گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱ بخش۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
جزبدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۴: خط ۴:




و در آيه : «'''و لهديناهم صراطا مستقيما'''»، كه راجع بهدايت خدا يعنى رساندن بمطلوب و هدف است ، آنرا بدون حرف (الى ) متعدى بدو مفعول كرده است ، بخلاف آيه : «'''و انك لتهدى الى صراط مستقيم '''»، كه راجع بهدايت رسولخدا (ص ) است ، كلمه هدايت را با حرف (الى ) متعدى بدو مفعول كرده است .
و در آيه: «'''و لهديناهم صراطا مستقيما'''»، كه راجع به هدايت خدا يعنى رساندن به مطلوب و هدف است، آن را بدون حرف (إلى) متعدّى به دو مفعول كرده است، به خلاف آيه: «'''و إنّك لتهدى إلى صراط مستقيم '''»، كه راجع به هدايت رسول خدا(ص) است، كلمه هدايت را با حرف (إلى) متعدّى به دو مفعول كرده است.
پس معلوم ميشود هدايت هر جا كه بمعناى رساندن بمطلوب و هدف باشد بخودى خود به هر دو مفعول متعدى ميشود، و هر جا كه بمعناى نشان دادن راه و دلالت بدان باشد، با حرف (الى ) بدو مفعول متعدى ميشود.
 
پس معلوم می شود: هدايت هر جا كه به معناى رساندن به مطلوب و هدف باشد، به خودى خود، به هر دو مفعول متعدّى می شود، و هر جا كه به معناى نشان دادن راه و دلالت بدان باشد، با حرف (إلى) به دو مفعول متعدّى می شود.
<span id='link63'><span>
<span id='link63'><span>
==جواب از اشكالى كه به صاحب صحاح كرده اند ==
==جواب از اشكالى كه به صاحب صحاح كرده اند ==
اين اشكالى بود كه بصاحب صحاح كردند، و لكن اشكالشان وارد نيست ، چون در آيه (۵۶ - قصص ) كه هدايت را از رسولخدا (ص ) نفى مى كرد، نفى در آن مربوط به حقيقت هدايت است ، كه قائم بذات خدايتعالى است ، ميخواهد بفرمايد مالك حقيقى ، خدايتعالى است ، نه اينكه تو اصلا دخالتى در آن ندارى ، و بعبارتى ساده تر، آيه نامبرده در مقام نفى كما ل است ، نه نفى حقيقت ، علاوه بر اينكه خود قرآن كريم آن آيه را در صورتيكه معنايش آن باشد كه اشكال كنندگان پنداشته اند، نقض نموده ، از مؤ من آل فرعون حكايت مى كند كه گفت : (يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد، اى مردم مرا پيروى كنيد، تا شما را برشاد برسانم ).
 
