گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۵: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
(۸ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۷۴: خط ۷۴:
<span id='link311'><span>
<span id='link311'><span>


==ذكر نعمت خانه ، پوست و پشم و كرك و موى حيوان و... ==
==ذكر نعمت خانه، پوست و پشم و كرك و موى حيوان و... ==
«'''وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِن بُيُوتِكُمْ سَكَناً ...'''»:
«'''وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِن بُيُوتِكُمْ سَكَناً ...'''»:


در مفردات گفته: «بيت»، به معناى ماوراى آدمى در شب است. چون وقتى مى گويند: «فلانى، در فلان جا بيتوته كرد»، معنايش اين است كه يك شب در آن جا اقامت كرد. همچنان كه در باره روز مى گويند: «ظَلَّ بِالنَّهَار». آنگاه گاهى به مسكن هم «بيت» مى گويند و جمع آن، هم «ابيات» آمده، و هم «بيوت»، ليكن «بيوت»، بيشتر در خانه ها و «ابيات»، بيشتر در شعر استعمال مى شود.  
در مفردات گفته: «بَيت»، به معناى ماوراى آدمى در شب است. چون وقتى مى گويند: «فلانى، در فلان جا بيتوته كرد»، معنايش اين است كه يك شب در آن جا اقامت كرد. همچنان كه در باره روز مى گويند: «ظَلَّ بِالنَّهَار». آنگاه گاهى به مسكن هم «بَيت» مى گويند و جمع آن، هم «ابيات» آمده، و هم «بيوت»، ليكن «بيوت»، بيشتر در خانه ها و «ابيات»، بيشتر در شعر استعمال مى شود.  


و نيز (راغب) گفته: كلمۀ «بيت»، هم به خانه هاى سنگى اطلاق مى شود، هم گلى، هم پشمى، و هم كركى. اين بود مقدار حاجت ما از گفتار او.
و نيز (راغب) گفته: كلمۀ «بيت»، هم به خانه هاى سنگى اطلاق مى شود، هم گلى، هم پشمى، و هم كركى. اين بود مقدار حاجت ما از گفتار او.
خط ۱۲۷: خط ۱۲۷:
در اين جمله، علاوه بر بيان وظيفه آن جناب، تسليت و دلجويى او نيز هست.
در اين جمله، علاوه بر بيان وظيفه آن جناب، تسليت و دلجويى او نيز هست.


==معناى آيه : «يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها و اكثر هم الكافرون»==
==معناى آيه: «يَعْرِفُونَ نِعْمَت اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونهَا وَ أَكثرُهُمُ الْكَافِرُونَ»==
«'''يَعْرِفُونَ نِعْمَت اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونهَا وَ أَكثرُهُمُ الْكَافِرُونَ'''»:
«'''يَعْرِفُونَ نِعْمَت اللَّهِ ثُمَّ يُنكِرُونهَا وَ أَكثرُهُمُ الْكَافِرُونَ'''»:


«'''معرفت '''»، مقابل انكار است و مانند علم است كه در مقابل جهل قرار دارد و اين خود دليل بر اين است كه مراد از انكار (يعنى عدم معرفت ) لازم معناى آن است و آن عبارت است از انكار عملى ، يعنى به خدا و رسول و روز جزا ايمان نياوردن و يا انكار زبانى كردن با داشتن معرفت قبلى ، و اين هر دو محتمل است و ليكن از آنجا كه در جمله «'''و اكثرهم الكافرون '''» انكار را اختصاص به اكثر ايشان داده پس تنها بايد معناى اولى مراد باشد.
«معرفت»، مقابل انكار است و مانند علم است كه در مقابل جهل قرار دارد و اين، خود دليل بر اين است كه مراد از انكار (يعنى عدم معرفت) لازم معناى آن است، و آن، عبارت است از انكار عملى. يعنى به خدا و رسول و روز جزا ايمان نياوردن و يا انكار زبانى كردن با داشتن معرفت قبلى، و اين هر دو محتمل است، وليكن از آن جا كه در جملۀ «وَ أكثَرُهُمُ الكَافِرُون»، انكار را اختصاص به اكثر ايشان داده. پس تنها بايد معناى اولى مراد باشد.


