گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۳: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
 
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۴۲: خط ۴۲:
البته اين معناى ملك در ظرف اجتماع است، كه (مانند ساير قوانين اجتماع) امرى وضعى و اعتبارى است، نه حقيقى. الا اين كه اين امر اعتبارى از يك امر حقيقى گرفته شده، كه آن را نيز ملك مى ناميم. توضيح اين كه: ما در خود چيزهایى سراغ داريم كه به تمام معناى كلمه، و حقيقتا ملك ما هستند و وجودشان قائم به وجود ما است. مانند اجزای بدن ما، و قواى بدنى ما، بينایى ما، و چشم ما، شنوایى ما،و گوش ما، چشایى ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بويایى ما، و بينى ما، و نيز دست و پا و ساير اعضاى بدن ما، كه حقيقتا مال ما هستند، و مى شود گفت مال ما هستند. چون وجودشان قائم به وجود ما است. اگر ما نباشيم، چشم و گوش ما جداى از وجود ما، هستى عليحده اى ندارند. و معناى اين ملك همين است كه گفتيم:  
البته اين معناى ملك در ظرف اجتماع است، كه (مانند ساير قوانين اجتماع) امرى وضعى و اعتبارى است، نه حقيقى. الا اين كه اين امر اعتبارى از يك امر حقيقى گرفته شده، كه آن را نيز ملك مى ناميم. توضيح اين كه: ما در خود چيزهایى سراغ داريم كه به تمام معناى كلمه، و حقيقتا ملك ما هستند و وجودشان قائم به وجود ما است. مانند اجزای بدن ما، و قواى بدنى ما، بينایى ما، و چشم ما، شنوایى ما،و گوش ما، چشایى ما، و دهان ما، لامسه ما، و پوست بدن ما، بويایى ما، و بينى ما، و نيز دست و پا و ساير اعضاى بدن ما، كه حقيقتا مال ما هستند، و مى شود گفت مال ما هستند. چون وجودشان قائم به وجود ما است. اگر ما نباشيم، چشم و گوش ما جداى از وجود ما، هستى عليحده اى ندارند. و معناى اين ملك همين است كه گفتيم:  


*اولا: هستي شان قائم به هستى ما است.
*اولا: هستی شان قائم به هستى ما است.
   
   
* و ثانيا: جدا و مستقل از ما، وجود ندارند.
* و ثانيا: جدا و مستقل از ما، وجود ندارند.
خط ۵۶: خط ۵۶:
و نيز پر واضح است كه ملك حقيقى، جداى از تدبير تصور ندارد. چون ممكن نيست فرضا كره زمين با همه موجودات زنده و غير زنده روى آن در هستى خود محتاج به خدا باشد، ولى در آثار هستى مستقل از او و بى نياز از او باشد. وقتى خدا مالك همه هستى ها است، هستى كره زمين از او است، و هستى حيات روى آن، و تمامى آثار حيات از او است. در نتيجه، پس تدبير امر زمين و موجودات در آن، و همه عالم از او خواهد بود. پس او رب تمامى ماسواى خويش ‍ است، چون كلمه «رب» به معناى مالك مدبر است.
و نيز پر واضح است كه ملك حقيقى، جداى از تدبير تصور ندارد. چون ممكن نيست فرضا كره زمين با همه موجودات زنده و غير زنده روى آن در هستى خود محتاج به خدا باشد، ولى در آثار هستى مستقل از او و بى نياز از او باشد. وقتى خدا مالك همه هستى ها است، هستى كره زمين از او است، و هستى حيات روى آن، و تمامى آثار حيات از او است. در نتيجه، پس تدبير امر زمين و موجودات در آن، و همه عالم از او خواهد بود. پس او رب تمامى ماسواى خويش ‍ است، چون كلمه «رب» به معناى مالك مدبر است.


معنى «'''عالَمين '''»
* معنى «'''عالَمين '''»:


«و اما كلمه عالمين»: اين كلمه جمع «عالّم» به فتحه لام است، و معنايش آنچه ممكن است كه با آن علم يافت است، كه وزن آن وزن قالب، و خاتم، و طابع است. يعنى آنچه با آن قالب مى زنند، و مُهر و موم مى زنند، و امضاء مى كنند. و معلوم است كه معناى اين كلمه شامل تمامى موجودات مى شود. هم تك تك موجودات را مى توان عالم خواند، و هم نوع نوع آنها را. مانند عالم جماد، و عالم نبات، و عالم حيوان، و عالم انسان، و هم صنف صنف هر نوعى را، مانند عالم عرب، و عالم عجم.
«و امّا كلمه عالَمين»: اين كلمه جمع «عالّم» به فتحه لام است، و معنايش آنچه ممكن است كه با آن علم يافت است، كه وزن آن وزن قالب، و خاتم، و طابع است. يعنى آنچه با آن قالب مى زنند، و مُهر و موم مى زنند، و امضا مى كنند. و معلوم است كه معناى اين كلمه شامل تمامى موجودات مى شود. هم تك تك موجودات را مى توان عالم خواند، و هم نوع نوع آن ها را. مانند عالم جماد، و عالم نبات، و عالم حيوان، و عالم انسان، و هم صنف صنف هر نوعى را، مانند عالم عرب، و عالم عجم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۵ </center>
و اين معناى دوم كه كلمه عالّم به معناى صنف صنف انسان ها باشد، با مقام آيات كه مقام شمردن اسماء حسناى خدا است، تا مى رسد به «'''مالك يوم الدين '''» مناسب تر است. چون مراد از «يوم الدين»، روز قيامت است. چون «دين» به معناى جزاء است، و جزاء در روز قيامت مخصوص به انسان و جن است. پس معلوم مى شود مراد از «عالّمين» هم، عوالم انس و جن و جماعت هاى آنان است.
و اين معناى دوم كه كلمه عالّم به معناى صنف صنف انسان ها باشد، با مقام آيات كه مقام شمردن اسماء حسناى خدا است، تا مى رسد به «'''مالك يوم الدين '''» مناسب تر است. چون مراد از «يوم الدين»، روز قيامت است. چون «دين» به معناى جزاء است، و جزاء در روز قيامت مخصوص به انسان و جن است. پس معلوم مى شود مراد از «عالّمين» هم، عوالم انس و جن و جماعت هاى آنان است.
و همين كه كلمه نامبرده در هر جاى قرآن آمده، به اين معنا آمده، خود مؤيد احتمال ما است، كه در اين جا هم، «عالّمين» به معناى عالم اصناف انسان ها است. مانند آيه: «'''و اصطفيك على نساء العالمين '''»، (تو را بر همه زنان عالميان اصطفاء كرد)، و آيه: «'''ليكون للعالمين نذيرا'''»، (تا براى عالميان بيم رسان باشد)، و آيه: «'''أتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من أحد من العالمين ؟'''» (آيا به سر وقت گناه زشتى مى رويد، كه قبل از شما احدى از عالميان چنان كار نكرده است).
 