اين اشكالى بود كه به صاحب صحاح كردند، ولكن اشكال شان وارد نيست. چون در آيه (۵۶ - قصص ) كه هدايت را از رسول خدا(ص) نفى مى كرد، نفى در آن مربوط به حقيقت هدايت است، كه قائم به ذات خدای تعالى است، می خواهد بفرمايد: مالك حقيقى، خدای تعالى است، نه اين كه تو اصلا دخالتى در آن ندارى. و به عبارتى ساده تر، آيه نامبرده در مقام نفى كما ل است، نه نفى حقيقت، علاوه بر اين كه خود قرآن كريم آن آيه را در صورتی كه معنايش آن باشد كه اشكال كنندگان پنداشته اند، نقض نموده، از مؤمن آل فرعون حكايت مى كند كه گفت: «يا قوم اتّبعون أهدكم سبيل الرشاد»: (اى مردم! مرا پيروى كنيد، تا شما را به رشاد برسانم).
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۶ </center>
پس حق مطلب اين است كه معناى هدايت در آنجا كه با حرف (الى ) مفعول دوم را بگيرد، و آنجا كه بخودى خود بگيرد، متفاوت نميشود، و بطور كلى اين كلمه چه بمعناى دلالت باشد، و چه بمعناى رساندن بهدف ، در گرفتن مفعول دوم محتاج به حرف (الى ) هست ، چيزيكه هست اگر مى بينيم گاهى بدون اين حرف مفعول دوم را گرفته ، احتمال ميدهيم از باب عبارت متداول (دخلت الدار) باشد، كه در واقع (دخلت فى الدار داخل در خانه شدم ) ميباشد.
پس حق مطلب اين است كه: معناى هدايت در آن جا كه با حرف (إلى) مفعول دوم را بگيرد، و آن جا كه به خودى خود بگيرد، متفاوت نمی شود و به طور كلى، اين كلمه چه به معناى دلالت باشد و چه به معناى رساندن به هدف، در گرفتن مفعول دوم محتاج به حرف (إلى) هست. چيزی كه هست، اگر مى بينيم گاهى بدون اين حرف مفعول دوم را گرفته، احتمال می دهيم از باب عبارت متداول (دخلت الدار) باشد، كه در واقع (دخلت فى الدار: داخل در خانه شدم) می باشد.
<span id='link64'><span>
<span id='link64'><span>
==چكيده سخن در معنى هدايت ==
==چكيده سخن در معنى هدايت ==
و كوتاه سخن آنكه : هدايت عبارتست از دلالت و نشان دادن هدف ، بوسيله نشان دادن راه ، و اين خود يك نحو رساندن بهدف است ، و كار خدا است ، چيزيكه هست خدايتعالى سنتش بر اين جريان يافته كه امور را از مجراى اسباب به جريان اندازد، و در مسئله هدايت هم وسيله اى فراهم مى كند، تا مطلوب و هدف براى هر كه او بخواهد روشن گشته ، و بنده اش در مسير زندگى به هدف نهائى خود برسد.
 
و اين معنا را خداى سبحان بيان نموده ، فرموده : «'''فمن يرد اللّه ان يهديه ، يشرح صدره للاسلام '''»، (خداوند هر كه را بخواهد هدايت كند، سينه او را براى اسلام پذيرانموده ، و ظرفيت ميدهد)، و نيز فرموده : (ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ، ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء، سپس پوست بدن و دلهايشان بسوى ياد خدا نرم ميشود و ميل مى كند، اين هدايت خدا است ، كه هر كه را بخواهد از آن موهبت برخوردار ميسازد).
و كوتاه سخن آن كه: «هدايت» عبارت است از: دلالت و نشان دادن هدف، به وسيله نشان دادن راه، و اين خود يك نحو رساندن به هدف است، و كار خدا است. چيزی كه هست، خدای تعالى سنّتش بر اين جريان يافته كه امور را از مجراى اسباب به جريان اندازد، و در مسئله هدايت هم وسيله اى فراهم مى كند، تا مطلوب و هدف براى هر كه او بخواهد روشن گشته، و بنده اش در مسير زندگى به هدف نهایى خود برسد.
و اگر در آيه اخير، لينت و نرم شدن با حرف (الى ) متعدى شده ، از اين جهت بوده كه كلمه نامبرده بمعناى ميل ، اطمينان ، و امثال آن را متضمن است ، و اينگونه كلمات هميشه با حرف (الى ) متعدى ميشوند، و در حقيقت لينت نامبرده عبارتست از صفتى كه خدا در قلب بنده اش پديد مى آورد، كه بخاطر آن صفت و حالت ياد خدا را مى پذيرد، و بدان ميل نموده ، اطمينان و آرامش مى يابد، و همانطور كه سبيل ها مختلفند، هدايت نيز باختلاف آنها مختلف ميشود، چون هدايت بسوى آن سبيل ها است ، پس براى هر سبيلى هدايتى است ، قبل از آن ، و مختص بآن .
 
