تفسیر:المیزان جلد۴ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۲۵: خط ۲۵:


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
و اما آيه مورد بحث با چند آيه بعدش كه متعرض حال يتيمان و زنان است فى نفسه به منزله زمينه چينى براى مسائل ارث و محارم است كه بزودى متعرض آن خواهد شد و اما عدد زوجات كه در آيه سوم از آن سخن رفته هر چند كه مساله زوجات از امهات مسائل سوره است اما آيه شريفه به عنوان طفيلى و استفاده از كلام ذكر شده، كلامى كه گفتيم جنبه مقدمه و زمينه چينى دارد.
 
" يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ ..." در اين آيه مى‏خواهد مردم را به تقوا و پروا داشتن از پروردگار خويش دعوت كند، مردمى كه در اصل انسانيت و در حقيقت بشريت با هم متحدند و در اين حقيقت بين زنشان و مردشان، صغيرشان و كبيرشان، عاجزشان و نيرومندشان، فرقى نيست، دعوت كند تا مردم در باره خويش به اين بى‏تفاوتى پى ببرند تا ديگر مرد به زن و كبير به صغير ظلم نكند، و با ظلم خود مجتمعى را كه خداوند آنان را به داشتن آن اجتماع هدايت نموده آلوده نسازند، اجتماعى كه به منظور تتميم سعادتشان و با احكام و قوانين نجات بخش تشكيل شده، مجتمعى كه خداى عز و جل آنان را به تاسيس آن ملهم نمود، تا راه زندگيشان را هموار و آسان كند همچنين هستى و بقاى فرد فرد و مجموعشان را حفظ فرمايد.
* سوره «نساء»، مدنى است و 176 آيه دارد.
 
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏
يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)
 
ترجمه آيه
بنام خداوند بخشنده مهربان‏
اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد و از آن دو تن خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن بر انگيخت و بترسيد از آن خدايى كه به نام او از يكديگر مسئلت و درخواست مى‏كنيد (خدا را در نظر آريد) و در باره ارحام كوتاهى مكنيد كه همانا خدا مراقب اعمال شما است (1).
 
بيان آيه‏
 
بطورى كه از همين آيه (كه اولين آيه اين سوره است) بر مى‏آيد سوره نسا در مقام بيان احكام زناشويى است، از قبيل اينكه:" چند همسر مى‏توان گرفت"،" با چه كسانى نمى‏توان ازدواج كرد" و ... و نيز در مقام بيان احكام ارث است و در خلال آياتش امورى ديگر نيز ذكر شده، نظير احكامى از نماز، جهاد، شهادات، تجارت و غيره، و مختصرى هم در باره اهل كتاب سخن رفته است.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 213
و مضامين آياتش شهادت مى‏دهد بر اينكه اين سوره در مدينه و بعد از هجرت نازل شده و از ظاهر آنها بر مى‏آيد كه يك باره نازل نشده است، هر چند كه غالب آيات آن بى‏ارتباط به هم نيستند.
و اما آيه مورد بحث با چند آيه بعدش كه متعرض حال يتيمان و زنان است فى نفسه به منزله زمينه چينى براى مسائل ارث و محارم است كه بزودى متعرض آن خواهد شد و اما عدد زوجات كه در آيه سوم از آن سخن رفته هر چند كه مساله زوجات از امهات مسائل سوره است اما آيه شريفه به عنوان طفيلى و استفاده از كلام ذكر شده، كلامى كه گفتيم جنبه مقدمه و زمينه چينى دارد." يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ ..." در اين آيه مى‏خواهد مردم را به تقوا و پروا داشتن از پروردگار خويش دعوت كند، مردمى كه در اصل انسانيت و در حقيقت بشريت با هم متحدند و در اين حقيقت بين زنشان و مردشان، صغيرشان و كبيرشان، عاجزشان و نيرومندشان، فرقى نيست، دعوت كند تا مردم در باره خويش به اين بى‏تفاوتى پى ببرند تا ديگر مرد به زن و كبير به صغير ظلم نكند، و با ظلم خود مجتمعى را كه خداوند آنان را به داشتن آن اجتماع هدايت نموده آلوده نسازند، اجتماعى كه به منظور تتميم سعادتشان و با احكام و قوانين نجات بخش تشكيل شده، مجتمعى كه خداى عز و جل آنان را به تاسيس آن ملهم نمود، تا راه زندگيشان را هموار و آسان كند همچنين هستى و بقاى فرد فرد و مجموعشان را حفظ فرمايد.
از همين جا روشن مى‏شود كه چرا در آيه شريفه، خطاب را متوجه ناس (همه مردم) كرد و نه به خصوص مؤمنين، و نيز چرا فرمان" اتقوا" را مقيد به قيد" ربكم" كرد و نفرمود:
از همين جا روشن مى‏شود كه چرا در آيه شريفه، خطاب را متوجه ناس (همه مردم) كرد و نه به خصوص مؤمنين، و نيز چرا فرمان" اتقوا" را مقيد به قيد" ربكم" كرد و نفرمود:
" اتقوا اللَّه- از" خدا" پروا كنيد"، بلكه فرمود: (از" پروردگار" خود پروا كنيد)، چون صفتى كه از خدا به ياد بشر انداخت (كه همه را از يك نفر خلق كرده) صفتى است كه پر و بال آن تمامى افراد بشر را مى‏گيرد و اختصاصى به مؤمنين ندارد، و اين صفت خود يكى از آثار ربوبيت او است چون منشاش" ربوبيت" خدا يعنى تدبير و تكميل است، نه" الوهيت" او.
" اتقوا اللَّه- از" خدا" پروا كنيد"، بلكه فرمود: (از" پروردگار" خود پروا كنيد)، چون صفتى كه از خدا به ياد بشر انداخت (كه همه را از يك نفر خلق كرده) صفتى است كه پر و بال آن تمامى افراد بشر را مى‏گيرد و اختصاصى به مؤمنين ندارد، و اين صفت خود يكى از آثار ربوبيت او است چون منشاش" ربوبيت" خدا يعنى تدبير و تكميل است، نه" الوهيت" او.
خط ۳۲: خط ۴۷:
و نفس چيزى است كه انسان بواسطه آن انسان است و آن عبارت است از مجموع روح‏
و نفس چيزى است كه انسان بواسطه آن انسان است و آن عبارت است از مجموع روح‏
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 214
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 214
و جسم در دنيا و روح به تنهايى در زندگى برزخ كه بحث در اين باره در ذيل آيه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ ..." گذشت.
و جسم در دنيا و روح به تنهايى در زندگى برزخ كه بحث در اين باره در ذيل آيه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ ..." «1» گذشت.
 
[مراد از نفس واحده و زوج او كه انسان از آن آفريده شده است‏]
[مراد از نفس واحده و زوج او كه انسان از آن آفريده شده است‏]
 
و از ظاهر سياق بر مى‏آيد كه مراد از" نَفْسٍ واحِدَةٍ" آدم ع و مراد از" زوجها" حوا باشد كه پدر و مادر نسل انسان است كه ما نيز از آن نسل مى‏باشيم و بطورى كه از ظاهر قرآن كريم بر مى‏آيد همه افراد نوع انسان به اين دو تن منتهى مى‏شوند هم چنان كه از آيات زير همين معنا بر مى‏آيد كه:" خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها" «2».
و از ظاهر سياق بر مى‏آيد كه مراد از" نَفْسٍ واحِدَةٍ" آدم ع و مراد از" زوجها" حوا باشد كه پدر و مادر نسل انسان است كه ما نيز از آن نسل مى‏باشيم و بطورى كه از ظاهر قرآن كريم بر مى‏آيد همه افراد نوع انسان به اين دو تن منتهى مى‏شوند هم چنان كه از آيات زير همين معنا بر مى‏آيد كه:" خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها".
" يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ" «3»، و آيه زير كه حكايت گفتار ابليس است:" لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا" «4».
 
و اما احتمالى كه بعضى از مفسرين در معناى" نفس واحده" و" زوجها" داده‏اند، ذيلا از نظر خوانندگان مى‏گذرد كه البته به هيچ وجه درست نيست، آنان گفته‏اند كه: مراد از" نفس واحدة" و" زوج او" در آيه شريفه مطلق ذكور و اناث نسل بشر است كه كل بشر از مجموع پدر و مادر متولد مى‏شود، در نتيجه معناى آيه چنين مى‏شود كه مثلا آيه فرموده است كه هر يك نفر از شما نوع بشر، از يك پدر و مادر و يا به عبارت ديگر: از دو فرد بشر خلق شده‏ايد، بدون اينكه در اين معنا فرقى ميان شما باشد، بنا به گفته اين مفسر آيه شريفه همان را مى‏خواهد افاده كند كه آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" «5» آن را افاده مى‏كند، و مى‏فرمايد: هان اى مردم ما شما را از يك نر و يك ماده آفريديم، و شما را تيره تيره و قبيله قبيله نموديم تا يكديگر را بشناسيد، و از ميان همه شما، آنكه با تقواتر است نزد خدا، گرامى‏تر است، و خلاصه مفادش اين است كه شما افراد بشر، از اين جهت كه هر يك متولد از پدرى و مادرى هستيد هيچ فرقى نداريد.
" يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ"  
و وجه نادرستى اين احتمال روشن است، براى اينكه: اين مفسر غفلت كرده از اينكه‏
، و آيه زير كه حكايت گفتار ابليس است:" لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا".
__________________________________________________
و اما احتمالى كه بعضى از مفسرين در معناى" نفس واحده" و" زوجها" داده‏اند، ذيلا از نظر خوانندگان مى‏گذرد كه البته به هيچ وجه درست نيست، آنان گفته‏اند كه: مراد از" نفس واحدة" و" زوج او" در آيه شريفه مطلق ذكور و اناث نسل بشر است كه كل بشر از مجموع پدر و مادر متولد مى‏شود، در نتيجه معناى آيه چنين مى‏شود كه مثلا آيه فرموده است كه هر يك نفر از شما نوع بشر، از يك پدر و مادر و يا به عبارت ديگر: از دو فرد بشر خلق شده‏ايد، بدون اينكه در اين معنا فرقى ميان شما باشد، بنا به گفته اين مفسر آيه شريفه همان را مى‏خواهد افاده كند كه آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" آن را افاده مى‏كند، و مى‏فرمايد: هان اى مردم ما شما را از يك نر و يك ماده آفريديم، و شما را تيره تيره و قبيله قبيله نموديم تا يكديگر را بشناسيد، و از ميان همه شما، آنكه با تقواتر است نزد خدا، گرامى‏تر است، و خلاصه مفادش اين است كه شما افراد بشر، از اين جهت كه هر يك متولد از پدرى و مادرى هستيد هيچ فرقى نداريد.
(1)" سوره بقره آيه: 154".
و وجه نادرستى اين احتمال روشن است، براى اينكه: اين مفسر غفلت كرده از اينكه
(2) همه شما را از يك نفس خلق كرد، نفسى كه پس از خلقتش همسرش از او خلق شد." سوره زمر آيه: 6"
(3) اى فرزندان آدم زنهار كه شيطان شما را نفريبد هم چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد." سوره اعراف آيه: 27"
(4) اگر مرگ مرا تا روز قيامت تاخير بيندازى، نسل آدم را جز افرادى انگشت شمار گمراه خواهم كرد." سوره اسرا آيه: 62"
(5)" سوره حجرات آيه: 13"
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 215
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 215
بين دو آيه، يعنى آيه سوره حجرات و آيه سوره نسا فرق واضحى است زيرا، آيه سوره حجرات در مقام بيان اين جهت است كه افراد انسان از نظر" حقيقت انسانيت" يكسانند، و هيچ فرقى در اين جهت ندارند كه هر يك آنان از پدرى و مادرى از جنس بشر، متولد شده‏اند، پس ديگر جا ندارد يكى بر ديگرى تكبر ورزد و خود را از ديگران بهتر بشمارد، مگر به يك ملاك كه آن هم تقوا است.
بين دو آيه، يعنى آيه سوره حجرات و آيه سوره نسا فرق واضحى است زيرا، آيه سوره حجرات در مقام بيان اين جهت است كه افراد انسان از نظر" حقيقت انسانيت" يكسانند، و هيچ فرقى در اين جهت ندارند كه هر يك آنان از پدرى و مادرى از جنس بشر، متولد شده‏اند، پس ديگر جا ندارد يكى بر ديگرى تكبر ورزد و خود را از ديگران بهتر بشمارد، مگر به يك ملاك كه آن هم تقوا است.
و اما آيه سوره نسا كه مورد بحث ما است در مقام ديگرى است، اين آيه مى‏خواهد بيان كند كه افراد انسان از حيث" حقيقت و جنس" يك واقعيتند، و با همه كثرتى كه دارند همه از يك ريشه منشعب شده‏اند، مخصوصا از جمله:" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..." اين معنا به روشنى استفاده مى‏شود، به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد چنين معنايى با اين احتمال كه مراد از" نفس واحدة" و" زوج او" تمامى نر و ماده‏هاى بشرى باشد نمى‏سازد، گذشته از اين دليل، آن معنا با غرضى كه سوره نسا آن را تعقيب مى‏كند كه بيانش گذشت، سازگارى ندارد.
و اما آيه سوره نسا كه مورد بحث ما است در مقام ديگرى است، اين آيه مى‏خواهد بيان كند كه افراد انسان از حيث" حقيقت و جنس" يك واقعيتند، و با همه كثرتى كه دارند همه از يك ريشه منشعب شده‏اند، مخصوصا از جمله:" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..." اين معنا به روشنى استفاده مى‏شود، به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد چنين معنايى با اين احتمال كه مراد از" نفس واحدة" و" زوج او" تمامى نر و ماده‏هاى بشرى باشد نمى‏سازد، گذشته از اين دليل، آن معنا با غرضى كه سوره نسا آن را تعقيب مى‏كند كه بيانش گذشت، سازگارى ندارد.
و اما كلمه زوج در جمله:" وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها" بنا به گفته راغب به معناى همسر است، يعنى اين كلمه در مورد هر دو قرين كه يكى نر و ديگرى ماده باشد، استعمال مى‏شود يعنى هم به نر زوج مى‏گويند و هم به ماده، و همچنين در غير حيوانات، يعنى در هر دو چيزى كه جفت داشته باشد به كار مى‏رود، مانند چكمه و دمپايى كه به هر لنگه آن گفته مى‏شود:
و اما كلمه زوج در جمله:" وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها" بنا به گفته راغب به معناى همسر است، يعنى اين كلمه در مورد هر دو قرين كه يكى نر و ديگرى ماده باشد، استعمال مى‏شود يعنى هم به نر زوج مى‏گويند و هم به ماده، و همچنين در غير حيوانات، يعنى در هر دو چيزى كه جفت داشته باشد به كار مى‏رود، مانند چكمه و دمپايى كه به هر لنگه آن گفته مى‏شود:
اين زوج آن ديگرى است و نيز به هر چيزى كه شبيه و نزديك به ديگرى و يا ضد ديگرى است زوج گفته مى‏شود، آن گاه راغب در ادامه سخنانش مى‏گويد: زوجه واژه نامطلوبى است، (يعنى در لغت صحيح به زن نيز زوج گفته مى‏شود نه زوجه).
اين زوج آن ديگرى است و نيز به هر چيزى كه شبيه و نزديك به ديگرى و يا ضد ديگرى است زوج گفته مى‏شود، آن گاه راغب در ادامه سخنانش مى‏گويد: زوجه واژه نامطلوبى است، (يعنى در لغت صحيح به زن نيز زوج گفته مى‏شود نه زوجه) «1».
و ظاهر جمله مورد بحث يعنى جمله" وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها" اين است كه مى‏خواهد بيان كند كه همسر آدم از نوع خود آدم بود، و انسانى بود مثل خود او، و اين همه افراد بى‏شمار از انسان، كه در سطح كره زمين منتشر شده‏اند، همه از دو فرد انسان مثل هم و شبيه به هم منشا گرفته‏اند، و بنا بر اين حرف" من" من نشويه خواهد بود، و جمله مورد بحث همان نكته‏اى را مى‏رساند كه آيات زير در صدد افاده آن است:" وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً"،" وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً".
و ظاهر جمله مورد بحث يعنى جمله" وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها" اين است كه مى‏خواهد بيان كند كه همسر آدم از نوع خود آدم بود، و انسانى بود مثل خود او، و اين همه افراد بى‏شمار از انسان، كه در سطح كره زمين منتشر شده‏اند، همه از دو فرد انسان مثل هم و شبيه به هم منشا گرفته‏اند، و بنا بر اين حرف" من" من نشويه خواهد بود، و جمله مورد بحث همان نكته‏اى را مى‏رساند كه آيات زير در صدد افاده آن است:" وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً" «2»،" وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً"
 
__________________________________________________
(1) مفردات راغب ص 215. (2) و يكى از آيات او اين است كه از جنس خود شما همسرانى برايتان خلق كرد، تا مايه سكونت و آرامش شما باشد و بين شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار نمود." سوره روم آيه: 21".
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 216
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 216
 
«1».
" فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً، وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ" و نظير اين آيات آيه زير است:" وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ".
" فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً، وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ" «2» و نظير اين آيات آيه زير است:" وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ" «3».
پس اينكه در بعضى از تفسيرها آمده كه مراد از آيه مورد بحث اين است كه همسر آدم از بدن خود درست شده صحيح نيست، هر چند كه در روايات آمده كه از دنده آدم خلق شده، ليكن از خود آيه استفاده نمى‏شود، و در آيه، چيزى كه بر آن دلالت كند وجود ندارد.
پس اينكه در بعضى از تفسيرها آمده كه مراد از آيه مورد بحث اين است كه همسر آدم از بدن خود درست شده صحيح نيست، هر چند كه در روايات آمده كه از دنده آدم خلق شده، ليكن از خود آيه استفاده نمى‏شود، و در آيه، چيزى كه بر آن دلالت كند وجود ندارد.
 
" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً" كلمه:" بث" به معناى جدا سازى بوسيله پاشيدن و امثال آن است، و در جاى ديگر قرآن آمده:" فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا" «4» يعنى كوه‏ها به صورت ذراتى متفرق در مى‏آيند، و از همين باب است كه شكوه از اندوه را هم" بث" مى‏گويند، چون شكوه در حقيقت اندوه تراكم يافته در دل را مى‏پراكند، و به همين جهت است كه گاهى كلمه" بث" را در خود اندوه استعمال مى‏كنند كه در اين صورت مصدر را در اسم مفعول استعمال كرده‏اند، چون اندوه مبثوثى است كه انسان آن را بالطبع بث داده و منتشر مى‏كند، در آيه شريفه:" قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ" «5» در همين معنا استعمال شده، معنايش اين است كه:" من غم و اندوهم را تنها براى خدا مى‏پراكنم".
" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً" كلمه:" بث" به معناى جدا سازى بوسيله پاشيدن و امثال آن است، و در جاى ديگر قرآن آمده:" فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا" يعنى كوه‏ها به صورت ذراتى متفرق در مى‏آيند، و از همين باب است كه شكوه از اندوه را هم" بث" مى‏گويند، چون شكوه در حقيقت اندوه تراكم يافته در دل را مى‏پراكند، و به همين جهت است كه گاهى كلمه" بث" را در خود اندوه استعمال مى‏كنند كه در اين صورت مصدر را در اسم مفعول استعمال كرده‏اند، چون اندوه مبثوثى است كه انسان آن را بالطبع بث داده و منتشر مى‏كند، در آيه شريفه:" قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ" در همين معنا استعمال شده، معنايش اين است كه:" من غم و اندوهم را تنها براى خدا مى‏پراكنم".
و از آيه شريفه بر مى‏آيد كه نسل موجود از انسان، تنها منتهى به آدم و همسرش مى‏شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگرى در انتشار اين نسل دخالت نداشته است، (نه حورى بهشتى، و نه فردى از افراد جن و نه غير آن دو)، و گرنه مى‏فرمود:" و بث منهما و من غيرهما". با پذيرفتن اين معنا دو مطلب به عنوان نتيجه بر آن متفرع مى‏شود. [1- كل بشر از آدم و حوا نشات گرفته‏اند 2- ازدواج فرزندان بلا فصل آدم بين برادران و خواهران بوده‏]
و از آيه شريفه بر مى‏آيد كه نسل موجود از انسان، تنها منتهى به آدم و همسرش مى‏شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگرى در انتشار اين نسل دخالت نداشته است، (نه حورى بهشتى، و نه فردى از افراد جن و نه غير آن دو)، و گرنه مى‏فرمود:" و بث منهما و من غيرهما". با پذيرفتن اين معنا دو مطلب به عنوان نتيجه بر آن متفرع مى‏شود.
 
[1- كل بشر از آدم و حوا نشات گرفته‏اند 2 ازدواج فرزندان بلا فصل آدم بين برادران و خواهران بوده‏]
اول اينكه: منظور از جمله:" رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً" كل بشر است، و افرادى است كه يا بدون واسطه (چون هابيل و قابيل و غيره) و يا با واسطه (چون ديگر افراد بشر تا هنگام بپا شدن‏
اول اينكه: منظور از جمله:" رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً" كل بشر است، و افرادى است كه يا بدون واسطه (چون هابيل و قابيل و غيره) و يا با واسطه (چون ديگر افراد بشر تا هنگام بپا شدن‏
 
__________________________________________________ (1) و خداى تعالى برايتان از خودتان همسرانى خلق كرد، و از آن همسران برايتان فرزندان و نواده‏ها پديد آورد." سوره نحل آيه: 72". (2) پديدآورنده آسمانها و زمين براى شما از خود شما همسرانى خلق كرد و همچنين براى چهار پايان همسرانى آفريد، در خلقت همسران است كه عدد شما بسيار مى‏شود." سوره شورا آيه: 11"
(3) و از هر چيزى زوجين خلق كرديم." سوره ذاريات آيه: 49"
(4)" سوره واقعه آيه: 6".
(5)" سوره يوسف آيه: 86"
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 217
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 217
 
قيامت) از اين دو فرد (يعنى آدم و حوا) منشعب شده‏اند، پس كانه فرموده است:" و بثكم منهما ايها الناس" «1».
قيامت) از اين دو فرد (يعنى آدم و حوا) منشعب شده‏اند، پس كانه فرموده است:" و بثكم منهما ايها الناس" .
مطلب دوم اين است كه: ازدواج در طبقه اولى، بعد از خلقت آدم و حوا يعنى در فرزندان بلا فصل آدم و همسرش بين برادران و خواهران بوده و دختران آدم با پسران او ازدواج كرده‏اند، چون آن روز در تمام دنيا، نسل بشر منحصر در همين فرزندان بلا فصل آدم بوده، (در آن روز غير از آنان، نه دخترانى يافت مى‏شده است كه تا همسر پسران آدم شوند، و نه پسرى بود كه همسر دخترانش گردند)، بنا بر اين هيچ اشكالى هم ندارد (اگر چه در عصر ما خبرى تعجب آور است و ليكن) از آنجايى كه مساله يك مساله تشريعى است و تشريع هم تنها و تنها كار خداى تعالى است، و لذا او مى‏تواند يك عمل را در روزى حلال و روزى ديگر حرام كند:
مطلب دوم اين است كه: ازدواج در طبقه اولى، بعد از خلقت آدم و حوا يعنى در فرزندان بلا فصل آدم و همسرش بين برادران و خواهران بوده و دختران آدم با پسران او ازدواج كرده‏اند، چون آن روز در تمام دنيا، نسل بشر منحصر در همين فرزندان بلا فصل آدم بوده، (در آن روز غير از آنان، نه دخترانى يافت مى‏شده است كه تا همسر پسران آدم شوند، و نه پسرى بود كه همسر دخترانش گردند)، بنا بر اين هيچ اشكالى هم ندارد (اگر چه در عصر ما خبرى تعجب آور است و ليكن) از آنجايى كه مساله يك مساله تشريعى است و تشريع هم تنها و تنها كار خداى تعالى است، و لذا او مى‏تواند يك عمل را در روزى حلال و روزى ديگر حرام كند:
" وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ" «2»" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ"." وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً" وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ".
" وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ" «2»" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ" «3»." وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً" «4»" وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" «5».
" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ" منظور از" تسائل" به خدا اين است كه مردم با سوگند به خداى تعالى، از يكديگر چيزى درخواست كنند، اين به او بگويد تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه فلان كار را بكنى، و او نيز به اين چنين چيزى را بگويد، و تسائل به خداى تعالى كنايه است از اينكه خداى سبحان در نظر آنان محترم و عظيم بوده، و او را دوست مى‏داشتند، چون آدمى به كسى و چيزى سوگند مى‏دهد كه او را عظيم بداند و محبوب بدارد.
" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ" منظور از" تسائل" به خدا اين است كه مردم با سوگند به خداى تعالى، از يكديگر چيزى درخواست كنند، اين به او بگويد تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه فلان كار را بكنى، و او نيز به اين چنين چيزى را بگويد، و تسائل به خداى تعالى كنايه است از اينكه خداى سبحان در نظر آنان محترم و عظيم بوده، و او را دوست مى‏داشتند، چون آدمى به كسى و چيزى سوگند مى‏دهد كه او را عظيم بداند و محبوب بدارد.
و اما اينكه فرمود:" و الارحام"، از ظاهرش بر مى‏آيد كه عطف باشد بر لفظ جلاله (اللَّه) و معناى آن چنين باشد:" از خدايى كه يكديگر را به احترام او قسم مى‏دهيد بترسيد و از ارحام نيز بترسيد" و چه بسا چنين باشد كه بعضى از مفسرين گفته‏اند كه عطف است بر محل و باطن ضمير" به" كه حالت نصبى دارد مثل: مررت بزيد و عمرا، و مؤيد اين احتمال اين است كه در قرائت حمزه كلمه" ارحام" به صداى زير خوانده شده تا عطف باشد بر ضمير متصل‏
و اما اينكه فرمود:" و الارحام"، از ظاهرش بر مى‏آيد كه عطف باشد بر لفظ جلاله (اللَّه) و معناى آن چنين باشد:" از خدايى كه يكديگر را به احترام او قسم مى‏دهيد بترسيد و از ارحام نيز بترسيد" و چه بسا چنين باشد كه بعضى از مفسرين گفته‏اند كه عطف است بر محل و باطن ضمير" به" كه حالت نصبى دارد مثل: مررت بزيد و عمرا، و مؤيد اين احتمال اين است كه در قرائت حمزه كلمه" ارحام" به صداى زير خوانده شده تا عطف باشد بر ضمير متصل‏
 
__________________________________________________
(1) هان اى مردم همگى شما را از آن دو نفر منشعب نمود.
(2) خدا حكم مى‏كند و كسى نيست كه حكم او را عقب بيندازد." سوره رعد آيه: 41".
(3) حق حكم كردن تنها از آن خدا است." سوره يوسف آيه: 40"
(4) هيچ كس در حكم او شركت ندارد-" سوره كهف آيه: 26" (5) و او اللَّه است كه هيچ معبودى به جز او نيست، ستايش در اول و آخر مخصوص او است، و حكم راندن نيز از آن او است، و همه به سوى او باز مى‏گرديد." سوره قصص آيه: 70"
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 218
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 218
مجرور (به) اگر چه علماى نحو اين وجه را ضعيف شمرده و گفته‏اند: قاعده در مثل جمله" مررت بزيد و عمروا" بايد عمرو را به صداى بالا خواند، براى اينكه عطف بزيد است كه در باطن، مفعول" مرور" است.
مجرور (به) اگر چه علماى نحو اين وجه را ضعيف شمرده و گفته‏اند: قاعده در مثل جمله" مررت بزيد و عمروا" بايد عمرو را به صداى بالا خواند، براى اينكه عطف بزيد است كه در باطن، مفعول" مرور" است.
در نتيجه معناى آيه شريفه چنين مى‏شود:" از خدايى كه شما يكديگر را به او و به رحم خود سوگند مى‏دهيد (و مى‏گوئيد تو را به خدا و به رحم سوگند مى‏دهم) بترسيد، و پروا كنيد".
در نتيجه معناى آيه شريفه چنين مى‏شود:" از خدايى كه شما يكديگر را به او و به رحم خود سوگند مى‏دهيد (و مى‏گوئيد تو را به خدا و به رحم سوگند مى‏دهم) بترسيد، و پروا كنيد".
اين بود خلاصه آنچه مفسرين در اين باره گفته‏اند، ليكن سياق آيات و نيز روال قرآن در بياناتش با اين گفتار سازگار نيست. توضيح اينكه اگر كلمه" ارحام" را صله‏اى مستقل براى موصول" الذى" بگيريم تقدير كلام چنين مى‏شود:" و اتقوا اللَّه الذى تسائلون بالارحام- بترسيد از خدايى كه يكديگر را به رحم‏ها سوگند مى‏دهيد" و معلوم است كه اين عبارت ناتمام است، چون صله نامبرده خالى از ضمير است و اين جايز نيست.
اين بود خلاصه آنچه مفسرين در اين باره گفته‏اند، ليكن سياق آيات و نيز روال قرآن در بياناتش با اين گفتار سازگار نيست. توضيح اينكه اگر كلمه" ارحام" را صله‏اى مستقل براى موصول" الذى" بگيريم تقدير كلام چنين مى‏شود:" و اتقوا اللَّه الذى تسائلون بالارحام- بترسيد از خدايى كه يكديگر را به رحم‏ها سوگند مى‏دهيد" و معلوم است كه اين عبارت ناتمام است، چون صله نامبرده خالى از ضمير است و اين جايز نيست. (بله اگر از اين صله ضميرى به موصول بر مى‏گشت مثلا مى‏گفتيم:" و اتقوا اللَّه الذى جعل بينكم و بين ارحامكم مودة فتساءلون بهم" «1» آن وقت مى‏توانستيم كلمه" و الارحام" را صله مستقلى بگيريم" مترجم").
(بله اگر از اين صله ضميرى به موصول بر مى‏گشت مثلا مى‏گفتيم:" و اتقوا اللَّه الذى جعل بينكم و بين ارحامكم مودة فتساءلون بهم" آن وقت مى‏توانستيم كلمه" و الارحام" را صله مستقلى بگيريم" مترجم").
و اگر چنانچه مجموع كلمه" و الارحام" و جمله" تسائلون به" را يك صله بگيريم براى موصول (الذى) در اين صورت مفاد آيه با ادب قرآن كريم نسبت به خداى تعالى سازگارى ندارد، چون در مساله عظمت و عزت، خدا و ارحام را مساوى و برابر گرفته‏ايم.
و اگر چنانچه مجموع كلمه" و الارحام" و جمله" تسائلون به" را يك صله بگيريم براى موصول (الذى) در اين صورت مفاد آيه با ادب قرآن كريم نسبت به خداى تعالى سازگارى ندارد، چون در مساله عظمت و عزت، خدا و ارحام را مساوى و برابر گرفته‏ايم.
(پس معناى درست همان است كه ما كرديم و گفتيم تقدير كلام" و اتقوا الارحام" است، و معناى آيه اين است كه: پاس حرمت خدايى را كه يكديگر را به او سوگند مى‏دهيد بداريد، و پاس حرمت ارحام را هم نگه داريد" مترجم").
(پس معناى درست همان است كه ما كرديم و گفتيم تقدير كلام" و اتقوا الارحام" است، و معناى آيه اين است كه: پاس حرمت خدايى را كه يكديگر را به او سوگند مى‏دهيد بداريد، و پاس حرمت ارحام را هم نگه داريد" مترجم").
اگر كسى بگويد كه: نسبت تقوا به ارحام دادن صحيح نيست و نمى‏شود گفت:" از ارحام بترسيد"، در پاسخ مى‏گوئيم هيچ عيبى ندارد، چرا كه ارحام و حرمت آن نيز به صنع و خلقت خداى تعالى منتهى مى‏شود و اين تنها آيه مورد بحث نيست كه در آن تقوا را به غير خداى تعالى نسبت داده بلكه در موارد ديگر نيز اين عمل را انجام داده است مثلا در آيه:" وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ".
اگر كسى بگويد كه: نسبت تقوا به ارحام دادن صحيح نيست و نمى‏شود گفت:" از ارحام بترسيد"، در پاسخ مى‏گوئيم هيچ عيبى ندارد، چرا كه ارحام و حرمت آن نيز به صنع و خلقت خداى تعالى منتهى مى‏شود و اين تنها آيه مورد بحث نيست كه در آن تقوا را به غير خداى تعالى نسبت داده بلكه در موارد ديگر نيز اين عمل را انجام داده است مثلا در آيه:" وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ" «2».
 