و همين كه كلمه نامبرده در هر جاى قرآن آمده، به اين معنا آمده، خود مؤيد احتمال ما است، كه در اين جا هم، «عالّمين» به معناى عالم اصناف انسان ها است. مانند آيه: «'''و اصطفيك على نساء العالمين '''»، (تو را بر همه زنان عالميان اصطفاء كرد)، و آيه: «'''ليكون للعالمين نذيرا'''»، (تا براى عالميان بيم رسان باشد)، و آيه: «'''أتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من أحد من العالَمين ؟'''» (آيا به سر وقت گناه زشتى مى رويد، كه قبل از شما احدى از عالميان چنان كار نكرده است).
فرق بين مالك و ملك و اينكه قرائت «'''مالك يوم الدين '''»  بهتر به نظر مى رسد
فرق بين مالك و ملك و اينكه قرائت «'''مالك يوم الدين '''»  بهتر به نظر مى رسد
و اما «مالك يوم الدين»: در سابق معناى مالك را گفتيم، و اين كلمه اسم فاعل از «مِلك» - به كسره ميم - است، و اما «مّلِك» - به فتحه ميم و كسره لام - صفت مشبهه از «مُلك» - به ضم ميم- است، به معناى سلطنت و نيروى اداره نظام قومى، و مالكيت و تدبير امور قوم است، نه مالكيت خود قوم. و به عبارتى ديگر: ملك، مالك مردم نيست، بلكه مالك امر و نهى و حكومت در آنان است.
و اما «مالك يوم الدين»: در سابق معناى مالك را گفتيم، و اين كلمه اسم فاعل از «مِلك» - به كسره ميم - است، و اما «مّلِك» - به فتحه ميم و كسره لام - صفت مشبهه از «مُلك» - به ضم ميم- است، به معناى سلطنت و نيروى اداره نظام قومى، و مالكيت و تدبير امور قوم است، نه مالكيت خود قوم. و به عبارتى ديگر: ملك، مالك مردم نيست، بلكه مالك امر و نهى و حكومت در آنان است.


البته هر يك از مفسرين و قاريان كه يك طرف را گرفته اند، براى آن وجوهى از تأييد نيز درست كرده اند، و هرچند هر دو معناى از سلطنت، يعنى سلطنت بر مُلك به ضمه، و مِلك به كسره، در حق خداي تعالى ثابت است، الا آن كه مُلك به ضمه ميم را مى شود به زمان منسوب كرد و گفت: ملك عصر فلان، و پادشاه قرن چندم، ولى مِلك به كسره ميم به زمان منسوب نمى شود. هيچ وقت نمى گويند: مالك قرن چندم، مگر به عنايتى دور از ذهن. در آيه مورد بحث هم، ملك را به روز جزا نسبت داده، و فرموده: «ملك يوم الدين»: پادشاه روز جزا. و در جاى ديگر باز فرموده: «'''لمن الملك اليوم لله الواحد القهار'''»، (امروز ملك از كيست؟ از خداى واحد قهار). به همين دليل، قرائت «مّلِك يوم الدين» بهتر به نظر مى رسد.
البته هر يك از مفسّران و قاريان كه يك طرف را گرفته اند، براى آن وجوهى از تأييد نيز درست كرده اند، و هرچند هر دو معناى از سلطنت، يعنى سلطنت بر مُلك به ضمه، و مِلك به كسره، در حق خداي تعالى ثابت است، الا آن كه مُلك به ضمه ميم را مى شود به زمان منسوب كرد و گفت: ملك عصر فلان، و پادشاه قرن چندم، ولى مِلك به كسره ميم به زمان منسوب نمى شود. هيچ وقت نمى گويند: مالك قرن چندم، مگر به عنايتى دور از ذهن. در آيه مورد بحث هم، ملك را به روز جزا نسبت داده، و فرموده: «ملك يوم الدين»: پادشاه روز جزا. و در جاى ديگر باز فرموده: «'''لمن الملك اليوم لله الواحد القهار'''»، (امروز ملك از كيست؟ از خداى واحد قهار). به همين دليل، قرائت «مّلِك يوم الدين» بهتر به نظر مى رسد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۶ </center>
<span id='link34'><span>
<span id='link34'><span>
خط ۷۱: خط ۷۳:
==بحث روايتى ==
==بحث روايتى ==
در كتاب عيون اخبارالرضا، و در كتاب معانى، از حضرت رضا عليه السلام روايت آورده اند كه در معناى جمله «بسم اللّه» فرمود: معنايش اين است كه من خود را به داغ و علامتى از علامت هاى خدا داغ مى زنم و آن داغ، «عبادت» است ( تا همه بدانند من بنده چه كسى هستم. شخصى پرسيد: سمة (داغ) چيست؟ فرمود: علامت.
در كتاب عيون اخبارالرضا، و در كتاب معانى، از حضرت رضا عليه السلام روايت آورده اند كه در معناى جمله «بسم اللّه» فرمود: معنايش اين است كه من خود را به داغ و علامتى از علامت هاى خدا داغ مى زنم و آن داغ، «عبادت» است ( تا همه بدانند من بنده چه كسى هستم. شخصى پرسيد: سمة (داغ) چيست؟ فرمود: علامت.
مؤلف: و اين معنا در مثل فرزندى است كه از معناى قبلى ما متولد شده. چون ما در آن جا گفتيم: باء در «بسم اللّه» باء ابتداء است. چون بنده خدا، عبادت خود را به داغى از داغ هاى خدا علامت مى زند، بايد خود را هم كه عبادتش ‍ منسوب به آن است، به همان داغ، داغ بزند.
 