آيه شريفه : (و الذين جاهدوا فينا، لنهدينهم سبلنا، و ان اللّه لمع المحسنين ، و كسانيكه در ما جهاد مى كنند، ما ايشانرا حتما به راه هاى خود هدايت مى كنيم ، و بدرستى خدا با نيكوكاران است )، نيز باين اختلاف اشاره مى كند چون فرق است بين اينكه بنده خدا در راه خدا جهاد كند، و بين اينكه در خدا جهاد كند، در اولى شخص مجاهد سلامت سبيل ، و از ميان برداشتن موانع آنرا ميخواهد، بخلاف مجاهد در دومى ، كه او خود خدا را ميخواهد، و رضاى او را مى طلبد، و خدا هم هدايت بسوى سبيل را برايش ادامه ميدهد، البته سبيلى كه او لياقت و استعدادش را داشته باشد، و همچنين از آن سبيل به سبيلى ديگر، تا آنجا كه وى را مختص بذات خود جلت عظمته كند.
و اين معنا را خداى سبحان بيان نموده، فرموده: «'''فمن يرد اللّه أن يهديه، يشرح صدره للإسلام'''»: (خداوند هر كه را بخواهد هدايت كند، سينه او را براى اسلام پذيرا نموده، و ظرفيت می دهد). و نيز فرموده: (ثمّ تلين جلودهم و قلوبهم إلى ذكر اللّه، ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء»: (سپس پوست بدن و دل هايشان به سوى ياد خدا نرم می شود و ميل مى كند، اين هدايت خدا است، كه هر كه را بخواهد، از آن موهبت برخوردار می سازد).
 
و اگر در آيه اخير، لينت و نرم شدن با حرف (إلى) متعدّى شده، از اين جهت بوده كه كلمه نامبرده به معناى ميل، اطمينان، و امثال آن را متضمّن است، و اين گونه كلمات هميشه با حرف (إلى) متعدّى مي شوند. و در حقيقت، لينت نامبرده عبارت است از: صفتى كه خدا در قلب بنده اش پديد مى آورد، كه به خاطر آن صفت و حالت ياد خدا را مى پذيرد، و بدان ميل نموده، اطمينان و آرامش مى يابد. و همان طور كه سبيل ها مختلفند، هدايت نيز به اختلاف آن ها مختلف می شود. چون هدايت به سوى آن سبيل ها است. پس براى هر سبيلى هدايتى است، قبل از آن، و مختص به آن.
 
آيه شريفه: «والّذين جاهدوا فينا، لنهدينّهم سبلنا، و إنّ اللّه لمع المحسنين»: (و كسانی كه در ما جهاد مى كنند، ما ايشان را حتما به راه هاى خود هدايت مى كنيم، و به درستى خدا با نيكوكاران است)، نيز به اين اختلاف اشاره مى كند. چون فرق است بين اين كه بنده خدا در راه خدا جهاد كند، و بين اين كه در خدا جهاد كند. در اولى شخص مجاهد سلامت سبيل، و از ميان برداشتن موانع آن را می خواهد، به خلاف مجاهد در دومى، كه او خود خدا را می خواهد و رضاى او را مى طلبد، و خدا هم هدايت به سوى سبيل را برايش ادامه می دهد. البته سبيلى كه او لياقت و استعدادش را داشته باشد، و همچنين از آن سبيل به سبيلى ديگر، تا آن جا كه وى را مختص به ذات خود، جلّت عظمته كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۷ </center>
<span id='link65'><span>
<span id='link65'><span>
==آيا طلب هدايت توسط نماز گزار تحصيل حاصل نيست ؟ ==
==آيا طلب هدايت توسط نمازگزار تحصيل حاصل نيست؟ ==
چهارم اينكه : صراط مستقيم از آنجائيكه امرى است كه در تمامى سبيل هاى مختلف محفوظ ميباشد، لذا صحيح است كه يك انسان هدايت شده ، باز هم بسوى آن هدايت شود، خدايتعالى او را از صراط بسوى صراط هدايت كند، باين معنا كه سبيلى كه قبلا بسوى آن هدايتش كرده بوده ، با هدايت بيشترى تكميل نموده به سبيلى كه ما فوق سبيل قبلى است هدايت فرمايد، پس اگر مى بينيم كه در آيات مورد بحث كه حكايت زبان حال بندگان هدايت شده خدا است ، از زبان ايشان حكايت مى كند، كه همه روزه ميگويند: (ما را بسوى صراط مستقيم هدايت فرما)، نبايد تعجب كنيم ، و يا اشكال كنيم كه چنين افرادى هدايت شده اند، ديگر چه معنا دارد از خدا طلب هدايت كنند؟ و اين در حقيقت تحصيل حاصل است ، و تحصيل حاصل محال است ، و چيزيكه محال است ، سئوال بدان تعلق نميگيرد، و در خواست كردنى نيست .
 
