه خودش فرمود:" إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى" «3»، و اين آيه به طورى كه ملاحظه مىكنيد با اطلاقش، هم شامل هدايت اجتماعى جماعتها مىشود و هم هدايت فردى افراد، و با ضميمه شدنش با دو آيه قبلى، هم شامل هدايت عمومى و تكوينى مىشود، و هم هدايت خصوصى و تشريعى انسان و | غرض ما فعلا اين است كه بگوئيم از كلام خداى تعالى استفاده مىشود كه اشيا به وسيله هدايت عمومى الهى به سوى هدف و اجلهاى خود سوق داده مىشوند و هيچ موجودى از تحت اين قانون كلى خارج نيست، و خداى تعالى اين هدايت را براى هر موجودى حقى بر عهده خود دانسته و او خلف وعده نمىكند، هم چنان كه خودش فرمود:" إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى" «3»، و اين آيه به طورى كه ملاحظه مىكنيد با اطلاقش، هم شامل هدايت اجتماعى جماعتها مىشود و هم هدايت فردى افراد، و با ضميمه شدنش با دو آيه قبلى، هم شامل هدايت عمومى و تكوينى مىشود، و هم هدايت خصوصى و تشريعى انسان و | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 48 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 48 | ||
مىسازد كه حق اشيا بر خداى تعالى يكى اين است كه آنها را تكوينا به سوى كمالى كه بر ايشان مقدر كرده هدايت فرمايد، و خصوص انسان را به سوى كمالش هدايتى تشريعى فرمايد، و شما خوانندگان عزيز در سابق در مباحث نبوت توجه كرديد كه چگونه تشريع داخل در تكوين ميشود و چگونه قضا و قدر بدان احاطه مىيابد. | روشن مىسازد كه حق اشيا بر خداى تعالى يكى اين است كه آنها را تكوينا به سوى كمالى كه بر ايشان مقدر كرده هدايت فرمايد، و خصوص انسان را به سوى كمالش هدايتى تشريعى فرمايد، و شما خوانندگان عزيز در سابق در مباحث نبوت توجه كرديد كه چگونه تشريع داخل در تكوين ميشود و چگونه قضا و قدر بدان احاطه مىيابد. | ||
== كمال نوع بشر در گرو يك سلسله افعال اختيارى و ارادى است == | == كمال نوع بشر در گرو يك سلسله افعال اختيارى و ارادى است == | ||
خط ۴۴۵: | خط ۴۳۱: | ||
و او با ترك دستور خدا و مخالفت با آن فعليت جديدى از شقاوت پيدا مىكند، هر چند كه به وضع موجودش راضى و بلكه مغرور هم باشد، پس اين جز مكر خداوند چيز ديگرى نيست و همان مكر الهى است (چون فرق بين مكر خلق و مكر خالق همين است كه خلق وقتى با كسى دشمنى مىكند، دشمنيش را با عملى انجام مىدهد كه طرف مقابل ناراحت شود، و به همين جهت هر انسانى از مكر دشمن خود حذر مىكند" مترجم")، ولى خداى تعالى وقتى مكر مىكند به همان چيزهايى مىكند كه دشمن خدا آن را سعادت خود مىداند، و در نتيجه آنچه تلاش مىكند براى رسيدن به هدفى است كه آن را رستگارى خود مىداند، ولى عين بدبختى او است و خودش نمىفهمد، در اين بابت آيات زير را مورد دقت قرار دهيد. | و او با ترك دستور خدا و مخالفت با آن فعليت جديدى از شقاوت پيدا مىكند، هر چند كه به وضع موجودش راضى و بلكه مغرور هم باشد، پس اين جز مكر خداوند چيز ديگرى نيست و همان مكر الهى است (چون فرق بين مكر خلق و مكر خالق همين است كه خلق وقتى با كسى دشمنى مىكند، دشمنيش را با عملى انجام مىدهد كه طرف مقابل ناراحت شود، و به همين جهت هر انسانى از مكر دشمن خود حذر مىكند" مترجم")، ولى خداى تعالى وقتى مكر مىكند به همان چيزهايى مىكند كه دشمن خدا آن را سعادت خود مىداند، و در نتيجه آنچه تلاش مىكند براى رسيدن به هدفى است كه آن را رستگارى خود مىداند، ولى عين بدبختى او است و خودش نمىفهمد، در اين بابت آيات زير را مورد دقت قرار دهيد. | ||
" وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ" «1». | " وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ" «1». | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 49 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 49 | ||
" وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" «1». | " وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ" «1». | ||
خط ۴۵۵: | خط ۴۳۹: | ||
" وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ" «6». | " وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ" «6». | ||