مؤلّف: و اين معنا در مثل فرزندى است كه از معناى قبلى ما متولد شده. چون ما در آن جا گفتيم: باء در «بسم اللّه» باء ابتداء است. چون بنده خدا، عبادت خود را به داغى از داغ هاى خدا علامت مى زند، بايد خود را هم كه عبادتش ‍ منسوب به آن است، به همان داغ، داغ بزند.


و در تهذيب از امام صادق عليه السلام، و در عيون و تفسير عياشى از حضرت رضا عليه السلام روايت آورده اند كه فرمود: اين كلمه به اسم اعظم خدا نزديك تر است از مردمك چشم به سفيدى آن.
و در تهذيب از امام صادق عليه السلام، و در عيون و تفسير عياشى از حضرت رضا عليه السلام روايت آورده اند كه فرمود: اين كلمه به اسم اعظم خدا نزديك تر است از مردمك چشم به سفيدى آن.


مؤلف: و به زودى معناى روايت در پيرامون «اسم اعظم» خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى. و در كتاب عيون از امير المؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: كلمه «بسم اللّه الرحمن الرحيم»، جزء سوره فاتحه الكتاب است، و رسول خدا(ص) همواره آن را مي خواند، و آيه اول سوره به حسابش مى آورد، و فاتحة الكتاب را سبع المثانى مى ناميد.
مؤلّف: و به زودى معناى روايت در پيرامون «اسم اعظم» خواهد آمد إن شاء اللّه تعالى. و در كتاب عيون از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده كه فرمود: كلمه «بسم اللّه الرحمن الرحيم»، جزء سوره فاتحة الكتاب است، و رسول خدا(ص) همواره آن را مي خواند، و آيه اول سوره به حسابش مى آورد، و فاتحة الكتاب را سبع المثانى مى ناميد.
 
* مؤلّف: و از طرق اهل سنت و جماعت، نظير اين معنا روايت شده است.
 
مثلا دار قطنى از ابى هريره حديث كرده كه گفت: رسول اللّه(ص) فرمود: چون سوره حمد را مي خوانيد، «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را هم يكى از آياتش بدانيد و آن را بخوانيد. چون سوره حمد، اُمّ القرآن، و سبع المثانى است، بسم اللّه الرحمن الرحيم، يكى از آيات اين سوره است.


مؤلّف: و از طرق اهل سنت و جماعت، نظير اين معنا روايت شده است. مثلا دار قطنى از ابى هريره حديث كرده كه گفت: رسول اللّه(ص) فرمود: چون سوره حمد را مي خوانيد، «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را هم يكى از آياتش بدانيد و آن را بخوانيد. چون سوره حمد، اُمّ القرآن، و سبع المثانى است، بسم اللّه الرحمن الرحيم، يكى از آيات اين سوره است.
و در خصال از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت ايشان فرمودند: اين مردم را چه مي شود؟ خدا آنان را بكشد، به بزرگترين آيه از آيات خدا پرداخته و پنداشتند كه گفتن آن آيه بدعت است.
و در خصال از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت ايشان فرمودند: اين مردم را چه مي شود؟ خدا آنان را بكشد، به بزرگترين آيه از آيات خدا پرداخته و پنداشتند كه گفتن آن آيه بدعت است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۷ </center>
خط ۸۴: خط ۹۰:
مؤلّف: روايات از ائمه اهل بيت عليهم السلام در اين معنا بسيار زياد است، كه همگى دلالت دارند بر اين كه: «بسم اللّه» جزء هر سوره از سوره هاى قرآن است، مگر سوره برائت، كه بسم اللّه ندارد. و در روايات اهل سنت و جماعت نيز رواياتى آمده كه بر اين معنا دلالت دارند.
مؤلّف: روايات از ائمه اهل بيت عليهم السلام در اين معنا بسيار زياد است، كه همگى دلالت دارند بر اين كه: «بسم اللّه» جزء هر سوره از سوره هاى قرآن است، مگر سوره برائت، كه بسم اللّه ندارد. و در روايات اهل سنت و جماعت نيز رواياتى آمده كه بر اين معنا دلالت دارند.


از آن جمله: در صحيح مسلم از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: در همين لحظه پيش، سوره اى بر من نازل شد. آنگاه شروع كردند به خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحيم». و از ابى داود از ابن عباس روايت كرده كه گفت: (وى حديث را صحيح دانسته)، رسول خدا(ص) غالبا اول و آخر سوره را نمى فهميد كجا است، تا آن كه آيه «بسم اللّه الرحمن الرحيم» نازل مي شد (و بين دو سوره قرار مي گرفت).
از آن جمله: در صحيح مسلم، از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا(ص) فرمود: در همين لحظه پيش، سوره اى بر من نازل شد. آنگاه شروع كردند به خواندن «بسم اللّه الرحمن الرحيم». و از ابى داود از ابن عباس روايت كرده كه گفت: (وى حديث را صحيح دانسته)، رسول خدا(ص) غالبا اول و آخر سوره را نمى فهميد كجا است، تا آن كه آيه «بسم اللّه الرحمن الرحيم» نازل مي شد (و بين دو سوره قرار مي گرفت).
مؤلف: اين معنا به طرق شيعه از امام باقر عليه السلام روايت شده.
* مؤلف: اين معنا به طرق شيعه از امام باقر عليه السلام روايت شده.