زيرا جوابش از مطلب بالا معلوم شد، چون گفتيم صراط در ضمن همه سبيل ها هست و گفتيم سبيل ها بسيار، و داراى مراتبى بسيارند، چون چنين است بنده خدا از خدا ميخواهد: كه او را از صراطى (يعنى سبيلى ) بصراطى ديگر كه ما فوق آنست هدايت كند، و نيز از آن بمافوق ديگر.
چهارم اين كه: صراط مستقيم از آن جایی كه امرى است كه در تمامى سبيل هاى مختلف محفوظ می باشد، لذا صحيح است كه يك انسان هدايت شده، باز هم به سوى آن هدايت شود. خدای تعالى او را از صراط به سوى صراط هدايت كند، به اين معنا كه سبيلى كه قبلا به سوى آن هدايتش كرده بوده، با هدايت بيشترى تكميل نموده به سبيلى كه ما فوق سبيل قبلى است، هدايت فرمايد. پس اگر مى بينيم كه در آيات مورد بحث كه حكايت زبان حال بندگان هدايت شده خداست، از زبان ايشان حكايت مى كند، كه همه روزه می گويند: «ما را به سوى صراط مستقيم هدايت فرما»، نبايد تعجّب كنيم، و يا اشكال كنيم كه چنين افرادى هدايت شده اند، ديگر چه معنا دارد از خدا طلب هدايت كنند؟ و اين در حقيقت تحصيل حاصل است، و تحصيل حاصل محال است، و چيزی كه محال است، سئوال بدان تعلق نمی گيرد و درخواست كردنى نيست.
و نيز نبايد اشكال كنيم باينكه اصلا درخواست هدايت بسوى صراط مستقيم ، از مسلمانى كه دينش كامل ترين اديان ، و صراطش مستقيم ترين صراطها است ، صحيح نيست ، و معناى بدى ميدهد، چون مى رساند كه وى خود را در صراط مستقيم ندانسته ، و درخواست دينى كامل تر مى كند.
زيرا جوابش از مطلب بالا معلوم شد. چون گفتيم: صراط در ضمن همه سبيل ها هست و گفتيم سبيل ها بسيار، و داراى مراتبى بسيارند. چون چنين است، بنده خدا از خدا می خواهد كه او را از صراطى (يعنى سبيلى) به صراطى ديگر كه ما فوق آن است، هدايت كند، و نيز از آن به مافوق ديگر.
چون هر چند كه دين و شريعت اسلام كاملترين اديان سابق است ، ولى كاملتر بودن شريعت مطلبى است ، و كاملتر بودن يك متشرع از متشرعى ديگر مطلبى است ديگر، درخواست يك مسلمان و دارنده كاملترين اديان ، هدايت بسوى صراط مستقيم را، معنايش آن نيست كه شما فهميديد بلكه معنايش اين است كه خدايا مرا به مسلمان تر از خودم برسان ، و خلاصه ايمان و عمل باحكام اسلام را كامل تر از اين ايمان كه فعلا دارم بگردان ، و مرا بمرتبه بالاترى از ايمان و عمل صالح برسان .
 