__________________________________________________
(1) بترسيد از خدايى كه بين شما و ارحام مودت قرار داد، و در نتيجه يكديگر را به جان ارحام سوگند مى‏دهيد.
(2) بترسيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا باز مى‏گرديد." سوره بقره آيه: 281"
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 219
                         ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 219
 
و نيز در آيه:" وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ" «1».
و نيز در آيه:" وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ" .
و در آيه:" وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً" «2»، تقوا را به" روز قيامت" و به" آتش آن روز" و به" فتنه" نسبت داده است.
و در آيه:" وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً"، تقوا را به" روز قيامت" و به" آتش آن روز" و به" فتنه" نسبت داده است.
و به هر حال اين قسمت از كلام خداى تعالى به منزله تقييد بعد از اطلاق و تضييق بعد از توسعه در قسمت قبلى است، آنجا كه مى‏فرمود:" يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا ... وَ نِساءً" چون حاصل معناى قسمت اول اين بود كه از خدا بترسيد از اين جهت كه رب شما است و از اين جهت كه شما را خلق كرده و همه شما (افراد بشر) را از يك سنخ قرار داده، سنخ و ماده‏اى كه در همه افرادتان محفوظ است و همه شما را از ماده‏اى آفريده كه در تمامى افرادتان محفوظ است، و با تكثر شما متكثر مى‏شود، آن سنخه واحده و آن ماده محفوظه اين است كه همه شما در مساله نوعيت و جوهره ذات انسانيد.
و به هر حال اين قسمت از كلام خداى تعالى به منزله تقييد بعد از اطلاق و تضييق بعد از توسعه در قسمت قبلى است، آنجا كه مى‏فرمود:" يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا ... وَ نِساءً" چون حاصل معناى قسمت اول اين بود كه از خدا بترسيد از اين جهت كه رب شما است و از اين جهت كه شما را خلق كرده و همه شما (افراد بشر) را از يك سنخ قرار داده، سنخ و ماده‏اى كه در همه افرادتان محفوظ است و همه شما را از ماده‏اى آفريده كه در تمامى افرادتان محفوظ است، و با تكثر شما متكثر مى‏شود، آن سنخه واحده و آن ماده محفوظه اين است كه همه شما در مساله نوعيت و جوهره ذات انسانيد.
و اما حاصل معناى قسمت دوم كه مورد بحث است اين است كه: از خدا بترسيد از اين جهت كه نزد شما داراى عزت و عظمت است، (عزت و عظمتى كه يكى از" شؤون" ربوبيت است نه" اصل" ربوبيت) و بترسيد از وحدت خويشاوندى و ارتباط رحمى كه خدا آن را در بين شما قرار داده، (و معلوم است كه وحدت خويشاوندى و رحمى، يكى از شؤون و شعبه‏هاى وحدت سنخى و نوعى افراد بشر است).
و اما حاصل معناى قسمت دوم كه مورد بحث است اين است كه: از خدا بترسيد از اين جهت كه نزد شما داراى عزت و عظمت است، (عزت و عظمتى كه يكى از" شؤون" ربوبيت است نه" اصل" ربوبيت) و بترسيد از وحدت خويشاوندى و ارتباط رحمى كه خدا آن را در بين شما قرار داده، (و معلوم است كه وحدت خويشاوندى و رحمى، يكى از شؤون و شعبه‏هاى وحدت سنخى و نوعى افراد بشر است).
با اين بيان روشن شد كه بدين جهت كلمه" و اتقوا" را در يك آيه دو بار ذكر كرد و امر به تقوا را در جمله دوم تكرار نمود كه هر چند مضمون جمله دوم تكرار مضمون جمله اول بود، ليكن از آنجايى كه معناى زايدى را در برداشت (و آن فهماندن اهميت امر ارحام بود) لذا جمله" و اتقوا" را تكرار نمود.
با اين بيان روشن شد كه بدين جهت كلمه" و اتقوا" را در يك آيه دو بار ذكر كرد و امر به تقوا را در جمله دوم تكرار نمود كه هر چند مضمون جمله دوم تكرار مضمون جمله اول بود، ليكن از آنجايى كه معناى زايدى را در برداشت (و آن فهماندن اهميت امر ارحام بود) لذا جمله" و اتقوا" را تكرار نمود.
[وجه اطلاق" رحم" بر خويشاوندان‏]
كلمه" ارحام" جمع كلمه" رحم" است، و رحم در اصل به معناى محل نشو و نماى جنين در شكم مادران مى‏باشد همان عضو داخلى كه خداى عز و جل در باطن زنان قرار داده تا نطفه در آن تربيت شده و فرزندى تمام عيار گردد، اين معناى اصلى كلمه رحم است ولى بعدها به عنوان استعاره و به علاقه ظرف و مظروف در معناى قرابت و خويشاوندى استعمال شد، چون خويشاوندان همه در اينكه از يك رحم خارج شده‏اند مشتركند پس كلمه" رحم" به معناى نزديك و ارحام به معناى نزديكان انسان است، و قرآن شريف در امر رحم نهايت درجه اهتمام‏
__________________________________________________
(1)" سوره آل عمران آيه: 131"
(2) و بترسيد از فتنه‏اى كه وقتى بپا مى‏شود تنها گريبان ستمگران را نمى‏گيرد." سوره انفال آيه 25".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 220
را بكار برده، همانطور كه امر قوم و امت را مورد اهتمام و عنايت قرار داده، چون رحم عبارت است از مجتمع خانوادگى و كوچك، اما قوم و امت مجتمعى است بزرگ، و لذا قرآن كريم اين توجه و عنايت را به امر مجتمع بزرگ كرده و آن را حقيقتى صاحب اثر و داراى خواص دانسته و فرمود:" وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً" «1».
و نيز فرموده:" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا" «2».
و نيز فرموده:" وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ" «3».
و فرموده:" فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ، وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ" «4».
و فرموده:" وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ" «5» و آياتى ديگر كه به نحوى براى اجتماع اثرى اثبات مى‏كند.
" إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً" كلمه" رقيب"، به معناى" حفيظ" است، و" مراقبت" به معناى" محافظت" است، و گويا اين كلمه از ماده" رقبه" (برده- گردن) گرفته شده، با اين عنايت كه مردم هر يك حافظ رقاب بردگان خود بودند، و يا از اينجا گرفته شده كه رقيب در محافظت آنچه كه مراقبش مى‏كند همواره رقبه (گردن) خود را مى‏كشد، تا وضع آن را زير نظر داشته باشد، به اين مناسبت محافظت را مراقبت خوانده‏اند، البته" رقوب" به معناى مطلق" حفظ" نيست، بلكه تنها آن محافظت از حركات و سكنات شخص محفوظ و مرقوب را مراقبت مى‏گويند كه به منظور اصلاح موارد خلل و فساد آن باشد، و يا به اين منظور باشد كه حركات و سكنات آن را ضبط كنند.
پس كانه مراقبت همان حفظ كردن چيزى است به اضافه عنايت علمى و شهودى بر آن، و به همين جهت مراقبت به معناى حراست، و داروغگى، و انتظار، و بر حذر بودن، و
__________________________________________________
(1) و او خدايى است كه دو دريا را در هم آميخت كه اين آب گوارا و شيرين و آن ديگر شور و تلخ بود و بين اين دو آب حائل و مانعى قرار داد كه پيوسته از هم جدا باشند" سوره فرقان: آيه 54"
(2) شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد تا يكديگر را بشناسيد." سوره حجرات آيه: 13"
(3) در كتاب خدا ارحام بعضى بر بعضى ديگر مقدم و داراى اولويت مى‏باشند." سوره احزاب آيه: 6".
(4) تا بدين جا ايستاده‏ايد كه پشت بدين خدا نموده در زمين فساد كنيد و ارحام خود را قطع نمائيد.
" سوره محمد آيه: 22"
(5) و بايد از مكافات عمل بترسند كسانى كه بعد از خود خردسالانى ضعيف به جا مى‏گذارند، و مى‏ترسند در حال خردسالى كودكان بميرند، و امروز سخن به حق بگويند." سوره نسا آيه: 9"
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 221
در كمين نشستن، استعمال مى‏شود، و در قرآن خداى تعالى نيز رقيب خوانده شده، چون اعمال بندگان را حفظ مى‏كند تا پاداش دهد، همچنين حفيظ و در كمين و وكيل نيز گفته شده است:" وَ رَبُّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَفِيظٌ" «1»،" اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ، وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ" «2»،" فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ، إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ" «3».
بطورى كه ملاحظه مى‏كنيد امر به تقوا در وحدت انسانى است در بين همه افراد سارى و جارى است، و دستور به اينكه آثار آن تقوا را كه لازمه آن است حفظ كنند را، با اين بيان تعليل كرده كه: خداى تعالى رقيب است و به اين تعليل سخت‏ترين تخويف و تهديد نسبت به مخالفت اين دستورها را مى‏رساند، و با دقت در اين تعليل روشن مى‏شود: آياتى كه متعرض مساله" بغى"،" ظلم"،" فساد در زمين"،" طغيان" و امثال اينها شده، و دنبالش تهديد و انذار كرده، چه ارتباطى با اين غرض الهى يعنى" حفظ وحدت انسانيت از فساد و سقوط" دارد.
گفتارى در عمر صنف انسان و انسانهاى اوليه‏
در تاريخ يهود آمده است كه: عمر نوع بشر از روزى كه در زمين خلق شده تا كنون، بيش از حدود هفت هزار سال نيست كه اعتبار عقلى هم كمك و مساعد اين تاريخ است، براى اينكه اگر ما از نوع بشر يك انسان مرد و يك زن را كه با هم زن و شوهر باشند فرض كنيم كه در مدتى متوسط نه خيلى طولانى و نه خيلى كوتاه با هم زندگى كنند، و هر دو داراى مزاجى معتدل باشند، و در وضع متوسطى از حيث امنيت و فراوانى نعمت و رفاه و مساعدت و ... و همه عوامل و شرايطى كه در زندگى انسان مؤثرند قرار داشته باشند و از سوى ديگر فرض كنيم اين دو فرد در اوضاعى متوسط توالد و تناسل كنند، و باز فرض كنيم كه همه اوضاعى كه در باره آن دو فرض كرديم در باره فرزندان آن دو نيز محقق باشد، و فرزندانشان هم از نظر پسرى و دخترى بطور متوسط به دنيا بيايند، خواهيم ديد كه اين انسان كه در آغاز فقط دو نفر فرض شده بودند، در يك قرن يعنى در رأس صد سال عددشان به هزار نفر مى‏رسد، در نتيجه هر يك نفر از انسان در طول‏
__________________________________________________
(1) و پروردگارت بر هر چيزى نگهبان و رقيب است." سوره سبأ آيه: 21".
(2) اللَّه بر آنان حفيظ است و تو گماشته و وكيل بر آنان نيستى." سوره شورا آيه: 6".
(3) پروردگارت شلاق عذاب را بر سرشان فرود آورد، كه پروردگار تو هر آينه در كمين است." سوره فجر آيه: 14".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 222
صد سال پانصد نفر مى‏شود. آن گاه اگر عوامل تهديدگر را كه با هستى بشر ضديت دارد (از قبيل بلاهاى عمومى، يعنى سرما، گرما، طوفان، زلزله، قحطى، و با، طاعون، خسف، زير آوار رفتن، جنگهاى خانمان برانداز و ساير مصائب غير عمومى كه احيانا به تك تك افراد مى‏رسد) در نظر بگيريم و از آن آمار كه گرفتيم سهم اين بلاها را كم كنيم، و در اين كم كردن حد اكثر را در نظر بگيريم يعنى فرض كنيم كه بلاهاى نامبرده از هر هزار نفر انسان نهصد و نود و نه نفر را از بين ببرد، و در هر صد سال كه بر حسب فرض اول در هر نفر هزار نفر مى‏شوند، غير از يك نفر زنده نماند.
و به عبارت ديگر: عامل تناسل كه بايد در هر صد سال دو نفر را هزار نفر كند تنها آن دو را سه نفر كند، و از هزار نفر تنها يك نفر بماند، آن گاه اين محاسبه را به طور تصاعدى تا مدت هفت هزار سال يعنى هفتاد قرن ادامه دهيم، خواهيم ديد كه عدد بشر به دو بليون و نيم مى‏رسد، و اين عدد همان عدد نفوس بشر امروزى است، كه آمارگران بين المللى آن را ارائه داده‏اند.
پس اعتبار عقلى هم همان را مى‏گويد كه تاريخ گفته است، و ليكن دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح" ژئولوژى" معتقدند كه عمر نوع بشرى بيش از مليونها سال است، و بر اين گفتار خود ادله‏اى از فسيل‏هايى كه آثارى از انسانها در آنها هست، و نيز ادله‏اى از اسكلت سنگ شده خود انسانهاى قديمى آورده‏اند، كه عمر هر يك از آنها به طورى كه روى معيارهاى علمى خود تخمين زده‏اند بيش از پانصد هزار سال است.
اين اعتقاد ايشان است ليكن ادله‏اى كه آورده‏اند قانع كننده نيست، دليلى نيست كه بتواند اثبات كند كه اين فسيل‏ها، بدن سنگ شده اجداد همين انسانهاى امروز است، و دليلى نيست كه بتواند اين احتمال را رد كند كه اين اسكلت‏هاى سنگ شده مربوط است به يكى از ادوارى كه انسانهايى در زمين زندگى مى‏كرده‏اند، چون ممكن است چنين بوده باشد، و دوره ما انسانها متصل به دوره فسيل‏هاى نامبرده نباشد، بلكه انسانهايى قبل از خلقت آدم ابو البشر در زمين زندگى كرده و سپس منقرض شده باشند، و همچنين اين پيدايش انسانها و انقراضشان تكرار شده باشد، تا پس از چند دوره نوبت به نسل حاضر رسيده باشد.
و اما قرآن كريم بطور صريح متعرض كيفيت پيدايش انسان در زمين نشده، كه آيا ظهور اين نوع موجود (انسان) در زمين منحصر در همين دوره فعلى است كه ما در آن قرار داريم، و يا دوره‏هاى متعددى داشته، و دوره ما انسانهاى فعلى آخرين ادوار آن است؟.
هر چند كه ممكن است از بعضى آيات كريمه قرآن استشمام كرد كه قبل از خلقت آدم ابو البشر ع و نسل او انسانهايى ديگر در زمين زندگى مى‏كرده‏اند، مانند آيه شريفه:" وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ‏
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 223
لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ" «1» كه از آن بر مى‏آيد قبل از خلقت بنى نوع آدم دوره ديگرى بر انسانيت گذشته، كه ما در تفسير همين آيه به اين معنا اشاره كرديم.
بله در بعضى از روايات وارده از ائمه اهل بيت عليهم السلام مطالبى آمده كه سابقه ادوار بسيارى از بشريت را قبل از دوره حاضر اثبات مى‏كند، و ان شاء اللَّه بزودى در بحث روايى، روايات نامبرده از نظر خوانندگان خواهد گذشت.
گفتارى پيرامون منتهى شدن نسل حاضر به آدم ع و همسرش‏
چه بسا گفته باشند كه اختلاف رنگ پوست بدن انسانها كه عمده آن سفيدى در نقاط معتدله از آسيا و اروپا و سياهى در ساكنان آفريقاى جنوبى، و زردى در ساكنان چين و ژاپن، و سرخى در هنود آمريكائيان مى‏باشد حكم مى‏كند به اينكه هر يك از اين نسل‏ها به مبدئى منتهى شود كه غير از مبدأ آن ديگرى است، چون اختلاف رنگها از اختلاف طبيعت خونها ناشى مى‏شود، و بنا بر اين مبدأ مجموع افراد بشر نمى‏تواند كمتر از چهار نوع زن و شوهر باشد چرا كه چهار نوع رنگ بيشتر وجود ندارد (و از يك نوع زن و شوهر چهار نوع انسان منشعب نمى‏شود، پس فرضيه آدم و حوا قابل قبول نيست).
و چه بسا بر نظريه خود استدلال نيز كرده باشند به اينكه: همه مى‏دانيم قاره آمريكا در قرون اخير كشف شد، (كه كريستف‏كلمب فرانسوى آن را كشف كرد)، و وقتى كشف كرد سرخ پوستان را در آنجا ديد، با اينكه همه مى‏دانيم سرخ‏پوستان هيچ ارتباط و اتصالى با ساير سكنه دنيا نداشتند و نمى‏شود احتمال داد كه ساكنان نيم كره شرقى دنيا با فاصله بسيار زيادى كه با آنان داشتند ريشه و منشا واحدى داشته باشند و همه به يك پدر و يك مادر منتهى شوند، و ليكن هر دو دليل عليل و محل خدشه است.
اما مساله اختلاف خونها و به دنبالش اختلاف رنگها هيچ دلالتى بر نظريه آنان ندارد، براى اينكه بحث‏هاى طبيعى امروز اساس خود را بر اين پايه نهاده كه انواع كائنات در حال تطور و تحولند و با چنين مبنايى چگونه اطمينان پيدا مى‏شود به اينكه اختلاف خونها و به‏
__________________________________________________
(1) و زمانى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: مى‏خواهم در زمين جانشينى بگذارم، گفتند باز در زمين كسانى مى‏گذارى كه در آن فساد كنند و خونها بريزند؟." سوره بقره آيه: 30".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 224
دنبالش اختلاف رنگها مستند به تطور در اين نوع نباشد؟ با اينكه اين دانشمندان جزم و قطع دارند بر اينكه تطور و تحول در بسيارى از انواع جانداران از قبيل اسب و گوسفند و فيل و غير آن واقع شده و اين بحث و فحص سرانجام به آثارى باستانى و تحت الارض بسيارى برخورده كه كشف مى‏كند چنين تطورى واقع شده علاوه بر اينكه علماى امروز هيچ اعتنايى به اختلاف رنگها نداشته، در جرائد مى‏خوانيم كه در اين ايام در انگلستان جمعى از دكترهايى كه خود را طبيب مى‏دانند در اين صدد بر آمده‏اند كه فرمولى تهيه كنند كه رنگ پوست بدن انسان را تغيير دهند، مثلا سياه آن را به سفيد مبدل سازند. و اما مساله وجود انسانهاى سرخ‏پوست در ما وراى بحار با اينكه همين طبيعى دانان مى‏گويند كه تاريخ بشريت از ميليونها سال تجاوز مى‏كند هيچ چيزى را اثبات نمى‏كند، اين تاريخ نقلى است كه عمر بشر را، شش هزار سال و اندى مى‏داند، و وقتى مطلب از اين قرار باشد چه مانعى دارد كه در قرون قبل از تاريخ حوادثى رخ داده باشد و قاره آمريكا را از ساير قاره‏ها جدا كرده باشد، هم چنان كه آثار باستانى ارضى بسيارى دلالت دارد بر اينكه دگرگونگيهاى بسيارى در اثر مرور زمان در سطح كره زمين رخ داده، درياها خشكى و خشكى‏ها دريا شده، و بيابانها كوه و كوه‏ها مسطح و از همه اينها مهم‏تر اينكه دو قطب شمال و جنوب و منطقه‏هاى زمين دگرگون گشته، دگرگونى‏هايى كه علوم طبقات الارض و هيات و جغرافيا آن را شرح داده است، و با اين حرفها و نظريه‏ها ديگر دليلى براى آقايان باقى نمى‏ماند مگر صرف استبعاد اينكه آمريكايى سرخ پوست، با چينى زردپوست در يك پدر و يك مادر مشترك باشند.
و اما قرآن كريم ظاهر قريب به صريحش اين است كه نسل حاضر از انسان از طرف پدر و مادر منتهى مى‏شود به يك پدر (بنام آدم) و يك مادر (كه در روايات و در تورات به نام حوا آمده) و اين دو تن، پدر و مادر تمامى افراد انسان است، هم چنان كه آيات زير بر اين معنا دلالت مى‏كند:" وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ" «1».
" إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" «2».
__________________________________________________
(1) و خلقت انسان را از گل آغاز كرد، سپس نسل او را از چكيده آبى بى مقدار بيافريد." سوره سجده: 8".
(2) محققا وضع عيسى نزد خدا نظير وضعى است كه آدم داشت و خدا او را از خاك خلق نموده سپس خطاب به خاك فرمود باش و خاك آدم شد." سوره آل عمران آيه: 59".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 225
" وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ، قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها" «1»" إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ" «2».
بطورى كه ملاحظه مى‏كنيد آياتى كه نقل شد شهادت مى‏دهند بر اينكه سنت الهى در بقاى نسل بشر اين بوده كه از راه ساختن نطفه اين بقا را تضمين كند، و ليكن اين خلقت با نطفه بعد از آن بود كه دو نفر از اين نوع را از گل بيافريد، و او آدم و پس از او همسرش بود كه از خاك خلق شدند (و پس از آنكه داراى بدنى و جهازى تناسلى شدند فرزندان او از راه پديد آمدن نطفه در بدن آدم و همسرش خلق شدند) پس در ظهور آيات نامبرده بر اينكه نسل بشر به آدم و همسرش منتهى مى‏شوند جاى هيچ شك و ترديدى نيست، هر چند كه مى‏توان (در صورت اضطرار) اين ظهور را تاويل كرد.
و چه بسا گفته باشند كه: مراد از آدم كه در آيات مربوط به خلقت بشر، نامش ذكر شده، آدم نوعى است، نه يك فرد معينى از بشر، گويى كه مطلق انسان از اين جهت كه خلقتش منتهى به مواد زمين است، و از اين جهت كه به امر توليد مثل پرداخته، آدم ناميده شده، و چه بسا كه اين احتمال خود را به ظاهر آيه زير مستند كرده باشند، كه مى‏فرمايد:" وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ" «3» چون اين آيه از اين اشاره خالى نيست كه فرشتگان مامور شده‏اند براى كسى سجده كنند كه خداى تعالى با خلقت او و تصويرش آماده سجده‏اش كرده است و آيه شريفه فرموده او شخص معين نبوده، بلكه جميع افراد بشر بوده است، چون فرموده:
" شما را خلق كرديم و سپس صورتگرى نموديم ..." و همچنين در آيه ديگر فرموده:" قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ... قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ، ... قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ" «4» نخست سخن از خلقت يك‏
__________________________________________________
(1)" سوره بقره آيه: 30- 31" ترجمه در دو صفحه قبل گذشت‏
(2) آن زمان كه پروردگارت به ملائكه گفت: بشرى از گل خواهم آفريد: چون از خلقتش به پرداختم، و از روح خود در او دميدم همه برايش به سجده بيفتيد." سوره ص آيه: 71"
(3) با اينكه ما شما را نخست خلق كرديم. و سپس صورتگرى نموديم، آن گاه به فرشتگان گفتيم به آدم سجده كنيد." سوره اعراف آيه: 11"
(4) سوره ص آيه: 83
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 226
فرد دارد، مى‏فرمايد:" اى ابليس چه چيز تو را باز داشت از اينكه سجده كنى براى كسى كه من او را به دست خود خلق كردم؟ ... ابليس گفت:" من از او شريف‏ترم، چرا كه مرا از آتش و او را از گل آفريدى" و در آخر از همان يك فرد تعبير به جمع كرده مى‏فرمايد: ابليس گفت:
" به عزتت سوگند كه همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان مخلصت را".
ليكن اين احتمال قابل قبول نيست، و اشكالهاى زير آن را رد مى‏كند، نخست اينكه مخالف ظاهر آياتى است كه نقل كرديم، و دوم اينكه مخالف صريح آيه‏اى است كه در دنبال نقل داستان خلقت آدم و سجده ملائكه و خوددارى ابليس از آن- در سوره اعراف- آمده و فرموده: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما" «1».
چون ظهور اين آيه در اينكه آدم شخصى معين بوده و در بهشت بسر مى‏برده و شيطان، او و همسرش را فريب داده، جاى ترديد نيست.
سوم مخالفتش با ظاهر آيه زير است كه مى‏فرمايد:" وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا" «2».
و چهارم مخالفتش با ظاهر آيه مورد بحث است كه مى‏فرمايد:" يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..."، به همان بيانى كه در تفسيرش گذشت.
پس همه اين آيات- بطورى كه ملاحظه مى‏فرمائيد- با اين معنا كه جنس بشر به اعتبارى آدم ناميده شود و يك فرد از اين جنس هم به اعتبارى ديگر آدم خوانده شود نمى‏سازد و نيز با اين معنا كه خلقت بشر به اعتبارى به تراب نسبت داده شود و به اعتبارى ديگر به نطفه، هيچ سازگارى ندارد، مخصوصا آيه شريفه:" إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ..." «3» كه صريح در اين است كه خلقت آدم مانند خلقت عيسى و
__________________________________________________
(1) اى بنى آدم زنهار كه شيطان شما را دچار فتنه نسازد، هم چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از تنشان كند، تا عورتشان نمودار شود." سوره اعراف آيه: 27"
(2) و آن زمان كه به ملائكه گفتيم بر آدم سجده كنيد، پس همگى سجده كردند مگر ابليس، كه گفت: آيا بر كسى سجده كنم كه تو او را از گل آفريدى؟ و اضافه كرد: به من بگو آيا اين موجود خاكى را بر من برترى داده‏اى؟ اى خدا اگر تا قيامت عمرم دهى ذريه و نسل او را از راه بدر خواهم كرد، مگر اندكى از آنان را." سوره اسرا آيه 62".
(3)" سوره آل عمران آيه 59".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 227
خلقت عيسى مانند خلقت آدم خلقتى استثنايى است و اگر منظور از كلمه" آدم" آدم نوعى بود، ديگر تشبيه خلقت عيسى به آن معنا نداشت، چون خلقت عيسى" خارق العاده" بود و خلقت نوع بشر بطور" عادى" است و صاحبان اين احتمال از نظريه از حد اعتدال و ميانه‏روى به حد تفريط گرائيده‏اند، هم چنان كه زين العرب يكى از علماى اهل سنت به سوى افراط گرائيده و گفته است اعتقاد به خلقت بيش از يك آدم، كفر است (يعنى آن قدر پاى بند به فرديت شخص آدم شده كه حاضر نيست آدم‏هاى متعدد در نسل‏هاى متعدد را بپذيرد، با اينكه طبق روايات و نيز كشفيات اخير آدم‏هاى بسيارى بوده‏اند كه هر يك سر سلسله نسل خود به شمار مى‏آيند).


[وجه اطلاق" رحم" بر خويشاوندان‏]
انسان نوعى است مستقل (نه تحول يافته از نوعى ديگر نظير ميمون)
آياتى كه گذشت براى اثبات اين مطلب كافى است و نيازى به دليل ديگر نيست، براى اينكه همه آنها،" نسل بشر متولد شده از نطفه را" منتهى به دو فرد از انسان به نام" آدم" و" همسر او" (حوا) مى‏دانند و در باره خلقت آن دو صراحت دارند به اينكه: از تراب بوده (در نتيجه جز اين را نمى‏توان به قرآن كريم نسبت داد كه) پس انسانيت منتهى به اين دو تن است و اين دو تن هيچ اتصالى به مخلوقات قبل از خود و هم جنس و مثل خود نداشتند، بلكه بدون سابقه حادث شده‏اند.
و آنچه امروز نزد دانشمندان زيست‏شناس در باره طبيعت انسان شايع است اين است كه اولين فرد انسان فردى تكامل يافته بوده، يعنى در آغاز انسان نبوده بعد در اثر تكامل انسان شده است، و مخصوصا اين فرضيه: يعنى اينكه:" انسان قبلا يك فرد حيوان بود و با تكامل انسان شد" هر چند بطور قطع مورد قبول و اتفاق همه دانشمندان نيست و به اشكالهاى بسيارى برخورده و بصورتهاى مختلف بر آن اعتراض كرده‏اند، و ليكن اصل فرضيه، يعنى اينكه انسان حيوانى بوده، و در اثر تكامل انسان شده، مطلبى است مورد تسليم و قبول همه و تمام مسائل و بحثهايى را كه در باره طبيعت انسان كرده‏اند بر اساس اين فرضيه بنا نهاده‏اند چون تفصيل فرضيه آنان بدين قرار است كه: زمين (كه يكى از ستارگان سيار است) در آغاز قطعه‏اى جدا شده از خورشيد بوده، و از آن منشعب شده، و در آن ايام در حال اشتعال و چون فلزات ذوب شده مايع بوده، و به تدريج و در تحت عواملى شروع به سرد شدن كرده، و پس از سرد شدن باران‏هاى سهمگينى بر آن باريده و سيل‏هاى مهيبى بر روى آن جريان يافته، و از تجمع آن سيل‏ها در
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 228
نقاط گود زمين درياها پديد آمده، و سپس تركيبات آبى و زمينى پديدار گشته، و پس از آن گياهان آبى و بعد از تكامل يافتن گياهان و مشتمل شدنش بر جرثومه‏هاى حيات، ماهى و ساير حيوانات آبى پديد آمده، و آن گاه ماهى بال دار پيدا شده كه هم در آب زندگى مى‏كرده و هم در خشكى، و آن گاه حيوانات صحرايى و در آخر انسان موجود گشته، و همه اين تحولات از راه تكامل صورت گرفته، تكاملى كه بر تركيبات موجود زمين در مرتبه سابق عارض، گشته، به اين معنا كه تركيب موجود در زمين، با تكامل از صورتى به صورت ديگر در آمده، نخست گياه پيدا شده، و بعد حيوان آبى و آن گاه حيوان ذو حياتين، و سپس حيوان صحرايى و در آخر انسان.
دليل همه اينها كمال منظمى است كه در نهاد و ساختمان موجودات مشاهده مى‏شود، و پيداست كه موجودات طورى منظم شده‏اند كه از نقص رو به كمال بروند، تجربه‏هاى پى در پى در موارد جزئى از تطور و تحول نيز دليل ديگر بر اين معنا است.
در اينجا ممكن است سؤال شود كه منظور از اين فرضيه (فرضيه تطور) چه بوده؟ و با آن، چه چيز را خواسته‏اند اثبات كنند؟ جواب اين است كه مى‏خواسته‏اند خواص و آثارى را كه قبلا در نوع انسانى نبوده و بعدا پيدا شده توجيه كنند، اما دليل بخصوصى كه فقط اين فرضيه را اثبات كند و ساير فرضيه‏ها و محتملات مساله را نفى نمايد نياورده‏اند، با اينكه فرض تباين اين نوع با ساير انواع فرضى است ممكن، و هيچ اشكالى متوجه آن نيست، آرى ما مى‏توانيم نوع بشرى را پديده‏اى مستقل و غير مربوط به ساير انواع موجودات فرض كنيم، و تحول و تطور را در" حالات" او بدانيم نه در" ذات" او، و اين فرضيه علاوه بر اينكه ممكن است مطابق تجربيات نيز باشد، چون ما تجربه كرده‏ايم كه تا كنون هيچ فردى از افراد اين انواع به فردى از افراد نوع ديگر متحول نشده، مثلا هيچ ميمون نديده‏ايم كه انسان شده باشد، بلكه تنها تحولى كه مشاهده شده در خواص و لوازم و عوارض آنها است.
و بحث مفصل اين مساله جاى ديگرى لازم دارد و منظور ما از اين مقدار كه گفتيم اين بود كه اشاره كنيم به اينكه فرضيه تحول انواع تنها و تنها فرضيه‏اى است كه مسائل گوناگونى را با آن توجيه كنند و هيچ دليل قاطع بر آن ندارند، پس حقيقتى كه قرآن كريم بدان اشاره مى‏كند كه انسان نوعى جداى از ساير انواع است، هيچ معارضى ندارد و هيچ دليل علمى بر خلاف آن نيست.
گفتارى در كيفيت تناسل طبقه دوم از انسان [ (فرزندان بلا فصل آدم- ع-)]
تناسل طبقه اول انسان، يعنى آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است كه نتيجه‏اش متولد
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 229
شدن پسران و دخترانى و به عبارت ديگر خواهران و برادرانى گرديده است و در اين باره بحثى نيست، بحث در اين است كه طبقه دوم بشر يعنى همين خواهران و برادران چگونه و با چه كسى ازدواج كرده‏اند؟ آيا ازدواج در بين خود آنان بوده و يا به طريقى ديگر صورت گرفته است؟ از ظاهر اطلاق آيه شريفه زير كه مى‏فرمايد:" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..." به بيانى كه گذشت بر مى‏آيد كه در انتشار نسل بشر غير از آدم و همسرش هيچ كس ديگرى دخالت نداشته، و نسل موجود بشر منتهى به اين دو تن بوده و بس، نه هيچ زنى از غير بشر دخالت داشته، و نه هيچ مردى، چون قرآن كريم در انتشار اين نسل تنها آدم و حوا را مبدأ دانسته، و اگر غير از آدم و حوا مردى يا زنى از غير بشر نيز دخالت مى‏داشت، مى‏فرمود:" و بث منهما و من غيرهما"، و يا عبارتى ديگر نظير اين را مى‏آورد تا بفهماند كه غير از آدم و حوا موجودى ديگر نيز دخالت داشته و معلوم است كه منحصر بودن آدم و حوا در مبدئيت انتشار نسل، اقتضا مى‏كند كه در طبقه دوم ازدواج بين خواهر و برادر صورت گرفته باشد.
و اما اينكه چنين ازدواجى در اسلام حرام است و بطورى كه حكايت شده در ساير شرايع نيز حرام و ممنوع بوده ضررى به اين نظريه نمى‏زند، براى اينكه تحريم حكمى است تشريعى، كه تابع مصالح و مفاسد است، نه حكمى تكوينى (نظير مستى آوردن شراب) و غير قابل تغيير، و زمام تشريع هم به دست خداى سبحان است، او هر چه بخواهد مى‏كند و هر حكمى بخواهد مى‏راند، چه مانعى دارد كه يك عمل را در روزى و روزگارى جايز و مباح كند، و در روزگارى ديگر حرام نمايد، در روزى كه جز تجويزش چاره‏اى نيست تجويز كند و در روزگارى ديگر كه اين ضرورت در كار نيست تحريم كند، ازدواج خواهر و برادر را در روزگارى كه تجويزش باعث شيوع فحشا و جريحه‏دار شدن عفت عمومى نمى‏شود تجويز كند و در روزگارى ديگر كه باعث اين محذور مى‏شود تحريم كند.
خواهى گفت كه تجويز چنين ازدواجى هم مخالف با فطرت بشر و همچنين، مخالف با شرايع انبيا است كه آن نيز طبق فطرت است، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" «1»، و حاصل مفاد آيه اين است كه شرايع الهى همه مطابق با فطرت است و دين پايدار هم دينى است كه چنين باشد.
در پاسخ مى‏گوئيم: اين سخن كه ازدواج خواهر و برادر منافى با فطرت باشد درست‏
__________________________________________________
(1)" سوره روم آيه 30"
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 230
نيست و فطرت چنين ازدواجى را صرفا به خاطر اينكه ازدواج خواهر و برادر است نفى نمى‏كند و از آن تنفر ندارد، بلكه اگر نفى مى‏كند و اگر از آن تنفر دارد براى اين است كه باعث شيوع فحشا و منكرات مى‏شود و باعث مى‏گردد غريزه عفت باطل گردد و عفت عمومى لكه‏دار شود.
و پر واضح است كه شيوع فحشا بوسيله ازدواج خواهر و برادر در زمانى است كه جامعه گسترده‏اى از بشر وجود داشته باشد و اما در روزگارى كه در تمامى روى زمين غير از چند پسر و چند دختر از يك پدر و مادر وجود ندارند و از سوى ديگر مشيت خداى تعالى تعلق گرفته كه همين چند تن را زياد كند، و افرادى بسيار از آنان منشعب سازد، ديگر عنوان فحشا بر چنين ازدواجى منطبق و صادق نيست.
پس اگر انسان امروز از چنين تماس و چنين جماعى نفرت دارد به خاطر علتى است كه گفتيم، نه اينكه به حسب فطرت از آن متنفر باشد، به شهادت اينكه مى‏بينيم مجوسيان در قرنهايى طولانى (بطورى كه تاريخ ذكر مى‏كند) ازدواج بين خواهر و برادر را مشروع مى‏دانستند و از آن متنفر نبودند و هم اكنون بطور قانونى در روسيه (بطورى كه نقل شده) و نيز بطور غير قانونى يعنى به عنوان زنا در اروپا انجام مى‏شود.
يكى از عادات كه در اين ايام در ملل متمدن اروپا و آمريكا معمول است اين است كه دوشيزگان قبل از ازدواج قانونى و قبل از رسيدن به حد بلوغ سنى ازدواج، بكارت خود را زايل مى‏سازند و آمارى كه در اين باره گرفته شده به اين نتيجه رسيده كه بعضى از اين افضاها از ناحيه پدران و برادران دوشيزگان صورت مى‏گيرد.
بعضى‏ها گفته‏اند: اينگونه ازدواج با قوانين طبيعى يعنى قوانينى كه قبل از پيدايش مجتمع صالح در بشر به منظور سعادتش، در انسان‏ها جارى بوده نمى‏سازد، زيرا اختلاط و انسى كه در بين افراد يك خانواده برقرار است غريزه شهوت و عشق ورزى و ميل غريزى را در بين خواهران و برادران باطل مى‏كند، و به قول مونتسكيو حقوقدان معروف در كتابش روح القوانين:
" علاقه خواهر برادرى غير از علاقه شهوانى بين زن و مرد است" ليكن اين سخن درست نيست.
اولا: به همان دليلى كه خاطرنشان كرديم و ثانيا: به فرض هم كه قبول كنيم منحصر در موارد معمولى است، نه در جايى كه ضرورت آن را ايجاب كند، يعنى قوانين وضعى طبيعى نتواند صلاح مجتمع را تامين كند كه در چنين صورتى چاره‏اى جز اين نيست كه قوانين غير طبيعى مورد عمل قرار گيرد و اگر قرار باشد بطور كلى جز قوانين طبيعى پذيرفته نشود، بايد بيشتر قوانين معمول و اصول داير در زندگى امروز هم دور ريخته شود، (در متن عربى كلمه" لا" در جمله‏
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 231
" بما لا تكون" غلط است).
 