دو روايت درباره «'''رحمان '''» و «'''رحيم '''» و سخنى پيرامون آن دو
* دو روايت درباره «'''رحمان '''» و «'''رحيم '''» و سخنى پيرامون آن دو:


و در كافى و كتاب توحيد، و كتاب معانى، و تفسير عياشى، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در حديثى فرمود: «اللّه»، اله هر موجود، و «رحمان» رحم كننده به تمامى مخلوقات خود، و «رحيم» رحم كننده به خصوص مومنين است.
و در كافى و كتاب توحيد، و كتاب معانى، و تفسير عياشى، از امام صادق عليه السلام روايت شده كه در حديثى فرمود: «اللّه»، اله هر موجود، و «رحمان» رحم كننده به تمامى مخلوقات خود، و «رحيم» رحم كننده به خصوص مومنين است.
و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «رحمان» اسم خاص است به صفت عام، و «رحيم» اسم عام است به صفت خاص.
و از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود: «رحمان» اسم خاص است به صفت عام، و «رحيم» اسم عام است به صفت خاص.


مؤلف: از بياني كه ما در سابق داشتيم، روشن شد كه چرا «رحمان» عام است، و مؤمن و كافر را شامل مي شود، ولى «رحيم» خاص است و تنها شامل حال مؤمن مى گردد. و اما اين كه در حديث بالا فرمود: «رحمان»، اسم خاص است به صفت عام و «رحيم»، اسم عام است به صفت خاص، گويا مرادش اين باشد كه: «رحمان»، هرچند مؤمن و كافر را شامل مي شود، ولى رحمتش خاص دنيا است و «رحيم»، هرچند عام است، و رحمتش هم دنيا را مى گيرد و هم آخرت را، ولى مخصوص مؤمنين است. و به عبارتى ديگر: «رحمان»، مختص است به افاضه تكوينيه، كه هم مؤمن را شامل مي شود و هم كافر را، و «رحيم»، هم افاضه تكوينى را شامل است و هم تشريعى را، كه بابش باب هدايت و سعادت است و مختص ‍ است به مؤمنين. براى اين كه ثبات و بقا، مختص به نعمت هایی است كه به مؤمنين افاضه مي شود، همچنان كه فرمود: «'''و العاقبه للمتقين '''».
مؤلّف: از بياني كه ما در سابق داشتيم، روشن شد كه چرا «رحمان» عام است، و مؤمن و كافر را شامل مي شود، ولى «رحيم» خاص است و تنها شامل حال مؤمن مى گردد. و اما اين كه در حديث بالا فرمود: «رحمان»، اسم خاص است به صفت عام و «رحيم»، اسم عام است به صفت خاص، گويا مرادش اين باشد كه:
 
«رحمان»، هرچند مؤمن و كافر را شامل مي شود، ولى رحمتش خاص دنيا است و «رحيم»، هرچند عام است، و رحمتش هم دنيا را مى گيرد و هم آخرت را، ولى مخصوص مؤمنين است. و به عبارتى ديگر: «رحمان»، مختص است به افاضه تكوينيه، كه هم مؤمن را شامل مي شود و هم كافر را، و «رحيم»، هم افاضه تكوينى را شامل است و هم تشريعى را، كه بابش باب هدايت و سعادت است و مختص ‍ است به مؤمنين. براى اين كه ثبات و بقا، مختص به نعمت هایی است كه به مؤمنين افاضه مي شود، همچنان كه فرمود: «'''و العاقبة للمتّقين '''».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۸ </center>
دو روايت در ارتباط با «'''الحمد لله '''» از معصومين عليهم السلام
* دو روايت در ارتباط با «'''الحمد لله '''» از معصومين عليهم السلام:


و در كشف الغمه از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: پدرم استرى را گم كرد و فرمود: اگر خدا آن را به من بر گرداند، من او را به ستايش هایى حمد مى گويم، كه از آن راضى شود. اتفاقا چيزى نگذشت كه آن را با زين و لجام آوردند. سوار شد، همين كه لباس هايش را جابه جا و جمع و جور كرد كه حركت كند، سر به آسمان بلند كرد و گفت: «الحمد لله»، و ديگر هيچ نگفت. آنگاه فرمود: در ستايش خدا از هيچ چيز فرو گذار نكردم، چون تمامى ستايش ها را مخصوص او كردم. هيچ حمدى نيست مگر آن كه خدا هم داخل در آن است.
و در كشف الغمّه، از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: پدرم استرى را گم كرد و فرمود: اگر خدا آن را به من بر گرداند، من او را به ستايش هایى حمد مى گويم، كه از آن راضى شود. اتفاقا چيزى نگذشت كه آن را با زين و لجام آوردند. سوار شد، همين كه لباس هايش را جابه جا و جمع و جور كرد كه حركت كند، سر به آسمان بلند كرد و گفت: «الحمد لله»، و ديگر هيچ نگفت. آنگاه فرمود: در ستايش خدا از هيچ چيز فرو گذار نكردم، چون تمامى ستايش ها را مخصوص او كردم. هيچ حمدى نيست مگر آن كه خدا هم داخل در آن است.


مؤلّف: در عيون، از على عليه السلام روايت شده كه: شخصى از آن جناب، از تفسير كلمه «الحمد لله» پرسيد. حضرت فرمود: خدای تعالى، بعضى از نعمت هاى خود را آن هم سربسته و دربسته و به طوراجمال براى بندگان خود معرفى كرده، چون نمي توانستند نسبت به همگى آن ها معرفت يابند و به طور تفصيل بدان وقوف يابند، چون عدد آن ها بيش از حد آمار و شناختن است. لذا به ايشان دستور داد تنها بگويند: «'''الحمد لله على ما أنعم به علينا'''».
مؤلّف: در عيون، از على عليه السلام روايت شده كه: شخصى از آن جناب، از تفسير كلمه «الحمد لله» پرسيد. حضرت فرمود: خدای تعالى، بعضى از نعمت هاى خود را آن هم سربسته و دربسته و به طوراجمال براى بندگان خود معرفى كرده، چون نمي توانستند نسبت به همگى آن ها معرفت يابند و به طور تفصيل بدان وقوف يابند، چون عدد آن ها بيش از حد آمار و شناختن است. لذا به ايشان دستور داد تنها بگويند: «'''الحمد لله على ما أنعم به علينا'''».


