تفسیر:المیزان جلد۱۰ بخش۲۵

از الکتاب
→ صفحه قبل صفحه بعد ←



خروج از اسلام، خروج از نظام آفرينش است و عذاب و هلاكت، در پى دارد

ليكن مسأله نزول عذاب بر كسى كه از عبادت او سرپيچى، و از تسليم او شدن تكبّر، و از خضوع در برابر او امتناع ورزيده، يك مسأله ظنى نيست، بلكه مسأله اى است حقيقى و يقينى. براى اين كه يكى از نواميس كلى و جارى در عالَم همين است كه بايد ضعيف در برابر قوى خاضع باشد، و متأثر ناتوان و مقهور، بايد در برابر اراده مؤثر قوى تسليم گردد.

خوب، وقتى اين حقيقت يكى از نواميس كلّى اين جهان است، آن وقت آيا در برابر خداى واحد قهار، كه مصير تمامى امور عالَم، منتهى به او است و همه سر نخ ها، به دست او است، نبايد چنين ادبى را رعايت كرد؟!

خدایى كه اجزاى اين عالَم را ابداع كرد. يعنى بدون - به اصطلاح - مصالح ساختمانى، از عدم و از هيچ آفريد و اجزاى آن را به يكديگر مرتبط نمود، و به دنبال آن، حوادث را طبق نظام اسباب به جريان انداخت.

و مى بينيم كه طبق همين سنّت، هر چيزى مطابق چارچوب نظامش جريان مى يابد، به طورى كه اگر فرضا از آن چارچوبى كه ساير اسباب جهان را براى آن ترسيم كرده، منحرف شود، قهرا نظام خودش مختل مى گردد، و اين انحرافش، در حقيقت جنگيدن آن با ساير اسباب است و معلوم است كه در اين جنگ شكست خواهد خورد.

زيرا اسباب جارى در كلّ جهان، خود را فداى بلهوسى اين موجود نمى كند، بلكه براى تعديل امر آن و برگرداندنش به خط سيرى كه با وضع خود سازگار است، قيام مى كند. اگر توانست آن موجود منحرف را به راه مستقيم برگرداند كه هيچ، و گرنه او را در زير چرخ هاى سنگين خود، خُرد مى كند، و مورد هجوم بلاها قرارش داده، از صفحه روزگار حذفش مى كند، كه اين هم خود، يكى از نواميس كلى جهان است.

انسان هم كه يكى از اجزاى اين عالَم است، براى زندگی اش، خط سيرى دارد، كه نظام آفرينش و ايجاد براى او ترسيم كرده، كه اگر آن خط سير را پيش بگيرد، به سوى سعادتش هدايت شده.

(و يا به عبارت ديگر: صنع و ايجاد، او را به سوى سعادتش هدايت كرده) و ساير اجزاى كون نيز، با او هماهنگى مى كنند، و درهاى آسمان براى برخوردارى چنين انسانى از بركات آن به رويش باز مى شود،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۲۹۹

زمين نيز گنجينه هاى خيرات خود را در اختيار او مى گذارد، و اين تسليم شدن انسان در برابر خط سير همان اسلامى است كه دين خداى تعالى است، و به وسيله نوح و ساير انبياء و رسل، به سوى آن دعوت شده است.

و اما اگر از آن خط سير تخطى نموده، به اين سو و آن سو منحرف شود، در حقيقت، به جنگ با همه اسباب كون و اجزاى عالَم هستى برخاسته و خواسته است نظام جارى در سراسر جهان را بر هم بزند، كه بايد منتظر تلخى عذاب و سنگينى بلاها باشد.

پس اگر در اين ميان، به راه راست خود برگشت و در برابر اراده خداى سبحان، يعنى همان خط سيرى كه كل جهان برايش ترسيم كرده، خاضع شده، اميد آن مى رود كه مجددا به نعمت هاى از دست داده برسد و بلاها از او برگردد، و گرنه هلاك و نابودی اش حتمى بوده، و خدا را به وى نيازى نيست. زيرا خدا از همه عالَميان بى نياز است. و اين بحث، در بعضى از جلدهاى سابق اين كتاب نيز، مطرح شد.