بحث روايتى [ (در باره خلقت آدم، صله رحم و ...)]
 
در كتاب توحيد از امام صادق ع روايتى آورده كه در ضمن آن به راوى فرموده: شايد شما گمان كنيد كه خداى عز و جل غير از شما هيچ بشر ديگرى نيافريده، نه، چنين نيست، بلكه هزار هزار آدم آفريده كه شما از نسل آخرين آدم از آن آدم‏ها هستيد «1».
مؤلف قدس سره: ابن ميثم نيز در شرح نهج البلاغه خود حديثى به اين معنا از امام باقر ع نقل كرده «2» و صدوق نيز همان را در كتاب خصال خود آورده «3».
و در خصال از امام صادق ع روايت آورده كه فرمود: خداى عز و جل دوازده هزار عالم آفريده كه هر يك از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمين بزرگتر است و هيچيك از اهالى يك عالم به ذهنش نمى‏رسد كه خداى تعالى غير عالم او عالمى ديگر نيز آفريده باشد «4».
و در همان كتاب از امام باقر ع روايت كرده كه فرمود: خداى عز و جل در همين زمين از روزى كه آن را آفريده، هفت عالم خلق كرده (و سپس بر چيده) و هيچيك از آن عوالم از نسل آدم ابو البشر نبودند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمين آفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك عالمى بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر آدم ابو البشر را بيافريد و ذريه‏اش را از او منشعب ساخت ... «5».
و در نهج البيان شيبانى از عمرو بن ابى المقدام از پدرش ابى المقدام روايت آورده كه گفت: من از امام ابى جعفر ع پرسيدم: خداى عز و جل حوا را از چه آفريد؟ فرمود: اين مردم در اين باره چه مى‏گويند؟ عرضه داشتم: مى‏گويند او را از دنده‏اى از دنده‏هاى آدم آفريد، فرمود: دروغ مى‏گويند، مگر خدا عاجز بود كه او را از غير دنده آدم خلق كند؟ عرضه داشتم: فدايت شوم پس او را از چه آفريد؟ فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش نقل كرده كه گفتند:
__________________________________________________
(1) توحيد ص 277 ح 2 طبع طهران.
(2) شرح نهج البلاغة ابن ميثم ج 1 ص 173.
(3) خصال ج 2 ص 652 ح 54.
(4) خصال ج 2 ص 639 ح 14.
(5) خصال ج 2 ص 358 ح 45.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 232
رسول خدا (ص) فرمود: خداى تبارك و تعالى قبضه‏اى (مشتى) از گل را قبضه كرد و آن را با دست راست خود مخلوط نمود (كه البته هر دو دست او راست است) و آن گاه آدم را از آن گل آفريد و مقدارى زياد آمد حوا را از آن زيادى خلق كرد «1».
مؤلف قدس سره: نظير اين روايت را مرحوم صدوق از عمر و نامبرده نقل كرده و در اين ميان رواياتى ديگر نيز هست كه دلالت دارد بر اينكه حوا را از پشت آدم يعنى از كوتاهترين ضلع او (كه سمت چپ او است) خلق كرده و همچنين در تورات در فصل دوم از سفر تكوين چنين آمده، ليكن هر چند چنين چيزى فى نفسه مستلزم محال عقلى نيست، اما آيات كريمه قرآن از چيزى كه بر آن دلالت كند خالى است «2».
و در احتجاج از امام سجاد ع آمده كه در حديثى و گفتگويى كه با مردى قرشى داشته سخن بدينجا رسانده كه:" هابيل"، با" لوزا" خواهر همزاى" قابيل" ازدواج كرد و" قابيل" با" اقليما"، همزاى هابيل، راوى مى‏گويد: مرد قرشى پرسيد: آيا هابيل و قابيل خواهران خود را حامله كردند؟ فرمود: آرى، مرد عرضه داشت: اينكه عمل مجوسيان امروز است، راوى مى‏گويد: حضرت فرمود: مجوسيان اگر اين كار را مى‏كنند و ما آن را باطل مى‏دانيم براى اين است كه بعد از تحريم خدا آن را انجام مى‏دهند، آن گاه اضافه نمود: منكر اين مطلب نباش براى اينكه درستى اين عمل در آن روز و نادرستيش در امروز حكم خدا است كه چنين جارى شده، مگر خداى تعالى همسر آدم را از خود او خلق نكرد؟ در عين حال مى‏بينيم كه او را بر وى حلال نمود، پس اين حكم شريعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعدها خداى تعالى حكم حرمتش را نازل فرمود ... «3».
مؤلف قدس سره: مطلبى كه در اين حديث آمده موافق با ظاهر قرآن كريم و هم موافق با اعتبار عقلى است، ولى در اين ميان روايات ديگرى است كه معارض با آن است و دلالت دارد بر اينكه اولاد آدم با افرادى از جن و حور كه برايشان نازل شدند ازدواج كردند، (و اين روايات با اعتبار عقلى درست در نمى‏آيد، زيرا خلقت جن و حوريان بهشتى مادى نيست و غير مادى نمى‏تواند فرزند مادى بزايد) و خواننده محترم از آنچه گذشت حق مطلب را دريافت نمود.
و در مجمع البيان در ذيل آيه:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ"، از امام باقر
__________________________________________________
(1) تفسير برهان ج 1 ص 336 ح 10.
(2) علل الشرائع ج 1 ص 17 ب 17 ح 1.
(3) احتجاج طبرسى ج 2 ص 44 طبع نجف.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 233
ع روايت آورده كه فرمود: معناى تقواى از ارحام اين است كه از قطع رحم بپرهيزيد «1».
مؤلف قدس سره: بناى اين تفسير بر قرائت ارحام به فتحه ميم است تا مفعول" اتقوا" در تقدير باشد.
و در كافى «2» و نيز در تفسير عياشى آمده: كه منظور از ارحام، ارحام مردم است كه خداى عز و جل امر به صله آن فرموده و آن قدر مورد اهميت و اهتمامش قرار داده كه در رديف خودش آورده است كه فرموده:" از خدا بترسيد و از ارحام ...".
مؤلف قدس سره: اينكه امام ع فرمود:" مگر نمى‏بينى ..." بيان وجه تعظيم ارحام است و منظور از اينكه فرمود: در رديف خود قرارش داده، اين است كه همانطور كه گفتيم فرموده:" از خدا بترسيد و از ارحام" «3».
و در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد از عكرمة روايت كرده كه ذيل جمله:
" الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ" گفته است: ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در معناى اين جمله فرمود: خداى تعالى امر مى‏كند به اينكه: صله رحم كنيد و صله رحم، هم زندگى دنياى شما را طولانى‏تر مى‏كند، هم در آخرت برايتان بهتر است «4».
مؤلف قدس سره: اينكه فرمود: طولانى‏تر مى‏كند، اشاره است به روايات بسيار زيادى كه وارد شده كه صله رحم عمر را زياد مى‏كند و بر عكس قطع رحم عمر را كوتاه مى‏سازد و ممكن است وجه آن را با بيانى كه به زودى در تفسير آيه:" وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ ..." «5» مى‏آيد، به ذهن نزديك ساخت. و ممكن است مراد از جمله:
" فانه ابقى لكم" اين باشد كه صله رحم زندگى را از حيث آثارش طولانى مى‏كند، چون باعث وحدت جارى بين اقارب مى‏شود و وقتى وحدت خويشاوندى محكم‏تر شد، انسان در از بين بردن عوامل ناسازگار زندگى بهتر مقاومت مى‏كند و بهتر از بلاها و مصائب و دشمنان جلوگيرى به عمل مى‏آورد.
و در تفسير عياشى از اصبغ بن نباته روايت شده كه گفت: من از امير المؤمنين ع شنيدم كه مى‏فرمود: بسيار مى‏شود كه بعضى از شما در باره كسى و يا چيزى بايد
__________________________________________________
(1) مجمع البيان ج 3 ص 3.
(2) اصول كافى ج 2 ص 150 ح 1.
(3) تفسير عياشى ج 1 ص 217 ح 10.
(4) الدر المنثور ج 2 ص 117.
(5)" سوره نسا، آيه 9".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 234
خرسندى و رضايت به خرج دهد ليكن خشمگين مى‏شود تا جايى كه مستوجب آتش دوزخ مى‏گردد، (اين در صورتى است كه روايت" فيما يرضى" باشد و اگر" فيما يرضى" باشد معنايش اين مى‏شود كه شما گاهى دچار خشمى مى‏شويد كه بعد از آن روى خشنودى را نمى‏بينيد تا داخل آتش گرديد، پس بنا بر اين هر گاه يكى از شما نسبت به فردى از ارحام خود خشمگين شد به او نزديك شود و با او تماس پيدا كند)، كه (اين خاصيت در ميان ارحام هست كه) هر گاه بدن اين با آن تماس پيدا كند آرامش و ثبات مى‏يابد، آرى رحم به عرش خدا آويزان است، صدايى در آن پيدا مى‏شود نظير صدايى كه از آهن در هنگام كوبيدن بر مى‏آيد، پس ندا مى‏دهد:" بار الها وصل كن با كسى كه مرا وصل كرد و قطع كن با كسى كه مرا قطع كرده" و اين سخن خداوند سبحان است كه:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً" و هر شخصى آن گاه كه دچار خشم شد اگر ايستاده است فورا بنشيند و در روى زمين و لو شود كه همين نشستن روى زمين پليدى شيطان را از بين مى‏برد «1».
مؤلف قدس سره: معناى كلمه" رحم" همانطور كه توجه فرموديد عبارت از آن جهت وحدتى است كه به خاطر تولد از يك پدر و مادر و يا يكى از آن دو در بين اشخاص بر قرار مى‏شود، و (در حقيقت) باعث اتصال و وحدتى مى‏شود كه در ماده وجودشان نهفته است، اين يك امر اعتبارى و خيالى نيست، بلكه حقيقتى است جارى در بين ارحام، و آثار حقيقى در خلقت و در خوى آنان دارد، و نيز در جسم و در روحشان موجود است كه به هيچ وجه نمى‏شود آن را منكر شد، هر چند كه احيانا عواملى ديگر با آن يافت مى‏شود كه اثرى مخالف آن را دارد و اثر آن را ضعيف و يا خنثى مى‏كند تا جايى كه ملحق به عدم شود ولى با آن عوامل نيز به كلى از بين نمى‏رود.
و به هر حال رحم يكى از قوى‏ترين عوامل براى التيام و آشتى و دوستى بين افراد يك عشيره است و استعداد قوى‏ترين اثر را دارد و به همين جهت است كه مى‏بينيم نتايجى كه عمل خير در بين ارحام مى‏بخشد، شديدتر است از نتايجى كه همين خير و احسان در اجانب دارد و همچنين اثر سويى كه بدرفتارى در ميان ارحام مى‏بخشد بسيار قوى‏تر است از آثار سويى كه اينگونه رفتارها در بين بيگانگان دارد. اينجا است كه معناى كلام امير المؤمنين ع روشن‏تر فهميده مى‏شود كه فرمود:
" هر گاه يكى از شما نسبت به فردى از ارحام خويش خشمگين شد به او نزديك شود ..."
__________________________________________________
(1) تفسير عياشى ج 1 ص 217 ح 8.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 235
چرا كه نزديك شدن به رحم، هم رعايت كردن حكم رحم است و هم تقويت و پشتيبانى از او است كه همين دو جهت او را به ياد مى‏آورد كه طرف مقابل رحم او است و تحريك مى‏كند به اينكه بيشتر حكم رحم را رعايت كند و در نتيجه بار ديگر اثرش ظاهر گشته و در طرفين رأفت و رحمت پديد آورد.
و همچنين معناى جمله ديگر كه در آخر حديث آمده فرموده بود:" و هر شخصى در حال ايستاده دچار خشم گرديد فورا به زمين بچسبد (بنشيند) ..." چرا كه آن حالت خشم، اگر از طپش نفس و سبعيت شخص سرچشمه بگيرد و نه از ناحيه خدا (و به خاطر او) قهرا ظهور و پيدايش مستند به هواهاى خود نفس خواهد بود و در حقيقت شيطان نفس را غافل‏گير كرده، به جاى آنكه او را متوجه اسباب حقيقى كند، به سوى اسباب و همى و خيالى مى‏كشاند و در چنين وضعى اگر تغيير حالتى به خود بدهد مثلا اگر در حال قيام است بنشيند، نفس خويش را از شانى به شانى ديگر منصرف كرده، به اين معنا كه امكان آن دارد كه نفس هم از آن اسباب و همى به سوى سبب جديدى واقعى متوجه گشته، در نتيجه از آن اسبابى كه باعث خشم او بودند، غفلت كند، چون علاقه نفس آدمى به رحمت، به حسب فطرت، بيش از غضب است و به همين جهت است كه مى‏بينيم در بعضى از روايات آمده است كه تغيير حالت در حال غضب منحصر به نشستن نيست بلكه هر تغييرى كه ممكن باشد كافى است، نظير رواياتى كه صاحب مجالس آن را از امام صادق از پدرش ع نقل كرده كه در محضرش سخن از غضب به ميان آمد، امام ع فرمود:
انسان گاهى آن چنان غضب مى‏كند كه دنبالش روى خشنودى را نمى‏بيند و با همان غضبش داخل آتش مى‏شود، (خلاصه معنا اينكه غضب او را وادار مى‏كند جنايتى را مرتكب گردد و مستوجب آتش شود) پس هر گاه فردى دچار غضب شد، اگر در حال قيام است سعى كند كه بنشيند كه همين خود باعث مى‏شود پليدى شيطان از او برود و اگر در حال نشسته است برخيزد و هر مردى كه بر يكى از ارحام خود خشم گرفت به او نزديك شود و سعى كند دستش به بدن او تماس پيدا كند، چون رحم هر گاه رحم خود را لمس كند آرامش مى‏يابد.
مؤلف قدس سره: تاثير لمس رحم در فرونشاندن خشم محسوس و تجربه شده است.
و اينكه فرمود:" تنقضه انتقاض الحديد ..." معنايش اين است كه از رحم صدايى نظير صداى آهنى كه بر آن بكوبند در مى‏آيد، و مى‏گويد:" چنين و چنان ...".
و در كتاب صحاح اللغة در معناى" انقاض" مى‏گويد: اين كلمه به معناى آواز
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 236
مختصرى نظير نوك به زمين زدن است «1»، و اما در باره معناى عرش در سابق كه بحثى پيرامون كرسى داشتيم، بطور اجمال اشاره كرديم كه عرش عبارت است از مقام علم اجمالى و فعلى به حوادث و اين خود مرحله‏اى است از هستى كه زمام تمام حوادث گوناگون و اسباب و علل مختلف عالم بدانجا منتهى مى‏شود، پس عرش به تنهايى سلسله جنبان همه علل و اسباب مختلف و متفرق است، به اين معنا كه روح عرش دويده در همه و محرك آن است، هم چنان كه از همه امور يك مملكت كه در عين اينكه آن امور جهات و شؤون و اشكال مختلفى دارد، همه در يك جا، يعنى در روى تخت سلطنتى جمع مى‏شوند، به طورى كه يك كلمه كه از آن مقام صادر مى‏شود، زنجيره و سلسله همه قواى مملكتى و مقامات فعاله آن را به حركت و جنب و جوش در مى‏آورد و همان يك كلمه در سراسر كشور اثر و ظهور پيدا مى‏كند، چيزى كه هست در هر موردى اثرش متناسب با آن مورد است و شكلى و خاصيتى دارد كه غير از شكل و خاصيت ساير حلقه‏هاى زنجير است.
رحم- نيز همانطور كه توجه فرموديد همچون روح حقيقتى است كه در كالبد اشخاص و افراد يك دودمان نهفته است، پس به اين اعتبار مى‏توان گفت رحم از متعلقات عرش است، (همان طور كه عرش جامع و حافظ وحدت مختلفات است، رحم نيز جامع افراد بسيارى است كه در قرابت مشتركند)، هر گاه به رحم ظلم شود و حقش سلب گشته و مورد آزار واقع گردد، به عرش خدا كه وابسته بدانجا است پناهنده مى‏شود و از آن مقام مى‏خواهد تا حق را از كسى كه آن را ربوده بگيرد و از كسى كه آزارش كرده انتقام بكشد، اين است معناى اينكه امام امير المؤمنين فرمود:
" تنقضه انتقاض الحديد ..." و اين تعبير از زيباترين تمثيل‏ها است كه در آن" مشبه" و" مشبه به" و" وجه شبه" اى هست، آنچه در حال قطع رحم حادث مى‏شود مشبه است، يعنى تشبيه شده است به نقرى كه بر حديد واقع شود، ساده‏تر اين كه شباهت به ضربتى دارد كه مثلا به تير آهن و يا ناقوس و يا جام فلزى زده شود و صداى مخصوصى از آن بر خيزد، صدايى كه در اثر ارتعاش تمامى جسم آهن را فرا گيرد. و ضربت كذايى، مشبه به و وجه شبه- صدا و ارتعاش در آهن و- صدا و لرزه در عرش است.
(و نيز سخن رحم در عرش مشبه است، يعنى تشبيه شده به صداى نامبرده و صداى نامبرده مشبه به، و وجه شبه وجود ارتعاش در هر دو مورد است هم در سخن عرش و هم در آهن).
" مترجم"
__________________________________________________
(1) از صحاح ج 3 ص 1111
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 237
و اينكه فرمود: پس ندا مى‏دهد:" بار الها وصل كن با كسى كه مرا وصل كرده و قطع كن با كسى كه مرا قطع كرده ..." حكايت معنا و فحواى عملى است كه صله رحم انجام مى‏دهد و آن پناهنده شدن به عرش و يارى خواستنش از آن مقام است و در رواياتى بسيار آمده كه صله رحم عمر را زياد مى‏كند و قطع رحم آن را قطع مى‏سازد و در سابق در جلد دوم عربى اين كتاب آنجا كه احكام اعمال را شرح مى‏داديم بحثى پيرامون روابط اعمال با حوادث خارجى گذشت و در آنجا گفتيم كه: مدير اين نظام كه در عالم جارى است، اين نظام را به سوى اغراضى و هدفهايى شايسته سوق مى‏دهد. نه به بيهودگى و عبث، و اين معنا را تا ابد مهمل نخواهد گذاشت و هر گاه جزئى و يا اجزايى از عالم و يا از نظام آن گسيخته و فاسد شد، بلا فاصله آن خرابى و فساد را اصلاح مى‏كند يا به اينكه همان را اصلاح كند و يا آنكه آن جزء را به كلى از بين ببرد و جزئى ديگر در جايش قرار دهد، و كسى كه قطع رحم مى‏كند با خدا در تكوين او جنگ مى‏كند، خداى تعالى اگر راه اصلاح فراهم شد اصلاحش مى‏كند و گرنه عمرش را قطع و ناتمام مى‏سازد، و اما اينكه انسان امروز توجهى به اين حقيقت نكرده، و ايمانى به آن و به امثال آن ندارد، ضرر به جايى نمى‏زند، و نظام عالم را زير و رو نمى‏كند، و دليل بر آن نمى‏شود كه چنين حقيقتى وجود ندارد براى اينكه آن قدر دردهاى بى درمان به طرف جثمان بشريت هجوم آورده كه ديگر به او نوبت نمى‏دهد درد قطع رحم را درك كند. پس بگو حس بشريت از درك اين حقيقت عاجز شده، نه اينكه اين حقيقت، حقيقت نباشد و بر عكس خيال باشد، نه، بلكه حس بشر فراغت پيدا نمى‏كند كه درد عذاب قطع رحم را احساس كند.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 238
[سوره النساء (4): آيات 2 تا 6]
 
وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4) وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً (6)
 
ترجمه آيات‏
 
و اموال يتيمان را پس از بلوغ به دست آنها بدهيد و مال بد و نامرغوب خود را به خوب و مرغوب آنها تبديل مكنيد و اموال آنان را به ضميمه مال خود مخوريد كه اين گناهى بس بزرگ است (2).
اگر بترسيد كه مبادا در باره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد پس آن كس از زنان را به نكاح خود در آوريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است: دو يا سه يا چهار (نه بيشتر) و اگر بترسيد كه چون زنان متعدد
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 239
گيريد راه عدالت نپيموده و به آنها ستم كنيد پس تنها يك زن اختيار كرده و يا چنانچه كنيزى داريد به آن اكتفاء كنيد كه اين نزديكتر به عدالت و ترك ستمكارى است (3).
و مهر زنان را در كمال رضايت و طيب خاطر به آنها بپردازيد، پس اگر چيزى از مهر خود را از روى رضا و خشنودى به شما بخشيدند برخوردار شويد كه آن شما را حلال و گوارا خواهد بود (4).
اموالى كه خدا قوام زندگانى شما را به آن مقرر داشته به تصرف سفيهان مدهيد و از مالشان (بقدر لزوم) نفقه و لباس به آنها دهيد (و براى آن كه از آنها آزار نبينيد) با گفتار خوش آنان را خرسند كنيد (5).
يتيمان را آزمايش نمائيد تا هنگامى كه بالغ شده و تمايل به نكاح پيدا كنند، آن گاه اگر آنها را دانا به درك مصالح زندگانى خود يافتيد اموالشان را به آنها باز دهيد و به اسراف و عجله مال آنها را حيف و ميل مكنيد بدين انديشه كه مبادا كبير شوند (و اموالشان را از شما بگيرند) و هر كس از اولياى يتيم دار است به كلى از هر قسم تصرف در مال يتيم خود دارى كند و هر كس كه فقير است در مقابل نگهبانى آن مال، به قدر متعارف ارتزاق كند پس آن گاه كه يتيمان بالغ شدند و مالشان را رد كرديد هنگام رد مال به آنها بايد گواه گيريد براى حكم ظاهر، ولى در باطن" علم حق" و" گواهى خدا" براى محاسبه خلق كافى است (6).
 
بيان آيات‏
 
اين آيات، هم تتمه آيات قبل است، و هم توطئه و مقدمه است كه در ابتداى سوره آمده تا زمينه را براى بيان احكام ارث (مسائل مهمى از احكام ازدواج از قبيل تعدد زوجات و اينكه چند طايفه محرمند و نمى‏شود با آنان ازدواج كرد) فراهم سازد.
و اين دو باب از بزرگترين و با عظمت‏ترين ابواب قوانين حاكمه در جامعه انسانى است، چون عظيم‏ترين اثر را در تكون و هستى دادن به جامعه و بقاى آن دارند، اما مساله نكاح براى اينكه بوسيله آن وضع تولدها و فرزندان روشن مى‏شود، و معلوم مى‏گردد فلان شخص از اجزاى اين مجتمع است يا نه، و چه عواملى در تكون او دست داشته، و اما ارث از مهمترين عامل تشكل يافتن جامعه است، براى اينكه ارث ثروت موجود در دنيا را كه اساس زندگى جامعه و بنيه مجتمع بشرى در زندگى و بقا است تقسيم مى‏كند.
و به همين مناسبت آيات مورد بحث، در ضمن بيان دو جهت نامبرده از زنا و هر ازدواج نامشروع و نيز از خوردن مال يكديگر به باطل نهى فرموده و راه كسب مشروع را منحصر در تجارت ناشى از رضاى طرفين دانسته و همين جا است كه دو اصل اساسى و گرانقدر از امورى كه مجتمع را تشكل مى‏دهد تاسيس مى‏شود، اصلى در امر توليد مثل و اصلى ديگر در امر مال و اين دو امر از مهمترين امورى است كه باعث تشكل جامعه مى‏شود.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 240
و از همين جا روشن مى‏شود كه چرا و به چه عنايت براى بيان اين احكام در اول سوره، آن زمينه چينى را كرد و بدون مقدمه مساله انتشار نسل بشر از يك زن و مرد را پيش كشيد، آن گاه به بيان احكامى پرداخت كه مربوط به اجتماع انسانى است، احكامى كه اصول و فروع اجتماع بشر بستگى به آن دارد، آرى، منصرف كردن مردم از سنت‏هاى غلط اجتماعى كه بدان عادت كرده، و افكارشان با آن پرورش يافته، گوشت و خونشان با آن روئيده، نياكانشان بر آن سنت‏ها مرده‏اند و اخلاقشان بر آن نمو و رشد نموده‏اند، كارى است دشوار و در نهايت دشوارى.
پس تشريع احكام نامبرده، نيازمند به آن مقدمه و زمينه چينى بود تا بتدريج افكار را متوجه غلط بودن سنت‏هاى جاهليشان بكند و اين معنا وقتى روشن مى‏شود كه خواننده محترم در وصف و حالتى كه عالم بشريت عموما و عالم عربى خصوصا (كه سرزمينشان محل نزول قرآن بود) در آن دوره داشت، دقت و تامل كند، آن گاه برايش روشن مى‏گردد كه چرا احكام نامبرده را بدون مقدمه بيان نكرد و چرا قرآن در همه احكام خود طريقه تدريج را طى نموده و آياتش به تدريج نازل گرديده است.
 
گفتارى پيرامون جاهليت اولى
قرآن كريم روزگار" عرب قبل از اسلام و متصل به ظهور اسلام" را روزگار" جاهليت" ناميده و اين نام‏گذارى علتى جز اين نداشته است كه اشاره كند به اينكه حاكم در زندگى عرب آن روز، تنها و تنها جهل بوده، نه علم و در تمامى امورشان باطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق و استدلال.
عرب جاهليت به طورى كه قرآن كريم حكايت مى‏كند چنين وصفى داشتند كه:
" يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ" «1»،" أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ" «2»،" إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ" «3»،" وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏" «4».
__________________________________________________
(1) در باره خداى تعالى آنچه مى‏پنداشتند غير حق و پندارى جاهلانه بود." سوره آل عمران، آيه 154".
(2) آيا هنوز پندارهاى جاهليت را دنبال مى‏كنند." سوره مائده، آيه 50".
(3) چون آنها كافر شدند در دلهاى خود دچار حميت بودند، حميت جاهليه." سوره فتح، آيه 26"
(4) زنان نبايد به رسم جاهليت اولى، زينت خود را براى اجانب هويدا سازند." سوره احزاب، آيه 33".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 241
[اوضاع اجتماعى و وضع حكومت در ميان عرب دوران جاهليت‏]
 
عرب در آن ايام در سمت جنوب، مجاور با حبشه بود كه مذهب نصرانيت داشتند و در سمت مغرب، مجاور بود با امپراطورى روم كه او نيز نصرانى بود و در شمالش مجاور بود با امپراطورى فرس كه مذهب مجوس داشت و در غير اين چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت كه داراى كيش و ثنيت بودند و در داخل سرزمينشان طوايفى از يهود بودند و خود عرب داراى كيش و ثنيت بود و بيشترشان زندگى قبيله‏اى داشتند و همه اينها كه گفته شد، يك اجتماع صحرايى و تاثير پذير برايشان پديد آورده بود، اجتماعى كه هم از رسوم يهوديت در آن ديده مى‏شد و هم از رسوم نصرانيت و مجوسيت، و در عين حال مردمى سر مست از جهالت خود بودند، هم چنان كه قرآن كريم در باره آنان فرموده:" وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ، إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ" «1».
از اين جهت كه بگذريم عشاير عرب كه مردمى صحرانشين بودند علاوه بر زندگى پستى كه داشتند، اساس زندگى اقتصاديشان را جنگ و غارت تشكيل مى‏داد، ناگهان اين قبيله بر سر آن قبيله مى‏تاخت و دار و ندار او را مى‏ربود و به مال و عرض او تجاوز مى‏كرد، در نتيجه امنيتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بين آنان وجود نداشت، منافع از آن كسى بود كه زورش بيشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن كسى كه آن را به دست مى‏آورد.
اما مردان عرب، فضيلت و برترى در خونريزى و حميت جاهلية و كبر و غرور و پيروى ستمگران و از بين بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستيز با ديگران و قمار، شراب، زنا، خوردن ميته، خون و خرماى گنديده و فاسد بود.
و اما زنان از تمامى مزاياى مجتمع بشرى محروم بودند، نه مالك اراده خود بودند و نه مالك عملى از اعمال خود، و نه مالك ارثى از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج مى‏كردند، اما ازدواجى بدون هيچ حد و قيدى، هم چنان كه در يهود و بعضى از وثنى‏ها ازدواج به اين صورت بوده و با اين حال زنان به اين كار افتخار مى‏كردند و هر كسى را كه دوست مى‏داشتند به سوى خود دعوت مى‏كردند در نتيجه عمل زنا و ازدواجهاى نامشروع از قبيل ازدواج زنان شوهردار بين آنان شايع شد و از عجايب زنان آن روز اين بود كه چه بسا لخت و مادر زاد به زيارت خانه كعبه مى‏آمدند.
و اما فرزندان عرب جاهليت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را از دست مى‏دادند، ارث نمى‏بردند و ارث خاص فرزندان كبير بود و از جمله چيزهايى كه به ارث‏
__________________________________________________
(1) و اگر از بيشتر ساكنان اين سرزمين اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد چون غير از پندار را متابعت نمى‏كنند و دركى جز انديشه باطل و دروغ چيزى ندارند." سوره انعام آيه 116"
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 242
برده مى‏شد همسر متوفى بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند.
البته اگر فرزندان كبيرى در بين نبود، اولاد صغار ارث مى‏بردند و ليكن باز خويشاوندان نيرومند، ولى يتيم مى‏شدند و اموال او را مى‏خوردند و اگر يتيم دختر مى‏بود با او ازدواج مى‏كردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنكه همه اموالش را مى‏خوردند آن وقت طلاقش مى‏دادند، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لايموتى براى خود فراهم كند و نه ديگر كسى رغبت مى‏كرد با او ازدواج نمايد و شكمش را سير سازد و ابتلاى به امر ايتام از هر حادثه ديگرى در بين عرب بيشتر مايه نابسامانى بود براى اينكه در اثر جنگ‏هاى پى در پى و غارتگريها، طبعا آدم‏كشى شايع بود كه در نتيجه يتيم عرب هم زياد مى‏شده.
و يكى از بدبختى‏ها كه گريبانگير اولاد عرب بوده، اين بود كه به دست پدر خود كشته مى‏شد، زيرا بلاد عرب خراب و اراضى آن خشك و باير بود، زراعتى نداشتند و بيشتر اوقات مردمش گرفتار قحطى و گرانى مى‏شدند به اين جهت پدران از ترس تهى دستى، فرزندان خود را مى‏كشتند! و دختران را زنده به گور مى‏كردند «1» و بدترين خبر و وحشت‏زاترين بشارت اين بود كه به او بگويند همسرت دختر آورده است! «2».
اما وضع حكومت در ميان عرب: در اطراف شبه جزيره عربستان غالبا ملوكى تحت حمايت قويترين امپراطوريهاى همجوار و يا نزديك‏ترين آنها يعنى ايران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق، حكومت مى‏كردند.
و اما اواسط اين سرزمين از قبيل مكه و يثرب و طائف و غيره در وضعى نظير" جمهوريت" زندگى مى‏كردند كه البته جمهوريت نبود، عشاير صحرانشين در صحرا و حتى در داخل شهرها و قرا، با حكومت رئيس قبيله و شيوخ اداره مى‏شد و چه بسا كه وضع آنان به سلطنت هم كشيده مى‏شد.
اين وضع، هرج و مرج عجيبى به وجود آورده بود كه در هر عده و طايفه‏اى از عرب به شكلى و به رنگى ظاهر مى‏شد و هر ناحيه از نواحى شبه جزيره به شكلى از رسوم عجيب و غريب و اعتقادات خرافى جلوه مى‏كرد.
بر همه اين عوامل بدبختى و شقاوت، اين درد بى درمان را نيز اضافه كن كه حتى در شهرهاى اين سرزمين سواد و دانش وجود نداشت، تا چه رسد به قبيله‏ها و عشاير.
__________________________________________________
(1)" سوره تكوير، آيه 8"
(2)" سوره زخرف، آيه 17"
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 243
بعد از گفتگو پيرامون همه اين مطالب- كه در باره احوال، اعمال، عادات، و رسوم حاكم در بين عرب بود- امور ديگرى از سياق آيات قرآنى و خطابهايى كه در آن به عرب شده، به طور واضح استفاده مى‏شود، لذا خوانندگان را توصيه مى‏كنم كه اين آيات و خطابها را و بياناتى را كه قرآن كريم در مكه و سپس در مدينه و بعد از شوكت يافتن اسلام به عرب كرده و به اوصافى كه در آن آيات، عرب را به آن توصيف نموده و امورى كه قرآن عرب را به خاطر آن امور توبيخ و مذمت كرده و نهى‏هايى را كه در اين مدت (با نرمى و يا به خشونت) به عرب كرده، به دقت مورد نظر قرار دهند كه اگر مجموع اينها را مورد دقت قرار دهند، خواهند ديد كه آنچه ما در باره عرب تذكر داديم، درست بوده است.
علاوه بر اينكه تاريخ هم همه اين مطالب را ضبط كرده و از جزئيات، تفاصيلى را ذكر نموده كه در بيان ما نيامده بود، چون بناى ما، بيان آيات كريم و همچنين بنا بر اختصار گويى است. كوتاهترين كلمه و در عين حال وافى‏ترين بيان براى افاده همه مطالبى كه از وضع عرب آورديم، همان كلمه" جاهليت" و تعبير از آن ايام به" عهد جاهليت" است كه همه معانى گذشته بطور اجمال در اين كلمه خوابيده و مندرج است، و اين بود وضع جهان عرب در آن روز.
 