مؤلّف: اين حديث اشاره دارد به آنچه گذشت، كه گفتيم: حمد از ناحيه بنده، در حقيقت يادآورى خداست، اما به نيابت، تا رعايت ادب را كرده باشد.
* مؤلّف: اين حديث اشاره دارد به آنچه گذشت، كه گفتيم: حمد از ناحيه بنده، در حقيقت يادآورى خداست، اما به نيابت، تا رعايت ادب را كرده باشد.
<span id='link37'><span>
<span id='link37'><span>


==بحث فلسفى ==
==بحث فلسفى ==
<span id='link38'><span>
<span id='link38'><span>
==بيان عقلى اين كه هر ثناء و حمدى به حمد خدا منتهى مى شود ==
==بيان عقلى اين كه: هر ثنا و حمدى به حمد خدا منتهى مى شود ==
برهان هاى عقلى قائم است بر اين كه: استقلال معلول در ذاتش و در تمامى شئونش همه به خاطر و به وسيله علت است و هر كمالي كه دارد، سايه اي است از هستى علتش. پس اگر براى حسن و جمال، حقيقتى در وجود باشد، كمال آن و استقلالش از آنِ خداى واجب الوجود متعالى است. براى اين كه او است علتى كه تمامى علل به او منتهى مى شوند.
برهان هاى عقلى قائم است بر اين كه: استقلال معلول در ذاتش و در تمامى شئونش همه به خاطر و به وسيله علت است و هر كمالي كه دارد، سايه اي است از هستى علتش. پس اگر براى حسن و جمال، حقيقتى در وجود باشد، كمال آن و استقلالش از آنِ خداى واجب الوجود متعالى است. براى اين كه او است علتى كه تمامى علل به او منتهى مى شوند.
و ثنا و حمد عبارت از اين است كه: موجود با وجود خودش، كمال موجود ديگرى را نشان دهد. البته موجود ديگرى كه همان علت او است، و چون تمامى كمال ها از تمامى موجودات به خداى تعالى منتهى مى شود، پس حقيقت هر ثنا و حمدى هم به او راجع مى شود و به او منتهى مى گردد. پس بايد گفت: «الحمد لله رب العالمين».
 
و ثنا و حمد عبارت از اين است كه: موجود با وجود خودش، كمال موجود ديگرى را نشان دهد. البته موجود ديگرى كه همان علت او است، و چون تمامى كمال ها از تمامى موجودات به خداى تعالى منتهى مى شود، پس حقيقت هر ثنا و حمدى هم به او راجع مى شود و به او منتهى مى گردد. پس بايد گفت: «الحمد لله ربّ العالمين».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۳۹ </center>
إياك نعبد و إياك نستعين ... كلمه عبد به معناى انسان و يا هر داراى شعور ديگری است كه ملك غير باشد. البته اين كه گفتيم (يا هر داراى شعور)، به خاطر اطلاق عبد به غير انسان با تجريد به معناى كلمه است، كه اگر معناى كلمه را تجريد كنيم، و خصوصيات انسانى را از آن حذف كنيم، باقى مي ماند (هر مملوكي كه ملك غير باشد)، كه به اين اعتبار تمامى موجودات با شعور عبد مى شوند، و به همين اعتبار، خدای تعالى فرموده: «ان كل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا»: (هيچ كس در آسمان ها و زمين نيست مگر آن كه با عبوديت رحمان خواهند آمد).
* إيّاك نعبد و إيّاك نستعين ... :
 
كلمۀ عبد به معناى انسان و يا هر داراى شعور ديگری است كه ملك غير باشد. البته اين كه گفتيم (يا هر داراى شعور)، به خاطر اطلاق عبد به غير انسان با تجريد به معناى كلمه است، كه اگر معناى كلمه را تجريد كنيم، و خصوصيات انسانى را از آن حذف كنيم، باقى مي ماند (هر مملوكي كه ملك غير باشد)، كه به اين اعتبار تمامى موجودات با شعور عبد مى شوند، و به همين اعتبار، خدای تعالى فرموده: «إن كلّ من فى السموات و الأرض إلّا آتى الرّحمن عبدا»: (هيچ كس در آسمان ها و زمين نيست مگر آن كه با عبوديت رحمان خواهند آمد).
<span id='link39'><span>
<span id='link39'><span>


==معنى عبادت ==
==معنى عبادت ==
كلمه عبادت از كلمه «عبد» گرفته شده و على القاعده بايد همان معنا را افاده كند، ولكن چه اشتقاق هاى گوناگونى از آن شده، و يا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پيدا كرده، و اين كه جوهرى در كتاب «صحاح» خود گفته كه: اصل عبوديت به معناى خضوع است، معناى لغوى كلمه را بيان نكرده، بلكه لازمه معنى را معناى كلمه گرفته، و گرنه خضوع هميشه با لام متعدى مى شود، و مى گويند: «فلان خضع لفلان»: (فلانى براى فلان كس كُرنش و خضوع كرد)، ولى كلمه «عبادت»، به خودى خود متعدى مى شود و مى گویيم: «إياك نعبد: تو را مى پرستيم». از اين جا معلوم مى شود كه معناى كلمه عبادت خضوع نيست.
كلمه عبادت از كلمه «عبد» گرفته شده و على القاعده بايد همان معنا را افاده كند، ولكن چه اشتقاق هاى گوناگونى از آن شده، و يا معانى گوناگونى بر حسب اختلاف موارد پيدا كرده، و اين كه جوهرى در كتاب «صحاح» خود گفته كه: اصل عبوديت به معناى خضوع است، معناى لغوى كلمه را بيان نكرده، بلكه لازمه معنى را معناى كلمه گرفته، و گرنه خضوع هميشه با لام متعدى مى شود، و مى گويند: «فلان خضع لفلان»: (فلانى براى فلان كس كُرنش و خضوع كرد)، ولى كلمه «عبادت»، به خودى خود متعدى مى شود و مى گویيم: «إيّاك نعبد: تو را مى پرستيم». از اين جا معلوم مى شود كه معناى كلمه عبادت خضوع نيست.
 