و اينكه بجاى «'''اكثرهم كافرون '''» فرمود: «'''و اكثرهم الكافرون '''» و لام بر سر كافر آورد دليل بر اين است كه كافران نامبرده كفران نعمتهاى الهى و يا به قرآن و به توحيدى كه نعمتها بر آن دلالت دارند و يا كفران به توحيد و غير آن را به حد كمال رسانيده بودند چون معناى «'''اكثرهم الكافرون '''» «'''اكثرهم كاملون فى كفرهم '''» است زيرا علاوه بر كفر و جحودشان عناد و لجاجت هم مى كردند و از راه خدا جلوگيرى مى نمودند.
و اين كه به جاى «أكثَرُهُم كَافِرُون»، فرمود: «وَ أكثَرُهُمُ الكَافِرُون»، و «لام» بر سر «كافر» آورد، دليل بر اين است كه كافران نامبرده، كفران نعمت هاى الهى و يا به قرآن و به توحيدى كه نعمت ها بر آن دلالت دارند و يا كفران به توحيد و غير آن را به حد كمال رسانيده بودند. چون معناى «أكثَرُهُمُ الكَافِرُون»، «أكثَرُهُم كَامِلُونَ فِى كُفرِهِم» است. زيرا علاوه بر كفر و جحودشان، عناد و لجاجت هم مى كردند و از راه خدا جلوگيرى مى نمودند.


و معنايش اين است كه آنان نعمت خدا را به عنوان اينكه از خداست شناختند و مقتضاى اين شناسايى اين بود كه به او و رسول او و روز جزا ايمان آورند و در عمل تسليم شوند، بر عكس ، وقتى در مورد عمل در مى آيند به آنچه مقتضاى انكار است عمل مى كنند، نه آنچه اثر معرفت است و بيشترشان به صرف انكار عملى قناعت ننموده كفر و عناد با حق و جحود و اصرار بر آن را اضافه مى كنند.
و معنايش اين است كه آنان نعمت خدا را به عنوان اين كه از خداست، شناختند و مقتضاى اين شناسايى، اين بود كه به او و رسول او و روز جزا ايمان آورند و در عمل تسليم شوند. بر عكس، وقتى در مورد عمل در مى آيند، به آنچه مقتضاى انكار است، عمل مى كنند. نه آنچه اثر معرفت است و بيشترشان به صرف انكار عملى قناعت ننموده، كفر و عناد با حق و جحود و اصرار بر آن را اضافه مى كنند.


اين مقدار بيانى كه ما كرديم در معناى جمله «'''و اكثرهم الكافرون '''» كافى است و طول و تفصيلى كه مفسرين در معناى آن داده اند زيادى است .
اين مقدار بيانى كه ما كرديم، در معناى جملۀ «وَ أكثَرُهُمُ الكَافِرُون» كافى است، و طول و تفصيلى كه مفسران در معناى آن داده اند، زيادى است.


وجوهى كه درباره آيه «'''و اكثرهم الكافرون '''» مفسرين گفته اند
==وجوهى كه مفسران، درباره آيه «و اكثرهم الكافرون» گفته اند==


يكى گفته : اگر آيه شريفه بيشتر آنها را كافر گفته با اينكه همه آنها كافر بودند از اين جهت بوده كه اقليتى از آنها كسانى بوده اند كه حجت بر آنان تمام نشده بود
يكى گفته: اگر آيه شريفه بيشتر آن ها را «كافر» گفته، با اين كه همه آن ها كافر بودند، از اين جهت بوده كه اقليتى از آن ها كسانى بوده اند كه حجت بر آنان تمام نشده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۵۸ </center>
يا از اين باب كه به حد بلوغ و تكليف نرسيده بودند و يا از اين جهت كه در عقل آنان آفت و نقصى وجود داشته و يا از اين جهت كه اصلا دعوت پيغمبر به گوششان نخورده بوده ، و معلوم است كه چنين كسانى را نمى توان كافر خواند.
يا از اين باب كه به حدّ بلوغ و تكليف نرسيده بودند. و يا از اين جهت كه در عقل آنان آفت و نقصى وجود داشته. و يا از اين جهت كه اصلا دعوت پيغمبر به گوششان نخورده بوده. و معلوم است كه چنين كسانى را نمى توان كافر خواند.


