روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۷: تفاوت میان نسخهها
(Edited by QRobot) |
جز (Move page script صفحهٔ الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۷ را بدون برجایگذاشتن تغییرمسیر به روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۷ منتقل کرد) |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ کنونی تا ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ساعت ۰۱:۱۵
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
احمد بن ادريس و محمد بن يحيي عن الحسن بن علي الكوفي عن ابن فضال عن بعض اصحابنا عن سعد الاسكاف قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۶ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۰۲۸ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۱۰۷
سعد اسكاف گويد: مىرفتم خدمت امام باقر (ع) و مىخواستم اجازه ورود بگيرم و خدمت او برسم، به ناگاه ديدم شتران با جهازى بر در خانه صف كشيده و ناگهان آوازها بر خاست و سپس مردمى عمامه بر سر مانند زُطها (سودانىها و هندىها) از در خانه بيرون شدند، من خدمت امام رسيدم و گفتم: قربانت، امروز دير به من اجازه ورود داديد و مردمى ديدم عمامه بر سر از خانه بر من بيرون شدند، من آنها را نشناختم. فرمود: اى سعد، مىدانى اينها كيانند؟ گويد: گفتم: نه، فرمود: اينها برادران جن شمايند نزد ما مىآيند و از حلال و حرام و معالم دين خود پرسش مىكنند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۲۴۳
سعد اسكاف گويد: خدمت امام باقر عليه السلام رهسپار شدم و مىخواستم اجازه ورود بگيرم كه ديدم جهازهاى شتر در خانه صف كشيده و برديف است، ناگاه صداهائى برخاست و سپس مردمى عمامه بسر شبيه سودانيها بيرون آمدند، من خدمت حضرت رسيدم و عرضكردم: قربانت، امروز بمن دير اجازه فرمودى، و من اشخاصى عمامه بسر ديدم بيرون آمدند كه آنها را نشناختم، فرمود: ندانستى آنها كيانند؟ عرضكردم: نه، فرمود: آنها برادران جن شما هستند كه نزد ما مىآيند و حلال و حرام و مسائل دينى خود را از ما ميپرسند
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۳۵۹
احمد بن ادريس و محمد بن يحيى، از حسن بن على كوفى، از ابن فضّال، از بعضى از اصحاب ما، از سعد إسكاف روايت كردهاند كه گفت: بر درِ خانه امام محمد باقر عليه السلام آمدم و مىخواستم كه رخصت بگيرم تا بر آن حضرت داخل شوم، ديدم كه پالانهاى شتر بر درِ خانه در پهلوى يكديگر گذاشته، ناگاه بسيار آوازها بلند شد. بعد از آن، گروهى بيرون آمدند كه عمامهها بر سر بسته بودند، و شباهت به طائفه هندى داشتند. راوى مىگويد كه: بر حضرت باقر عليه السلام داخل شدم و عرض كردم كه: فداى تو گردم، امروز رخصت تو در باب دخول من، طول كشيد و جماعتى را ديدم كه به سوى من بيرون آمدند و عمامهها بر سر بسته بودند، و من ايشان را نمىشناختم و نديده بودم. فرمود كه: «اى سعد، آيا مىدانى كه آن گروه چه طائفه بودند؟» عرض كردم: نه. فرمود كه: «ايشان برادران شمايند از جنّ كه به نزد ما مىآيند و ما را از حلال و حرام و مسائل دين خويش سؤال مىنمايند».