و كوتاه سخن اين كه: عبادت و پرستش از آن جایی كه عبارت است از: نشان دادن مملوكيت خويش براى پروردگار، با استكبار نمى سازد، ولى با شرك مى سازد. چون ممكن است دو نفر در مالكيت من و يا اطاعت من شريك باشند. لذا خداى تعالى از استكبار از عبادت نهى نكرده، ولى از شرك ورزيدن به او نهى كرده. چون اولى ممكن نبوده، ولى دومى ممكن بوده است. لذا درباره استكبار به اين عبارت فرموده:


و كوتاه سخن اين كه: عبادت و پرستش از آن جایی كه عبارت است از: نشان دادن مملوكيت خويش براى پروردگار، با استكبار نمى سازد، ولى با شرك مى سازد. چون ممكن است دو نفر در مالكيت من و يا اطاعت من شريك باشند. لذا خداى تعالى از استكبار از عبادت نهى نكرده، ولى از شرك ورزيدن به او نهى كرده. چون اولى ممكن نبوده، ولى دومى ممكن بوده است. لذا درباره استكبار به اين عبارت فرموده: «إن الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين»: (آن هایي كه از عبادت من سر مى پيچند و تكبر مى كنند، به زودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد). و درباره شرك فرموده: «'''و لا يشرك بعبادة ربه أحدا'''»: (و احدى را شريك در عبادت پروردگارش نگيرد). پس معلوم مى شود: شرك را امرى ممكن دانسته، از آن نهى فرموده. چون اگر چيزى ممكن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بيهوده است، به خلاف استكبار از عبوديت كه با عبوديت جمع نمی شود.
«إن الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنّم داخرين»: (آن هایي كه از عبادت من سر مى پيچند و تكبر مى كنند، به زودى با خوارى و ذلت داخل جهنم خواهند شد). و درباره شرك فرموده: «'''و لا يشرك بعبادة ربّه أحدا'''»: (و احدى را شريك در عبادت پروردگارش نگيرد). پس معلوم مى شود: شرك را امرى ممكن دانسته، از آن نهى فرموده. چون اگر چيزى ممكن و مقدور نباشد، نهى از آن هم لغو و بيهوده است، به خلاف استكبار از عبوديت كه با عبوديت جمع نمی شود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۰ </center>
<span id='link40'><span>
<span id='link40'><span>
خط ۱۲۶: خط ۱۳۹:
همچنان كه در عبيد و موالى عرفى چنين است، پاره اى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مى شود، و مى توانيم به او فرمان دهيم كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پاره اى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است)، مملوك ما قرار نمى گيرد. و نيز پاره اى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد و پاره اى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست.
همچنان كه در عبيد و موالى عرفى چنين است، پاره اى از شئون عبد (كه همان كارهاى اختيارى او است)، مملوك ما مى شود، و مى توانيم به او فرمان دهيم كه مثلا باغچه ما را بيل بزند، ولى پاره اى شئون ديگرش (كه همان افعال غير اختيارى او از قبيل بلندى و كوتاهى او است)، مملوك ما قرار نمى گيرد. و نيز پاره اى تصرفات ما در او جائز است، كه گفتيم فلان كار مشروع ما را انجام دهد و پاره اى ديگر (مانند كشتن بدون جرم آنان) براى ما جائز نيست.


وجه تقدم مفعول در «'''إياك نعبد و إياك نستعين '''»
* وجه تقدم مفعول در «'''إيّاك نعبد و إيّاك نستعين '''»:


پس خدای تعالى، مالك على الاطلاق و بدون قيد و شرط ها است و ما و همه مخلوقات، مملوك على الاطلاق و بدون قيد و شرط اویيم. پس در اين جا دو نوع انحصار هست» يكى اين كه «رب» تنها و منحصر در مالكيت است، و دوم اين كه: «عبد» تنها و منحصرا عبد است و جز عبوديت چيزى ندارد. و اين آن معنایى است كه جمله: «إياك نعبد...» برآن دلالت دارد. چون از يكسو مفعول را مقدم داشته، و نفرموده: «نعبدك: مى پرستيمت»، بلكه فرموده: تو را مى پرستيم، يعنى غير تو را نمى پرستيم. و از سوى ديگر، قيد و شرطى براى عبادت نياورده و آن را مطلق ذكر كرده. در نتيجه، معنايش اين مى شود كه: ما به غير از بندگى تو شأنى نداريم. پس تو غير از پرستيده شدن شأنى ندارى و من، غير از پرستيدنت كارى ندارم.
پس خدای تعالى، مالك على الاطلاق و بدون قيد و شرط ها است و ما و همه مخلوقات، مملوك على الاطلاق و بدون قيد و شرط اویيم. پس در اين جا دو نوع انحصار هست» يكى اين كه «رب» تنها و منحصر در مالكيت است، و دوم اين كه: «عبد» تنها و منحصرا عبد است و جز عبوديت چيزى ندارد. و اين آن معنایى است كه جمله: «إياك نعبد...» برآن دلالت دارد. چون از يكسو مفعول را مقدم داشته، و نفرموده: «نعبدك: مى پرستيمت»، بلكه فرموده: تو را مى پرستيم، يعنى غير تو را نمى پرستيم. و از سوى ديگر، قيد و شرطى براى عبادت نياورده و آن را مطلق ذكر كرده. در نتيجه، معنايش اين مى شود كه: ما به غير از بندگى تو شأنى نداريم. پس تو غير از پرستيده شدن شأنى ندارى و من، غير از پرستيدنت كارى ندارم.
خط ۱۳۲: خط ۱۴۵:
نكته ديگر اين كه: ملك از آن جا كه (به بيان گذشته) قوام هستی اش به مالك است، ديگر تصور ندارد كه خودش حاجب و حائل از مالكش باشد، و يا مالكش از او محجوب باشد. مثلا وقتى جناب عالى به خانه زيدى نگاه مى كنى، اين نگاه تو دو جور ممكن است باشد. يكى اين كه: اين خانه، خانه ای است از خانه ها، در اين نظر ممكن است زيد را نبينى، و اصلا به ياد او نباشى. اما اگر نظرت بدان خانه، از اين جهت باشد كه خانه زيد است، در اين صورت ممكن نيست كه از زيد غافل شوى، بلكه با ديدن خانه، زيد را هم ديده اى، چون مالك آن است.
نكته ديگر اين كه: ملك از آن جا كه (به بيان گذشته) قوام هستی اش به مالك است، ديگر تصور ندارد كه خودش حاجب و حائل از مالكش باشد، و يا مالكش از او محجوب باشد. مثلا وقتى جناب عالى به خانه زيدى نگاه مى كنى، اين نگاه تو دو جور ممكن است باشد. يكى اين كه: اين خانه، خانه ای است از خانه ها، در اين نظر ممكن است زيد را نبينى، و اصلا به ياد او نباشى. اما اگر نظرت بدان خانه، از اين جهت باشد كه خانه زيد است، در اين صورت ممكن نيست كه از زيد غافل شوى، بلكه با ديدن خانه، زيد را هم ديده اى، چون مالك آن است.


و از آن جایی كه برايت روشن شد كه ما سواى خدا به جز مملوكيت، ديگر هيچ چيز ندارند و مملوكيت، حقيقت آن ها را تشكيل مي دهد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات، و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پوشيده بماند و محجوب باشد. همچنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم و از مالك آن غفلت داشته باشيم. از اين جا نتيجه مى گيريم كه: خدای تعالى حضور مطلق دارد، همچنان كه خودش فرموده: «أولم يكف بربك أنه على كلشىء شهيد؟ ألا إنهم فى مريه من لقاء ربهم، ألا إنه بكل شىء محيط»: (آيا همين براى پروردگار تو بس نيست كه بر هر چيزى ناظر و شاهد است؟ بدان كه ايشان از ديدار پروردگارشان در شك اند، بدان كه خدا به هر چيزى احاطه دارد)، و وقتى مطلب بدين قرار بود، پس حق عبادت خدا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.
و از آن جایی كه برايت روشن شد كه ما سواى خدا به جز مملوكيت، ديگر هيچ چيز ندارند و مملوكيت، حقيقت آن ها را تشكيل مي دهد، ديگر معنا ندارد كه موجودى از موجودات، و يا يك ناحيه از نواحى وجود او، از خدا پوشيده بماند و محجوب باشد. همچنان كه ديگر ممكن نيست به موجودى نظر بيفكنيم و از مالك آن غفلت داشته باشيم. از اين جا نتيجه مى گيريم كه:  
 
خدای تعالى حضور مطلق دارد، همچنان كه خودش فرموده: «أولم يكف بربّك أنه على كلّ شئ شهيد؟ ألا إنّهم فى مرية من لقاء ربّهم، ألا إنه بكلّ شئ محيط»: (آيا همين براى پروردگار تو بس نيست كه بر هر چيزى ناظر و شاهد است؟ بدان كه ايشان از ديدار پروردگارشان در شك اند، بدان كه خدا به هر چيزى احاطه دارد)، و وقتى مطلب بدين قرار بود، پس حق عبادت خدا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.
<span id='link42'><span>
<span id='link42'><span>


==وجه التفات و تغيير سياق آيه «إياك نعبد» از سياق غيبت به سياق حضور ==
==وجه التفات و تغيير سياق آيه «إيّاك نعبد» از سياق غيبت به سياق حضور ==
اما از جانب پروردگار عزوجل، به اين كه بنده او وقتى او را عبادت مى كند، او را به عنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره مورد بحث در جمله «إياك نعبد»، ناگهان از سياق غيبت به سياق حضور و خطاب التفات شود. با اين كه تاكنون مى گفت: حمد خدایى را كه چنين و چنان است، ناگهان بگويد: «تو را مى پرستيم». چون گفتيم: حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم.
اما از جانب پروردگار عزوجل، به اين كه بنده او وقتى او را عبادت مى كند، او را به عنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره مورد بحث در جمله «إيّاك نعبد»، ناگهان از سياق غيبت به سياق حضور و خطاب التفات شود. با اين كه تاكنون مى گفت: حمد خدایى را كه چنين و چنان است، ناگهان بگويد: «تو را مى پرستيم». چون گفتيم: حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم.