ما در جواب اين مفسر مى گوييم : آيه شريفه اصلا در باره آنها گفتگو ندارد، و اينگونه افراد بكلى از اطلاق آيه خارجند چون صريحا توبيخ و تهديد مى كند و مى فرمايد كه آنها با اينكه نعمت خدا را شناختند انكار كردند، و اقليتى كه شما فرض كرديد اگر نعمتهاى خدا را دانسته انكار كردند كه جزء همان اكثريتند و اگر انكار نكرده اند، داخل در اطلاق آيه نيستند، علاوه بر اين فرض چنين اقليتى هم محل حرف است ، زيرا مگر تماميت حجت به چيست ؟ و حال آنكه حجت غير از ديدن نعمتهاى خداى سبحان چيز ديگرى نيست و همان اقليت هم نعمتهاى خداى را مى شناختند.
ما در جواب اين مفسر مى گوييم:  


يكى ديگر گفته : از اين جهت كفر را به اكثريت نسبت داده نه به همه كه نمى دانستند عده اى از آنان به فاصله كمى ايمان خواهند آورد. جواب اين توجيه اين است كه سخنى است بدون دليل .
آيه شريفه، اصلا در باره آن ها گفتگو ندارد، و اين گونه افراد به كلى از اطلاق آيه خارج اند. چون صريحا توبيخ و تهديد مى كند و مى فرمايد كه آن ها با اين كه نعمت خدا را شناختند، انكار كردند، و اقليتى كه شما فرض كرديد، اگر نعمت هاى خدا را دانسته انكار كردند كه جزء همان اكثريت اند، و اگر انكار نكرده اند، داخل در اطلاق آيه نيستند.  


بعضى گفته اند: مراد از اكثر، همه است و منظور از اين تعبير، تحقير و توهين آنان است . اين قول را به حسن بصرى نسبت داده اند و سخنى بس عجيب است .
علاوه بر اين، فرض چنين اقليتى هم محل حرف است، زيرا مگر تماميت حجت به چيست؟ و حال آن كه حجت غير از ديدن نعمت هاى خداى سبحان، چيز ديگرى نيست و همان اقليت هم، نعمت هاى خداى را مى شناختند.
 
يكى ديگر گفته: از اين جهت «كفر» را به اكثريت نسبت داده، نه به همه كه نمى دانستند عده اى از آنان به فاصله كمى ايمان خواهند آورد. جواب اين توجيه اين است كه سخنى است بدون دليل.
 
بعضى گفته اند: مراد از «اكثر»، همه است و منظور از اين تعبير، تحقير و توهين آنان است. اين قول را به حسن بصرى نسبت داده اند و سخنى بس عجيب است.
<span id='link315'><span>
<span id='link315'><span>


==استدلال بعضى به آيه بر بطلان عقيده جبريها و نقد آن ==
بعضى به اين آيه استدلال كرده اند بر بطلان عقيده جبری ها، كه گفته اند: خداوند بر كافران هيچ نعمت و منتى ندارد. چون هر عملى كه آنان مى كنند، و هر نعمتى كه خدا به آنان مى دهد، نقمت و خذلان است. زيرا خداوند سبحان در اين آيه، بر خلاف عقيده آن ها، تصريح كرده است. زيرا مى فرمايد كه كافران نعمت خداى را مى شناسند.
بعضى به اين آيه استدلال كرده اند بر بطلان عقيده جبريها، كه گفته اند: خداوند بر كافران هيچ نعمت و منتى ندارد، چون هر عملى كه آنان مى كنند، و هر نعمتى كه خدا به آنان مى دهد نقمت و خذلان است زيرا خداوند سبحان در اين آيه بر خلاف عقيده آنها تصريح كرده است ، زيرا مى فرمايد كه كافران نعمت خداى را مى شناسند.
 
ليكن حق مطلب اين است كه نعمت دو اعتبار دارد:


ليكن حق مطلب اين است كه نعمت دو اعتبار دارد، يكى اعتبار اينكه ناعم و ملايم حال منعم عليه است ، و از اين جهت كه در صراط تكوين و رشد و سعادت جسمانى و بدنيش بدان نيازمند است ، و يكى از اين جهت كه منعم عليه در صراط تشريع يعنى سعادت روحى و انسانيش به آن احتياج دارد، و وجود نعمت باعث معرفت او به نعمت سپس به منعم و در آخر ايمان به خدا و رسول و روز جزا مى شود،
يكى اعتبار اين كه ناعم و ملايم، حال منعم عليه است. و از اين جهت كه در صراط تكوين و رشد و سعادت جسمانى و بدنی اش بدان نيازمند است، و يكى از اين جهت كه منعم عليه در صراط تشريع، يعنى سعادت روحى و انسانی اش به آن احتياج دارد، و وجود نعمت باعث معرفت او به نعمت، سپس به منعم و در آخر ايمان به خدا و رسول و روز جزا مى شود،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۵۹ </center>
و باعث مى شود كه انسان آن نعمت را در راه مرضات خداى تعالى مصرف نمايد، شخصى كه ايمان به خدا و رسولش دارد هر دو نعمت را دارد، هم جسمانيش را و هم روحانيش را، ولى كافر به يك نعمت ، منعم است ، آنهم نعمت مادى و دنيوى است و از ديگرى محروم است ، در كلام خداى سبحان شواهد زيادى بر اين دو اعتبار هست پس نمى توان سخن جبريان را پذيرفت و گفت كه خدا بر كافران هيچ نعمتى نداده .
و باعث مى شود كه انسان آن نعمت را در راه مرضات خداى تعالى مصرف نمايد. شخصى كه ايمان به خدا و رسولش دارد، هر دو نعمت را دارد، هم جسمانی اش را و هم روحانی اش را، ولى كافر به يك نعمت، منعم است، آن هم نعمت مادى و دنيوى است و از ديگرى محروم است، در كلام خداى سبحان، شواهد زيادى بر اين دو اعتبار هست. پس نمى توان سخن جبريان را پذيرفت و گفت كه خدا بر كافران هيچ نعمتى نداده.


«'''وَ يَوْمَ نَبْعَث مِن كلِّ أُمَّةٍ شهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كفَرُوا وَ لا هُمْ يُستَعْتَبُونَ'''»:
«'''وَ يَوْمَ نَبْعَثُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً ثُمَّ لا يُؤْذَنُ لِلَّذِينَ كفَرُوا وَ لا هُمْ يُستَعْتَبُونَ'''»:


در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته : «'''عتب '''» به معناى غضب و حزن است ، وقتى گفته مى شود: فلانى بر فلانى عتب كرد معنايش اين است كه غم او را خورد، و اگر برگردد و دلجوئيش كند مى گويند «'''عاتبه '''»، و اسم اين ماده «'''عتبى '''» است ، يعنى برگشتن معتوب عليه به چيزى كه مايه رضايت عاتب باشد، و كلمه «'''استعتب '''» به معناى «'''از او خواست كه دلجوئى كند'''» ميباشد، اين بود نقل كلام زجاج .
در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته: «عتب»، به معناى غضب و حزن است. وقتى گفته مى شود: «فلانى، بر فلانى عتب كرد»، معنايش اين است كه غم او را خورد. و اگر برگردد و دلجوئی اش كند، مى گويند: «عَاتَبَهُ»، و اسم اين ماده «عتبى» است، يعنى برگشتن معتوب عليه به چيزى كه مايه رضايت عاتب باشد. و كلمه «استَعتَبَ»، به معناى «از او خواست كه دلجویى كند» می باشد. اين بود نقل كلام زجاج.
<span id='link316'><span>
<span id='link316'><span>
==مراد از اينكه در قيامت از هر امتى شهيدى مبعوث مى گردد ==
و در جمله «'''و يوم نبعث من كل امة شهيدا'''» از سياق به دست مى آيد كه مراد از اين «'''يوم '''» روز قيامت و مراد از اين «'''شهداء'''» كه خدا هر يك را از يك امتى مبعوث مى كند، گواهان اعمال است كه حقايق اعمال امت خود را ضبط كرده اند، و در آن روز از ايشان استشهاد مى شود، و ايشان شهادت مى دهند، و ما در تفسير آيه «'''لتكونوا شهداء على الناس ‍ و يكون الرسول عليكم شهيدا'''» در جلد اول اين كتاب در معناى اين شهادت مقدارى بحث كرديم .


و از لفظ آيه شريفه هيچ بر نمى آيد كه مراد از شهيد هر امت ، پيغمبر آن امت است ، و نيز بر نمى آيد كه مراد از امت ، امت آن پيغمبر است ، بلكه احتمال هم مى رود كه مراد از شهيد، غير از پيغمبر و شخصى نظير امام باشد، همچنانكه آيه سوره بقره و همچنين آيه «'''و جى ء بالنبيين و الشهداء'''» دليل بر اين احتمال است ، و بنا بر اين ، مراد از «'''بكل امة '''» امت و اهل زمان هر شهيد برانگيخته شده خواهد بود.
==مراد از اين كه: در قيامت، از هر امتى، شهيدى مبعوث مى گردد ==
و در جملۀ «وَ يَومَ نَبعَثُ مِن كُلّ أُمَّةٍ شَهِيداً» از سياق به دست مى آيد كه مراد از اين «يَوم»، روز قيامت، و مراد از اين «شُهَداء» كه خدا هر يك را از يك امتى مبعوث مى كند، گواهان اعمال است كه حقايق اعمال امت خود را ضبط كرده اند، و در آن روز، از ايشان استشهاد مى شود، و ايشان شهادت مى دهند.
 