و نيز نبايد اشكال كنيم باين كه: اصلا درخواست هدايت به سوى صراط مستقيم، از مسلمانى كه دينش كامل ترين اديان، و صراطش مستقيم ترين صراط ها است، صحيح نيست، و معناى بدى می دهد. چون مى رساند كه وى خود را در صراط مستقيم ندانسته، و درخواست دينى كامل تر مى كند.
چون هرچند كه دين و شريعت اسلام كامل ترين اديان سابق است، ولى كامل تر بودن شريعت مطلبى است، و كامل تر بودن يك متشرّع از متشرّعى ديگر مطلبى است ديگر. درخواست يك مسلمان و دارنده كامل ترين اديان، هدايت به سوى صراط مستقيم را، معنايش آن نيست كه شما فهميديد، بلكه معنايش اين است كه: خدايا! مرا به مسلمان تر از خودم برسان، و خلاصه ايمان و عمل به احكام اسلام را كامل تر از اين ايمان كه فعلا دارم، بگردان و مرا به مرتبه بالاترى از ايمان و عمل صالح برسان.
<span id='link66'><span>
<span id='link66'><span>
==يك مثال ساده براى روشن شدن مطلب ==
==يك مثال ساده براى روشن شدن مطلب ==
يك مثل ساده مطلب را روشن ميسازد، و آن اين است كه هر چند كه دين اسلام از دين نوح و موسى و عيسى (عليهماالسلام ) كاملتر است ، ولى آيا يك فرد مسلمان معمولى ، از نظر كمالات معنوى ، به پايه نوح موسى و عيسى (عليهماالسلام ) مى رسد؟ قطعا ميدانيم كه نميرسد، و اين نيست ، مگر بخاطر اينكه حكم شرايع و عمل بآنها غير حكم ولايتى است كه از تمكن در آن شرايع و تخلق بآن اخلاق حاصل ميشود، آرى دارنده مقام توحيد كامل و خالص ، هر چند از اهل شريعت هاى گذشته باشد، كامل تر و برتر است از كسيكه بآن مرتبه از توحيد و اخلاص نرسيده ، و حيات معرفت در روح و جانش جايگزين نگشته ، و نور هدايت الهيه در قلبش راه نيافته است ، هر چند كه او از اهل شريعت محمديه (ص )، يعنى كامل ترين و وسيع ترين شريعت ها باشد، پس صحيح است چنين فردى از خدا در خواست هدايت بصراط مستقيم ، يعنى براهى كه كملين از شرايع گذشته داشتند، بنمايد، هر چند كه شريعت خود او كاملتر از شريعت آنان است .
 
يك مَثَل ساده مطلب را روشن می سازد و آن، اين است كه: هرچند كه دين اسلام از دين نوح و موسى و عيسى (عليهماالسلام) كامل تر است، ولى آيا يك فرد مسلمان معمولى، از نظر كمالات معنوى، به پايه نوح موسى و عيسى (عليهماالسلام) مى رسد؟ قطعا می دانيم كه نمی رسد و اين نيست، مگر به خاطر اين كه حكم شرايع و عمل به آن ها، غير حكم ولايتى است كه از تمكّن در آن شرايع و تخلّق به آن اخلاق حاصل می شود.
آرى دارنده مقام توحيد كامل و خالص، هرچند از اهل شريعت هاى گذشته باشد، كامل تر و برتر است از كسی كه به آن مرتبه از توحيد و اخلاص نرسيده، و حيات معرفت در روح و جانش جايگزين نگشته، و نور هدايت الهيه در قلبش راه نيافته است، هرچند كه او از اهل شريعت محمديّه (ص)، يعنى كامل ترين و وسيع ترين شريعت ها باشد. پس صحيح است چنين فردى از خدا درخواست هدايت به صراط مستقيم، يعنى به راهى كه كمّلين از شرايع گذشته داشتند، بنمايد، هرچند كه شريعت خود او كامل تر از شريعت آنان است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۸ </center>
<span id='link67'><span>
<span id='link67'><span>
==پاسخ عجيب برخى مفرسين و اشكال وارد بر آنان ==
==پاسخ عجيب برخى مفسّرين و اشكال وارد بر آنان ==
در اينجا به پاسخ عجيبى بر ميخوريم ، كه بعضى از مفسرين محقق و دانشمند از اشكال بالا داده اند، پاسخى كه مقام دانش وى با آن هيچ سازگارى ندارد، وى گفته : بطور كلى دين خدا در همه ادوار بشريت يكى بوده ، و آنهم اسلام است ، و معارف اصولى آن كه توحيد و نبوت و معاد باشد، و پاره اى فروعى كه متفرع بر آن اصول است ، باز در همه شرايع يكى بوده ، تنها مزيتى كه شريعت محمديه (ص ) بر شرايع سابق خود دارد، اين است كه احكام فرعيه آن وسيع تر، و شامل شئون بيشترى از زندگى انسانها است ، پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگان عنايت بيشترى شده ، و از سوى ديگر در اين دين ، براى اثبات معارفش بيك طريق از طرق استدلال اكتفاء نشده ، بلكه به همه انحاء استدلال ، از قبيل حكمت ، و موعظه حسنه ، و جدال احسن ، تمسك شده است ، پس هم وظائف يك مسلمان امروز سنگين تر از يك مسلمان عهد مسيح عليه السلام است ، و هم معارف دينش بيشتر و وسيع تر است و در نتيجه در برابر هر يك از تكاليفش ، و هر يك از معارفش ، يك نقطه انحراف دارد،و قهرا به هدايت بيشترى نيازمند است ، از اين رو از خدا درخواست مى كند، كه در سر دو راهى هاى بسيارى كه دارد، به راه مستقيمش هدايت كند.
 