[وضع اقوام و ملل ديگر در دوران جاهليت‏]
 
قرآن كريم در باره اقوام ديگر از قبيل: روم، فرس، حبشه، هند و ديگران، كه پيرامون عرب زندگى مى‏كردند سخنى جز بطور اجمال در باره آنان ندارد، اما اهل كتاب يعنى يهود و نصارا و آنها كه ملحق به اهل كتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى مى‏كردند، و اجتماعاتشان بر مبناى قانون اداره نمى‏شد، بلكه بر محور خواسته‏هاى مستبدانه فردى دور مى‏زد، افرادى به عنوان پادشاه، رئيس، حاكم و عامل بر آنان حكمرانى مى‏كردند، در نتيجه مى‏توان گفت: كه اهل كتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاكم و محكوم تقسيم مى‏شدند طبقه حاكمى كه فعال ما يشاء بود و با جان و مال و عرض مردم بازى مى‏كرد و طبقه محكومى كه قيد بردگى طبقه حاكم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود، نه در مال خود امنيتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى در جانش و در اراده‏اش. از هيچ آزادى‏اى برخوردار نبود، نمى‏توانست چيزى بخواهد مگر آنچه را كه ما فوقش اجازه دهد.
و اين طبقه حاكمه، علماى دين يهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خود كرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پديد آورده بودند، (و با اين وسايل يعنى با زور و تزوير) زمام دلهاى عامه و افكارشان را به دست گرفته بودند و در حقيقت حاكم واقعى در دين مردم نيز همين طبقه بودند.
علماى دين چيزى به حساب نمى‏آمدند، پس طبقه حاكمه هم در دين مردم حكم‏
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 244
مى‏راندند و هم در دنياى آنان، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنان تحميل مى‏كردند و گاهى با شلاق و شمشيرشان.
طبقه محكوم از آنجا كه امكانات مادى و قدرت و نيروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقه تقسيم مى‏شدند، روابط اين دو طبقه هم در بين خود، همان روابطى بوده كه دو طبقه اول با هم داشتند (براى اينكه مردم، بر آن دين و سنتى در مى‏آيند كه پادشاهان آنها بر آن دين باشند) در نتيجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسيم مى‏شدند: يكى" ثروتمندان خوشگذران و عياش" و ديگرى طبقه" ضعيف و عاجز و برده" و سرانجام طبقه ضعيف هم به دو طبقه" ضعيف" و" ضعيف‏تر" تقسيم مى‏شدند تا مى‏رسيد به دو طبقه" مرد خانه" و" اهل خانه" (زن و فرزند) و همچنين در طبقه" زن" و" مرد"، مردان در همه شؤون زندگى داراى حريت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چيز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هيچگونه استقلال (حتى اندك هم) نداشتند.
جامع تمامى اين حقايق تاريخى جمله كوتاه:" وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ" در آيه زير است كه مى‏فرمايد:" بگو اى اهل كتاب! بشتابيد به سوى كلمه‏اى كه ما و شما (هر دو) در آن شركت داريم و آن اين است كه به جز خدا را نپرستيم و هيچ چيزى را براى او شريك نگيريم و بعضى از خودمان را به جاى خدا ارباب بعضى ديگر ندانيم، اگر اين دعوت را پذيرفتند كه هيچ و اگر روى گرداندند بگوئيد: پس شاهد باشيد كه ما تسليم خدائيم" «1» و رسول خدا (ص) همين آيه را در نامه‏اى كه به هر قل امپراطور روم نوشتند، در آن درج كردند و بعضى گفته‏اند: اين آيه را براى بزرگان مصر و حبشه و پادشاه ايران و رئيس نجران نيز نوشتند.
و همچنين آيات زير هر يك اشاره به گوشه‏اى از آن حقايق تاريخى دارند:
" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" «2» (كه در مقابل زر و زور و تزوير تنها ملاك برترى را تقوا معرفى نموده" مترجم").
" بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ" «3» كه در اين آيه دعوت مى‏كند به اينكه با كنيزان و دوشيزگان ازدواج كنند،" أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ"
__________________________________________________
(1)" سوره آل عمران، آيه 64"
(2)" سوره حجرات، آيه 13"
(3) همه از همديگريد پس دختران راى و كنيزان را با اجازه خانواده‏شان به نكاح خود در آوريد." سوره نسا، آيه 25".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 245
«1» كه زنان و مردان را يكسان مورد حكم قرار داده است.
و اين بود تاريخ زندگى اهل كتاب در دوران جاهليت. اما غير اهل كتاب كه در آن روز عبارت بودند از: بت‏پرستان و پرستندگان چيزهاى ديگر، وضع آنها بسيار بدتر و شوم‏تر از وضع اهل كتاب بود، آياتى هم كه در احتجاج و استدلال عليه آنان در قرآن كريم هست كشف مى‏كند از اينكه اين گروه از مردم، در دوران قبل از اسلام بسيار بدبخت‏تر و در تمامى شؤون حيات، محروم‏تر از اهل كتاب بودند و از سعادت‏هاى زندگى، بويى نبرده بودند، از آن جمله آيات زير است:
" وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ قُلْ إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى‏ سَواءٍ" «2».
" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" «3».
 
دعوت اسلامى چگونه ظاهر گرديد؟
 
وضع جامعه انسانى در آن روز يعنى در عهد جاهليت همين بود كه متوجه شدى كه مردم يكسره به سوى باطل رو كرده بودند و فساد و ظلم در تمامى شؤون زندگيشان سلطه يافته بود، حال در چنين جوى، دين توحيد (كه دين حق است) مى‏خواهد بيايد و حق را بر مردم‏
__________________________________________________
(1) من عمل هيچ صاحب عملى (از شما) را ضايع و بدون پاداش نمى‏گذارم، چه مرد باشد و چه زن. چون همه از هميد." سوره آل عمران، آيه 195".
(2) ما در زبور بعد از ساير كتب آسمانى نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ارث مى‏برند.
محققا در اين اخبار و اين مواعظ براى مردم عابد به قدر كفايت اثر هست و ما تو را نفرستاديم مگر براى اينكه رحمتى براى همه عالم باشى، بگو به من اين وحى شده كه: هان اى مردم معبود شما معبودى يكتا است، حال آيا تسليم او خواهيد شد؟ اگر ديدى كه باز اعراض كردند بگو: من به طريقى عادلانه ماموريت خود را به شما ابلاغ مى‏كنم و نمى‏دانم آن عذابى كه به آن تهديد شده‏ايد، دور است يا نزديك." سوره انبيا، آيه 104- 109".
(3) و اين قرآن به من وحى شد تا شما را و هر كه را كه پيامم به او برسد از عذاب خدا بيم دهم" سوره انعام، آيه 19".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 246
حاكم كند و آن را بطور مطلق و در همه شؤون بشريت بر بشر ولايت دهد تا دلهاى بشر را از لوث شرك پاك گرداند و اعمالشان را پاكيزه سازد و جامعه‏هايشان را كه فساد در آن ريشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر و باطن جامعه را تباه ساخته بود، اصلاح نمايد.
 
[دعوت اسلامى بر مبناى" حق صريح" است و نمى‏تواند با مقدمات و وسائل باطل به هدف برسد]
 
و كوتاه سخن اينكه: خداى تعالى مى‏خواهد بشر را به سوى حق صريح هدايت كند و نمى‏خواهد بيهوده بار تكليفشان را سنگين‏تر سازد، او مى‏خواهد بشر را پاك كند و سپس نعمت خود را بر آنان تمام سازد. پس آنچه كه مردم قبل از دين توحيد بر آن بودند، باطل محض بود و آنچه دين توحيد به سوى آن مى‏خواند نقطه مقابل باطل بود، و اين دو (حق و باطل) دو قطب مخالفند، حال آيا از باب اينكه" هدف وسيله را توجيه مى‏كند"! جايز است به خاطر رسيدن به هدف يعنى از بين بردن اهل باطل با يك دسته از آنان پيمان بست؟ و بوسيله آن گروه باطل بقيه آنان را اصلاح نمود؟ يا خير؟ و آيا به خاطر حرصى كه نسبت به ظهور حق داريم، مى‏توانيم آن را به هر وسيله‏اى كه بوده باشد تحقق بخشيم؟ هم چنان كه بعضى اينگونه اظهار نظر كرده‏اند؟ و يا خير؟.
بعضى گفته‏اند كه مى‏توانيم چنين روشى را پيش بگيريم، چون اهميت هدف، مقدمه و وسيله را توجيه مى‏كند، (مثل اينكه بخواهى و ناگزير شوى براى نجات غريقى كه نامحرم است و در شرف هلاكت قرار گرفته، دست به بدنش بزنى" مترجم").
و اين همان مرام سياسى است كه سياستمداران در رسيدن به هدف بكار مى‏برند و بسيار كم ديده مى‏شود كه اين روش از رساندن به هدف و غرض تخلف كند، از هر بابى كه جارى شود نود در صد آدمى را به مقصد مى‏رساند، الا اينكه در يك باب جارى نيست و آن باب" حق صريح" است، همان بابى كه دعوت اسلامى تنها آن راه را دنبال مى‏كند و تنها راه صحيح هم همين راه است، براى اينكه هدف زائيده مقدمات و وسايل است و چگونه ممكن است مقدمات باطل حق را بزايد و به آن نتيجه بخشد و يا چگونه ممكن است بيمار سالم بزايد با اينكه فرزند مجموعه‏اى است گرفته شده از پدر و مادرى كه او را به وجود آورده‏اند؟.
آرى سياست، هدف و خواستى جز اين ندارد كه بر حريف خود سلطه و سيطره پيدا كند و گوى سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتيجه تمتع بهتر، از زندگى را خاص خود سازد، حال از هر راهى كه باشد و به هر نحوى كه پيش آيد، چه خير باشد و چه شر، چه حق باشد، و چه باطل، و سياست تنها چيزى را كه هدف خود نمى‏داند حق است، بر خلاف دعوت حقه دين كه جز حق هدفى ندارد و با اين حال اگر خود اين دعوت در كار خودش متوسل به باطل شود، باطل را امضا كرده و آن را به كرسى نشانده و در نتيجه دعوت به باطل مى‏شود نه‏
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 247
دعوت به حق.
 
[پيامبر گرامى اسلام (ص) راه رفق و مدارا و تدريج را در پيش گرفت‏]
 
و براى اين حقيقت، در سيره رسول خدا (ص) و ائمه طاهرين از اهل بيتش عليهم السلام مظاهر بسيارى ديده مى‏شود و پروردگارش نيز به همين روش دستورش داده و در موارد متعددى كه اصحابش آن جناب را وادار مى‏كردند به اينكه با دشمن سازش و مداهنه كند (آياتى نازل شده و آن جناب را از مساهله با باطل در امر دين هر چند اندك باشد نهى فرمود، از آن جمله آيات زير است كه مى‏فرمايد:" قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ، لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ" «1».
و نيز با لحنى تهديدآميز مى‏فرمايد:" وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ" «2».
و نيز مى‏فرمايد:" وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً" «3» و در قالب مثالى بسيار وسيع المعنى مى‏فرمايد:" وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً" «4».
و چون حق با باطل مخلوط نگشته و با آن ائتلاف نمى‏كند، لذا خداى سبحان آن جناب را دستور مى‏دهد براى اينكه در زير بار سنگين رسالت از پاى در نيايد، طريق رفق و مدارا را پيش بگيرد و به سوى هدف به تدريج قدم بر دارد تا هم دعوتش بهتر پيش برود و هم مردمى كه آنان را دعوت مى‏كند پذيراتر شوند و هم دين خدا كه به سويش دعوت مى‏كند و اين دستور را از سه جهت صادر فرموده:
اول: از جهت معارف حقه و قوانين تشريع شده‏اى كه دين خدا مشتمل بر آنها است و هر يك شانى از شؤون جامعه بشرى را اصلاح مى‏كند و يا ريشه يكى از مبادى فساد را قطع مى‏سازد، چون مساله تعويض عقايد باطله يك ملت و جايگزين كردن عقايدى حقه در ميان آنان، از دشوارترين كارها است، مخصوصا وقتى آن عقايد باطل ريشه در اخلاق و اعمال آنان‏
__________________________________________________
(1) بگو هان اى كافران آگاه باشيد كه من براى خدايانى كه شما به آنها عبادت مى‏كنيد عبادت نخواهم كرد، شما هم نمى‏پرستيد خدايى را كه من مى‏پرستم، و من پرستنده نيستم آنچه را كه شما مى‏پرستيد و شما هم نمى‏پرستيد آن خدايى را كه من مى‏پرستم دين شما براى خودتان و دين من براى من.
(2) و اگر نبود كه ما تو را ثبات قدم داديم، چيزى نمانده بود كه به كفار اعتماد و ركون كنى، كه اگر مى‏كردى تو را در زندگى و مرگ دو برابر ديگران عذابت مى‏چشانديم." سوره اسراء، آيه: 75".
(3) من هرگز چنين نبوده‏ام كه گمراه كنندگان را يار خود بگيرم." سوره كهف، آيه: 51"
(4) سرزمين پاك گياهش به اذن پروردگارش مى‏رويد و اما آن سرزمينى كه ناپاك است، گياهش جز اندك و بى خاصيت بيرون نمى‏آيد." سوره اعراف، آيه: 58"
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 248
دوانده و عادات و رسومى بر آن عقايد مستقر شده باشد و مردم (خلف‏ها بعد از سلف) قرنها داراى اخلاق و اعمال و عادات و رسومى بوده باشند كه همه از عقايدى باطل منشا گرفته باشد و باز مخصوصا اين دشوارى چند برابر مى‏شود زمانى كه دعوت حقه دين، عمومى باشد و بخواهد در تمامى شؤون زندگى آن ملت دخالت نمايد، آن قدر فراگير باشد كه همه حركات و سكنات ظاهر و باطن، شب و روز فقير و غنى افراد جوامع را بدون استثنا فرا گيرد (هم چنان كه دعوت اسلام چنين است) و معلوم است كه تصور ايجاد چنين انقلابى در عقايد عموم مردم و در آداب و رسوم و همه شؤون زندگى آنان چقدر دهشت آور است، و يا محال عادى است.
دشوارى اين امر و مشقت آن در اعمال بيشتر از اعتقادات است، براى اينكه انس بشر به عمل و عادتش به آن و لمس حوائجش با آن زيادتر و مقدم‏تر بر اعتقادات است، علاوه بر اينكه عمل براى حس او محسوس‏تر است و در جايى كه معارضه واقع شود بين عقايد و اعمالش، اگر اعمالش مطابق با شهواتش باشد. عمل را مقدم بر عقايد مى‏دارد مثلا فلان زناى لذتبخش را مرتكب مى‏شود، هر چند كه با عقايدش سازگار نباشد و به همين جهت است كه مى‏بينيم دعوت دين اسلام در همان روزهاى اول همه عقايد حقه را يك جا پيشنهاد كرد و هيچ ترسى به خود راه نداد، ولى قوانين و شرايع مربوط به اعمال را يك كاسه و يك جا بيان ننمود، بلكه در طول بيست و سه سال نزول وحى، به تدريج يكى يكى بيان فرمود.
و خلاصه اينكه اسلام در مواقع دعوت آنچه را مى‏خواست القا كند، راه تدريج را انتخاب كرد تا طبع مردم از پذيرفتن آن گريزان نباشد و نيز دلها در باره اينكه اجزاى دعوت با يكديگر ارتباط دارند و در رديف كردن آنها كه كدام مقدم است و كدام مترتب بر كدام است دچار تزلزل نگردد، تمام اين مطالب را كه گفتيم براى كسى كه در اين حقايق تامل و تدبر كند روشن است چرا كه مى‏بيند آيات قرآنى در القاى معارف الهيه و قوانين تشريع شده، مختلف است، بعضى در مكه نازل شده و بعضى در مدينه، آنهايى كه در مكه نازل شده نوعا مطالب را بطور اجمال و سر بسته بيان كرده و آنها كه مدنى است يعنى بعد از هجرت پيامبر اكرم (ص) در مدينه نازل شده، مطالب را بطور تفصيل و شكفته بيان نموده و به جزئيات همان احكامى كه در مكه نازل شده بود پرداخته و مجملات همان احكام را بيان مى‏كند، مثلا در آيه زير كه در مكه نازل شده، اجمال توحيد و معاد را از اصول عقايد اسلام و تقوا و عبادت را از دستورات عملى‏اش خاطرنشان كرده، مى‏فرمايد:
" كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏، إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏ أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى‏ عَبْداً إِذا صَلَّى، أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى‏، أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى‏ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى،
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 249
أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏" «1».
و نيز در آيه ديگرى كه اوايل بعثت نازل شده، مى‏فرمايد:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها" «2».
و نيز فرموده:" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى" «3» و باز در آيات نازل شده در اوايل بعثت فرموده:" قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ، الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ" «4».
و در بيان اجمالى نواهى و سپس اوامر شرعى فرموده:" قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً، وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ، نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ، حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ، وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ، لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها، وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا، وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏، وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ" «5».
__________________________________________________
(1) پس (چرا) انسان از كفر و طغيان باز نمى‏ايستد چون كه خود را بى نياز مى‏بيند، همانا باز گشت به سوى پروردگار تو است، (اى رسول خدا) آيا ديدى آن كسى را كه نهى مى‏كند بنده‏اى را كه مى‏بيند نماز مى‏خواند؟ و آيا اين نهى درست است؟ حتى در صورتى كه آن بنده بر طريق هدايت باشد؟ و به تقوا امر كند؟ و آيا اين شخص باز دارنده اگر تكذيب كند و اعراض نمايد با اينكه مى‏داند خدا مى‏بيند، مستحق عذاب نيست؟." سوره علق، آيه 14".
(2) سوگند به جان آدميت كه چگونه خدايش بيافريد و فجور و تقوايش را الهامش كرد، محققا رستگار شده است كسى كه جان خود را تزكيه كرده و محققا زيان كرده است كسى كه آن را آلوده ساخته.
" سوره شمس، آيه 10".
(3) محققا رستگار شد كسى كه در صدد پاكى نفس بر آمد، و به ياد نام پروردگارش افتاد و نماز خواند." سوره اعلى، آيه 15".
(4) بگو من بشرى هستم مثل شما، تنها فرقى كه بين من و شما هست اين است كه به من وحى مى‏شود كه همانا معبود شما معبودى است واحد، پس در هواداريش استقامت كنيد و از او طلب مغفرت نمائيد و واى بر مشركين كه زكات نمى‏دهند و به زندگى آخرت كفر مى‏ورزند، محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند، پاداش مستمر قطع ناشدنى خواهند داشت." سوره فصلت، آيه 8".
(5) بگو بيائيد تا برايتان بخوانم آنچه را كه پروردگار شما بر شما حرام كرده و آن اينست كه هيچ چيزى را براى او شريك نگيريد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد كه رزق خود شما و ايشان را ما مى‏دهيم و نزديك اعمال زشت مشويد، چه علنى آن و چه پنهانيش، و هيچ كسى را كه خدا خونش را حرام كرده به قتل مرسانيد، مگر آنكه كشتنش حق باشد، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده، تا شايد تعقل كنيد و به مال يتيم نزديك مشويد مگر به نحوى كه براى يتيم بهتر و صرفه‏دارتر باشد، آنهم تا زمانى كه به رشد نرسيده، همين كه (به رشد) رسيد مالش را به دست خودش بسپاريد، وكيل و ميزان را تمام بكشيد و به عدالت ترازودارى كنيد، ما هيچ كسى را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى‏كنيم و چون سخن مى‏گوئيد، به عدالت بگوئيد هر چند كه به ضرر خويشاوندتان باشد و به عهد خدا وفا كنيد، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده، باشد كه متذكر گرديد، و اينكه اين اسلام صراط من است، كه صراطى مستقيم است، پس آن را پيروى كنيد و زنهار، پيروى راههاى ديگر نكنيد كه شما را از راه او متفرق مى‏كند، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده باشد كه به تقوا بگرائيد" سوره انعام، آيه 152".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 250
اگر خواننده محترم به سياق اين چند آيه شريفه نظر كند مى‏بيند كه چگونه در اول" نواهى شرعيه" را به طور اجمال مى‏شمارد و در ثانى به شمردن" اوامر شرعيه" مى‏پردازد.
دسته اول را بعد از شمردن تحت يك عنوانى قرار مى‏دهد كه هيچ انسان با شعور و حتى عقل هيچ انسان عامى نمى‏تواند منكر آن گردد و آن عنوان جامع كلمه:" فاحشه زشت و پليد و عمل شرم آور" است كه هر انسانى به لزوم اجتناب و خوددارى از آن اقرار دارد و همچنين دسته دوم (اوامر) را تحت يك عنوان جامع قرار مى‏دهد كه باز هيچ انسان با شعورى در لزوم عمل به آن ترديد ندارد و آن جامع عبارت است از كلمه:" صراط مستقيم" چون هر انسانى به حكم غريزه‏اش اين را درك مى‏كند كه اگر جامعه بر صراط مستقيم اجتماع كنند و هر دسته‏اى چون گله بى چوپان يك كوره راه را پيش نگيرند و از يكديگر جدا نشوند، از تفرقه و ضعف و وقوع در هلاكت و مرگ ايمن خواهند شد.
پس قرآن كريم در اين بياناتش از غرائز دعوت شدگان به دين كمك گرفته و به همين جهت بوده كه وقتى مى‏خواهد كلمه" فاحشه" را تفصيل دهد، عقوق والدين و بدى به پدر و مادر و كشتن اولاد و كشتن مردم بى‏گناه و خوردن مال يتيم و امثال اينها را نام مى‏برد كه عواطف غريزى هر انسانى دعوت به اجتناب از آنها را تاييد مى‏كند چرا كه عاطفه بشرى از اين گونه كارها نفرت دارد و از اين اعمال بيزار است و در حال عادى هرگز حاضر نيست مرتكب اين گونه جرائم و معاصى شود، البته نظير اين آيات كه ديديد آيات ديگرى هست كه خود خواننده اگر اهل تدبر باشد به آنها دست مى‏يابد.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 251
و به هر حال پس آيات مكى كارش دعوت به مجملات (از احكام است: مجملاتى كه بعدا در آيات مدنى تفصيل و توضيح داده مى‏شود، و با اين حال خود آيات مدنى هم خالى از اين تدرج و چند مرحله‏اى نيست و چنين نيست كه تمامى احكام و قوانين دينى در مدينه طيبه يك روزه نازل شده باشد بلكه در مدينه هم به تدريج نازل گرديده است.
 
[نمونه‏اى از تدريج و مدارا در بيان احكام عملى‏]


كلمه" ارحام" جمع كلمه" رحم" است، و رحم در اصل به معناى محل نشو و نماى جنين در شكم مادران مى‏باشد همان عضو داخلى كه خداى عز و جل در باطن زنان قرار داده تا نطفه در آن تربيت شده و فرزندى تمام عيار گردد، اين معناى اصلى كلمه رحم است ولى بعدها به عنوان استعاره و به علاقه ظرف و مظروف در معناى قرابت و خويشاوندى استعمال شد، چون خويشاوندان همه در اينكه از يك رحم خارج شده‏اند مشتركند پس كلمه" رحم" به معناى نزديك و ارحام به معناى نزديكان انسان است، و قرآن شريف در امر رحم نهايت درجه اهتمام‏
كافى است كه خواننده محترم براى نمونه در آيات مربوط به حرمت مى‏گسارى كه قبلا هم به آن اشاره شد دقت بفرمايد كه براى اولين بار فرموده:" وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً" «1» كه در اين آيه (كه البته در مكه نازل شده) اشاره كرده است كه شراب رزق خوب نيست و سپس در آيه‏اى ديگر كه آن نيز در مكه نازل شده، مى‏فرمايد:" قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ ..." «2» و بيان نكرده كه" اثم" چيست و نفرمود شرب خمر يكى از موارد" اثم" است تا در دعوت خود راه ارفاق را پيش گرفته باشد، چون عادت به كار هر قدر هم كه زشت باشد دل كندن از آن آسان نيست و شرب خمر از عاداتى بوده است كه عرب بشدت به آن تمايل داشته و گوشت و پوستش با آن روئيده و استخوانش با آن سفت شده است، ولى در اولين آيه‏اى كه در مدينه در باره شرب خمر نازل شد بيان كرد كه شرب خمر و قمار از مصاديق اثم مى‏باشند و فرمود:" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ، قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما" «3»، باز در اين آيه مى‏بينيد كه لحن، لحن مدارا و خيرخواهى است.
و سپس در سوره‏اى ديگر، آخرين سخن را در باره شرب خمر بيان فرموده:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ، إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ، وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ" «4».
__________________________________________________
(1) و از ميوه‏هاى خرما و انگور، هم وسيله مستى فراهم مى‏كنيد و هم رزق خوب مى‏گيريد." سوره نحل، آيه 67".
(2) (اى رسول خدا) بگو پروردگار من تمام كارهاى زشت را چه آشكار باشد و چه پنهان و گناهكارى و ... را حرام كرده است." سوره اعراف، آيه 33".
(3) از تو (اى پيامبر) از شراب و قمار مى‏پرسند، بگو در آن دو، گناهى است بس بزرگ و البته منافعى نيز براى مردم دارد ولى گناه آن دو از منافعش بيشتر است." سوره بقره، آيه 219".
(4) هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، شراب و قمار و انصاب و از لام، پليدى و از عمل شيطان است، بايد كه از آنها اجتناب كنيد تا شايد رستگار شويد، تنها و تنها هدفى كه شيطان از اين كارهاى شما دارد اين است كه بين شما دشمنى و كينه پديد آورد و از ياد خدا و از نماز بازتان دارد، حال آيا از آن دست برداريد؟" سوره مائده، آيه 91".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 252
نظير اين بيان تدريجى را در حكم ارث ملاحظه مى‏كنيد كه در آغاز رسول خدا (ص) بين اصحابش دو نفر، دو نفر عقد اخوت برقرار كرد و دستور داد هر برادر خوانده‏اى از برادر خوانده‏اش ارث ببرد و به او ارث بدهد تا زمينه را براى حكمى كه به زودى در مساله ارث تشريع مى‏شود فراهم سازد، بعد از جريان عقد اخوت آن گاه آيه ارث نازل شد كه:
" وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ" «1»، پس حال كه مى‏خواهيد به يكديگر ارث بدهيد و از يكديگر ارث ببريد ارحام شما مقدم بر ساير مؤمنين و مهاجرين هستند، و بنا بر اين اكثر احكامى كه بوسيله احكامى ديگر نسخ شده‏اند از اين باب بوده‏اند.
پس در همه اين موارد و نظاير آن دعوت اسلام در اظهار احكام خود و اجراى آن راه تدريج را پيش گرفته و رعايت ارفاق را نموده، چون حكمت اقتضا مى‏كرده تكليف بطور آسان بر بشر عرضه شود تا مردم بخوبى و با حسن قبول با آن مواجه گردند و مى‏بينيم كه خود قرآن در باره نزول خودش فرموده:" وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا" «2»، و اگر قرآن كريم يك باره نازل مى‏شد و رسول خدا (ص) هم همه شرايعش را يك باره براى مردم مى‏خواند و بايد هم مى‏خواند چون در آيه:" وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ" «3» فرموده بود كه ما ذكر- قرآن- را بر تو نازل كرديم تا براى مردمش بخوانى و بيان كنى كه چه چيز بر آنان نازل شده، در نتيجه همه معارف اعتقادى و اخلاقى و كليات احكام عبادتى و قوانين جارى در معاملات و سياسات و ... را يك باره براى مردم بيان مى‏كرد، بطور يقين فهم مردم كشش آن را نمى‏داشت و حتى تصورش را هم نمى‏توانست بكند تا چه رسد به اينكه آن را بپذيرد و عمل هم بكند و همه آن دستورات را بر قلب و اراده و اعضا و جوارح خود حاكم سازد.
بدين جهت بود كه آيات و دستوراتش به تدريج نازل شد تا زمينه را براى امكان قبول‏
__________________________________________________
(1) و صاحبان رحم بعضى سزاوارترند در كتاب خدا از مؤمنين و مهاجرين." سوره احزاب، آيه 6"
(2) و قرآنى را جزء جزء فرستاديم كه تو نيز بتدريج بر امت قرائت كنى و اين قرآن كتابى است كه از تنزيلات بزرگ ما است" سوره اسراء، آيه 106".
(3)" سوره نحل، آيه 44".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 253
دين و جايگير شدن آن در دلها فراهم سازد و در اين باب ضمن ايراد سؤال و جوابى فرموده:" وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا" «1».
تذكر اين نكته هم لازم است كه سلوك از اجمال به تفصيل و رعايت تدريج در القاى احكام خدا به سوى مردم جنبه ارفاق به مردم و حسن تربيت و رعايت مصلحت را دارد، نه جنبه مداهنه و سازشكارى، و فرق بين اين دو روشن است.


                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 220
[رعايت تدريج در دعوت از حيث انتخاب مدعوين‏]


را بكار برده، همانطور كه امر قوم و امت را مورد اهتمام و عنايت قرار داده، چون رحم عبارت است از مجتمع خانوادگى و كوچك، اما قوم و امت مجتمعى است بزرگ، و لذا قرآن كريم اين توجه و عنايت را به امر مجتمع بزرگ كرده و آن را حقيقتى صاحب اثر و داراى خواص دانسته و فرمود:" وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً".
دوم: رعايت تدريج از حيث انتخاب مدعوين است كه اسلام رعايت ترتيب را در ميان مردم نموده، همه مى‏دانيم كه رسول خدا (ص) مبعوث بود به تمامى بشر، بدون اينكه دينش انحصارى و دعوتش اختصاص به قومى يا به مكانى و يا به زمانى معين داشته باشد (و معلوم است كه مرجع اختصاص مكانى و زمانى هم در حقيقت به همان اختصاص قومى است) و دليل اين عموميت دعوت آيات زير است كه مى‏فرمايد:" قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «2».
و نيز فرموده:" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا.
و نيز مى‏فرمايد:" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" «3» و نيز مى‏فرمايد:" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ" «4».
و نيز فرموده:" وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ" .
دليل ديگر اين معنا تاريخ است كه حكايت مى‏كند آن جناب يهود را با اينكه بنى اسرائيل بودند و از نژاد عرب نبودند و همچنين روم و ايران و حبشه و مصر را با اينكه غير عرب بودند، دعوت به اسلام فرمود و از معروفين صحابه‏اش سلمان فارسى از عجم و مؤذنش بلال از حبشه و صهيب از روم بود.
و فرموده:" فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ، وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ".
پس عموميت نبوت و رسالتش در زمان حياتش جاى هيچ ترديد نيست، آيات قبلى هم به عموميتى كه دارند همه زمانها و همه مكانها را شامل مى‏شوند.
و فرموده:" وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ" و آياتى ديگر كه به نحوى براى اجتماع اثرى اثبات مى‏كند.
از اين هم كه بگذريم آيات زير بر عموميت رسالت آن جناب نسبت به تمامى زمانها
__________________________________________________
(1) آنها كه كافر شدند اعتراض كردند كه چرا اين قرآن يك باره بر او نازل نشد، بله همين طور است يك باره نازل نشد تا به اين وسيله دل تو را در فراگيرى آن تثبيت كنيم و به تدريج برايت بخوانيم." سوره فرقان، آيه 32".
(2) بگو هان اى مردم من فرستاده خدا به سوى شمايم، خدايى كه ملك آسمانها و زمين از آن او است." سوره اعراف، آيه 158"
(3) و اين قرآن بر من نازل شده تا شما را و هر كس كه نداى من به او برسد انذار كنم." سوره انعام، آيه 19"
(4) و ما تو را نفرستاديم مگر بخاطر اينكه براى همه مردم جهان رحمت باشى." سوره انبياء، آيه 107".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 254
و همه مكانها را مى‏رساند:" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ" «1»،" وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ" «2»، و اين دو آيه عموميت دعوت آن جناب نسبت به همه زمانها و مكانها را نيز مى‏رسانند و اگر خواننده محترم بخواهد به بحث مفصل از تك تك اين آيات اطلاع پيدا كند بايد به تفسير خود آن آيات در اين كتاب مراجعه نمايد.
و به هر حال پس نبوت آن جناب عمومى بود و اگر كسى در وسعت معارف و قوانين اسلام دقت نمايد و نيز در نظر بگيرد كه در ايام نزول قرآن و بعثت آن جناب، دنيا در چه وضعى به سر مى‏برد و ظلمت جهل و قذارت و پليدى فساد و ظلم تا چه حد رسيده بود، هيچ ترديدى برايش باقى نمى‏ماند كه در آن روز ممكن نبوده كه اسلام يك باره شرك و فساد را از دنيا ريشه كن كند و تصديق مى‏كند كه لازم بوده دعوت را در ميان بعضى از طوائف ساكنان زمين، شروع كند و بناچار اين طايفه همان قوم خود رسول اللَّه باشد، آن گاه بعد از آنكه دين خدا در ميان عرب جاى خود را باز كرد به تدريج در بين غير عرب هم راه يابد هم چنان كه همين طور شد و خداى تعالى در اين باره فرموده:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ" «3».
و نيز فرموده:" وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ" «4»، و آياتى هم كه دلالت مى‏كند بر اينكه دعوت اسلام و انذارش ارتباطى با عرب دارد، بيش از اين دلالت ندارد كه عرب هم يكى از طوايفى است كه بايد بوسيله قرآن دعوت و انذار شوند و همچنين آياتى كه در تحدى «5» به قرآن نازل شده (و مثلا مى‏فرمايد: اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خدا است همه جمع شويد و يك سوره مثل آن را بياوريد" مترجم") هيچ دلالتى ندارد بر اينكه روى سخن در سراسر قرآن متوجه خصوص عرب است، چون عرب است كه با زبان قرآن سخن مى‏گويد و اگر بخواهد مى‏تواند (كه البته نمى‏تواند و نتوانست) سوره‏اى مثل قرآن درست كند، چون اولا همه آيات تحدى فقط به بلاغت نظر ندارد و ثانيا اگر در بعضى از آيات‏
__________________________________________________
(1) و اينكه اين كتاب محققا كتابى است شكست ناپذير، نه در عصر نزولش باطل در آن راه مى‏يابد و نه در اعصار بعد از نزولش، نازل شده‏اى است از ناحيه خداى حكيم و ستوده." سوره فصلت، آيه 42".
(2) ليكن او فرستاده خدا و خاتم پيامبران است." سوره احزاب، آيه 40"
(3) ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان قومش، تا دين خدا را براى آنان بيان كند." سوره ابراهيم آيه 4"
(4) و اگر اين دين و اين قرآن را بر بعضى از افراد عجم نازل مى‏كرديم تا او قرآن را بر عرب بخواند هرگز عرب بوى ايمان نمى‏آورد" سوره شعرا آيه: 199".
(5) آيات تحدى آياتى است كه دشمن را به مقابله و برابرى مى‏خواند كه اگر مى‏توانند حتى يك سوره مثل سوره، قرآن را بياورند.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 255
تحدى در خصوص بلاغت تحدى شده، از اين باب بوده كه زبان عرب، زبان قرآن بوده و به حكم آيه:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ" بايد هم قرآن به زبان عرب باشد و به حكم آيه:" نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ" «1» و آيه:" وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ، عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ" «2».
هيچ زبانى غير زبان عرب نمى‏توانسته معانى و مقاصد ذهنيه را قالب گيرى كند و به نحو اتم و اكمل در ذهن شنونده منتقل سازد و به همين جهت خداى سبحان براى كتاب عزيز خود از ميان همه زبانها، زبان عربى را انتخاب كرده و فرمود:" إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ" «3».
[مراحل مختلف دعوت و رعايت تدريج در كيفيت دعوت و مراحل آن‏]
خلاصه اينكه خداى عز و جل به رسول گراميش دستور داد تا بعد از قيام به اصل دعوت، نخست از عشيره و قوم خود آغاز كند و فرمود:" وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ" «4»، و رسول خدا (ص) هم اين دستور را امتثال نموده همه را به قبول دعوت خود خواند و وعده داد كه هر كس اول لبيك گويد او جانشين من خواهد بود، كه (در هر سه روز و سه نوبت هنگام ارائه اين پيشنهاد) على ع دعوتش را لبيك گفت و رسول خدا (ص) به وعده خود وفا نموده و آن جناب را وصى خود كرد و بقيه عشيره‏اش بطورى كه در كتب حديث آمده مسخره‏اش كردند «5».
كتب تاريخ و سيره، اين ماجرا را ضبط كرده و نوشته‏اند كه بعد از على ع، افرادى از خاندان رسول اللَّه (ص) مانند: خديجه همسرش و حمزة بن عبد المطلب عمويش و ابو طالب عموى ديگرش به وى ايمان آوردند و داستان ايمان آوردن ابو طالب را تواريخ شيعه روايت كرده‏اند و در اشعار خود آن جناب هم عباراتى به صراحت ديده مى‏شود «6».
__________________________________________________
(1) ما با اين قرآن كه به تو وحى كرديم بهترين داستانها را برايت سروديم." سوره يوسف، آيه 3".
(2) و اينكه اين قرآن نازل شده، از ناحيه رب العالمين است و روح الأمين آن را بر قلب تو نازل كرده، تا از منذرين باشى، آن هم به زبان عربى و آشكار." سوره شعرا، آيه 195"
(3) ما آن را قرآنى عربى كرديم تا شايد شما بشر در آن تعقل كنيد." سوره زخرف، آيه 3".
(4) انذار را نخست از عشيره خود، آن هم نزديك‏ترين آنان، شروع كن" سوره شعرا، آيه 214".
(5) خواننده محترم براى توضيح بيشتر به جلد ششم بحار الانوار و سيره ابن هشام و كتب ديگر مراجعه نمايد.
(6) توضيح مطلب را مى‏توانيد در كتاب ديوان ابو طالب مطالعه فرمائيد.
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 256
و اگر ابو طالب تظاهر به ايمان نكرد، براى اين بود كه به اصطلاح بى طرفى را رعايت نموده و بتواند از آن جناب حمايت كند.
آن گاه خداوند متعال آن جناب را دستور داد تا دعوت خود را توسعه داده، به غير عشيره‏اش هم برساند و همچنين از اهل شهر خودش به شهرهاى اطراف ببرد و در اين باره فرمود:
" وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها" «1».
و نيز فرموده:" لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ، لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ" «2».
و باز فرموده:" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" «3»، و اين آيه يكى از (روشن‏ترين) شواهدى است بر اينكه دعوت اسلامى مخصوص عرب نبوده، بلكه حكمت و مصلحت اقتضا مى‏كرده است كه از عرب شروع شود.
خداى تعالى سپس آن جناب را دستور داده است. كه دعوتش را در تمامى دنيا و همه مردم (چه صاحبان اديان و چه غير آنان) توسعه دهد و دليل بر اين معنا آيات قبل است نظير آيه:
" قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً" «4» و آيه:" وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ" «5» و آيات ديگرى كه نقلش گذشت.
سوم: رعايت تدريج در دعوت و طرز ارشاد و كيفيت اجرا و عملى كردن دعوت است كه در مرحله نخست دعوت را با زبان و سپس با كناره گيرى از معاشرت و سخن گفتن با كفار و سرانجام در مرحله سوم با جهاد و توسل به زور انجام داده است.
اما دعوت به زبان همان طريقه‏اى است كه از تمامى قرآن كريم استفاده مى‏شود، زيرا كه به وضوح مى‏بينيم خداى سبحان آن جناب را دستور داده تا با ملاطفت و نرمى دعوت خود را به گوش مردم برساند و فرموده:" قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ" «6».
و نيز فرموده:" وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ" «7».
__________________________________________________
(1)" سوره شورا، آيه 7"
(2) تا مردمى را انذار كنى كه قبل از تو انذار كننده و بيم دهنده‏اى برايشان نيامده بود، باشد كه راه را بيابند." سوره سجده، آيه 3".
(3) اين قرآن به من وحى شد تا شما را و هر كسى را كه ندايم به او برسد انذار كنم." سوره انعام، آيه 19"
(4)" سوره اعراف، آيه 158"
(5) سوره احزاب، آيه 40"
(6) (اى پيامبر) بگو من نيز بشرى هستم مثل شما، با اين تفاوت كه به من وحى مى‏شود." سوره كهف، آيه 110".
(7) پر و بالت را از در تواضع براى مؤمنين بگستران." سوره حجر، آيه 88".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 257
و باز فرموده:" وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ، فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ" «1» همچنين در آيه ديگر فرموده:" وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ" «2» و از اين قبيل سفارش‏ها در قرآن كريم زياد است.
و نيز به رسول خدا دستور داد كه در" دعوت زبانى" فنون بيان را به كار ببرد يعنى در هر جا به مقتضاى فهم و استعداد شنونده سخن بگويد:" ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ" «3».
و اما دعوت سلبى، عبارت از اين بود كه به مؤمنين دستور داد در دين و رفتار خود از كافران كناره گيرى كنند و در تشكيل مجتمع اسلامى كفار را جزء خود ندانند و دين هيچ كس ديگر را كه معتقد به توحيد نيست با دين خود مخلوط نسازند و عمل هيچ غير مسلمان را- البته در صورتى كه معصيت و يا رذيله‏اى از رذائل اخلاقى باشد- با اعمال خود مخلوط نكنند مگر آن مقدارى را كه ضرورت زندگى آن را ايجاب كند، و در اين باب به آيات زير توجه فرمائيد:
" لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ" «4».
" فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ" «5».
" فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ" «6».
__________________________________________________
(1) خوبى و بدى يكسان نيست، باطل را به بهترين وجهش دفع كن، كه اگر چنين كنى خواهى ديد همان كس كه بين تو و او عداوت است، مثل يك دوست حامى تو شده است." سوره فصلت، آيه 34".
(2) از بسيار ارزنده ديدن خدمات خود، بر مردم منت مگذار." سوره مدثر، آيه 6".
(3) مردم را با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن، و با طريقى كه بهتر از آن نباشد با ايشان مجادله نما." سوره نحل، آيه 125".
(4)" سوره كافرون، آيه 6".
(5) تو و هر كه با تو به سوى خدا روى آورده، در برابر ماموريت‏هاى خود استقامت كنيد و نيز در آن افراط نكنيد كه خدا به آنچه مى‏كنيد بينا است و از اعتماد و نزديكى كردن به ستمكاران بر حذر باشيد كه آتش شما را هم مى‏گيرد، آن وقت غير از خدا از انواع اوليا هيچ ولى و يارى نخواهيد داشت." سوره هود، آيه 113".
(6) پس به همين جهت و بدين سوى دعوت كن و در برابر ماموريت‏هايت استقامت به خرج بده، و زنهار هواهاى آنان را پيروى مكن، و بگو من تنها به كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان دارم و مامور شده‏ام در بين شما افراد بشر عدالت بر قرار سازم، پروردگار ما و پروردگار شما اللَّه است، اعمال ما مال ما و اعمال شما مال شما، هيچ حجتى بين ما و بين شما نيست، آن خدا است كه بين ما و شما جمع خواهد كرد و بازگشت همه ما به سوى او است." سوره شورا، آيه 15".
                        ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 258
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ، تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ، وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ ... لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ، وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ، إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ، وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ" «1»، و آيات قرآنى در معناى تبرى و كناره‏گيرى از دشمنان دين بسيار است كه در واقع معناى تبرى و كيفيت و خصوصيت آن را بيان مى‏كند.