و ما در تفسير آيه «لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيكُم شَهِيداً»، در جلد اول اين كتاب، در معناى اين شهادت مقدارى بحث كرديم.
 
و از لفظ آيه شريفه هيچ بر نمى آيد كه مراد از «شهيد» هر امت، پيغمبر آن امت است. و نيز بر نمى آيد كه مراد از «امت»، امت آن پيغمبر است، بلكه احتمال هم مى رود كه مراد از «شهيد»، غير از پيغمبر و شخصى نظير امام باشد. همچنان كه آيه سوره «بقره»، و همچنين آيه «وَ جِئَ بِالنَّبِيّينَ وَ الشُّهَدَاء»، دليل بر اين احتمال است. و بنابراين، مراد از «بِكُلّ أُمّةٍ»، امت و اهل زمان هر شهيد برانگيخته شده خواهد بود.


و در جمله «'''ثم لا يؤ ذن للذين كفروا ...'''»، ذكر مبعوث كردن شهيد هر امت دليل بر اين است كه شهيدان و گواهان مورد بحث ، عليه امت خود شهادت مى دهند كه در دنيا چه كارهايى كردند،
و در جمله «ثُمَّ لَا يُؤذَنُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ...»، ذكر مبعوث كردن شهيد هر امت، دليل بر اين است كه شهيدان و گواهان مورد بحث، عليه امت خود شهادت مى دهند كه در دنيا چه كارهايى كردند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۶۰ </center>
و نيز قرينه است بر اينكه لابد مراد از اينكه فرمود «'''به كفار اجازه داده نمى شود'''» اين است كه اجازه سخن گفتن و عذر خواستن داده نمى شود، و اگر اجازه شان نمى دهند براى اين است كه زمينه و فرصت براى اداى شهادت شهود فراهم شود خلاصه امت ساكت شوند تا گواهان ، گواهى خود را بدهند، همچنانكه آيات ديگرى نيز اشاره اى بر اين دارد مانند آيه : «'''اليوم نختم على افواههم و تكلمنا ايديهم و تشهد ارجلهم '''» و آيه «'''هذا يوم لا ينطقون ، و لا يؤ ذن لهم فيعتذرون '''».
و نيز قرينه است بر اين كه لابد مراد از اين كه فرمود «به كفار اجازه داده نمى شود»، اين است كه اجازه سخن گفتن و عذر خواستن داده نمى شود، و اگر اجازه شان نمى دهند، براى اين است كه زمينه و فرصت براى اداى شهادت شهود فراهم شود. خلاصه امت ساكت شوند، تا گواهان، گواهى خود را بدهند. همچنان كه آيات ديگرى نيز اشاره اى بر اين دارد، مانند آيه: «اليَومَ نَختِمُ عَلَى أفوَاهِهِم وَ تُكَلِّمُنَا أيدِيهِم وَ تَشهَدُ أرجُلُهُم»، و آيه «هَذَا يَومُ لَا يَنطِقُون وَ لَا يُؤذَنُ لَهُم فَيَعتَذِرُونَ».
<span id='link317'><span>
<span id='link317'><span>
==قيامت روز پاداش و كيفر است نه روز عمل و راهى به بازگشت از آن به حيات ذنيوى نيست ==
علاوه بر اين ، سياق جمله مورد بحث افاده مى كند كه مراد از جمله مذكور اين است كه اجازه شان نمى دهند كه با زدن حرفهايى و بكار بردن حيله هايى شر قيامت را از خود دور كنند، و خلاصه مى خواهد برساند كه هيچ راهى به تدارك مافات و اصلاح آنچه از اعمال دنيائيشان فاسد گشته ندارند و اين اصلاح و تدارك ناگزير به يكى از دو راه است ، يا به عذر خواهى و يا به اينكه اجازه شان بدهند كه برگردند و از ابتدا شروع به عمل صالح كنند، راه دومى را جمله «'''و لا هم يستعتبون '''» بسته است ، و راه اول را هم كه عذر خواهى باشد جمله «'''ثم لا يؤ ذن '''» سد نموده است .