و هر چند كه دين خدا يكى ، و معارف كلى و اصولى در همه آنها يكسان است ، و لكن از آنجائيكه گذشتگان از بشريت قبل از ما، راه خدا را پيمودند، و در اين راه بر ما سبقت داشتند، لذا خدايتعالى بما دستور داده تا در كار آنان نظر كنيم ، و ببينيم چگونه در سر دو راهى هاى خود، خود را حفظ كردند، و از خداى خود استمداد نمودند، ما نيز عبرت بگيريم ، و از خداى خود استمداد كنيم .
در اين جا به پاسخ عجيبى بر می خوريم، كه بعضى از مفسّرين محقّق و دانشمند از اشكال بالا داده اند. پاسخى كه مقام دانش وى با آن هيچ سازگارى ندارد. وى گفته: به طور كلى، دين خدا در همه ادوار بشريّت يكى بوده، و آن هم اسلام است، و معارف اصولى آن كه توحيد و نبوّت و معاد باشد، و پاره اى فروعى كه متفرّع بر آن اصول است، باز در همه شرايع يكى بوده، تنها مزيّتى كه شريعت محمديّه (ص) بر شرايع سابق خود دارد، اين است كه احكام فرعيه آن وسيع تر، و شامل شئون بيشترى از زندگى انسان هاست. پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگان عنايت بيشترى شده.
اشكالى كه باين پاسخ وارد است ، اين است كه : اساس ، آن اصولى است كه مفسرين سابق در مسلك تفسير زير بناى كار خود كرده بودند، اصولى كه مخالف با قواعد و اصول صحيح تفسير است ، و يكى از آن اصول ناصحيح اين است : مى پنداشتند حقيقت و واقعيت معارف اصولى دين يكى است ، مثلا واقعيت ايمان بخدا، در نوح (عليه السلام )، و در يك فرد از امت او يكى است ، و نيز ترس از خدا در آندو يك حقيقت است ، و شدت و ضعفى در كار نيست ، و سخاوت ، و شجاعت ، و علم ، و تقوى ، و صبر، و حلم ، و ساير كمالات معنوى در پيامبر اسلام و يك فرد عادى از امتش ‍ يك چيز است ، و چنان نيست ، كه در رسولخدا (ص ) مرتبه عاليتر آنها، و در آن فرد مرتبه دانى آنها باشد، و تنها تفاوتى كه يك پيغمبر با يك فرد امتش ، و يا با يك پيغمبر ديگر دارد، اين است كه خدا او را بزرگتر اعتبار كرده ، و رعيتش را كوچكتر شمرده ، بدون اينكه اين جعل و قرارداد خدا متكى بر تكوين و واقعيت خارجى باشد، عينا نظير جعلى كه در ميان خود ما مردم است ، يكى را پادشاه ، و بقيه را رعيت او اعتبار مى كنيم ، بدون اينكه از حيث وجود انسانى تفاوتى با يكدگر داشته باشند.
و از سوى ديگر در اين دين، براى اثبات معارفش به يك طريق از طرق استدلال اكتفاء نشده، بلكه به همه انحاء استدلال، از قبيل حكمت، و موعظه حسنه، و جدال احسن تمسّك شده است. پس هم وظائف يك مسلمان امروز سنگين تر از يك مسلمان عهد مسيح عليه السلام است، و هم معارف دينش بيشتر و وسيع تر است. و در نتيجه، در برابر هر يك از تكاليفش، و هر يك از معارفش، يك نقطه انحراف دارد، و قهرا به هدايت بيشترى نيازمند است. از اين رو، از خدا درخواست مى كند كه: در سر دو راهى هاى بسيارى كه دارد، به راه مستقيمش هدايت كند.
و هرچند كه دين خدا يكى، و معارف كلّى و اصولى در همه آن ها يكسان است، ولكن از آن جایی كه گذشتگان از بشريت قبل از ما، راه خدا را پيمودند، و در اين راه بر ما سبقت داشتند، لذا خدای تعالى به ما دستور داده تا در كار آنان نظر كنيم، و ببينيم چگونه در سر دو راهى هاى خود، خود را حفظ كردند، و از خداى خود استمداد نمودند. ما نيز عبرت بگيريم، و از خداى خود استمداد كنيم.
 