نسخهٔ کنونی تا ‏۷ فروردین ۱۴۰۱، ساعت ۱۶:۱۹

→ صفحه قبل صفحه بعد ←


  • آيه ۱ ، سوره نساء
  • مراد از نفس واحده و زوج او كه انسان از آن آفريده شده است
  • معناى كلمه زوج و جمله (و خلق منها زوجها)
  • كل بشر از آدم و حوا نشاءت گرفته اند
  • ازدواج فرزندان بلافصل آدم بين برادران و خواهران بوده
  • گفتار مفسرين در نقش تركيبى (الارحام ) در آيه و بررسى نظر آنان
  • وجه اطلاق «رحم » بر خويشاوندان
  • معناى (رقيب ) و تعليل امر به تقوا به اين صفت خداوند
  • گفتارى در عمر صنف انسان و انسانهاى اوليه
  • گفتارى پيرامون منتهى شدن نسل حاضر به آدم و حوا و رد شبهاتى در اين مورد
  • آدم مذكور در آيات قرآنى آدم نوعى نيست
  • انسان نوعى است مستقل نه تحول يافته از نوعى ديگر (نظير ميمون )
  • گفتارى در كيفيت تناسل طبقه دوم از انسان (فرزندانبلافصل آدم ع )
  • بحث روايتى (درباره خلقت آدم ، صله رحم و...)
  • رواياتى در ذيل «و اتقوا الله الذى تسائلون به و الارحام »
  • روايتى از اميرالمؤ منين (ع ) درباره ارحام و گفتارى پيرامون رحم و توضيح حديث
  • حديثى از امام صادق (ع ) درباره ترحم و تاءثير نزديكى به آن در فرو نشاندن خشم


→ صفحه قبل صفحه بعد ←


  • سوره «نساء»، مدنى است و 176 آيه دارد.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ‏ يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً (1)

ترجمه آيه ‏ بنام خداوند بخشنده مهربان‏ اى مردم بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد و از آن دو تن خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن بر انگيخت و بترسيد از آن خدايى كه به نام او از يكديگر مسئلت و درخواست مى‏كنيد (خدا را در نظر آريد) و در باره ارحام كوتاهى مكنيد كه همانا خدا مراقب اعمال شما است (1).

بيان آيه‏

بطورى كه از همين آيه (كه اولين آيه اين سوره است) بر مى‏آيد سوره نسا در مقام بيان احكام زناشويى است، از قبيل اينكه:" چند همسر مى‏توان گرفت"،" با چه كسانى نمى‏توان ازدواج كرد" و ... و نيز در مقام بيان احكام ارث است و در خلال آياتش امورى ديگر نيز ذكر شده، نظير احكامى از نماز، جهاد، شهادات، تجارت و غيره، و مختصرى هم در باره اهل كتاب سخن رفته است.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 213

و مضامين آياتش شهادت مى‏دهد بر اينكه اين سوره در مدينه و بعد از هجرت نازل شده و از ظاهر آنها بر مى‏آيد كه يك باره نازل نشده است، هر چند كه غالب آيات آن بى‏ارتباط به هم نيستند. و اما آيه مورد بحث با چند آيه بعدش كه متعرض حال يتيمان و زنان است فى نفسه به منزله زمينه چينى براى مسائل ارث و محارم است كه بزودى متعرض آن خواهد شد و اما عدد زوجات كه در آيه سوم از آن سخن رفته هر چند كه مساله زوجات از امهات مسائل سوره است اما آيه شريفه به عنوان طفيلى و استفاده از كلام ذكر شده، كلامى كه گفتيم جنبه مقدمه و زمينه چينى دارد." يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ ..." در اين آيه مى‏خواهد مردم را به تقوا و پروا داشتن از پروردگار خويش دعوت كند، مردمى كه در اصل انسانيت و در حقيقت بشريت با هم متحدند و در اين حقيقت بين زنشان و مردشان، صغيرشان و كبيرشان، عاجزشان و نيرومندشان، فرقى نيست، دعوت كند تا مردم در باره خويش به اين بى‏تفاوتى پى ببرند تا ديگر مرد به زن و كبير به صغير ظلم نكند، و با ظلم خود مجتمعى را كه خداوند آنان را به داشتن آن اجتماع هدايت نموده آلوده نسازند، اجتماعى كه به منظور تتميم سعادتشان و با احكام و قوانين نجات بخش تشكيل شده، مجتمعى كه خداى عز و جل آنان را به تاسيس آن ملهم نمود، تا راه زندگيشان را هموار و آسان كند همچنين هستى و بقاى فرد فرد و مجموعشان را حفظ فرمايد. از همين جا روشن مى‏شود كه چرا در آيه شريفه، خطاب را متوجه ناس (همه مردم) كرد و نه به خصوص مؤمنين، و نيز چرا فرمان" اتقوا" را مقيد به قيد" ربكم" كرد و نفرمود: " اتقوا اللَّه- از" خدا" پروا كنيد"، بلكه فرمود: (از" پروردگار" خود پروا كنيد)، چون صفتى كه از خدا به ياد بشر انداخت (كه همه را از يك نفر خلق كرده) صفتى است كه پر و بال آن تمامى افراد بشر را مى‏گيرد و اختصاصى به مؤمنين ندارد، و اين صفت خود يكى از آثار ربوبيت او است چون منشاش" ربوبيت" خدا يعنى تدبير و تكميل است، نه" الوهيت" او. و اما اين كه فرمود:" خدايى كه شما را از يك نفس آفريد"، منظور از" نفس" به طورى كه از لغت بر مى‏آيد عين هر چيز است مثلا مى‏گويند:" جاءني فلان نفسه- فلانى خودش نزد من آمد" در اينجا منظور اين است كه عين او آمد. البته منشا اينكه دو كلمه" نفس" و" عين" متعين در معناى" چيزى كه بوسيله آن شى‏ء شى‏ء مى‏شود" باشد، مختلف است. و نفس چيزى است كه انسان بواسطه آن انسان است و آن عبارت است از مجموع روح‏

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 214

و جسم در دنيا و روح به تنهايى در زندگى برزخ كه بحث در اين باره در ذيل آيه:" وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ ..." «1» گذشت. [مراد از نفس واحده و زوج او كه انسان از آن آفريده شده است‏] و از ظاهر سياق بر مى‏آيد كه مراد از" نَفْسٍ واحِدَةٍ" آدم ع و مراد از" زوجها" حوا باشد كه پدر و مادر نسل انسان است كه ما نيز از آن نسل مى‏باشيم و بطورى كه از ظاهر قرآن كريم بر مى‏آيد همه افراد نوع انسان به اين دو تن منتهى مى‏شوند هم چنان كه از آيات زير همين معنا بر مى‏آيد كه:" خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ، ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها" «2». " يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ" «3»، و آيه زير كه حكايت گفتار ابليس است:" لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا" «4». و اما احتمالى كه بعضى از مفسرين در معناى" نفس واحده" و" زوجها" داده‏اند، ذيلا از نظر خوانندگان مى‏گذرد كه البته به هيچ وجه درست نيست، آنان گفته‏اند كه: مراد از" نفس واحدة" و" زوج او" در آيه شريفه مطلق ذكور و اناث نسل بشر است كه كل بشر از مجموع پدر و مادر متولد مى‏شود، در نتيجه معناى آيه چنين مى‏شود كه مثلا آيه فرموده است كه هر يك نفر از شما نوع بشر، از يك پدر و مادر و يا به عبارت ديگر: از دو فرد بشر خلق شده‏ايد، بدون اينكه در اين معنا فرقى ميان شما باشد، بنا به گفته اين مفسر آيه شريفه همان را مى‏خواهد افاده كند كه آيه:" يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" «5» آن را افاده مى‏كند، و مى‏فرمايد: هان اى مردم ما شما را از يك نر و يك ماده آفريديم، و شما را تيره تيره و قبيله قبيله نموديم تا يكديگر را بشناسيد، و از ميان همه شما، آنكه با تقواتر است نزد خدا، گرامى‏تر است، و خلاصه مفادش اين است كه شما افراد بشر، از اين جهت كه هر يك متولد از پدرى و مادرى هستيد هيچ فرقى نداريد. و وجه نادرستى اين احتمال روشن است، براى اينكه: اين مفسر غفلت كرده از اينكه‏ __________________________________________________ (1)" سوره بقره آيه: 154". (2) همه شما را از يك نفس خلق كرد، نفسى كه پس از خلقتش همسرش از او خلق شد." سوره زمر آيه: 6" (3) اى فرزندان آدم زنهار كه شيطان شما را نفريبد هم چنان كه پدر و مادر شما را از بهشت بيرون كرد." سوره اعراف آيه: 27" (4) اگر مرگ مرا تا روز قيامت تاخير بيندازى، نسل آدم را جز افرادى انگشت شمار گمراه خواهم كرد." سوره اسرا آيه: 62" (5)" سوره حجرات آيه: 13"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 215

بين دو آيه، يعنى آيه سوره حجرات و آيه سوره نسا فرق واضحى است زيرا، آيه سوره حجرات در مقام بيان اين جهت است كه افراد انسان از نظر" حقيقت انسانيت" يكسانند، و هيچ فرقى در اين جهت ندارند كه هر يك آنان از پدرى و مادرى از جنس بشر، متولد شده‏اند، پس ديگر جا ندارد يكى بر ديگرى تكبر ورزد و خود را از ديگران بهتر بشمارد، مگر به يك ملاك كه آن هم تقوا است. و اما آيه سوره نسا كه مورد بحث ما است در مقام ديگرى است، اين آيه مى‏خواهد بيان كند كه افراد انسان از حيث" حقيقت و جنس" يك واقعيتند، و با همه كثرتى كه دارند همه از يك ريشه منشعب شده‏اند، مخصوصا از جمله:" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..." اين معنا به روشنى استفاده مى‏شود، به طورى كه ملاحظه مى‏كنيد چنين معنايى با اين احتمال كه مراد از" نفس واحدة" و" زوج او" تمامى نر و ماده‏هاى بشرى باشد نمى‏سازد، گذشته از اين دليل، آن معنا با غرضى كه سوره نسا آن را تعقيب مى‏كند كه بيانش گذشت، سازگارى ندارد. و اما كلمه زوج در جمله:" وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها" بنا به گفته راغب به معناى همسر است، يعنى اين كلمه در مورد هر دو قرين كه يكى نر و ديگرى ماده باشد، استعمال مى‏شود يعنى هم به نر زوج مى‏گويند و هم به ماده، و همچنين در غير حيوانات، يعنى در هر دو چيزى كه جفت داشته باشد به كار مى‏رود، مانند چكمه و دمپايى كه به هر لنگه آن گفته مى‏شود: اين زوج آن ديگرى است و نيز به هر چيزى كه شبيه و نزديك به ديگرى و يا ضد ديگرى است زوج گفته مى‏شود، آن گاه راغب در ادامه سخنانش مى‏گويد: زوجه واژه نامطلوبى است، (يعنى در لغت صحيح به زن نيز زوج گفته مى‏شود نه زوجه) «1». و ظاهر جمله مورد بحث يعنى جمله" وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها" اين است كه مى‏خواهد بيان كند كه همسر آدم از نوع خود آدم بود، و انسانى بود مثل خود او، و اين همه افراد بى‏شمار از انسان، كه در سطح كره زمين منتشر شده‏اند، همه از دو فرد انسان مثل هم و شبيه به هم منشا گرفته‏اند، و بنا بر اين حرف" من" من نشويه خواهد بود، و جمله مورد بحث همان نكته‏اى را مى‏رساند كه آيات زير در صدد افاده آن است:" وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً" «2»،" وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَنِينَ وَ حَفَدَةً" __________________________________________________ (1) مفردات راغب ص 215. (2) و يكى از آيات او اين است كه از جنس خود شما همسرانى برايتان خلق كرد، تا مايه سكونت و آرامش شما باشد و بين شما و همسرانتان مودت و رحمت برقرار نمود." سوره روم آيه: 21".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 216

«1». " فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، جَعَلَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً، وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً يَذْرَؤُكُمْ فِيهِ" «2» و نظير اين آيات آيه زير است:" وَ مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ" «3». پس اينكه در بعضى از تفسيرها آمده كه مراد از آيه مورد بحث اين است كه همسر آدم از بدن خود درست شده صحيح نيست، هر چند كه در روايات آمده كه از دنده آدم خلق شده، ليكن از خود آيه استفاده نمى‏شود، و در آيه، چيزى كه بر آن دلالت كند وجود ندارد. " وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً" كلمه:" بث" به معناى جدا سازى بوسيله پاشيدن و امثال آن است، و در جاى ديگر قرآن آمده:" فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا" «4» يعنى كوه‏ها به صورت ذراتى متفرق در مى‏آيند، و از همين باب است كه شكوه از اندوه را هم" بث" مى‏گويند، چون شكوه در حقيقت اندوه تراكم يافته در دل را مى‏پراكند، و به همين جهت است كه گاهى كلمه" بث" را در خود اندوه استعمال مى‏كنند كه در اين صورت مصدر را در اسم مفعول استعمال كرده‏اند، چون اندوه مبثوثى است كه انسان آن را بالطبع بث داده و منتشر مى‏كند، در آيه شريفه:" قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ" «5» در همين معنا استعمال شده، معنايش اين است كه:" من غم و اندوهم را تنها براى خدا مى‏پراكنم". و از آيه شريفه بر مى‏آيد كه نسل موجود از انسان، تنها منتهى به آدم و همسرش مى‏شود و جز اين دو نفر، هيچ كس ديگرى در انتشار اين نسل دخالت نداشته است، (نه حورى بهشتى، و نه فردى از افراد جن و نه غير آن دو)، و گرنه مى‏فرمود:" و بث منهما و من غيرهما". با پذيرفتن اين معنا دو مطلب به عنوان نتيجه بر آن متفرع مى‏شود. [1- كل بشر از آدم و حوا نشات گرفته‏اند 2- ازدواج فرزندان بلا فصل آدم بين برادران و خواهران بوده‏] اول اينكه: منظور از جمله:" رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً" كل بشر است، و افرادى است كه يا بدون واسطه (چون هابيل و قابيل و غيره) و يا با واسطه (چون ديگر افراد بشر تا هنگام بپا شدن‏ __________________________________________________ (1) و خداى تعالى برايتان از خودتان همسرانى خلق كرد، و از آن همسران برايتان فرزندان و نواده‏ها پديد آورد." سوره نحل آيه: 72". (2) پديدآورنده آسمانها و زمين براى شما از خود شما همسرانى خلق كرد و همچنين براى چهار پايان همسرانى آفريد، در خلقت همسران است كه عدد شما بسيار مى‏شود." سوره شورا آيه: 11" (3) و از هر چيزى زوجين خلق كرديم." سوره ذاريات آيه: 49" (4)" سوره واقعه آيه: 6". (5)" سوره يوسف آيه: 86"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 217

قيامت) از اين دو فرد (يعنى آدم و حوا) منشعب شده‏اند، پس كانه فرموده است:" و بثكم منهما ايها الناس" «1». مطلب دوم اين است كه: ازدواج در طبقه اولى، بعد از خلقت آدم و حوا يعنى در فرزندان بلا فصل آدم و همسرش بين برادران و خواهران بوده و دختران آدم با پسران او ازدواج كرده‏اند، چون آن روز در تمام دنيا، نسل بشر منحصر در همين فرزندان بلا فصل آدم بوده، (در آن روز غير از آنان، نه دخترانى يافت مى‏شده است كه تا همسر پسران آدم شوند، و نه پسرى بود كه همسر دخترانش گردند)، بنا بر اين هيچ اشكالى هم ندارد (اگر چه در عصر ما خبرى تعجب آور است و ليكن) از آنجايى كه مساله يك مساله تشريعى است و تشريع هم تنها و تنها كار خداى تعالى است، و لذا او مى‏تواند يك عمل را در روزى حلال و روزى ديگر حرام كند: " وَ اللَّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ" «2»" إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ" «3»." وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً" «4»" وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى‏ وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ" «5». " وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ" منظور از" تسائل" به خدا اين است كه مردم با سوگند به خداى تعالى، از يكديگر چيزى درخواست كنند، اين به او بگويد تو را به خدا سوگند مى‏دهم كه فلان كار را بكنى، و او نيز به اين چنين چيزى را بگويد، و تسائل به خداى تعالى كنايه است از اينكه خداى سبحان در نظر آنان محترم و عظيم بوده، و او را دوست مى‏داشتند، چون آدمى به كسى و چيزى سوگند مى‏دهد كه او را عظيم بداند و محبوب بدارد. و اما اينكه فرمود:" و الارحام"، از ظاهرش بر مى‏آيد كه عطف باشد بر لفظ جلاله (اللَّه) و معناى آن چنين باشد:" از خدايى كه يكديگر را به احترام او قسم مى‏دهيد بترسيد و از ارحام نيز بترسيد" و چه بسا چنين باشد كه بعضى از مفسرين گفته‏اند كه عطف است بر محل و باطن ضمير" به" كه حالت نصبى دارد مثل: مررت بزيد و عمرا، و مؤيد اين احتمال اين است كه در قرائت حمزه كلمه" ارحام" به صداى زير خوانده شده تا عطف باشد بر ضمير متصل‏ __________________________________________________ (1) هان اى مردم همگى شما را از آن دو نفر منشعب نمود. (2) خدا حكم مى‏كند و كسى نيست كه حكم او را عقب بيندازد." سوره رعد آيه: 41". (3) حق حكم كردن تنها از آن خدا است." سوره يوسف آيه: 40" (4) هيچ كس در حكم او شركت ندارد-" سوره كهف آيه: 26" (5) و او اللَّه است كه هيچ معبودى به جز او نيست، ستايش در اول و آخر مخصوص او است، و حكم راندن نيز از آن او است، و همه به سوى او باز مى‏گرديد." سوره قصص آيه: 70"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 218

مجرور (به) اگر چه علماى نحو اين وجه را ضعيف شمرده و گفته‏اند: قاعده در مثل جمله" مررت بزيد و عمروا" بايد عمرو را به صداى بالا خواند، براى اينكه عطف بزيد است كه در باطن، مفعول" مرور" است. در نتيجه معناى آيه شريفه چنين مى‏شود:" از خدايى كه شما يكديگر را به او و به رحم خود سوگند مى‏دهيد (و مى‏گوئيد تو را به خدا و به رحم سوگند مى‏دهم) بترسيد، و پروا كنيد". اين بود خلاصه آنچه مفسرين در اين باره گفته‏اند، ليكن سياق آيات و نيز روال قرآن در بياناتش با اين گفتار سازگار نيست. توضيح اينكه اگر كلمه" ارحام" را صله‏اى مستقل براى موصول" الذى" بگيريم تقدير كلام چنين مى‏شود:" و اتقوا اللَّه الذى تسائلون بالارحام- بترسيد از خدايى كه يكديگر را به رحم‏ها سوگند مى‏دهيد" و معلوم است كه اين عبارت ناتمام است، چون صله نامبرده خالى از ضمير است و اين جايز نيست. (بله اگر از اين صله ضميرى به موصول بر مى‏گشت مثلا مى‏گفتيم:" و اتقوا اللَّه الذى جعل بينكم و بين ارحامكم مودة فتساءلون بهم" «1» آن وقت مى‏توانستيم كلمه" و الارحام" را صله مستقلى بگيريم" مترجم"). و اگر چنانچه مجموع كلمه" و الارحام" و جمله" تسائلون به" را يك صله بگيريم براى موصول (الذى) در اين صورت مفاد آيه با ادب قرآن كريم نسبت به خداى تعالى سازگارى ندارد، چون در مساله عظمت و عزت، خدا و ارحام را مساوى و برابر گرفته‏ايم. (پس معناى درست همان است كه ما كرديم و گفتيم تقدير كلام" و اتقوا الارحام" است، و معناى آيه اين است كه: پاس حرمت خدايى را كه يكديگر را به او سوگند مى‏دهيد بداريد، و پاس حرمت ارحام را هم نگه داريد" مترجم"). اگر كسى بگويد كه: نسبت تقوا به ارحام دادن صحيح نيست و نمى‏شود گفت:" از ارحام بترسيد"، در پاسخ مى‏گوئيم هيچ عيبى ندارد، چرا كه ارحام و حرمت آن نيز به صنع و خلقت خداى تعالى منتهى مى‏شود و اين تنها آيه مورد بحث نيست كه در آن تقوا را به غير خداى تعالى نسبت داده بلكه در موارد ديگر نيز اين عمل را انجام داده است مثلا در آيه:" وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ" «2». __________________________________________________ (1) بترسيد از خدايى كه بين شما و ارحام مودت قرار داد، و در نتيجه يكديگر را به جان ارحام سوگند مى‏دهيد. (2) بترسيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا باز مى‏گرديد." سوره بقره آيه: 281"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 219

و نيز در آيه:" وَ اتَّقُوا النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ" «1». و در آيه:" وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً" «2»، تقوا را به" روز قيامت" و به" آتش آن روز" و به" فتنه" نسبت داده است. و به هر حال اين قسمت از كلام خداى تعالى به منزله تقييد بعد از اطلاق و تضييق بعد از توسعه در قسمت قبلى است، آنجا كه مى‏فرمود:" يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا ... وَ نِساءً" چون حاصل معناى قسمت اول اين بود كه از خدا بترسيد از اين جهت كه رب شما است و از اين جهت كه شما را خلق كرده و همه شما (افراد بشر) را از يك سنخ قرار داده، سنخ و ماده‏اى كه در همه افرادتان محفوظ است و همه شما را از ماده‏اى آفريده كه در تمامى افرادتان محفوظ است، و با تكثر شما متكثر مى‏شود، آن سنخه واحده و آن ماده محفوظه اين است كه همه شما در مساله نوعيت و جوهره ذات انسانيد. و اما حاصل معناى قسمت دوم كه مورد بحث است اين است كه: از خدا بترسيد از اين جهت كه نزد شما داراى عزت و عظمت است، (عزت و عظمتى كه يكى از" شؤون" ربوبيت است نه" اصل" ربوبيت) و بترسيد از وحدت خويشاوندى و ارتباط رحمى كه خدا آن را در بين شما قرار داده، (و معلوم است كه وحدت خويشاوندى و رحمى، يكى از شؤون و شعبه‏هاى وحدت سنخى و نوعى افراد بشر است). با اين بيان روشن شد كه بدين جهت كلمه" و اتقوا" را در يك آيه دو بار ذكر كرد و امر به تقوا را در جمله دوم تكرار نمود كه هر چند مضمون جمله دوم تكرار مضمون جمله اول بود، ليكن از آنجايى كه معناى زايدى را در برداشت (و آن فهماندن اهميت امر ارحام بود) لذا جمله" و اتقوا" را تكرار نمود. [وجه اطلاق" رحم" بر خويشاوندان‏] كلمه" ارحام" جمع كلمه" رحم" است، و رحم در اصل به معناى محل نشو و نماى جنين در شكم مادران مى‏باشد همان عضو داخلى كه خداى عز و جل در باطن زنان قرار داده تا نطفه در آن تربيت شده و فرزندى تمام عيار گردد، اين معناى اصلى كلمه رحم است ولى بعدها به عنوان استعاره و به علاقه ظرف و مظروف در معناى قرابت و خويشاوندى استعمال شد، چون خويشاوندان همه در اينكه از يك رحم خارج شده‏اند مشتركند پس كلمه" رحم" به معناى نزديك و ارحام به معناى نزديكان انسان است، و قرآن شريف در امر رحم نهايت درجه اهتمام‏ __________________________________________________ (1)" سوره آل عمران آيه: 131" (2) و بترسيد از فتنه‏اى كه وقتى بپا مى‏شود تنها گريبان ستمگران را نمى‏گيرد." سوره انفال آيه 25".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 220

را بكار برده، همانطور كه امر قوم و امت را مورد اهتمام و عنايت قرار داده، چون رحم عبارت است از مجتمع خانوادگى و كوچك، اما قوم و امت مجتمعى است بزرگ، و لذا قرآن كريم اين توجه و عنايت را به امر مجتمع بزرگ كرده و آن را حقيقتى صاحب اثر و داراى خواص دانسته و فرمود:" وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً" «1». و نيز فرموده:" وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا" «2». و نيز فرموده:" وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ" «3». و فرموده:" فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ، وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ" «4». و فرموده:" وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ" «5» و آياتى ديگر كه به نحوى براى اجتماع اثرى اثبات مى‏كند. " إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً" كلمه" رقيب"، به معناى" حفيظ" است، و" مراقبت" به معناى" محافظت" است، و گويا اين كلمه از ماده" رقبه" (برده- گردن) گرفته شده، با اين عنايت كه مردم هر يك حافظ رقاب بردگان خود بودند، و يا از اينجا گرفته شده كه رقيب در محافظت آنچه كه مراقبش مى‏كند همواره رقبه (گردن) خود را مى‏كشد، تا وضع آن را زير نظر داشته باشد، به اين مناسبت محافظت را مراقبت خوانده‏اند، البته" رقوب" به معناى مطلق" حفظ" نيست، بلكه تنها آن محافظت از حركات و سكنات شخص محفوظ و مرقوب را مراقبت مى‏گويند كه به منظور اصلاح موارد خلل و فساد آن باشد، و يا به اين منظور باشد كه حركات و سكنات آن را ضبط كنند. پس كانه مراقبت همان حفظ كردن چيزى است به اضافه عنايت علمى و شهودى بر آن، و به همين جهت مراقبت به معناى حراست، و داروغگى، و انتظار، و بر حذر بودن، و __________________________________________________ (1) و او خدايى است كه دو دريا را در هم آميخت كه اين آب گوارا و شيرين و آن ديگر شور و تلخ بود و بين اين دو آب حائل و مانعى قرار داد كه پيوسته از هم جدا باشند" سوره فرقان: آيه 54" (2) شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله كرد تا يكديگر را بشناسيد." سوره حجرات آيه: 13" (3) در كتاب خدا ارحام بعضى بر بعضى ديگر مقدم و داراى اولويت مى‏باشند." سوره احزاب آيه: 6". (4) تا بدين جا ايستاده‏ايد كه پشت بدين خدا نموده در زمين فساد كنيد و ارحام خود را قطع نمائيد. " سوره محمد آيه: 22" (5) و بايد از مكافات عمل بترسند كسانى كه بعد از خود خردسالانى ضعيف به جا مى‏گذارند، و مى‏ترسند در حال خردسالى كودكان بميرند، و امروز سخن به حق بگويند." سوره نسا آيه: 9"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 221

در كمين نشستن، استعمال مى‏شود، و در قرآن خداى تعالى نيز رقيب خوانده شده، چون اعمال بندگان را حفظ مى‏كند تا پاداش دهد، همچنين حفيظ و در كمين و وكيل نيز گفته شده است:" وَ رَبُّكَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَفِيظٌ" «1»،" اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيْهِمْ، وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ" «2»،" فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ، إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ" «3». بطورى كه ملاحظه مى‏كنيد امر به تقوا در وحدت انسانى است در بين همه افراد سارى و جارى است، و دستور به اينكه آثار آن تقوا را كه لازمه آن است حفظ كنند را، با اين بيان تعليل كرده كه: خداى تعالى رقيب است و به اين تعليل سخت‏ترين تخويف و تهديد نسبت به مخالفت اين دستورها را مى‏رساند، و با دقت در اين تعليل روشن مى‏شود: آياتى كه متعرض مساله" بغى"،" ظلم"،" فساد در زمين"،" طغيان" و امثال اينها شده، و دنبالش تهديد و انذار كرده، چه ارتباطى با اين غرض الهى يعنى" حفظ وحدت انسانيت از فساد و سقوط" دارد.