و اين امور وقتى به شيطان نسبت داده شود نامش كفر و معصيت و اغواى شيطان مىشود، و شوق به آن را دعوت شيطان و وسوسه او و نزعه و وحى و اضلال او ناميده مىشود، و آن حوادثى كه گفتيم هواهاى نفسانى را برمىانگيزد، و همچنين آن چه جارى مجراى آن حوادث است، زينت شيطان و وسائل و حبائل و شبكهها يعنى دامهاى او ناميده مىشود، كه ان شاء اللَّه بيان آن به | و اين امور وقتى به شيطان نسبت داده شود نامش كفر و معصيت و اغواى شيطان مىشود، و شوق به آن را دعوت شيطان و وسوسه او و نزعه و وحى و اضلال او ناميده مىشود، و آن حوادثى كه گفتيم هواهاى نفسانى را برمىانگيزد، و همچنين آن چه جارى مجراى آن حوادث است، زينت شيطان و وسائل و حبائل و شبكهها يعنى دامهاى او ناميده مىشود، كه ان شاء اللَّه بيان آن به | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 50 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 50 | ||
زودى در سوره اعراف مىآيد. | زودى در سوره اعراف مىآيد. | ||
خط ۴۷۲: | خط ۴۴۸: | ||
و اگر همين جريان به ملائكه نسبت داده شود تاييد و استوار آنان ناميده مىشود، هم چنان كه اين تعبير را در آيه زير آورده و فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «6». | و اگر همين جريان به ملائكه نسبت داده شود تاييد و استوار آنان ناميده مىشود، هم چنان كه اين تعبير را در آيه زير آورده و فرموده:" أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" «6». | ||
مطلب ديگر اينكه همان طور كه هدايت عامه الهيه همراه با تمامى كائنات است، و هر موجودى را از بدو وجودش تا آخرين لحظه هستيش ما دام كه در طريق رجوع به سوى خداى سبحان است از آن جدا شدنى نيست، همچنين تقديرات الهى از پشت سر آن را به سوى اين هدف ميراند، هم چنان كه آيه زير اين معنا را روشن كرده و مىرساند:" وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى" «7»، چون مقدراتى كه علل و اسباب، محيط به هستى آن موجود است، آن را از حالى به حالى بر | مطلب ديگر اينكه همان طور كه هدايت عامه الهيه همراه با تمامى كائنات است، و هر موجودى را از بدو وجودش تا آخرين لحظه هستيش ما دام كه در طريق رجوع به سوى خداى سبحان است از آن جدا شدنى نيست، همچنين تقديرات الهى از پشت سر آن را به سوى اين هدف ميراند، هم چنان كه آيه زير اين معنا را روشن كرده و مىرساند:" وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى" «7»، چون مقدراتى كه علل و اسباب، محيط به هستى آن موجود است، آن را از حالى به حالى بر | ||
ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 51 | ترجمه تفسير الميزان، ج4، ص: 51 | ||
مىگرداند نخست حالتى اول به آن مىدهد بعد به حالت دوم و از آن حالت به حالت سوم در مىآورد و همچنين اشيا را از پشت سر به پيش مىراند. | مىگرداند نخست حالتى اول به آن مىدهد بعد به حالت دوم و از آن حالت به حالت سوم در مىآورد و همچنين اشيا را از پشت سر به پيش مىراند. | ||
و همانطور كه گفتيم مقدرات اشيا را به پيش مىراند، همچنين اجلها نيز دست در اين كارند، (اجلها كه آخرين مرحله و نقطه نهايى وجود هر چيز است) نيز موجود را از جلو به سوى خود مىكشد، اين معنايى است كه از آيه زير به خوبى استفاده مىشود:" ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ" «1» چون اين آيه بطورى كه ملاحظه كرديد اشيا را مرتبط و بسته به غايات آن (كه همان اجلهاى آنها است) مىداند، و معلوم است كه دو چيز وقتى به هم مرتبط باشند و يكى از ديگرى قوىتر باشد، آن قوى طرف ضعيف را به سوى خود مىكشد، و چون اجلها امورى ثابت و لايتغيرند، پس هر موجودى را از جلو به سوى خود مىكشند چون گفتيم ثابت هستند و در نتيجه قوىترند. | و همانطور كه گفتيم مقدرات اشيا را به پيش مىراند، همچنين اجلها نيز دست در اين كارند، (اجلها كه آخرين مرحله و نقطه نهايى وجود هر چيز است) نيز موجود را از جلو به سوى خود مىكشد، اين معنايى است كه از آيه زير به خوبى استفاده مىشود:" ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى، وَ الَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّا أُنْذِرُوا مُعْرِضُونَ" «1» چون اين آيه بطورى كه ملاحظه كرديد اشيا را مرتبط و بسته به غايات آن (كه همان اجلهاى آنها است) مىداند، و معلوم است كه دو چيز وقتى به هم مرتبط باشند و يكى از ديگرى قوىتر باشد، آن قوى طرف ضعيف را به سوى خود مىكشد، و چون اجلها امورى ثابت و لايتغيرند، پس هر موجودى را از جلو به سوى خود مىكشند چون گفتيم ثابت هستند و در نتيجه قوىترند. | ||
==سه قوه اصلى كه در قرآن كريم در باره موجودات اثبات شده است == | ==سه قوه اصلى كه در قرآن كريم در باره موجودات اثبات شده است == |
ویرایش