از همينجا معلوم مى شود كه معناى جمله «'''و لا هم يستعتبون '''» اين است كه از ايشان نمى خواهند كه در مقام راضى كردن خدا بر آيند، و خدا را از خود خوشنود سازند، و اين بيان ، بيان عدم امكان تدارك مافات است ،خواهد بفهماند چنين چيزى ممكن نيست ، و محال است كه بار ديگر برگشته و اطاعت كنند چون روز قيامت روز پاداش و كيفر است نه روز عمل ، و راهى هم براى برگشتن بسوى دنيا وجود ندارد، تا اينكه به عمل صالح بپردازند.
==قيامت، روز پاداش و كيفر است، نه روز عمل و جبران==
علاوه بر اين، سياق جمله مورد بحث، افاده مى كند كه مراد از جمله مذكور، اين است كه اجازه شان نمى دهند كه با زدن حرف هايى و به كار بردن حيله هايى، شرّ قيامت را از خود دور كنند.
 
و خلاصه مى خواهد برساند كه هيچ راهى به تدارك مافات و اصلاح آنچه از اعمال دنيایی شان فاسد گشته، ندارند و اين اصلاح و تدارك، ناگزير به يكى از دو راه است: يا به عذرخواهى، و يا به اين كه اجازه شان بدهند كه برگردند و از ابتدا شروع به عمل صالح كنند. راه دومى را جملۀ «وَ لَا هُم يُستَعتَبُون» بسته است، و راه اول را هم كه عذرخواهى باشد، جملۀ «ثُمَّ لَا يُؤذَنُ»، سدّ نموده است.
 
از همين جا معلوم مى شود كه: معناى جملۀ «وَ لَا هُم يُستَعتَبُون»، اين است كه از ايشان نمى خواهند كه در مقام راضى كردن خدا بر آيند، و خدا را از خود خوشنود سازند، و اين بيان، بيان عدم امكان تدارك مافات است، خواهد بفهماند چنين چيزى ممكن نيست، و محال است كه بار ديگر برگشته و اطاعت كنند. چون روز قيامت، روز پاداش و كيفر است، نه روز عمل، و راهى هم براى برگشتن بهسوى دنيا وجود ندارد، تا اين كه به عمل صالح بپردازند.


و اين هر دو معنا را خداوند در موارد ديگرى از كلامش به زبان ديگرى بيان فرموده از آن جمله در معناى اول ، يعنى برگشت به عمل صالح در همان قيامت فرموده : «'''يوم يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون '''»
و اين هر دو معنا را، خداوند در موارد ديگرى از كلامش، به زبان ديگرى بيان فرموده. از آن جمله، در معناى اول، يعنى برگشت به عمل صالح در همان قيامت، فرموده: «يَومَ يُكشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدعَونَ إلَى السُّجُودِ فَلَا يَستَطِيعُونَ * خَاشِعَةً أبصَارُهُم تَرهَقُهُم ذِلَّةٌ وَ قَد كَانُوا يُدعَونَ إلَى السُّجُودِ وَ هُم سَالِمُونَ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۶۱ </center>
و در معناى دوم يعنى برگشتن به دنيا فرموده : «'''و لو ترى اذ المجرمون ناكسوا رؤ سهم عند ربهم ربنا ابصرنا و سمعنا فارجعنا نعمل صالحا انا موقنون '''».
و در معناى دوم، يعنى برگشتن به دنيا فرموده: «وَ لَو تَرَى إذِ المُجرِمُونَ نَاكِسُوا رُؤُسَهُم عِندَ رَبِّهِم رَبَّنَا أبصَرنَا وَ سَمِعنَا فَارجِعنَا نَعمَل صَالِحاً إنّا مُوقِنُونَ».
<span id='link318'><span>
<span id='link318'><span>
==در عذاب ظالمان در آخرت تخفيف و تاءخيرى نيست ==
==در عذاب ظالمان در آخرت تخفيف و تاءخيرى نيست ==
«'''وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ ظلَمُوا الْعَذَاب فَلا يخَفَّف عَنهُمْ وَ لا هُمْ يُنظرُونَ'''»:
«'''وَ إِذَا رَءَا الَّذِينَ ظلَمُوا الْعَذَاب فَلا يخَفَّف عَنهُمْ وَ لا هُمْ يُنظرُونَ'''»:
۱۴٬۴۲۳

ویرایش