گفتارى در عمر صنف انسان و انسانهاى اوليه‏

در تاريخ يهود آمده است كه: عمر نوع بشر از روزى كه در زمين خلق شده تا كنون، بيش از حدود هفت هزار سال نيست كه اعتبار عقلى هم كمك و مساعد اين تاريخ است، براى اينكه اگر ما از نوع بشر يك انسان مرد و يك زن را كه با هم زن و شوهر باشند فرض كنيم كه در مدتى متوسط نه خيلى طولانى و نه خيلى كوتاه با هم زندگى كنند، و هر دو داراى مزاجى معتدل باشند، و در وضع متوسطى از حيث امنيت و فراوانى نعمت و رفاه و مساعدت و ... و همه عوامل و شرايطى كه در زندگى انسان مؤثرند قرار داشته باشند و از سوى ديگر فرض كنيم اين دو فرد در اوضاعى متوسط توالد و تناسل كنند، و باز فرض كنيم كه همه اوضاعى كه در باره آن دو فرض كرديم در باره فرزندان آن دو نيز محقق باشد، و فرزندانشان هم از نظر پسرى و دخترى بطور متوسط به دنيا بيايند، خواهيم ديد كه اين انسان كه در آغاز فقط دو نفر فرض شده بودند، در يك قرن يعنى در رأس صد سال عددشان به هزار نفر مى‏رسد، در نتيجه هر يك نفر از انسان در طول‏ __________________________________________________ (1) و پروردگارت بر هر چيزى نگهبان و رقيب است." سوره سبأ آيه: 21". (2) اللَّه بر آنان حفيظ است و تو گماشته و وكيل بر آنان نيستى." سوره شورا آيه: 6". (3) پروردگارت شلاق عذاب را بر سرشان فرود آورد، كه پروردگار تو هر آينه در كمين است." سوره فجر آيه: 14".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 222

صد سال پانصد نفر مى‏شود. آن گاه اگر عوامل تهديدگر را كه با هستى بشر ضديت دارد (از قبيل بلاهاى عمومى، يعنى سرما، گرما، طوفان، زلزله، قحطى، و با، طاعون، خسف، زير آوار رفتن، جنگهاى خانمان برانداز و ساير مصائب غير عمومى كه احيانا به تك تك افراد مى‏رسد) در نظر بگيريم و از آن آمار كه گرفتيم سهم اين بلاها را كم كنيم، و در اين كم كردن حد اكثر را در نظر بگيريم يعنى فرض كنيم كه بلاهاى نامبرده از هر هزار نفر انسان نهصد و نود و نه نفر را از بين ببرد، و در هر صد سال كه بر حسب فرض اول در هر نفر هزار نفر مى‏شوند، غير از يك نفر زنده نماند. و به عبارت ديگر: عامل تناسل كه بايد در هر صد سال دو نفر را هزار نفر كند تنها آن دو را سه نفر كند، و از هزار نفر تنها يك نفر بماند، آن گاه اين محاسبه را به طور تصاعدى تا مدت هفت هزار سال يعنى هفتاد قرن ادامه دهيم، خواهيم ديد كه عدد بشر به دو بليون و نيم مى‏رسد، و اين عدد همان عدد نفوس بشر امروزى است، كه آمارگران بين المللى آن را ارائه داده‏اند. پس اعتبار عقلى هم همان را مى‏گويد كه تاريخ گفته است، و ليكن دانشمندان طبقات الارض و به اصطلاح" ژئولوژى" معتقدند كه عمر نوع بشرى بيش از مليونها سال است، و بر اين گفتار خود ادله‏اى از فسيل‏هايى كه آثارى از انسانها در آنها هست، و نيز ادله‏اى از اسكلت سنگ شده خود انسانهاى قديمى آورده‏اند، كه عمر هر يك از آنها به طورى كه روى معيارهاى علمى خود تخمين زده‏اند بيش از پانصد هزار سال است. اين اعتقاد ايشان است ليكن ادله‏اى كه آورده‏اند قانع كننده نيست، دليلى نيست كه بتواند اثبات كند كه اين فسيل‏ها، بدن سنگ شده اجداد همين انسانهاى امروز است، و دليلى نيست كه بتواند اين احتمال را رد كند كه اين اسكلت‏هاى سنگ شده مربوط است به يكى از ادوارى كه انسانهايى در زمين زندگى مى‏كرده‏اند، چون ممكن است چنين بوده باشد، و دوره ما انسانها متصل به دوره فسيل‏هاى نامبرده نباشد، بلكه انسانهايى قبل از خلقت آدم ابو البشر در زمين زندگى كرده و سپس منقرض شده باشند، و همچنين اين پيدايش انسانها و انقراضشان تكرار شده باشد، تا پس از چند دوره نوبت به نسل حاضر رسيده باشد. و اما قرآن كريم بطور صريح متعرض كيفيت پيدايش انسان در زمين نشده، كه آيا ظهور اين نوع موجود (انسان) در زمين منحصر در همين دوره فعلى است كه ما در آن قرار داريم، و يا دوره‏هاى متعددى داشته، و دوره ما انسانهاى فعلى آخرين ادوار آن است؟. هر چند كه ممكن است از بعضى آيات كريمه قرآن استشمام كرد كه قبل از خلقت آدم ابو البشر ع و نسل او انسانهايى ديگر در زمين زندگى مى‏كرده‏اند، مانند آيه شريفه:" وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ‏

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 223

لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ" «1» كه از آن بر مى‏آيد قبل از خلقت بنى نوع آدم دوره ديگرى بر انسانيت گذشته، كه ما در تفسير همين آيه به اين معنا اشاره كرديم. بله در بعضى از روايات وارده از ائمه اهل بيت عليهم السلام مطالبى آمده كه سابقه ادوار بسيارى از بشريت را قبل از دوره حاضر اثبات مى‏كند، و ان شاء اللَّه بزودى در بحث روايى، روايات نامبرده از نظر خوانندگان خواهد گذشت. گفتارى پيرامون منتهى شدن نسل حاضر به آدم ع و همسرش‏ چه بسا گفته باشند كه اختلاف رنگ پوست بدن انسانها كه عمده آن سفيدى در نقاط معتدله از آسيا و اروپا و سياهى در ساكنان آفريقاى جنوبى، و زردى در ساكنان چين و ژاپن، و سرخى در هنود آمريكائيان مى‏باشد حكم مى‏كند به اينكه هر يك از اين نسل‏ها به مبدئى منتهى شود كه غير از مبدأ آن ديگرى است، چون اختلاف رنگها از اختلاف طبيعت خونها ناشى مى‏شود، و بنا بر اين مبدأ مجموع افراد بشر نمى‏تواند كمتر از چهار نوع زن و شوهر باشد چرا كه چهار نوع رنگ بيشتر وجود ندارد (و از يك نوع زن و شوهر چهار نوع انسان منشعب نمى‏شود، پس فرضيه آدم و حوا قابل قبول نيست). و چه بسا بر نظريه خود استدلال نيز كرده باشند به اينكه: همه مى‏دانيم قاره آمريكا در قرون اخير كشف شد، (كه كريستف‏كلمب فرانسوى آن را كشف كرد)، و وقتى كشف كرد سرخ پوستان را در آنجا ديد، با اينكه همه مى‏دانيم سرخ‏پوستان هيچ ارتباط و اتصالى با ساير سكنه دنيا نداشتند و نمى‏شود احتمال داد كه ساكنان نيم كره شرقى دنيا با فاصله بسيار زيادى كه با آنان داشتند ريشه و منشا واحدى داشته باشند و همه به يك پدر و يك مادر منتهى شوند، و ليكن هر دو دليل عليل و محل خدشه است. اما مساله اختلاف خونها و به دنبالش اختلاف رنگها هيچ دلالتى بر نظريه آنان ندارد، براى اينكه بحث‏هاى طبيعى امروز اساس خود را بر اين پايه نهاده كه انواع كائنات در حال تطور و تحولند و با چنين مبنايى چگونه اطمينان پيدا مى‏شود به اينكه اختلاف خونها و به‏ __________________________________________________ (1) و زمانى كه پروردگارت به فرشتگان فرمود: مى‏خواهم در زمين جانشينى بگذارم، گفتند باز در زمين كسانى مى‏گذارى كه در آن فساد كنند و خونها بريزند؟." سوره بقره آيه: 30".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 224

دنبالش اختلاف رنگها مستند به تطور در اين نوع نباشد؟ با اينكه اين دانشمندان جزم و قطع دارند بر اينكه تطور و تحول در بسيارى از انواع جانداران از قبيل اسب و گوسفند و فيل و غير آن واقع شده و اين بحث و فحص سرانجام به آثارى باستانى و تحت الارض بسيارى برخورده كه كشف مى‏كند چنين تطورى واقع شده علاوه بر اينكه علماى امروز هيچ اعتنايى به اختلاف رنگها نداشته، در جرائد مى‏خوانيم كه در اين ايام در انگلستان جمعى از دكترهايى كه خود را طبيب مى‏دانند در اين صدد بر آمده‏اند كه فرمولى تهيه كنند كه رنگ پوست بدن انسان را تغيير دهند، مثلا سياه آن را به سفيد مبدل سازند. و اما مساله وجود انسانهاى سرخ‏پوست در ما وراى بحار با اينكه همين طبيعى دانان مى‏گويند كه تاريخ بشريت از ميليونها سال تجاوز مى‏كند هيچ چيزى را اثبات نمى‏كند، اين تاريخ نقلى است كه عمر بشر را، شش هزار سال و اندى مى‏داند، و وقتى مطلب از اين قرار باشد چه مانعى دارد كه در قرون قبل از تاريخ حوادثى رخ داده باشد و قاره آمريكا را از ساير قاره‏ها جدا كرده باشد، هم چنان كه آثار باستانى ارضى بسيارى دلالت دارد بر اينكه دگرگونگيهاى بسيارى در اثر مرور زمان در سطح كره زمين رخ داده، درياها خشكى و خشكى‏ها دريا شده، و بيابانها كوه و كوه‏ها مسطح و از همه اينها مهم‏تر اينكه دو قطب شمال و جنوب و منطقه‏هاى زمين دگرگون گشته، دگرگونى‏هايى كه علوم طبقات الارض و هيات و جغرافيا آن را شرح داده است، و با اين حرفها و نظريه‏ها ديگر دليلى براى آقايان باقى نمى‏ماند مگر صرف استبعاد اينكه آمريكايى سرخ پوست، با چينى زردپوست در يك پدر و يك مادر مشترك باشند. و اما قرآن كريم ظاهر قريب به صريحش اين است كه نسل حاضر از انسان از طرف پدر و مادر منتهى مى‏شود به يك پدر (بنام آدم) و يك مادر (كه در روايات و در تورات به نام حوا آمده) و اين دو تن، پدر و مادر تمامى افراد انسان است، هم چنان كه آيات زير بر اين معنا دلالت مى‏كند:" وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ" «1». " إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ" «2». __________________________________________________ (1) و خلقت انسان را از گل آغاز كرد، سپس نسل او را از چكيده آبى بى مقدار بيافريد." سوره سجده: 8". (2) محققا وضع عيسى نزد خدا نظير وضعى است كه آدم داشت و خدا او را از خاك خلق نموده سپس خطاب به خاك فرمود باش و خاك آدم شد." سوره آل عمران آيه: 59".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 225

" وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ، قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ، وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها" «1»" إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ" «2». بطورى كه ملاحظه مى‏كنيد آياتى كه نقل شد شهادت مى‏دهند بر اينكه سنت الهى در بقاى نسل بشر اين بوده كه از راه ساختن نطفه اين بقا را تضمين كند، و ليكن اين خلقت با نطفه بعد از آن بود كه دو نفر از اين نوع را از گل بيافريد، و او آدم و پس از او همسرش بود كه از خاك خلق شدند (و پس از آنكه داراى بدنى و جهازى تناسلى شدند فرزندان او از راه پديد آمدن نطفه در بدن آدم و همسرش خلق شدند) پس در ظهور آيات نامبرده بر اينكه نسل بشر به آدم و همسرش منتهى مى‏شوند جاى هيچ شك و ترديدى نيست، هر چند كه مى‏توان (در صورت اضطرار) اين ظهور را تاويل كرد. و چه بسا گفته باشند كه: مراد از آدم كه در آيات مربوط به خلقت بشر، نامش ذكر شده، آدم نوعى است، نه يك فرد معينى از بشر، گويى كه مطلق انسان از اين جهت كه خلقتش منتهى به مواد زمين است، و از اين جهت كه به امر توليد مثل پرداخته، آدم ناميده شده، و چه بسا كه اين احتمال خود را به ظاهر آيه زير مستند كرده باشند، كه مى‏فرمايد:" وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ" «3» چون اين آيه از اين اشاره خالى نيست كه فرشتگان مامور شده‏اند براى كسى سجده كنند كه خداى تعالى با خلقت او و تصويرش آماده سجده‏اش كرده است و آيه شريفه فرموده او شخص معين نبوده، بلكه جميع افراد بشر بوده است، چون فرموده: " شما را خلق كرديم و سپس صورتگرى نموديم ..." و همچنين در آيه ديگر فرموده:" قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ ... قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ، ... قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ" «4» نخست سخن از خلقت يك‏ __________________________________________________ (1)" سوره بقره آيه: 30- 31" ترجمه در دو صفحه قبل گذشت‏ (2) آن زمان كه پروردگارت به ملائكه گفت: بشرى از گل خواهم آفريد: چون از خلقتش به پرداختم، و از روح خود در او دميدم همه برايش به سجده بيفتيد." سوره ص آيه: 71" (3) با اينكه ما شما را نخست خلق كرديم. و سپس صورتگرى نموديم، آن گاه به فرشتگان گفتيم به آدم سجده كنيد." سوره اعراف آيه: 11" (4) سوره ص آيه: 83

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 226

فرد دارد، مى‏فرمايد:" اى ابليس چه چيز تو را باز داشت از اينكه سجده كنى براى كسى كه من او را به دست خود خلق كردم؟ ... ابليس گفت:" من از او شريف‏ترم، چرا كه مرا از آتش و او را از گل آفريدى" و در آخر از همان يك فرد تعبير به جمع كرده مى‏فرمايد: ابليس گفت: " به عزتت سوگند كه همه آنان را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان مخلصت را". ليكن اين احتمال قابل قبول نيست، و اشكالهاى زير آن را رد مى‏كند، نخست اينكه مخالف ظاهر آياتى است كه نقل كرديم، و دوم اينكه مخالف صريح آيه‏اى است كه در دنبال نقل داستان خلقت آدم و سجده ملائكه و خوددارى ابليس از آن- در سوره اعراف- آمده و فرموده: يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما" «1». چون ظهور اين آيه در اينكه آدم شخصى معين بوده و در بهشت بسر مى‏برده و شيطان، او و همسرش را فريب داده، جاى ترديد نيست. سوم مخالفتش با ظاهر آيه زير است كه مى‏فرمايد:" وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ قالَ أَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً قالَ أَ رَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلًا" «2». و چهارم مخالفتش با ظاهر آيه مورد بحث است كه مى‏فرمايد:" يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..."، به همان بيانى كه در تفسيرش گذشت. پس همه اين آيات- بطورى كه ملاحظه مى‏فرمائيد- با اين معنا كه جنس بشر به اعتبارى آدم ناميده شود و يك فرد از اين جنس هم به اعتبارى ديگر آدم خوانده شود نمى‏سازد و نيز با اين معنا كه خلقت بشر به اعتبارى به تراب نسبت داده شود و به اعتبارى ديگر به نطفه، هيچ سازگارى ندارد، مخصوصا آيه شريفه:" إِنَّ مَثَلَ عِيسى‏ عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ..." «3» كه صريح در اين است كه خلقت آدم مانند خلقت عيسى و __________________________________________________ (1) اى بنى آدم زنهار كه شيطان شما را دچار فتنه نسازد، هم چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت بيرون كرد و لباسشان را از تنشان كند، تا عورتشان نمودار شود." سوره اعراف آيه: 27" (2) و آن زمان كه به ملائكه گفتيم بر آدم سجده كنيد، پس همگى سجده كردند مگر ابليس، كه گفت: آيا بر كسى سجده كنم كه تو او را از گل آفريدى؟ و اضافه كرد: به من بگو آيا اين موجود خاكى را بر من برترى داده‏اى؟ اى خدا اگر تا قيامت عمرم دهى ذريه و نسل او را از راه بدر خواهم كرد، مگر اندكى از آنان را." سوره اسرا آيه 62". (3)" سوره آل عمران آيه 59".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 227

خلقت عيسى مانند خلقت آدم خلقتى استثنايى است و اگر منظور از كلمه" آدم" آدم نوعى بود، ديگر تشبيه خلقت عيسى به آن معنا نداشت، چون خلقت عيسى" خارق العاده" بود و خلقت نوع بشر بطور" عادى" است و صاحبان اين احتمال از نظريه از حد اعتدال و ميانه‏روى به حد تفريط گرائيده‏اند، هم چنان كه زين العرب يكى از علماى اهل سنت به سوى افراط گرائيده و گفته است اعتقاد به خلقت بيش از يك آدم، كفر است (يعنى آن قدر پاى بند به فرديت شخص آدم شده كه حاضر نيست آدم‏هاى متعدد در نسل‏هاى متعدد را بپذيرد، با اينكه طبق روايات و نيز كشفيات اخير آدم‏هاى بسيارى بوده‏اند كه هر يك سر سلسله نسل خود به شمار مى‏آيند).

انسان نوعى است مستقل (نه تحول يافته از نوعى ديگر نظير ميمون) آياتى كه گذشت براى اثبات اين مطلب كافى است و نيازى به دليل ديگر نيست، براى اينكه همه آنها،" نسل بشر متولد شده از نطفه را" منتهى به دو فرد از انسان به نام" آدم" و" همسر او" (حوا) مى‏دانند و در باره خلقت آن دو صراحت دارند به اينكه: از تراب بوده (در نتيجه جز اين را نمى‏توان به قرآن كريم نسبت داد كه) پس انسانيت منتهى به اين دو تن است و اين دو تن هيچ اتصالى به مخلوقات قبل از خود و هم جنس و مثل خود نداشتند، بلكه بدون سابقه حادث شده‏اند. و آنچه امروز نزد دانشمندان زيست‏شناس در باره طبيعت انسان شايع است اين است كه اولين فرد انسان فردى تكامل يافته بوده، يعنى در آغاز انسان نبوده بعد در اثر تكامل انسان شده است، و مخصوصا اين فرضيه: يعنى اينكه:" انسان قبلا يك فرد حيوان بود و با تكامل انسان شد" هر چند بطور قطع مورد قبول و اتفاق همه دانشمندان نيست و به اشكالهاى بسيارى برخورده و بصورتهاى مختلف بر آن اعتراض كرده‏اند، و ليكن اصل فرضيه، يعنى اينكه انسان حيوانى بوده، و در اثر تكامل انسان شده، مطلبى است مورد تسليم و قبول همه و تمام مسائل و بحثهايى را كه در باره طبيعت انسان كرده‏اند بر اساس اين فرضيه بنا نهاده‏اند چون تفصيل فرضيه آنان بدين قرار است كه: زمين (كه يكى از ستارگان سيار است) در آغاز قطعه‏اى جدا شده از خورشيد بوده، و از آن منشعب شده، و در آن ايام در حال اشتعال و چون فلزات ذوب شده مايع بوده، و به تدريج و در تحت عواملى شروع به سرد شدن كرده، و پس از سرد شدن باران‏هاى سهمگينى بر آن باريده و سيل‏هاى مهيبى بر روى آن جريان يافته، و از تجمع آن سيل‏ها در

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 228

نقاط گود زمين درياها پديد آمده، و سپس تركيبات آبى و زمينى پديدار گشته، و پس از آن گياهان آبى و بعد از تكامل يافتن گياهان و مشتمل شدنش بر جرثومه‏هاى حيات، ماهى و ساير حيوانات آبى پديد آمده، و آن گاه ماهى بال دار پيدا شده كه هم در آب زندگى مى‏كرده و هم در خشكى، و آن گاه حيوانات صحرايى و در آخر انسان موجود گشته، و همه اين تحولات از راه تكامل صورت گرفته، تكاملى كه بر تركيبات موجود زمين در مرتبه سابق عارض، گشته، به اين معنا كه تركيب موجود در زمين، با تكامل از صورتى به صورت ديگر در آمده، نخست گياه پيدا شده، و بعد حيوان آبى و آن گاه حيوان ذو حياتين، و سپس حيوان صحرايى و در آخر انسان. دليل همه اينها كمال منظمى است كه در نهاد و ساختمان موجودات مشاهده مى‏شود، و پيداست كه موجودات طورى منظم شده‏اند كه از نقص رو به كمال بروند، تجربه‏هاى پى در پى در موارد جزئى از تطور و تحول نيز دليل ديگر بر اين معنا است. در اينجا ممكن است سؤال شود كه منظور از اين فرضيه (فرضيه تطور) چه بوده؟ و با آن، چه چيز را خواسته‏اند اثبات كنند؟ جواب اين است كه مى‏خواسته‏اند خواص و آثارى را كه قبلا در نوع انسانى نبوده و بعدا پيدا شده توجيه كنند، اما دليل بخصوصى كه فقط اين فرضيه را اثبات كند و ساير فرضيه‏ها و محتملات مساله را نفى نمايد نياورده‏اند، با اينكه فرض تباين اين نوع با ساير انواع فرضى است ممكن، و هيچ اشكالى متوجه آن نيست، آرى ما مى‏توانيم نوع بشرى را پديده‏اى مستقل و غير مربوط به ساير انواع موجودات فرض كنيم، و تحول و تطور را در" حالات" او بدانيم نه در" ذات" او، و اين فرضيه علاوه بر اينكه ممكن است مطابق تجربيات نيز باشد، چون ما تجربه كرده‏ايم كه تا كنون هيچ فردى از افراد اين انواع به فردى از افراد نوع ديگر متحول نشده، مثلا هيچ ميمون نديده‏ايم كه انسان شده باشد، بلكه تنها تحولى كه مشاهده شده در خواص و لوازم و عوارض آنها است. و بحث مفصل اين مساله جاى ديگرى لازم دارد و منظور ما از اين مقدار كه گفتيم اين بود كه اشاره كنيم به اينكه فرضيه تحول انواع تنها و تنها فرضيه‏اى است كه مسائل گوناگونى را با آن توجيه كنند و هيچ دليل قاطع بر آن ندارند، پس حقيقتى كه قرآن كريم بدان اشاره مى‏كند كه انسان نوعى جداى از ساير انواع است، هيچ معارضى ندارد و هيچ دليل علمى بر خلاف آن نيست. گفتارى در كيفيت تناسل طبقه دوم از انسان [ (فرزندان بلا فصل آدم- ع-)] تناسل طبقه اول انسان، يعنى آدم و همسرش از راه ازدواج بوده است كه نتيجه‏اش متولد

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 229

شدن پسران و دخترانى و به عبارت ديگر خواهران و برادرانى گرديده است و در اين باره بحثى نيست، بحث در اين است كه طبقه دوم بشر يعنى همين خواهران و برادران چگونه و با چه كسى ازدواج كرده‏اند؟ آيا ازدواج در بين خود آنان بوده و يا به طريقى ديگر صورت گرفته است؟ از ظاهر اطلاق آيه شريفه زير كه مى‏فرمايد:" وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً ..." به بيانى كه گذشت بر مى‏آيد كه در انتشار نسل بشر غير از آدم و همسرش هيچ كس ديگرى دخالت نداشته، و نسل موجود بشر منتهى به اين دو تن بوده و بس، نه هيچ زنى از غير بشر دخالت داشته، و نه هيچ مردى، چون قرآن كريم در انتشار اين نسل تنها آدم و حوا را مبدأ دانسته، و اگر غير از آدم و حوا مردى يا زنى از غير بشر نيز دخالت مى‏داشت، مى‏فرمود:" و بث منهما و من غيرهما"، و يا عبارتى ديگر نظير اين را مى‏آورد تا بفهماند كه غير از آدم و حوا موجودى ديگر نيز دخالت داشته و معلوم است كه منحصر بودن آدم و حوا در مبدئيت انتشار نسل، اقتضا مى‏كند كه در طبقه دوم ازدواج بين خواهر و برادر صورت گرفته باشد. و اما اينكه چنين ازدواجى در اسلام حرام است و بطورى كه حكايت شده در ساير شرايع نيز حرام و ممنوع بوده ضررى به اين نظريه نمى‏زند، براى اينكه تحريم حكمى است تشريعى، كه تابع مصالح و مفاسد است، نه حكمى تكوينى (نظير مستى آوردن شراب) و غير قابل تغيير، و زمام تشريع هم به دست خداى سبحان است، او هر چه بخواهد مى‏كند و هر حكمى بخواهد مى‏راند، چه مانعى دارد كه يك عمل را در روزى و روزگارى جايز و مباح كند، و در روزگارى ديگر حرام نمايد، در روزى كه جز تجويزش چاره‏اى نيست تجويز كند و در روزگارى ديگر كه اين ضرورت در كار نيست تحريم كند، ازدواج خواهر و برادر را در روزگارى كه تجويزش باعث شيوع فحشا و جريحه‏دار شدن عفت عمومى نمى‏شود تجويز كند و در روزگارى ديگر كه باعث اين محذور مى‏شود تحريم كند. خواهى گفت كه تجويز چنين ازدواجى هم مخالف با فطرت بشر و همچنين، مخالف با شرايع انبيا است كه آن نيز طبق فطرت است، هم چنان كه خداى عز و جل فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" «1»، و حاصل مفاد آيه اين است كه شرايع الهى همه مطابق با فطرت است و دين پايدار هم دينى است كه چنين باشد. در پاسخ مى‏گوئيم: اين سخن كه ازدواج خواهر و برادر منافى با فطرت باشد درست‏ __________________________________________________ (1)" سوره روم آيه 30"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 230

نيست و فطرت چنين ازدواجى را صرفا به خاطر اينكه ازدواج خواهر و برادر است نفى نمى‏كند و از آن تنفر ندارد، بلكه اگر نفى مى‏كند و اگر از آن تنفر دارد براى اين است كه باعث شيوع فحشا و منكرات مى‏شود و باعث مى‏گردد غريزه عفت باطل گردد و عفت عمومى لكه‏دار شود. و پر واضح است كه شيوع فحشا بوسيله ازدواج خواهر و برادر در زمانى است كه جامعه گسترده‏اى از بشر وجود داشته باشد و اما در روزگارى كه در تمامى روى زمين غير از چند پسر و چند دختر از يك پدر و مادر وجود ندارند و از سوى ديگر مشيت خداى تعالى تعلق گرفته كه همين چند تن را زياد كند، و افرادى بسيار از آنان منشعب سازد، ديگر عنوان فحشا بر چنين ازدواجى منطبق و صادق نيست. پس اگر انسان امروز از چنين تماس و چنين جماعى نفرت دارد به خاطر علتى است كه گفتيم، نه اينكه به حسب فطرت از آن متنفر باشد، به شهادت اينكه مى‏بينيم مجوسيان در قرنهايى طولانى (بطورى كه تاريخ ذكر مى‏كند) ازدواج بين خواهر و برادر را مشروع مى‏دانستند و از آن متنفر نبودند و هم اكنون بطور قانونى در روسيه (بطورى كه نقل شده) و نيز بطور غير قانونى يعنى به عنوان زنا در اروپا انجام مى‏شود. يكى از عادات كه در اين ايام در ملل متمدن اروپا و آمريكا معمول است اين است كه دوشيزگان قبل از ازدواج قانونى و قبل از رسيدن به حد بلوغ سنى ازدواج، بكارت خود را زايل مى‏سازند و آمارى كه در اين باره گرفته شده به اين نتيجه رسيده كه بعضى از اين افضاها از ناحيه پدران و برادران دوشيزگان صورت مى‏گيرد. بعضى‏ها گفته‏اند: اينگونه ازدواج با قوانين طبيعى يعنى قوانينى كه قبل از پيدايش مجتمع صالح در بشر به منظور سعادتش، در انسان‏ها جارى بوده نمى‏سازد، زيرا اختلاط و انسى كه در بين افراد يك خانواده برقرار است غريزه شهوت و عشق ورزى و ميل غريزى را در بين خواهران و برادران باطل مى‏كند، و به قول مونتسكيو حقوقدان معروف در كتابش روح القوانين: " علاقه خواهر برادرى غير از علاقه شهوانى بين زن و مرد است" ليكن اين سخن درست نيست. اولا: به همان دليلى كه خاطرنشان كرديم و ثانيا: به فرض هم كه قبول كنيم منحصر در موارد معمولى است، نه در جايى كه ضرورت آن را ايجاب كند، يعنى قوانين وضعى طبيعى نتواند صلاح مجتمع را تامين كند كه در چنين صورتى چاره‏اى جز اين نيست كه قوانين غير طبيعى مورد عمل قرار گيرد و اگر قرار باشد بطور كلى جز قوانين طبيعى پذيرفته نشود، بايد بيشتر قوانين معمول و اصول داير در زندگى امروز هم دور ريخته شود، (در متن عربى كلمه" لا" در جمله‏

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 231

" بما لا تكون" غلط است).

بحث روايتى [ (در باره خلقت آدم، صله رحم و ...)]

در كتاب توحيد از امام صادق ع روايتى آورده كه در ضمن آن به راوى فرموده: شايد شما گمان كنيد كه خداى عز و جل غير از شما هيچ بشر ديگرى نيافريده، نه، چنين نيست، بلكه هزار هزار آدم آفريده كه شما از نسل آخرين آدم از آن آدم‏ها هستيد «1». مؤلف قدس سره: ابن ميثم نيز در شرح نهج البلاغه خود حديثى به اين معنا از امام باقر ع نقل كرده «2» و صدوق نيز همان را در كتاب خصال خود آورده «3». و در خصال از امام صادق ع روايت آورده كه فرمود: خداى عز و جل دوازده هزار عالم آفريده كه هر يك از آن عوالم از هفت آسمان و هفت زمين بزرگتر است و هيچيك از اهالى يك عالم به ذهنش نمى‏رسد كه خداى تعالى غير عالم او عالمى ديگر نيز آفريده باشد «4». و در همان كتاب از امام باقر ع روايت كرده كه فرمود: خداى عز و جل در همين زمين از روزى كه آن را آفريده، هفت عالم خلق كرده (و سپس بر چيده) و هيچيك از آن عوالم از نسل آدم ابو البشر نبودند و خداى تعالى همه آنها را از پوسته روى زمين آفريد و نسلى را بعد از نسل ديگر ايجاد كرد و براى هر يك عالمى بعد از عالم ديگر پديد آورد تا در آخر آدم ابو البشر را بيافريد و ذريه‏اش را از او منشعب ساخت ... «5». و در نهج البيان شيبانى از عمرو بن ابى المقدام از پدرش ابى المقدام روايت آورده كه گفت: من از امام ابى جعفر ع پرسيدم: خداى عز و جل حوا را از چه آفريد؟ فرمود: اين مردم در اين باره چه مى‏گويند؟ عرضه داشتم: مى‏گويند او را از دنده‏اى از دنده‏هاى آدم آفريد، فرمود: دروغ مى‏گويند، مگر خدا عاجز بود كه او را از غير دنده آدم خلق كند؟ عرضه داشتم: فدايت شوم پس او را از چه آفريد؟ فرمود: پدرم از پدران بزرگوارش نقل كرده كه گفتند: __________________________________________________ (1) توحيد ص 277 ح 2 طبع طهران. (2) شرح نهج البلاغة ابن ميثم ج 1 ص 173. (3) خصال ج 2 ص 652 ح 54. (4) خصال ج 2 ص 639 ح 14. (5) خصال ج 2 ص 358 ح 45.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 232

رسول خدا (ص) فرمود: خداى تبارك و تعالى قبضه‏اى (مشتى) از گل را قبضه كرد و آن را با دست راست خود مخلوط نمود (كه البته هر دو دست او راست است) و آن گاه آدم را از آن گل آفريد و مقدارى زياد آمد حوا را از آن زيادى خلق كرد «1». مؤلف قدس سره: نظير اين روايت را مرحوم صدوق از عمر و نامبرده نقل كرده و در اين ميان رواياتى ديگر نيز هست كه دلالت دارد بر اينكه حوا را از پشت آدم يعنى از كوتاهترين ضلع او (كه سمت چپ او است) خلق كرده و همچنين در تورات در فصل دوم از سفر تكوين چنين آمده، ليكن هر چند چنين چيزى فى نفسه مستلزم محال عقلى نيست، اما آيات كريمه قرآن از چيزى كه بر آن دلالت كند خالى است «2». و در احتجاج از امام سجاد ع آمده كه در حديثى و گفتگويى كه با مردى قرشى داشته سخن بدينجا رسانده كه:" هابيل"، با" لوزا" خواهر همزاى" قابيل" ازدواج كرد و" قابيل" با" اقليما"، همزاى هابيل، راوى مى‏گويد: مرد قرشى پرسيد: آيا هابيل و قابيل خواهران خود را حامله كردند؟ فرمود: آرى، مرد عرضه داشت: اينكه عمل مجوسيان امروز است، راوى مى‏گويد: حضرت فرمود: مجوسيان اگر اين كار را مى‏كنند و ما آن را باطل مى‏دانيم براى اين است كه بعد از تحريم خدا آن را انجام مى‏دهند، آن گاه اضافه نمود: منكر اين مطلب نباش براى اينكه درستى اين عمل در آن روز و نادرستيش در امروز حكم خدا است كه چنين جارى شده، مگر خداى تعالى همسر آدم را از خود او خلق نكرد؟ در عين حال مى‏بينيم كه او را بر وى حلال نمود، پس اين حكم شريعت آن روز فرزندان آدم و خاص آنان بوده و بعدها خداى تعالى حكم حرمتش را نازل فرمود ... «3». مؤلف قدس سره: مطلبى كه در اين حديث آمده موافق با ظاهر قرآن كريم و هم موافق با اعتبار عقلى است، ولى در اين ميان روايات ديگرى است كه معارض با آن است و دلالت دارد بر اينكه اولاد آدم با افرادى از جن و حور كه برايشان نازل شدند ازدواج كردند، (و اين روايات با اعتبار عقلى درست در نمى‏آيد، زيرا خلقت جن و حوريان بهشتى مادى نيست و غير مادى نمى‏تواند فرزند مادى بزايد) و خواننده محترم از آنچه گذشت حق مطلب را دريافت نمود. و در مجمع البيان در ذيل آيه:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ"، از امام باقر __________________________________________________ (1) تفسير برهان ج 1 ص 336 ح 10. (2) علل الشرائع ج 1 ص 17 ب 17 ح 1. (3) احتجاج طبرسى ج 2 ص 44 طبع نجف.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 233