اشكالى كه به اين پاسخ وارد است، اين است كه: اساس آن، اصولى است كه مفسّرين سابق در مسلك تفسير، زيربناى كار خود كرده بودند. اصولى كه مخالف با قواعد و اصول صحيح تفسير است، و يكى از آن اصول ناصحيح اين است: مى پنداشتند حقيقت و واقعيت معارف اصولى دين، يكى است. مثلا واقعيت ايمان به خدا، در نوح (عليه السلام)، و در يك فرد از امت او يكى است. و نيز، ترس از خدا در آن دو يك حقيقت است، و شدّت و ضعفى در كار نيست، و سخاوت و شجاعت و علم و تقوا و صبر و حلم، و ساير كمالات معنوى در پيامبر اسلام و يك فرد عادى از امتش ‍ يك چيز است، و چنان نيست كه در رسول خدا (ص) مرتبه عالی تر آن ها، و در آن فرد مرتبه دانى آنها باشد. و تنها تفاوتى كه يك پيغمبر با يك فرد امتش، و يا با يك پيغمبر ديگر دارد، اين است كه خدا او را بزرگتر اعتبار كرده، و رعيتش را كوچكتر شمرده، بدون اين كه اين جعل و قرارداد خدا متكى بر تكوين و واقعيت خارجى باشد. عينا نظير جعلى كه در ميان خود ما مردم است. يكى را پادشاه، و بقيه را رعيت او اعتبار مى كنيم، بدون اين كه از حيث وجود انسانى تفاوتى با يكدگر داشته باشند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱ صفحه : ۵۹ </center>
و اين اصل ، منشاء و ريشه اى ديگر دارد، كه خود زائيده آنست ، و آن اين است كه براى ماده ، اصالت قائل بودند، و از آنچه ماوراء ماده است ، يا بكلى نفى اصالت نموده ، يا درباره اصالت آن توقف مى كردند، تنها از ماوراء ماده ، خدا را، آنهم بخاطر دليل ، استثناء مى كردند. و عامل اين انحراف فكرى يكى از دو چيز بود، يا بخاطر اعتماديكه بعلوم مادى داشتند، مى پنداشتند كه حس براى ما كافى است ، و احتياجى بماوراء محسوسات نداريم ، و يا (العياذ باللّه ) قرآن را لايق آن نمى دانستند كه پيرامون آياتش تدبر و مو شكافى كنند، و مى گفتند فهم عامى در درك معانى آن كافى است . اين بحث دنباله اى طولانى دارد كه انشاءاللّه تعالى در بحث هاى علمى آتيه از نظر خواننده خواهد گذشت .
و اين اصل ، منشاء و ريشه اى ديگر دارد، كه خود زائيده آنست ، و آن اين است كه براى ماده ، اصالت قائل بودند، و از آنچه ماوراء ماده است ، يا بكلى نفى اصالت نموده ، يا درباره اصالت آن توقف مى كردند، تنها از ماوراء ماده ، خدا را، آنهم بخاطر دليل ، استثناء مى كردند. و عامل اين انحراف فكرى يكى از دو چيز بود، يا بخاطر اعتماديكه بعلوم مادى داشتند، مى پنداشتند كه حس براى ما كافى است ، و احتياجى بماوراء محسوسات نداريم ، و يا (العياذ باللّه ) قرآن را لايق آن نمى دانستند كه پيرامون آياتش تدبر و مو شكافى كنند، و مى گفتند فهم عامى در درك معانى آن كافى است . اين بحث دنباله اى طولانى دارد كه انشاءاللّه تعالى در بحث هاى علمى آتيه از نظر خواننده خواهد گذشت .
۱۴٬۴۱۸

ویرایش