و اما از ناحيه بنده: حق عبادت اين است كه خود را حاضر و روبروى خدا بداند و آنى از اين كه دارد عبادت مى كند. غايب و غافل نشود و عبادتش، تنها صورت عبادت و جسدى بى روح نباشد. و نيز: عبادت خود را قسمت نكند كه در يك قسمت آن، مشغول پروردگارش شود و در قسمت ديگر آن، مشغول و به ياد غير او باشد.
و اما از ناحيه بنده: حق عبادت اين است كه خود را حاضر و روبروى خدا بداند و آنى از اين كه دارد عبادت مى كند. غايب و غافل نشود و عبادتش، تنها صورت عبادت و جسدى بى روح نباشد. و نيز: عبادت خود را قسمت نكند كه در يك قسمت آن، مشغول پروردگارش شود و در قسمت ديگر آن، مشغول و به ياد غير او باشد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۴۲ </center>
حال يا اين كه: اين شرك را، هم در ظاهر داشته باشد و هم در باطن. مانند عبادت عوام بت پرستان، كه يك مقدار از عبادت را براى خدا مى كردند و يك مقدار را براى نماينده خدا، يعنى بت. و اين كه گفتيم: عوام بت پرستان، براى اين بود كه خواص از بت پرستان، اصلا خدا را عبادت نمى كردند. و يا آن كه اين شرك را تنها در باطن داشته باشد، مانند كسى كه مشغول عبادت خداست، اما منظورش از عبادت غير خدا است و يا طمع در بهشت و ترس از آتش است. چه تمام اين ها، «شرك در عبادت» است كه از آن نهى فرموده اند. از آن جمله فرموده اند: «'''فاعبد اللّه مخلصا له الدين '''»، (خداى را با ديندارى خالص عبادت كن)، و نيز فرموده: «'''ألا لله الدين الخالص و الذين اتخذوا من دونه أولياء ما نعبدهم الا ليقربونا إلى اللّه زلفى إن اللّه يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون '''»، (آگاه باش كه از آنِ خدا است دين خالص ‍ و كسانى كه از غير خدا اوليایى گرفتند، گفتند ما اين ها را نمى پرستيم، مگر براى اين كه قدمى به سوى خدا نزديكمان كنند، بدرستي كه خدا در ميان آنان و اختلافى كه با هم داشتند، حكومت مى كند).
حال يا اين كه: اين شرك را، هم در ظاهر داشته باشد و هم در باطن. مانند عبادت عوام بت پرستان، كه يك مقدار از عبادت را براى خدا مى كردند و يك مقدار را براى نماينده خدا، يعنى بت. و اين كه گفتيم: عوام بت پرستان، براى اين بود كه خواص از بت پرستان، اصلا خدا را عبادت نمى كردند. و يا آن كه اين شرك را تنها در باطن داشته باشد، مانند كسى كه مشغول عبادت خداست، اما منظورش از عبادت غير خدا است و يا طمع در بهشت و ترس از آتش است. چه تمام اين ها، «شرك در عبادت» است كه از آن نهى فرموده اند.  
 
از آن جمله فرموده اند: «'''فاعبد اللّه مخلصا له الدين '''»، (خداى را با ديندارى خالص عبادت كن)، و نيز فرموده: «'''ألا لله الدين الخالص و الّذين اتّخذوا من دونه أولياء ما نعبدهم إلّا ليقرّبونا إلى اللّه زلفى إن اللّه يحكم بينهم فيما هم فيه يختلفون '''»، (آگاه باش كه از آنِ خدا است دين خالص ‍ و كسانى كه از غير خدا اوليایى گرفتند، گفتند ما اين ها را نمى پرستيم، مگر براى اين كه قدمى به سوى خدا نزديكمان كنند، به درستی كه خدا در ميان آنان و اختلافى كه با هم داشتند، حكومت مى كند).
<span id='link43'><span>
<span id='link43'><span>


خط ۱۵۵: خط ۱۷۲:
و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر به نظر مى رسد، اضافه كرد كه: «و إيّاك نستعين». يعنى همين عبادتمان نيز به استقلال خود ما نيست، بلكه از تو نيرو مى گيريم و استعانت می جویيم.
و گويا براى تدارك و جبران همين نقص كه در بدو نظر به نظر مى رسد، اضافه كرد كه: «و إيّاك نستعين». يعنى همين عبادتمان نيز به استقلال خود ما نيست، بلكه از تو نيرو مى گيريم و استعانت می جویيم.


پس بر روی هم، دو جمله: «إيّاك نعبد و إيّاك نستعين»، يك معنا را مى رسانند و آن، عبادت خالصانه است كه هيچ گونه شائبه اى در آن نيست.
* پس بر روی هم، دو جمله: «إيّاك نعبد و إيّاك نستعين»، يك معنا را مى رسانند و آن، عبادت خالصانه است كه هيچ گونه شائبه اى در آن نيست.


و ممكن است به همين جهت كه گفته شد، استعانت و عبادت هر دو را به يك سياق آورد، و نفرمود: «'''إيّاك نعبد اعنا و اهدنا'''» الخ: (تو را عبادت مى كنيم، ما را يارى فرما و هدايت فرما)، بلكه فرمود: (تو را عبادت مى كنيم و از تو يارى مى طلبيم).
و ممكن است به همين جهت كه گفته شد، استعانت و عبادت هر دو را به يك سياق آورد، و نفرمود: «'''إيّاك نعبد اعنا و اهدنا'''» الخ: (تو را عبادت مى كنيم، ما را يارى فرما و هدايت فرما)، بلكه فرمود: (تو را عبادت مى كنيم و از تو يارى مى طلبيم).
خواهى گفت: پس چرا در جمله بعدى، يعنى: «إهدنا الصراط المستقيم»، اين وحدت سياق را رعايت نكرد و نفرمود: «'''إيّاك نعبد و إيّاك نستعين و إيّاك نستهدى الى صراط مستقيم '''»؟ در جواب می گویيم: اين تغيير سياق در خصوص ‍ جمله سوم علتى دارد، كه به زودى إن شاء اللّه بيان مى كنيم.
 
خواهى گفت: پس چرا در جمله بعدى، يعنى: «إهدنا الصراط المستقيم»، اين وحدت سياق را رعايت نكرد و نفرمود: «'''إيّاك نعبد و إيّاك نستعين و إيّاك نستهدى إلى صراط مستقيم '''»؟ در جواب می گویيم: اين تغيير سياق در خصوص ‍ جمله سوم علتى دارد، كه به زودى إن شاء اللّه بيان مى كنيم.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴}}
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۲ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۴}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۱۴٬۴۲۳

ویرایش