ع روايت آورده كه فرمود: معناى تقواى از ارحام اين است كه از قطع رحم بپرهيزيد «1». مؤلف قدس سره: بناى اين تفسير بر قرائت ارحام به فتحه ميم است تا مفعول" اتقوا" در تقدير باشد. و در كافى «2» و نيز در تفسير عياشى آمده: كه منظور از ارحام، ارحام مردم است كه خداى عز و جل امر به صله آن فرموده و آن قدر مورد اهميت و اهتمامش قرار داده كه در رديف خودش آورده است كه فرموده:" از خدا بترسيد و از ارحام ...". مؤلف قدس سره: اينكه امام ع فرمود:" مگر نمى‏بينى ..." بيان وجه تعظيم ارحام است و منظور از اينكه فرمود: در رديف خود قرارش داده، اين است كه همانطور كه گفتيم فرموده:" از خدا بترسيد و از ارحام" «3». و در تفسير الدر المنثور است كه عبد بن حميد از عكرمة روايت كرده كه ذيل جمله: " الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ" گفته است: ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) در معناى اين جمله فرمود: خداى تعالى امر مى‏كند به اينكه: صله رحم كنيد و صله رحم، هم زندگى دنياى شما را طولانى‏تر مى‏كند، هم در آخرت برايتان بهتر است «4». مؤلف قدس سره: اينكه فرمود: طولانى‏تر مى‏كند، اشاره است به روايات بسيار زيادى كه وارد شده كه صله رحم عمر را زياد مى‏كند و بر عكس قطع رحم عمر را كوتاه مى‏سازد و ممكن است وجه آن را با بيانى كه به زودى در تفسير آيه:" وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ ..." «5» مى‏آيد، به ذهن نزديك ساخت. و ممكن است مراد از جمله: " فانه ابقى لكم" اين باشد كه صله رحم زندگى را از حيث آثارش طولانى مى‏كند، چون باعث وحدت جارى بين اقارب مى‏شود و وقتى وحدت خويشاوندى محكم‏تر شد، انسان در از بين بردن عوامل ناسازگار زندگى بهتر مقاومت مى‏كند و بهتر از بلاها و مصائب و دشمنان جلوگيرى به عمل مى‏آورد. و در تفسير عياشى از اصبغ بن نباته روايت شده كه گفت: من از امير المؤمنين ع شنيدم كه مى‏فرمود: بسيار مى‏شود كه بعضى از شما در باره كسى و يا چيزى بايد __________________________________________________ (1) مجمع البيان ج 3 ص 3. (2) اصول كافى ج 2 ص 150 ح 1. (3) تفسير عياشى ج 1 ص 217 ح 10. (4) الدر المنثور ج 2 ص 117. (5)" سوره نسا، آيه 9".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 234

خرسندى و رضايت به خرج دهد ليكن خشمگين مى‏شود تا جايى كه مستوجب آتش دوزخ مى‏گردد، (اين در صورتى است كه روايت" فيما يرضى" باشد و اگر" فيما يرضى" باشد معنايش اين مى‏شود كه شما گاهى دچار خشمى مى‏شويد كه بعد از آن روى خشنودى را نمى‏بينيد تا داخل آتش گرديد، پس بنا بر اين هر گاه يكى از شما نسبت به فردى از ارحام خود خشمگين شد به او نزديك شود و با او تماس پيدا كند)، كه (اين خاصيت در ميان ارحام هست كه) هر گاه بدن اين با آن تماس پيدا كند آرامش و ثبات مى‏يابد، آرى رحم به عرش خدا آويزان است، صدايى در آن پيدا مى‏شود نظير صدايى كه از آهن در هنگام كوبيدن بر مى‏آيد، پس ندا مى‏دهد:" بار الها وصل كن با كسى كه مرا وصل كرد و قطع كن با كسى كه مرا قطع كرده" و اين سخن خداوند سبحان است كه:" وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً" و هر شخصى آن گاه كه دچار خشم شد اگر ايستاده است فورا بنشيند و در روى زمين و لو شود كه همين نشستن روى زمين پليدى شيطان را از بين مى‏برد «1». مؤلف قدس سره: معناى كلمه" رحم" همانطور كه توجه فرموديد عبارت از آن جهت وحدتى است كه به خاطر تولد از يك پدر و مادر و يا يكى از آن دو در بين اشخاص بر قرار مى‏شود، و (در حقيقت) باعث اتصال و وحدتى مى‏شود كه در ماده وجودشان نهفته است، اين يك امر اعتبارى و خيالى نيست، بلكه حقيقتى است جارى در بين ارحام، و آثار حقيقى در خلقت و در خوى آنان دارد، و نيز در جسم و در روحشان موجود است كه به هيچ وجه نمى‏شود آن را منكر شد، هر چند كه احيانا عواملى ديگر با آن يافت مى‏شود كه اثرى مخالف آن را دارد و اثر آن را ضعيف و يا خنثى مى‏كند تا جايى كه ملحق به عدم شود ولى با آن عوامل نيز به كلى از بين نمى‏رود. و به هر حال رحم يكى از قوى‏ترين عوامل براى التيام و آشتى و دوستى بين افراد يك عشيره است و استعداد قوى‏ترين اثر را دارد و به همين جهت است كه مى‏بينيم نتايجى كه عمل خير در بين ارحام مى‏بخشد، شديدتر است از نتايجى كه همين خير و احسان در اجانب دارد و همچنين اثر سويى كه بدرفتارى در ميان ارحام مى‏بخشد بسيار قوى‏تر است از آثار سويى كه اينگونه رفتارها در بين بيگانگان دارد. اينجا است كه معناى كلام امير المؤمنين ع روشن‏تر فهميده مى‏شود كه فرمود: " هر گاه يكى از شما نسبت به فردى از ارحام خويش خشمگين شد به او نزديك شود ..." __________________________________________________ (1) تفسير عياشى ج 1 ص 217 ح 8.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 235

چرا كه نزديك شدن به رحم، هم رعايت كردن حكم رحم است و هم تقويت و پشتيبانى از او است كه همين دو جهت او را به ياد مى‏آورد كه طرف مقابل رحم او است و تحريك مى‏كند به اينكه بيشتر حكم رحم را رعايت كند و در نتيجه بار ديگر اثرش ظاهر گشته و در طرفين رأفت و رحمت پديد آورد. و همچنين معناى جمله ديگر كه در آخر حديث آمده فرموده بود:" و هر شخصى در حال ايستاده دچار خشم گرديد فورا به زمين بچسبد (بنشيند) ..." چرا كه آن حالت خشم، اگر از طپش نفس و سبعيت شخص سرچشمه بگيرد و نه از ناحيه خدا (و به خاطر او) قهرا ظهور و پيدايش مستند به هواهاى خود نفس خواهد بود و در حقيقت شيطان نفس را غافل‏گير كرده، به جاى آنكه او را متوجه اسباب حقيقى كند، به سوى اسباب و همى و خيالى مى‏كشاند و در چنين وضعى اگر تغيير حالتى به خود بدهد مثلا اگر در حال قيام است بنشيند، نفس خويش را از شانى به شانى ديگر منصرف كرده، به اين معنا كه امكان آن دارد كه نفس هم از آن اسباب و همى به سوى سبب جديدى واقعى متوجه گشته، در نتيجه از آن اسبابى كه باعث خشم او بودند، غفلت كند، چون علاقه نفس آدمى به رحمت، به حسب فطرت، بيش از غضب است و به همين جهت است كه مى‏بينيم در بعضى از روايات آمده است كه تغيير حالت در حال غضب منحصر به نشستن نيست بلكه هر تغييرى كه ممكن باشد كافى است، نظير رواياتى كه صاحب مجالس آن را از امام صادق از پدرش ع نقل كرده كه در محضرش سخن از غضب به ميان آمد، امام ع فرمود: انسان گاهى آن چنان غضب مى‏كند كه دنبالش روى خشنودى را نمى‏بيند و با همان غضبش داخل آتش مى‏شود، (خلاصه معنا اينكه غضب او را وادار مى‏كند جنايتى را مرتكب گردد و مستوجب آتش شود) پس هر گاه فردى دچار غضب شد، اگر در حال قيام است سعى كند كه بنشيند كه همين خود باعث مى‏شود پليدى شيطان از او برود و اگر در حال نشسته است برخيزد و هر مردى كه بر يكى از ارحام خود خشم گرفت به او نزديك شود و سعى كند دستش به بدن او تماس پيدا كند، چون رحم هر گاه رحم خود را لمس كند آرامش مى‏يابد. مؤلف قدس سره: تاثير لمس رحم در فرونشاندن خشم محسوس و تجربه شده است. و اينكه فرمود:" تنقضه انتقاض الحديد ..." معنايش اين است كه از رحم صدايى نظير صداى آهنى كه بر آن بكوبند در مى‏آيد، و مى‏گويد:" چنين و چنان ...". و در كتاب صحاح اللغة در معناى" انقاض" مى‏گويد: اين كلمه به معناى آواز

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 236

مختصرى نظير نوك به زمين زدن است «1»، و اما در باره معناى عرش در سابق كه بحثى پيرامون كرسى داشتيم، بطور اجمال اشاره كرديم كه عرش عبارت است از مقام علم اجمالى و فعلى به حوادث و اين خود مرحله‏اى است از هستى كه زمام تمام حوادث گوناگون و اسباب و علل مختلف عالم بدانجا منتهى مى‏شود، پس عرش به تنهايى سلسله جنبان همه علل و اسباب مختلف و متفرق است، به اين معنا كه روح عرش دويده در همه و محرك آن است، هم چنان كه از همه امور يك مملكت كه در عين اينكه آن امور جهات و شؤون و اشكال مختلفى دارد، همه در يك جا، يعنى در روى تخت سلطنتى جمع مى‏شوند، به طورى كه يك كلمه كه از آن مقام صادر مى‏شود، زنجيره و سلسله همه قواى مملكتى و مقامات فعاله آن را به حركت و جنب و جوش در مى‏آورد و همان يك كلمه در سراسر كشور اثر و ظهور پيدا مى‏كند، چيزى كه هست در هر موردى اثرش متناسب با آن مورد است و شكلى و خاصيتى دارد كه غير از شكل و خاصيت ساير حلقه‏هاى زنجير است. رحم- نيز همانطور كه توجه فرموديد همچون روح حقيقتى است كه در كالبد اشخاص و افراد يك دودمان نهفته است، پس به اين اعتبار مى‏توان گفت رحم از متعلقات عرش است، (همان طور كه عرش جامع و حافظ وحدت مختلفات است، رحم نيز جامع افراد بسيارى است كه در قرابت مشتركند)، هر گاه به رحم ظلم شود و حقش سلب گشته و مورد آزار واقع گردد، به عرش خدا كه وابسته بدانجا است پناهنده مى‏شود و از آن مقام مى‏خواهد تا حق را از كسى كه آن را ربوده بگيرد و از كسى كه آزارش كرده انتقام بكشد، اين است معناى اينكه امام امير المؤمنين فرمود: " تنقضه انتقاض الحديد ..." و اين تعبير از زيباترين تمثيل‏ها است كه در آن" مشبه" و" مشبه به" و" وجه شبه" اى هست، آنچه در حال قطع رحم حادث مى‏شود مشبه است، يعنى تشبيه شده است به نقرى كه بر حديد واقع شود، ساده‏تر اين كه شباهت به ضربتى دارد كه مثلا به تير آهن و يا ناقوس و يا جام فلزى زده شود و صداى مخصوصى از آن بر خيزد، صدايى كه در اثر ارتعاش تمامى جسم آهن را فرا گيرد. و ضربت كذايى، مشبه به و وجه شبه- صدا و ارتعاش در آهن و- صدا و لرزه در عرش است.

(و نيز سخن رحم در عرش مشبه است، يعنى تشبيه شده به صداى نامبرده و صداى نامبرده مشبه به، و وجه شبه وجود ارتعاش در هر دو مورد است هم در سخن عرش و هم در آهن).

" مترجم" __________________________________________________ (1) از صحاح ج 3 ص 1111

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 237

و اينكه فرمود: پس ندا مى‏دهد:" بار الها وصل كن با كسى كه مرا وصل كرده و قطع كن با كسى كه مرا قطع كرده ..." حكايت معنا و فحواى عملى است كه صله رحم انجام مى‏دهد و آن پناهنده شدن به عرش و يارى خواستنش از آن مقام است و در رواياتى بسيار آمده كه صله رحم عمر را زياد مى‏كند و قطع رحم آن را قطع مى‏سازد و در سابق در جلد دوم عربى اين كتاب آنجا كه احكام اعمال را شرح مى‏داديم بحثى پيرامون روابط اعمال با حوادث خارجى گذشت و در آنجا گفتيم كه: مدير اين نظام كه در عالم جارى است، اين نظام را به سوى اغراضى و هدفهايى شايسته سوق مى‏دهد. نه به بيهودگى و عبث، و اين معنا را تا ابد مهمل نخواهد گذاشت و هر گاه جزئى و يا اجزايى از عالم و يا از نظام آن گسيخته و فاسد شد، بلا فاصله آن خرابى و فساد را اصلاح مى‏كند يا به اينكه همان را اصلاح كند و يا آنكه آن جزء را به كلى از بين ببرد و جزئى ديگر در جايش قرار دهد، و كسى كه قطع رحم مى‏كند با خدا در تكوين او جنگ مى‏كند، خداى تعالى اگر راه اصلاح فراهم شد اصلاحش مى‏كند و گرنه عمرش را قطع و ناتمام مى‏سازد، و اما اينكه انسان امروز توجهى به اين حقيقت نكرده، و ايمانى به آن و به امثال آن ندارد، ضرر به جايى نمى‏زند، و نظام عالم را زير و رو نمى‏كند، و دليل بر آن نمى‏شود كه چنين حقيقتى وجود ندارد براى اينكه آن قدر دردهاى بى درمان به طرف جثمان بشريت هجوم آورده كه ديگر به او نوبت نمى‏دهد درد قطع رحم را درك كند. پس بگو حس بشريت از درك اين حقيقت عاجز شده، نه اينكه اين حقيقت، حقيقت نباشد و بر عكس خيال باشد، نه، بلكه حس بشر فراغت پيدا نمى‏كند كه درد عذاب قطع رحم را احساس كند.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 238

[سوره النساء (4): آيات 2 تا 6]

وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً (2) وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ تَعْدِلُوا فَواحِدَةً أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ ذلِكَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَعُولُوا (3) وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً (4) وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (5) وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً (6)

ترجمه آيات‏

و اموال يتيمان را پس از بلوغ به دست آنها بدهيد و مال بد و نامرغوب خود را به خوب و مرغوب آنها تبديل مكنيد و اموال آنان را به ضميمه مال خود مخوريد كه اين گناهى بس بزرگ است (2). اگر بترسيد كه مبادا در باره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد پس آن كس از زنان را به نكاح خود در آوريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است: دو يا سه يا چهار (نه بيشتر) و اگر بترسيد كه چون زنان متعدد

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 239

گيريد راه عدالت نپيموده و به آنها ستم كنيد پس تنها يك زن اختيار كرده و يا چنانچه كنيزى داريد به آن اكتفاء كنيد كه اين نزديكتر به عدالت و ترك ستمكارى است (3). و مهر زنان را در كمال رضايت و طيب خاطر به آنها بپردازيد، پس اگر چيزى از مهر خود را از روى رضا و خشنودى به شما بخشيدند برخوردار شويد كه آن شما را حلال و گوارا خواهد بود (4). اموالى كه خدا قوام زندگانى شما را به آن مقرر داشته به تصرف سفيهان مدهيد و از مالشان (بقدر لزوم) نفقه و لباس به آنها دهيد (و براى آن كه از آنها آزار نبينيد) با گفتار خوش آنان را خرسند كنيد (5). يتيمان را آزمايش نمائيد تا هنگامى كه بالغ شده و تمايل به نكاح پيدا كنند، آن گاه اگر آنها را دانا به درك مصالح زندگانى خود يافتيد اموالشان را به آنها باز دهيد و به اسراف و عجله مال آنها را حيف و ميل مكنيد بدين انديشه كه مبادا كبير شوند (و اموالشان را از شما بگيرند) و هر كس از اولياى يتيم دار است به كلى از هر قسم تصرف در مال يتيم خود دارى كند و هر كس كه فقير است در مقابل نگهبانى آن مال، به قدر متعارف ارتزاق كند پس آن گاه كه يتيمان بالغ شدند و مالشان را رد كرديد هنگام رد مال به آنها بايد گواه گيريد براى حكم ظاهر، ولى در باطن" علم حق" و" گواهى خدا" براى محاسبه خلق كافى است (6).

بيان آيات‏

اين آيات، هم تتمه آيات قبل است، و هم توطئه و مقدمه است كه در ابتداى سوره آمده تا زمينه را براى بيان احكام ارث (مسائل مهمى از احكام ازدواج از قبيل تعدد زوجات و اينكه چند طايفه محرمند و نمى‏شود با آنان ازدواج كرد) فراهم سازد. و اين دو باب از بزرگترين و با عظمت‏ترين ابواب قوانين حاكمه در جامعه انسانى است، چون عظيم‏ترين اثر را در تكون و هستى دادن به جامعه و بقاى آن دارند، اما مساله نكاح براى اينكه بوسيله آن وضع تولدها و فرزندان روشن مى‏شود، و معلوم مى‏گردد فلان شخص از اجزاى اين مجتمع است يا نه، و چه عواملى در تكون او دست داشته، و اما ارث از مهمترين عامل تشكل يافتن جامعه است، براى اينكه ارث ثروت موجود در دنيا را كه اساس زندگى جامعه و بنيه مجتمع بشرى در زندگى و بقا است تقسيم مى‏كند. و به همين مناسبت آيات مورد بحث، در ضمن بيان دو جهت نامبرده از زنا و هر ازدواج نامشروع و نيز از خوردن مال يكديگر به باطل نهى فرموده و راه كسب مشروع را منحصر در تجارت ناشى از رضاى طرفين دانسته و همين جا است كه دو اصل اساسى و گرانقدر از امورى كه مجتمع را تشكل مى‏دهد تاسيس مى‏شود، اصلى در امر توليد مثل و اصلى ديگر در امر مال و اين دو امر از مهمترين امورى است كه باعث تشكل جامعه مى‏شود.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 240

و از همين جا روشن مى‏شود كه چرا و به چه عنايت براى بيان اين احكام در اول سوره، آن زمينه چينى را كرد و بدون مقدمه مساله انتشار نسل بشر از يك زن و مرد را پيش كشيد، آن گاه به بيان احكامى پرداخت كه مربوط به اجتماع انسانى است، احكامى كه اصول و فروع اجتماع بشر بستگى به آن دارد، آرى، منصرف كردن مردم از سنت‏هاى غلط اجتماعى كه بدان عادت كرده، و افكارشان با آن پرورش يافته، گوشت و خونشان با آن روئيده، نياكانشان بر آن سنت‏ها مرده‏اند و اخلاقشان بر آن نمو و رشد نموده‏اند، كارى است دشوار و در نهايت دشوارى. پس تشريع احكام نامبرده، نيازمند به آن مقدمه و زمينه چينى بود تا بتدريج افكار را متوجه غلط بودن سنت‏هاى جاهليشان بكند و اين معنا وقتى روشن مى‏شود كه خواننده محترم در وصف و حالتى كه عالم بشريت عموما و عالم عربى خصوصا (كه سرزمينشان محل نزول قرآن بود) در آن دوره داشت، دقت و تامل كند، آن گاه برايش روشن مى‏گردد كه چرا احكام نامبرده را بدون مقدمه بيان نكرد و چرا قرآن در همه احكام خود طريقه تدريج را طى نموده و آياتش به تدريج نازل گرديده است.

گفتارى پيرامون جاهليت اولى ‏ قرآن كريم روزگار" عرب قبل از اسلام و متصل به ظهور اسلام" را روزگار" جاهليت" ناميده و اين نام‏گذارى علتى جز اين نداشته است كه اشاره كند به اينكه حاكم در زندگى عرب آن روز، تنها و تنها جهل بوده، نه علم و در تمامى امورشان باطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق و استدلال. عرب جاهليت به طورى كه قرآن كريم حكايت مى‏كند چنين وصفى داشتند كه: " يَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِيَّةِ" «1»،" أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ" «2»،" إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجاهِلِيَّةِ" «3»،" وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولى‏" «4». __________________________________________________ (1) در باره خداى تعالى آنچه مى‏پنداشتند غير حق و پندارى جاهلانه بود." سوره آل عمران، آيه 154". (2) آيا هنوز پندارهاى جاهليت را دنبال مى‏كنند." سوره مائده، آيه 50". (3) چون آنها كافر شدند در دلهاى خود دچار حميت بودند، حميت جاهليه." سوره فتح، آيه 26" (4) زنان نبايد به رسم جاهليت اولى، زينت خود را براى اجانب هويدا سازند." سوره احزاب، آيه 33".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 241

[اوضاع اجتماعى و وضع حكومت در ميان عرب دوران جاهليت‏]

عرب در آن ايام در سمت جنوب، مجاور با حبشه بود كه مذهب نصرانيت داشتند و در سمت مغرب، مجاور بود با امپراطورى روم كه او نيز نصرانى بود و در شمالش مجاور بود با امپراطورى فرس كه مذهب مجوس داشت و در غير اين چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت كه داراى كيش و ثنيت بودند و در داخل سرزمينشان طوايفى از يهود بودند و خود عرب داراى كيش و ثنيت بود و بيشترشان زندگى قبيله‏اى داشتند و همه اينها كه گفته شد، يك اجتماع صحرايى و تاثير پذير برايشان پديد آورده بود، اجتماعى كه هم از رسوم يهوديت در آن ديده مى‏شد و هم از رسوم نصرانيت و مجوسيت، و در عين حال مردمى سر مست از جهالت خود بودند، هم چنان كه قرآن كريم در باره آنان فرموده:" وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ، إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ" «1». از اين جهت كه بگذريم عشاير عرب كه مردمى صحرانشين بودند علاوه بر زندگى پستى كه داشتند، اساس زندگى اقتصاديشان را جنگ و غارت تشكيل مى‏داد، ناگهان اين قبيله بر سر آن قبيله مى‏تاخت و دار و ندار او را مى‏ربود و به مال و عرض او تجاوز مى‏كرد، در نتيجه امنيتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بين آنان وجود نداشت، منافع از آن كسى بود كه زورش بيشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن كسى كه آن را به دست مى‏آورد. اما مردان عرب، فضيلت و برترى در خونريزى و حميت جاهلية و كبر و غرور و پيروى ستمگران و از بين بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستيز با ديگران و قمار، شراب، زنا، خوردن ميته، خون و خرماى گنديده و فاسد بود. و اما زنان از تمامى مزاياى مجتمع بشرى محروم بودند، نه مالك اراده خود بودند و نه مالك عملى از اعمال خود، و نه مالك ارثى از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان ازدواج مى‏كردند، اما ازدواجى بدون هيچ حد و قيدى، هم چنان كه در يهود و بعضى از وثنى‏ها ازدواج به اين صورت بوده و با اين حال زنان به اين كار افتخار مى‏كردند و هر كسى را كه دوست مى‏داشتند به سوى خود دعوت مى‏كردند در نتيجه عمل زنا و ازدواجهاى نامشروع از قبيل ازدواج زنان شوهردار بين آنان شايع شد و از عجايب زنان آن روز اين بود كه چه بسا لخت و مادر زاد به زيارت خانه كعبه مى‏آمدند. و اما فرزندان عرب جاهليت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را از دست مى‏دادند، ارث نمى‏بردند و ارث خاص فرزندان كبير بود و از جمله چيزهايى كه به ارث‏ __________________________________________________ (1) و اگر از بيشتر ساكنان اين سرزمين اطاعت كنى، تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد چون غير از پندار را متابعت نمى‏كنند و دركى جز انديشه باطل و دروغ چيزى ندارند." سوره انعام آيه 116"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 242

برده مى‏شد همسر متوفى بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند. البته اگر فرزندان كبيرى در بين نبود، اولاد صغار ارث مى‏بردند و ليكن باز خويشاوندان نيرومند، ولى يتيم مى‏شدند و اموال او را مى‏خوردند و اگر يتيم دختر مى‏بود با او ازدواج مى‏كردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنكه همه اموالش را مى‏خوردند آن وقت طلاقش مى‏دادند، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لايموتى براى خود فراهم كند و نه ديگر كسى رغبت مى‏كرد با او ازدواج نمايد و شكمش را سير سازد و ابتلاى به امر ايتام از هر حادثه ديگرى در بين عرب بيشتر مايه نابسامانى بود براى اينكه در اثر جنگ‏هاى پى در پى و غارتگريها، طبعا آدم‏كشى شايع بود كه در نتيجه يتيم عرب هم زياد مى‏شده. و يكى از بدبختى‏ها كه گريبانگير اولاد عرب بوده، اين بود كه به دست پدر خود كشته مى‏شد، زيرا بلاد عرب خراب و اراضى آن خشك و باير بود، زراعتى نداشتند و بيشتر اوقات مردمش گرفتار قحطى و گرانى مى‏شدند به اين جهت پدران از ترس تهى دستى، فرزندان خود را مى‏كشتند! و دختران را زنده به گور مى‏كردند «1» و بدترين خبر و وحشت‏زاترين بشارت اين بود كه به او بگويند همسرت دختر آورده است! «2». اما وضع حكومت در ميان عرب: در اطراف شبه جزيره عربستان غالبا ملوكى تحت حمايت قويترين امپراطوريهاى همجوار و يا نزديك‏ترين آنها يعنى ايران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق، حكومت مى‏كردند. و اما اواسط اين سرزمين از قبيل مكه و يثرب و طائف و غيره در وضعى نظير" جمهوريت" زندگى مى‏كردند كه البته جمهوريت نبود، عشاير صحرانشين در صحرا و حتى در داخل شهرها و قرا، با حكومت رئيس قبيله و شيوخ اداره مى‏شد و چه بسا كه وضع آنان به سلطنت هم كشيده مى‏شد. اين وضع، هرج و مرج عجيبى به وجود آورده بود كه در هر عده و طايفه‏اى از عرب به شكلى و به رنگى ظاهر مى‏شد و هر ناحيه از نواحى شبه جزيره به شكلى از رسوم عجيب و غريب و اعتقادات خرافى جلوه مى‏كرد. بر همه اين عوامل بدبختى و شقاوت، اين درد بى درمان را نيز اضافه كن كه حتى در شهرهاى اين سرزمين سواد و دانش وجود نداشت، تا چه رسد به قبيله‏ها و عشاير. __________________________________________________ (1)" سوره تكوير، آيه 8" (2)" سوره زخرف، آيه 17"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 243

بعد از گفتگو پيرامون همه اين مطالب- كه در باره احوال، اعمال، عادات، و رسوم حاكم در بين عرب بود- امور ديگرى از سياق آيات قرآنى و خطابهايى كه در آن به عرب شده، به طور واضح استفاده مى‏شود، لذا خوانندگان را توصيه مى‏كنم كه اين آيات و خطابها را و بياناتى را كه قرآن كريم در مكه و سپس در مدينه و بعد از شوكت يافتن اسلام به عرب كرده و به اوصافى كه در آن آيات، عرب را به آن توصيف نموده و امورى كه قرآن عرب را به خاطر آن امور توبيخ و مذمت كرده و نهى‏هايى را كه در اين مدت (با نرمى و يا به خشونت) به عرب كرده، به دقت مورد نظر قرار دهند كه اگر مجموع اينها را مورد دقت قرار دهند، خواهند ديد كه آنچه ما در باره عرب تذكر داديم، درست بوده است. علاوه بر اينكه تاريخ هم همه اين مطالب را ضبط كرده و از جزئيات، تفاصيلى را ذكر نموده كه در بيان ما نيامده بود، چون بناى ما، بيان آيات كريم و همچنين بنا بر اختصار گويى است. كوتاهترين كلمه و در عين حال وافى‏ترين بيان براى افاده همه مطالبى كه از وضع عرب آورديم، همان كلمه" جاهليت" و تعبير از آن ايام به" عهد جاهليت" است كه همه معانى گذشته بطور اجمال در اين كلمه خوابيده و مندرج است، و اين بود وضع جهان عرب در آن روز.

[وضع اقوام و ملل ديگر در دوران جاهليت‏]

قرآن كريم در باره اقوام ديگر از قبيل: روم، فرس، حبشه، هند و ديگران، كه پيرامون عرب زندگى مى‏كردند سخنى جز بطور اجمال در باره آنان ندارد، اما اهل كتاب يعنى يهود و نصارا و آنها كه ملحق به اهل كتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى مى‏كردند، و اجتماعاتشان بر مبناى قانون اداره نمى‏شد، بلكه بر محور خواسته‏هاى مستبدانه فردى دور مى‏زد، افرادى به عنوان پادشاه، رئيس، حاكم و عامل بر آنان حكمرانى مى‏كردند، در نتيجه مى‏توان گفت: كه اهل كتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاكم و محكوم تقسيم مى‏شدند طبقه حاكمى كه فعال ما يشاء بود و با جان و مال و عرض مردم بازى مى‏كرد و طبقه محكومى كه قيد بردگى طبقه حاكم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود، نه در مال خود امنيتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى در جانش و در اراده‏اش. از هيچ آزادى‏اى برخوردار نبود، نمى‏توانست چيزى بخواهد مگر آنچه را كه ما فوقش اجازه دهد. و اين طبقه حاكمه، علماى دين يهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خود كرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پديد آورده بودند، (و با اين وسايل يعنى با زور و تزوير) زمام دلهاى عامه و افكارشان را به دست گرفته بودند و در حقيقت حاكم واقعى در دين مردم نيز همين طبقه بودند. علماى دين چيزى به حساب نمى‏آمدند، پس طبقه حاكمه هم در دين مردم حكم‏

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 244

مى‏راندند و هم در دنياى آنان، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنان تحميل مى‏كردند و گاهى با شلاق و شمشيرشان. طبقه محكوم از آنجا كه امكانات مادى و قدرت و نيروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقه تقسيم مى‏شدند، روابط اين دو طبقه هم در بين خود، همان روابطى بوده كه دو طبقه اول با هم داشتند (براى اينكه مردم، بر آن دين و سنتى در مى‏آيند كه پادشاهان آنها بر آن دين باشند) در نتيجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسيم مى‏شدند: يكى" ثروتمندان خوشگذران و عياش" و ديگرى طبقه" ضعيف و عاجز و برده" و سرانجام طبقه ضعيف هم به دو طبقه" ضعيف" و" ضعيف‏تر" تقسيم مى‏شدند تا مى‏رسيد به دو طبقه" مرد خانه" و" اهل خانه" (زن و فرزند) و همچنين در طبقه" زن" و" مرد"، مردان در همه شؤون زندگى داراى حريت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چيز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هيچگونه استقلال (حتى اندك هم) نداشتند. جامع تمامى اين حقايق تاريخى جمله كوتاه:" وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ" در آيه زير است كه مى‏فرمايد:" بگو اى اهل كتاب! بشتابيد به سوى كلمه‏اى كه ما و شما (هر دو) در آن شركت داريم و آن اين است كه به جز خدا را نپرستيم و هيچ چيزى را براى او شريك نگيريم و بعضى از خودمان را به جاى خدا ارباب بعضى ديگر ندانيم، اگر اين دعوت را پذيرفتند كه هيچ و اگر روى گرداندند بگوئيد: پس شاهد باشيد كه ما تسليم خدائيم" «1» و رسول خدا (ص) همين آيه را در نامه‏اى كه به هر قل امپراطور روم نوشتند، در آن درج كردند و بعضى گفته‏اند: اين آيه را براى بزرگان مصر و حبشه و پادشاه ايران و رئيس نجران نيز نوشتند. و همچنين آيات زير هر يك اشاره به گوشه‏اى از آن حقايق تاريخى دارند: " يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ" «2» (كه در مقابل زر و زور و تزوير تنها ملاك برترى را تقوا معرفى نموده" مترجم"). " بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ" «3» كه در اين آيه دعوت مى‏كند به اينكه با كنيزان و دوشيزگان ازدواج كنند،" أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ" __________________________________________________ (1)" سوره آل عمران، آيه 64" (2)" سوره حجرات، آيه 13" (3) همه از همديگريد پس دختران راى و كنيزان را با اجازه خانواده‏شان به نكاح خود در آوريد." سوره نسا، آيه 25".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 245

«1» كه زنان و مردان را يكسان مورد حكم قرار داده است. و اين بود تاريخ زندگى اهل كتاب در دوران جاهليت. اما غير اهل كتاب كه در آن روز عبارت بودند از: بت‏پرستان و پرستندگان چيزهاى ديگر، وضع آنها بسيار بدتر و شوم‏تر از وضع اهل كتاب بود، آياتى هم كه در احتجاج و استدلال عليه آنان در قرآن كريم هست كشف مى‏كند از اينكه اين گروه از مردم، در دوران قبل از اسلام بسيار بدبخت‏تر و در تمامى شؤون حيات، محروم‏تر از اهل كتاب بودند و از سعادت‏هاى زندگى، بويى نبرده بودند، از آن جمله آيات زير است: " وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ قُلْ إِنَّما يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى‏ سَواءٍ" «2». " وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" «3».

دعوت اسلامى چگونه ظاهر گرديد؟

وضع جامعه انسانى در آن روز يعنى در عهد جاهليت همين بود كه متوجه شدى كه مردم يكسره به سوى باطل رو كرده بودند و فساد و ظلم در تمامى شؤون زندگيشان سلطه يافته بود، حال در چنين جوى، دين توحيد (كه دين حق است) مى‏خواهد بيايد و حق را بر مردم‏ __________________________________________________ (1) من عمل هيچ صاحب عملى (از شما) را ضايع و بدون پاداش نمى‏گذارم، چه مرد باشد و چه زن. چون همه از هميد." سوره آل عمران، آيه 195". (2) ما در زبور بعد از ساير كتب آسمانى نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ارث مى‏برند. محققا در اين اخبار و اين مواعظ براى مردم عابد به قدر كفايت اثر هست و ما تو را نفرستاديم مگر براى اينكه رحمتى براى همه عالم باشى، بگو به من اين وحى شده كه: هان اى مردم معبود شما معبودى يكتا است، حال آيا تسليم او خواهيد شد؟ اگر ديدى كه باز اعراض كردند بگو: من به طريقى عادلانه ماموريت خود را به شما ابلاغ مى‏كنم و نمى‏دانم آن عذابى كه به آن تهديد شده‏ايد، دور است يا نزديك." سوره انبيا، آيه 104- 109". (3) و اين قرآن به من وحى شد تا شما را و هر كه را كه پيامم به او برسد از عذاب خدا بيم دهم" سوره انعام، آيه 19".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 246

حاكم كند و آن را بطور مطلق و در همه شؤون بشريت بر بشر ولايت دهد تا دلهاى بشر را از لوث شرك پاك گرداند و اعمالشان را پاكيزه سازد و جامعه‏هايشان را كه فساد در آن ريشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر و باطن جامعه را تباه ساخته بود، اصلاح نمايد.

[دعوت اسلامى بر مبناى" حق صريح" است و نمى‏تواند با مقدمات و وسائل باطل به هدف برسد]

و كوتاه سخن اينكه: خداى تعالى مى‏خواهد بشر را به سوى حق صريح هدايت كند و نمى‏خواهد بيهوده بار تكليفشان را سنگين‏تر سازد، او مى‏خواهد بشر را پاك كند و سپس نعمت خود را بر آنان تمام سازد. پس آنچه كه مردم قبل از دين توحيد بر آن بودند، باطل محض بود و آنچه دين توحيد به سوى آن مى‏خواند نقطه مقابل باطل بود، و اين دو (حق و باطل) دو قطب مخالفند، حال آيا از باب اينكه" هدف وسيله را توجيه مى‏كند"! جايز است به خاطر رسيدن به هدف يعنى از بين بردن اهل باطل با يك دسته از آنان پيمان بست؟ و بوسيله آن گروه باطل بقيه آنان را اصلاح نمود؟ يا خير؟ و آيا به خاطر حرصى كه نسبت به ظهور حق داريم، مى‏توانيم آن را به هر وسيله‏اى كه بوده باشد تحقق بخشيم؟ هم چنان كه بعضى اينگونه اظهار نظر كرده‏اند؟ و يا خير؟. بعضى گفته‏اند كه مى‏توانيم چنين روشى را پيش بگيريم، چون اهميت هدف، مقدمه و وسيله را توجيه مى‏كند، (مثل اينكه بخواهى و ناگزير شوى براى نجات غريقى كه نامحرم است و در شرف هلاكت قرار گرفته، دست به بدنش بزنى" مترجم"). و اين همان مرام سياسى است كه سياستمداران در رسيدن به هدف بكار مى‏برند و بسيار كم ديده مى‏شود كه اين روش از رساندن به هدف و غرض تخلف كند، از هر بابى كه جارى شود نود در صد آدمى را به مقصد مى‏رساند، الا اينكه در يك باب جارى نيست و آن باب" حق صريح" است، همان بابى كه دعوت اسلامى تنها آن راه را دنبال مى‏كند و تنها راه صحيح هم همين راه است، براى اينكه هدف زائيده مقدمات و وسايل است و چگونه ممكن است مقدمات باطل حق را بزايد و به آن نتيجه بخشد و يا چگونه ممكن است بيمار سالم بزايد با اينكه فرزند مجموعه‏اى است گرفته شده از پدر و مادرى كه او را به وجود آورده‏اند؟. آرى سياست، هدف و خواستى جز اين ندارد كه بر حريف خود سلطه و سيطره پيدا كند و گوى سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتيجه تمتع بهتر، از زندگى را خاص خود سازد، حال از هر راهى كه باشد و به هر نحوى كه پيش آيد، چه خير باشد و چه شر، چه حق باشد، و چه باطل، و سياست تنها چيزى را كه هدف خود نمى‏داند حق است، بر خلاف دعوت حقه دين كه جز حق هدفى ندارد و با اين حال اگر خود اين دعوت در كار خودش متوسل به باطل شود، باطل را امضا كرده و آن را به كرسى نشانده و در نتيجه دعوت به باطل مى‏شود نه‏

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 247

دعوت به حق.

[پيامبر گرامى اسلام (ص) راه رفق و مدارا و تدريج را در پيش گرفت‏]

و براى اين حقيقت، در سيره رسول خدا (ص) و ائمه طاهرين از اهل بيتش عليهم السلام مظاهر بسيارى ديده مى‏شود و پروردگارش نيز به همين روش دستورش داده و در موارد متعددى كه اصحابش آن جناب را وادار مى‏كردند به اينكه با دشمن سازش و مداهنه كند (آياتى نازل شده و آن جناب را از مساهله با باطل در امر دين هر چند اندك باشد نهى فرمود، از آن جمله آيات زير است كه مى‏فرمايد:" قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ، لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ" «1». و نيز با لحنى تهديدآميز مى‏فرمايد:" وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ" «2». و نيز مى‏فرمايد:" وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً" «3» و در قالب مثالى بسيار وسيع المعنى مى‏فرمايد:" وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً" «4». و چون حق با باطل مخلوط نگشته و با آن ائتلاف نمى‏كند، لذا خداى سبحان آن جناب را دستور مى‏دهد براى اينكه در زير بار سنگين رسالت از پاى در نيايد، طريق رفق و مدارا را پيش بگيرد و به سوى هدف به تدريج قدم بر دارد تا هم دعوتش بهتر پيش برود و هم مردمى كه آنان را دعوت مى‏كند پذيراتر شوند و هم دين خدا كه به سويش دعوت مى‏كند و اين دستور را از سه جهت صادر فرموده: اول: از جهت معارف حقه و قوانين تشريع شده‏اى كه دين خدا مشتمل بر آنها است و هر يك شانى از شؤون جامعه بشرى را اصلاح مى‏كند و يا ريشه يكى از مبادى فساد را قطع مى‏سازد، چون مساله تعويض عقايد باطله يك ملت و جايگزين كردن عقايدى حقه در ميان آنان، از دشوارترين كارها است، مخصوصا وقتى آن عقايد باطل ريشه در اخلاق و اعمال آنان‏ __________________________________________________ (1) بگو هان اى كافران آگاه باشيد كه من براى خدايانى كه شما به آنها عبادت مى‏كنيد عبادت نخواهم كرد، شما هم نمى‏پرستيد خدايى را كه من مى‏پرستم، و من پرستنده نيستم آنچه را كه شما مى‏پرستيد و شما هم نمى‏پرستيد آن خدايى را كه من مى‏پرستم دين شما براى خودتان و دين من براى من. (2) و اگر نبود كه ما تو را ثبات قدم داديم، چيزى نمانده بود كه به كفار اعتماد و ركون كنى، كه اگر مى‏كردى تو را در زندگى و مرگ دو برابر ديگران عذابت مى‏چشانديم." سوره اسراء، آيه: 75". (3) من هرگز چنين نبوده‏ام كه گمراه كنندگان را يار خود بگيرم." سوره كهف، آيه: 51" (4) سرزمين پاك گياهش به اذن پروردگارش مى‏رويد و اما آن سرزمينى كه ناپاك است، گياهش جز اندك و بى خاصيت بيرون نمى‏آيد." سوره اعراف، آيه: 58"

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 248

دوانده و عادات و رسومى بر آن عقايد مستقر شده باشد و مردم (خلف‏ها بعد از سلف) قرنها داراى اخلاق و اعمال و عادات و رسومى بوده باشند كه همه از عقايدى باطل منشا گرفته باشد و باز مخصوصا اين دشوارى چند برابر مى‏شود زمانى كه دعوت حقه دين، عمومى باشد و بخواهد در تمامى شؤون زندگى آن ملت دخالت نمايد، آن قدر فراگير باشد كه همه حركات و سكنات ظاهر و باطن، شب و روز فقير و غنى افراد جوامع را بدون استثنا فرا گيرد (هم چنان كه دعوت اسلام چنين است) و معلوم است كه تصور ايجاد چنين انقلابى در عقايد عموم مردم و در آداب و رسوم و همه شؤون زندگى آنان چقدر دهشت آور است، و يا محال عادى است. دشوارى اين امر و مشقت آن در اعمال بيشتر از اعتقادات است، براى اينكه انس بشر به عمل و عادتش به آن و لمس حوائجش با آن زيادتر و مقدم‏تر بر اعتقادات است، علاوه بر اينكه عمل براى حس او محسوس‏تر است و در جايى كه معارضه واقع شود بين عقايد و اعمالش، اگر اعمالش مطابق با شهواتش باشد. عمل را مقدم بر عقايد مى‏دارد مثلا فلان زناى لذتبخش را مرتكب مى‏شود، هر چند كه با عقايدش سازگار نباشد و به همين جهت است كه مى‏بينيم دعوت دين اسلام در همان روزهاى اول همه عقايد حقه را يك جا پيشنهاد كرد و هيچ ترسى به خود راه نداد، ولى قوانين و شرايع مربوط به اعمال را يك كاسه و يك جا بيان ننمود، بلكه در طول بيست و سه سال نزول وحى، به تدريج يكى يكى بيان فرمود. و خلاصه اينكه اسلام در مواقع دعوت آنچه را مى‏خواست القا كند، راه تدريج را انتخاب كرد تا طبع مردم از پذيرفتن آن گريزان نباشد و نيز دلها در باره اينكه اجزاى دعوت با يكديگر ارتباط دارند و در رديف كردن آنها كه كدام مقدم است و كدام مترتب بر كدام است دچار تزلزل نگردد، تمام اين مطالب را كه گفتيم براى كسى كه در اين حقايق تامل و تدبر كند روشن است چرا كه مى‏بيند آيات قرآنى در القاى معارف الهيه و قوانين تشريع شده، مختلف است، بعضى در مكه نازل شده و بعضى در مدينه، آنهايى كه در مكه نازل شده نوعا مطالب را بطور اجمال و سر بسته بيان كرده و آنها كه مدنى است يعنى بعد از هجرت پيامبر اكرم (ص) در مدينه نازل شده، مطالب را بطور تفصيل و شكفته بيان نموده و به جزئيات همان احكامى كه در مكه نازل شده بود پرداخته و مجملات همان احكام را بيان مى‏كند، مثلا در آيه زير كه در مكه نازل شده، اجمال توحيد و معاد را از اصول عقايد اسلام و تقوا و عبادت را از دستورات عملى‏اش خاطرنشان كرده، مى‏فرمايد: " كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏، إِنَّ إِلى‏ رَبِّكَ الرُّجْعى‏ أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى‏ عَبْداً إِذا صَلَّى، أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى‏، أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى‏ أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى،

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 249

أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى‏" «1». و نيز در آيه ديگرى كه اوايل بعثت نازل شده، مى‏فرمايد:" وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها" «2». و نيز فرموده:" قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى" «3» و باز در آيات نازل شده در اوايل بعثت فرموده:" قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ، فَاسْتَقِيمُوا إِلَيْهِ وَ اسْتَغْفِرُوهُ وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ، الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ، إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ" «4». و در بيان اجمالى نواهى و سپس اوامر شرعى فرموده:" قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً، وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ، نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ، حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ، وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ، لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها، وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا، وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى‏، وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ" «5». __________________________________________________ (1) پس (چرا) انسان از كفر و طغيان باز نمى‏ايستد چون كه خود را بى نياز مى‏بيند، همانا باز گشت به سوى پروردگار تو است، (اى رسول خدا) آيا ديدى آن كسى را كه نهى مى‏كند بنده‏اى را كه مى‏بيند نماز مى‏خواند؟ و آيا اين نهى درست است؟ حتى در صورتى كه آن بنده بر طريق هدايت باشد؟ و به تقوا امر كند؟ و آيا اين شخص باز دارنده اگر تكذيب كند و اعراض نمايد با اينكه مى‏داند خدا مى‏بيند، مستحق عذاب نيست؟." سوره علق، آيه 14". (2) سوگند به جان آدميت كه چگونه خدايش بيافريد و فجور و تقوايش را الهامش كرد، محققا رستگار شده است كسى كه جان خود را تزكيه كرده و محققا زيان كرده است كسى كه آن را آلوده ساخته. " سوره شمس، آيه 10". (3) محققا رستگار شد كسى كه در صدد پاكى نفس بر آمد، و به ياد نام پروردگارش افتاد و نماز خواند." سوره اعلى، آيه 15". (4) بگو من بشرى هستم مثل شما، تنها فرقى كه بين من و شما هست اين است كه به من وحى مى‏شود كه همانا معبود شما معبودى است واحد، پس در هواداريش استقامت كنيد و از او طلب مغفرت نمائيد و واى بر مشركين كه زكات نمى‏دهند و به زندگى آخرت كفر مى‏ورزند، محققا كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام دادند، پاداش مستمر قطع ناشدنى خواهند داشت." سوره فصلت، آيه 8". (5) بگو بيائيد تا برايتان بخوانم آنچه را كه پروردگار شما بر شما حرام كرده و آن اينست كه هيچ چيزى را براى او شريك نگيريد و به پدر و مادر احسان كنيد و فرزندان خود را از ترس فقر مكشيد كه رزق خود شما و ايشان را ما مى‏دهيم و نزديك اعمال زشت مشويد، چه علنى آن و چه پنهانيش، و هيچ كسى را كه خدا خونش را حرام كرده به قتل مرسانيد، مگر آنكه كشتنش حق باشد، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده، تا شايد تعقل كنيد و به مال يتيم نزديك مشويد مگر به نحوى كه براى يتيم بهتر و صرفه‏دارتر باشد، آنهم تا زمانى كه به رشد نرسيده، همين كه (به رشد) رسيد مالش را به دست خودش بسپاريد، وكيل و ميزان را تمام بكشيد و به عدالت ترازودارى كنيد، ما هيچ كسى را جز به مقدار طاقتش تكليف نمى‏كنيم و چون سخن مى‏گوئيد، به عدالت بگوئيد هر چند كه به ضرر خويشاوندتان باشد و به عهد خدا وفا كنيد، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده، باشد كه متذكر گرديد، و اينكه اين اسلام صراط من است، كه صراطى مستقيم است، پس آن را پيروى كنيد و زنهار، پيروى راههاى ديگر نكنيد كه شما را از راه او متفرق مى‏كند، اينها امورى است كه پروردگارتان به آن سفارشتان كرده باشد كه به تقوا بگرائيد" سوره انعام، آيه 152".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 250

اگر خواننده محترم به سياق اين چند آيه شريفه نظر كند مى‏بيند كه چگونه در اول" نواهى شرعيه" را به طور اجمال مى‏شمارد و در ثانى به شمردن" اوامر شرعيه" مى‏پردازد. دسته اول را بعد از شمردن تحت يك عنوانى قرار مى‏دهد كه هيچ انسان با شعور و حتى عقل هيچ انسان عامى نمى‏تواند منكر آن گردد و آن عنوان جامع كلمه:" فاحشه زشت و پليد و عمل شرم آور" است كه هر انسانى به لزوم اجتناب و خوددارى از آن اقرار دارد و همچنين دسته دوم (اوامر) را تحت يك عنوان جامع قرار مى‏دهد كه باز هيچ انسان با شعورى در لزوم عمل به آن ترديد ندارد و آن جامع عبارت است از كلمه:" صراط مستقيم" چون هر انسانى به حكم غريزه‏اش اين را درك مى‏كند كه اگر جامعه بر صراط مستقيم اجتماع كنند و هر دسته‏اى چون گله بى چوپان يك كوره راه را پيش نگيرند و از يكديگر جدا نشوند، از تفرقه و ضعف و وقوع در هلاكت و مرگ ايمن خواهند شد. پس قرآن كريم در اين بياناتش از غرائز دعوت شدگان به دين كمك گرفته و به همين جهت بوده كه وقتى مى‏خواهد كلمه" فاحشه" را تفصيل دهد، عقوق والدين و بدى به پدر و مادر و كشتن اولاد و كشتن مردم بى‏گناه و خوردن مال يتيم و امثال اينها را نام مى‏برد كه عواطف غريزى هر انسانى دعوت به اجتناب از آنها را تاييد مى‏كند چرا كه عاطفه بشرى از اين گونه كارها نفرت دارد و از اين اعمال بيزار است و در حال عادى هرگز حاضر نيست مرتكب اين گونه جرائم و معاصى شود، البته نظير اين آيات كه ديديد آيات ديگرى هست كه خود خواننده اگر اهل تدبر باشد به آنها دست مى‏يابد.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 251

و به هر حال پس آيات مكى كارش دعوت به مجملات (از احكام است: مجملاتى كه بعدا در آيات مدنى تفصيل و توضيح داده مى‏شود، و با اين حال خود آيات مدنى هم خالى از اين تدرج و چند مرحله‏اى نيست و چنين نيست كه تمامى احكام و قوانين دينى در مدينه طيبه يك روزه نازل شده باشد بلكه در مدينه هم به تدريج نازل گرديده است.

[نمونه‏اى از تدريج و مدارا در بيان احكام عملى‏]

كافى است كه خواننده محترم براى نمونه در آيات مربوط به حرمت مى‏گسارى كه قبلا هم به آن اشاره شد دقت بفرمايد كه براى اولين بار فرموده:" وَ مِنْ ثَمَراتِ النَّخِيلِ وَ الْأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَكَراً وَ رِزْقاً حَسَناً" «1» كه در اين آيه (كه البته در مكه نازل شده) اشاره كرده است كه شراب رزق خوب نيست و سپس در آيه‏اى ديگر كه آن نيز در مكه نازل شده، مى‏فرمايد:" قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ ..." «2» و بيان نكرده كه" اثم" چيست و نفرمود شرب خمر يكى از موارد" اثم" است تا در دعوت خود راه ارفاق را پيش گرفته باشد، چون عادت به كار هر قدر هم كه زشت باشد دل كندن از آن آسان نيست و شرب خمر از عاداتى بوده است كه عرب بشدت به آن تمايل داشته و گوشت و پوستش با آن روئيده و استخوانش با آن سفت شده است، ولى در اولين آيه‏اى كه در مدينه در باره شرب خمر نازل شد بيان كرد كه شرب خمر و قمار از مصاديق اثم مى‏باشند و فرمود:" يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ، قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما" «3»، باز در اين آيه مى‏بينيد كه لحن، لحن مدارا و خيرخواهى است. و سپس در سوره‏اى ديگر، آخرين سخن را در باره شرب خمر بيان فرموده:" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ، إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ، وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ" «4». __________________________________________________ (1) و از ميوه‏هاى خرما و انگور، هم وسيله مستى فراهم مى‏كنيد و هم رزق خوب مى‏گيريد." سوره نحل، آيه 67". (2) (اى رسول خدا) بگو پروردگار من تمام كارهاى زشت را چه آشكار باشد و چه پنهان و گناهكارى و ... را حرام كرده است." سوره اعراف، آيه 33". (3) از تو (اى پيامبر) از شراب و قمار مى‏پرسند، بگو در آن دو، گناهى است بس بزرگ و البته منافعى نيز براى مردم دارد ولى گناه آن دو از منافعش بيشتر است." سوره بقره، آيه 219". (4) هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، شراب و قمار و انصاب و از لام، پليدى و از عمل شيطان است، بايد كه از آنها اجتناب كنيد تا شايد رستگار شويد، تنها و تنها هدفى كه شيطان از اين كارهاى شما دارد اين است كه بين شما دشمنى و كينه پديد آورد و از ياد خدا و از نماز بازتان دارد، حال آيا از آن دست برداريد؟" سوره مائده، آيه 91".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 252

نظير اين بيان تدريجى را در حكم ارث ملاحظه مى‏كنيد كه در آغاز رسول خدا (ص) بين اصحابش دو نفر، دو نفر عقد اخوت برقرار كرد و دستور داد هر برادر خوانده‏اى از برادر خوانده‏اش ارث ببرد و به او ارث بدهد تا زمينه را براى حكمى كه به زودى در مساله ارث تشريع مى‏شود فراهم سازد، بعد از جريان عقد اخوت آن گاه آيه ارث نازل شد كه: " وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ" «1»، پس حال كه مى‏خواهيد به يكديگر ارث بدهيد و از يكديگر ارث ببريد ارحام شما مقدم بر ساير مؤمنين و مهاجرين هستند، و بنا بر اين اكثر احكامى كه بوسيله احكامى ديگر نسخ شده‏اند از اين باب بوده‏اند. پس در همه اين موارد و نظاير آن دعوت اسلام در اظهار احكام خود و اجراى آن راه تدريج را پيش گرفته و رعايت ارفاق را نموده، چون حكمت اقتضا مى‏كرده تكليف بطور آسان بر بشر عرضه شود تا مردم بخوبى و با حسن قبول با آن مواجه گردند و مى‏بينيم كه خود قرآن در باره نزول خودش فرموده:" وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى‏ مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا" «2»، و اگر قرآن كريم يك باره نازل مى‏شد و رسول خدا (ص) هم همه شرايعش را يك باره براى مردم مى‏خواند و بايد هم مى‏خواند چون در آيه:" وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ" «3» فرموده بود كه ما ذكر- قرآن- را بر تو نازل كرديم تا براى مردمش بخوانى و بيان كنى كه چه چيز بر آنان نازل شده، در نتيجه همه معارف اعتقادى و اخلاقى و كليات احكام عبادتى و قوانين جارى در معاملات و سياسات و ... را يك باره براى مردم بيان مى‏كرد، بطور يقين فهم مردم كشش آن را نمى‏داشت و حتى تصورش را هم نمى‏توانست بكند تا چه رسد به اينكه آن را بپذيرد و عمل هم بكند و همه آن دستورات را بر قلب و اراده و اعضا و جوارح خود حاكم سازد. بدين جهت بود كه آيات و دستوراتش به تدريج نازل شد تا زمينه را براى امكان قبول‏ __________________________________________________ (1) و صاحبان رحم بعضى سزاوارترند در كتاب خدا از مؤمنين و مهاجرين." سوره احزاب، آيه 6" (2) و قرآنى را جزء جزء فرستاديم كه تو نيز بتدريج بر امت قرائت كنى و اين قرآن كتابى است كه از تنزيلات بزرگ ما است" سوره اسراء، آيه 106". (3)" سوره نحل، آيه 44".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 253

دين و جايگير شدن آن در دلها فراهم سازد و در اين باب ضمن ايراد سؤال و جوابى فرموده:" وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا" «1». تذكر اين نكته هم لازم است كه سلوك از اجمال به تفصيل و رعايت تدريج در القاى احكام خدا به سوى مردم جنبه ارفاق به مردم و حسن تربيت و رعايت مصلحت را دارد، نه جنبه مداهنه و سازشكارى، و فرق بين اين دو روشن است.

[رعايت تدريج در دعوت از حيث انتخاب مدعوين‏]

دوم: رعايت تدريج از حيث انتخاب مدعوين است كه اسلام رعايت ترتيب را در ميان مردم نموده، همه مى‏دانيم كه رسول خدا (ص) مبعوث بود به تمامى بشر، بدون اينكه دينش انحصارى و دعوتش اختصاص به قومى يا به مكانى و يا به زمانى معين داشته باشد (و معلوم است كه مرجع اختصاص مكانى و زمانى هم در حقيقت به همان اختصاص قومى است) و دليل اين عموميت دعوت آيات زير است كه مى‏فرمايد:" قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ" «2». و نيز مى‏فرمايد:" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" «3» و نيز مى‏فرمايد:" وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ" «4». دليل ديگر اين معنا تاريخ است كه حكايت مى‏كند آن جناب يهود را با اينكه بنى اسرائيل بودند و از نژاد عرب نبودند و همچنين روم و ايران و حبشه و مصر را با اينكه غير عرب بودند، دعوت به اسلام فرمود و از معروفين صحابه‏اش سلمان فارسى از عجم و مؤذنش بلال از حبشه و صهيب از روم بود. پس عموميت نبوت و رسالتش در زمان حياتش جاى هيچ ترديد نيست، آيات قبلى هم به عموميتى كه دارند همه زمانها و همه مكانها را شامل مى‏شوند. از اين هم كه بگذريم آيات زير بر عموميت رسالت آن جناب نسبت به تمامى زمانها __________________________________________________ (1) آنها كه كافر شدند اعتراض كردند كه چرا اين قرآن يك باره بر او نازل نشد، بله همين طور است يك باره نازل نشد تا به اين وسيله دل تو را در فراگيرى آن تثبيت كنيم و به تدريج برايت بخوانيم." سوره فرقان، آيه 32". (2) بگو هان اى مردم من فرستاده خدا به سوى شمايم، خدايى كه ملك آسمانها و زمين از آن او است." سوره اعراف، آيه 158" (3) و اين قرآن بر من نازل شده تا شما را و هر كس كه نداى من به او برسد انذار كنم." سوره انعام، آيه 19" (4) و ما تو را نفرستاديم مگر بخاطر اينكه براى همه مردم جهان رحمت باشى." سوره انبياء، آيه 107".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 254

و همه مكانها را مى‏رساند:" وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ" «1»،" وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ" «2»، و اين دو آيه عموميت دعوت آن جناب نسبت به همه زمانها و مكانها را نيز مى‏رسانند و اگر خواننده محترم بخواهد به بحث مفصل از تك تك اين آيات اطلاع پيدا كند بايد به تفسير خود آن آيات در اين كتاب مراجعه نمايد. و به هر حال پس نبوت آن جناب عمومى بود و اگر كسى در وسعت معارف و قوانين اسلام دقت نمايد و نيز در نظر بگيرد كه در ايام نزول قرآن و بعثت آن جناب، دنيا در چه وضعى به سر مى‏برد و ظلمت جهل و قذارت و پليدى فساد و ظلم تا چه حد رسيده بود، هيچ ترديدى برايش باقى نمى‏ماند كه در آن روز ممكن نبوده كه اسلام يك باره شرك و فساد را از دنيا ريشه كن كند و تصديق مى‏كند كه لازم بوده دعوت را در ميان بعضى از طوائف ساكنان زمين، شروع كند و بناچار اين طايفه همان قوم خود رسول اللَّه باشد، آن گاه بعد از آنكه دين خدا در ميان عرب جاى خود را باز كرد به تدريج در بين غير عرب هم راه يابد هم چنان كه همين طور شد و خداى تعالى در اين باره فرموده:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ" «3». و نيز فرموده:" وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى‏ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ" «4»، و آياتى هم كه دلالت مى‏كند بر اينكه دعوت اسلام و انذارش ارتباطى با عرب دارد، بيش از اين دلالت ندارد كه عرب هم يكى از طوايفى است كه بايد بوسيله قرآن دعوت و انذار شوند و همچنين آياتى كه در تحدى «5» به قرآن نازل شده (و مثلا مى‏فرمايد: اگر شك داريد كه اين قرآن از ناحيه خدا است همه جمع شويد و يك سوره مثل آن را بياوريد" مترجم") هيچ دلالتى ندارد بر اينكه روى سخن در سراسر قرآن متوجه خصوص عرب است، چون عرب است كه با زبان قرآن سخن مى‏گويد و اگر بخواهد مى‏تواند (كه البته نمى‏تواند و نتوانست) سوره‏اى مثل قرآن درست كند، چون اولا همه آيات تحدى فقط به بلاغت نظر ندارد و ثانيا اگر در بعضى از آيات‏ __________________________________________________ (1) و اينكه اين كتاب محققا كتابى است شكست ناپذير، نه در عصر نزولش باطل در آن راه مى‏يابد و نه در اعصار بعد از نزولش، نازل شده‏اى است از ناحيه خداى حكيم و ستوده." سوره فصلت، آيه 42". (2) ليكن او فرستاده خدا و خاتم پيامبران است." سوره احزاب، آيه 40" (3) ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان قومش، تا دين خدا را براى آنان بيان كند." سوره ابراهيم آيه 4" (4) و اگر اين دين و اين قرآن را بر بعضى از افراد عجم نازل مى‏كرديم تا او قرآن را بر عرب بخواند هرگز عرب بوى ايمان نمى‏آورد" سوره شعرا آيه: 199". (5) آيات تحدى آياتى است كه دشمن را به مقابله و برابرى مى‏خواند كه اگر مى‏توانند حتى يك سوره مثل سوره، قرآن را بياورند.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 255

تحدى در خصوص بلاغت تحدى شده، از اين باب بوده كه زبان عرب، زبان قرآن بوده و به حكم آيه:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ" بايد هم قرآن به زبان عرب باشد و به حكم آيه:" نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَيْنا إِلَيْكَ هذَا الْقُرْآنَ" «1» و آيه:" وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ، عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ" «2». هيچ زبانى غير زبان عرب نمى‏توانسته معانى و مقاصد ذهنيه را قالب گيرى كند و به نحو اتم و اكمل در ذهن شنونده منتقل سازد و به همين جهت خداى سبحان براى كتاب عزيز خود از ميان همه زبانها، زبان عربى را انتخاب كرده و فرمود:" إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ" «3». [مراحل مختلف دعوت و رعايت تدريج در كيفيت دعوت و مراحل آن‏] خلاصه اينكه خداى عز و جل به رسول گراميش دستور داد تا بعد از قيام به اصل دعوت، نخست از عشيره و قوم خود آغاز كند و فرمود:" وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ" «4»، و رسول خدا (ص) هم اين دستور را امتثال نموده همه را به قبول دعوت خود خواند و وعده داد كه هر كس اول لبيك گويد او جانشين من خواهد بود، كه (در هر سه روز و سه نوبت هنگام ارائه اين پيشنهاد) على ع دعوتش را لبيك گفت و رسول خدا (ص) به وعده خود وفا نموده و آن جناب را وصى خود كرد و بقيه عشيره‏اش بطورى كه در كتب حديث آمده مسخره‏اش كردند «5». كتب تاريخ و سيره، اين ماجرا را ضبط كرده و نوشته‏اند كه بعد از على ع، افرادى از خاندان رسول اللَّه (ص) مانند: خديجه همسرش و حمزة بن عبد المطلب عمويش و ابو طالب عموى ديگرش به وى ايمان آوردند و داستان ايمان آوردن ابو طالب را تواريخ شيعه روايت كرده‏اند و در اشعار خود آن جناب هم عباراتى به صراحت ديده مى‏شود «6». __________________________________________________ (1) ما با اين قرآن كه به تو وحى كرديم بهترين داستانها را برايت سروديم." سوره يوسف، آيه 3". (2) و اينكه اين قرآن نازل شده، از ناحيه رب العالمين است و روح الأمين آن را بر قلب تو نازل كرده، تا از منذرين باشى، آن هم به زبان عربى و آشكار." سوره شعرا، آيه 195" (3) ما آن را قرآنى عربى كرديم تا شايد شما بشر در آن تعقل كنيد." سوره زخرف، آيه 3". (4) انذار را نخست از عشيره خود، آن هم نزديك‏ترين آنان، شروع كن" سوره شعرا، آيه 214". (5) خواننده محترم براى توضيح بيشتر به جلد ششم بحار الانوار و سيره ابن هشام و كتب ديگر مراجعه نمايد. (6) توضيح مطلب را مى‏توانيد در كتاب ديوان ابو طالب مطالعه فرمائيد.

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 256

و اگر ابو طالب تظاهر به ايمان نكرد، براى اين بود كه به اصطلاح بى طرفى را رعايت نموده و بتواند از آن جناب حمايت كند. آن گاه خداوند متعال آن جناب را دستور داد تا دعوت خود را توسعه داده، به غير عشيره‏اش هم برساند و همچنين از اهل شهر خودش به شهرهاى اطراف ببرد و در اين باره فرمود: " وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى‏ وَ مَنْ حَوْلَها" «1». و نيز فرموده:" لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ، لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ" «2». و باز فرموده:" وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ" «3»، و اين آيه يكى از (روشن‏ترين) شواهدى است بر اينكه دعوت اسلامى مخصوص عرب نبوده، بلكه حكمت و مصلحت اقتضا مى‏كرده است كه از عرب شروع شود. خداى تعالى سپس آن جناب را دستور داده است. كه دعوتش را در تمامى دنيا و همه مردم (چه صاحبان اديان و چه غير آنان) توسعه دهد و دليل بر اين معنا آيات قبل است نظير آيه: " قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً" «4» و آيه:" وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ" «5» و آيات ديگرى كه نقلش گذشت. سوم: رعايت تدريج در دعوت و طرز ارشاد و كيفيت اجرا و عملى كردن دعوت است كه در مرحله نخست دعوت را با زبان و سپس با كناره گيرى از معاشرت و سخن گفتن با كفار و سرانجام در مرحله سوم با جهاد و توسل به زور انجام داده است. اما دعوت به زبان همان طريقه‏اى است كه از تمامى قرآن كريم استفاده مى‏شود، زيرا كه به وضوح مى‏بينيم خداى سبحان آن جناب را دستور داده تا با ملاطفت و نرمى دعوت خود را به گوش مردم برساند و فرموده:" قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ" «6». و نيز فرموده:" وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِلْمُؤْمِنِينَ" «7». __________________________________________________ (1)" سوره شورا، آيه 7" (2) تا مردمى را انذار كنى كه قبل از تو انذار كننده و بيم دهنده‏اى برايشان نيامده بود، باشد كه راه را بيابند." سوره سجده، آيه 3". (3) اين قرآن به من وحى شد تا شما را و هر كسى را كه ندايم به او برسد انذار كنم." سوره انعام، آيه 19" (4)" سوره اعراف، آيه 158" (5) سوره احزاب، آيه 40" (6) (اى پيامبر) بگو من نيز بشرى هستم مثل شما، با اين تفاوت كه به من وحى مى‏شود." سوره كهف، آيه 110". (7) پر و بالت را از در تواضع براى مؤمنين بگستران." سوره حجر، آيه 88".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 257

و باز فرموده:" وَ لا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ، فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ" «1» همچنين در آيه ديگر فرموده:" وَ لا تَمْنُنْ تَسْتَكْثِرُ" «2» و از اين قبيل سفارش‏ها در قرآن كريم زياد است. و نيز به رسول خدا دستور داد كه در" دعوت زبانى" فنون بيان را به كار ببرد يعنى در هر جا به مقتضاى فهم و استعداد شنونده سخن بگويد:" ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ" «3». و اما دعوت سلبى، عبارت از اين بود كه به مؤمنين دستور داد در دين و رفتار خود از كافران كناره گيرى كنند و در تشكيل مجتمع اسلامى كفار را جزء خود ندانند و دين هيچ كس ديگر را كه معتقد به توحيد نيست با دين خود مخلوط نسازند و عمل هيچ غير مسلمان را- البته در صورتى كه معصيت و يا رذيله‏اى از رذائل اخلاقى باشد- با اعمال خود مخلوط نكنند مگر آن مقدارى را كه ضرورت زندگى آن را ايجاب كند، و در اين باب به آيات زير توجه فرمائيد: " لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ" «4». " فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ وَ لا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِياءَ، ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ" «5». " فَلِذلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ، وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ قُلْ آمَنْتُ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنْ كِتابٍ وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ لا حُجَّةَ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ اللَّهُ يَجْمَعُ بَيْنَنا وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ" «6». __________________________________________________ (1) خوبى و بدى يكسان نيست، باطل را به بهترين وجهش دفع كن، كه اگر چنين كنى خواهى ديد همان كس كه بين تو و او عداوت است، مثل يك دوست حامى تو شده است." سوره فصلت، آيه 34". (2) از بسيار ارزنده ديدن خدمات خود، بر مردم منت مگذار." سوره مدثر، آيه 6". (3) مردم را با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن، و با طريقى كه بهتر از آن نباشد با ايشان مجادله نما." سوره نحل، آيه 125". (4)" سوره كافرون، آيه 6". (5) تو و هر كه با تو به سوى خدا روى آورده، در برابر ماموريت‏هاى خود استقامت كنيد و نيز در آن افراط نكنيد كه خدا به آنچه مى‏كنيد بينا است و از اعتماد و نزديكى كردن به ستمكاران بر حذر باشيد كه آتش شما را هم مى‏گيرد، آن وقت غير از خدا از انواع اوليا هيچ ولى و يارى نخواهيد داشت." سوره هود، آيه 113". (6) پس به همين جهت و بدين سوى دعوت كن و در برابر ماموريت‏هايت استقامت به خرج بده، و زنهار هواهاى آنان را پيروى مكن، و بگو من تنها به كتابى كه خدا نازل كرده است ايمان دارم و مامور شده‏ام در بين شما افراد بشر عدالت بر قرار سازم، پروردگار ما و پروردگار شما اللَّه است، اعمال ما مال ما و اعمال شما مال شما، هيچ حجتى بين ما و بين شما نيست، آن خدا است كه بين ما و شما جمع خواهد كرد و بازگشت همه ما به سوى او است." سوره شورا، آيه 15".

                       ترجمه تفسير الميزان، ج‏4، ص: 258

" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ، تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ، وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ ... لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ، وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ، إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ، وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ، وَ ظاهَرُوا عَلى‏ إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ" «1»، و آيات قرآنى در معناى تبرى و كناره‏گيرى از دشمنان دين بسيار است كه در واقع معناى تبرى و كيفيت و خصوصيت آن را بيان مى‏كند.