«فَقَالَ الْمَلاُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا نَرَاك إِلّا بَشراً مِّثْلَنَا...»:

حرف «فاء» كه بر سر اين جمله آمده، مى فهماند كه اين جواب، متفرع است بر كلام نوح «عليه السلام» و در اين تفريع كردن، اشاره اى است به اين كه قوم نوح، در ردّ و انكار سخن نوح «عليه السلام» شتاب كرده و در اين باره هيچ فكر نكردند كه ردّ دعوت او، برايشان بهتر است، يا قبول آن.

آيه مورد بحث مى فرمايد: جواب دهندگان، سران قوم و اشراف و ريش سفيدان قوم بودند، و اين سران در متن پاسخ خود، اصلا دليلى كه نوح «عليه السلام» بر توحيد آورده بود را متعرض نشده و از دستپاچگى حرف خود را زدند كه آن نفى رسالت نوح «عليه السلام» و تكبر و گردنكشى خود از اطاعت آن جناب بود.

آرى، نوح «عليه السلام»، در سخن خود كه از جملۀ «إنّى لَكُم نَذِيرٌ مُبِينٌ» آغاز شده و تا آخر دو آيه ادامه دارد، دو ادعا مطرح كرد: يكى ادعاى رسالت، و ديگرى ادعاى اين كه مردم بايد او را متابعت كنند. البته ادعاى دوم را در آيه مورد بحث، به طور اشاره آورده، ولى در كلمات ديگرش كه قرآن از آن جناب حكايت كرده، به آن تصريح نموده و فرمود: «يَا قَومِ إنّى لَكُم نَذِيرٌ مُبِينٌ * أنِ اعبُدُوا اللّهَ وَ اتَّقُوهُ وَ أطِيعُون».

و حاصل پاسخى كه خداى تعالى، از آنان حكايت كرده، اين است كه (گفتند): هيچ دليلى نيست بر اين كه اطاعت كردن از تو بر ما واجب باشد، بلكه دليل بر خلاف آن هست.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۰

پس در حقيقت، پاسخ كفار منحل به دو حجت مى شود كه به طريق اصطلاحى «اضراب و ترقى» رديف شده، و به همين جهت، جملۀ «بَل نَظُنُّكُم كَاذِبِين» در آخر ذكر شد.

دلایل مشرکان، در ردّ دعوت حضرت نوح«ع»

مدلول حجت اول، اين است كه: دليلى بر وجوب متابعت كردن از تو نيست، و اين حجت، به سه طريق بيان شده:

اول اين كه گفتند: «مَا نَرَاكَ إلّا بَشَراً...: نمى بينيم تو را به جز يك بشر معمولى...».

دوّم اين كه گفتند: «وَ مَا نَرَاكَ اتَّبَعَك...: نمى بينم كسى - به جز اراذل - تو را پيروى كند...».

و سوم اين كه گفتند: «وَ مَا نَرَى لَكُم عَلَينَا...: نمى بينيم شما بر ما فضيلتى داشته باشيد...».

و اين حجت كه گفتيم داراى سه جزء است، اساس و زيربنايش، انكار هر چيزى است كه محسوس نباشد - به زودى اين معنا را توضيح خواهيم داد - و دليل اين معنا، اين است كه در هر سه جزء حجت و دليل، كلمۀ «نمى بينى و نمى بينيم» را آورده اند.

پس جملۀ «مَا نَرَاكَ إلّا بَشَراً مِثلَنَا»، آغاز پاسخ كفار از ادعاى رسالتى است كه نوح «عليه السلام» كرده، و در اين جمله، به مقابله به مثل تمسك كرده اند.

و اين سنخ مقابله، به طورى كه قرآن كريم فرموده و نمونه هايى نيز حكايت كرده، عادت و سيره همه امّت ها در برخورد با پيغمبرانشان بوده. قرآن كريم مى فرمايد: نوعا امّت ها در پاسخ پيغمبران خود مى گفتند: تو نيز در بشريّت مثل مایى و اگر به راستى فرستاده خدا به سوى ما مى بودى، اين طور نبودى، و ما اصلا از تو چيزى جز اين مشاهده نمى كنيم كه بشرى مثل خود ما هستى. و چون تو بشرى مثل خود ما هستى، (پس) هيچ سبب و موجبى نيست كه پيروى كردن از تو را بر ما واجب كند.

بنابراين، در اين گفتار كفّار، تكذيب رسالت و ادعاى نوح «عليه السلام» است به اين كه او، به جز يك بشر معمولى نيست، و به همين جهت، دليلى نيست كه پيروى كردن از او را واجب كند. و دليل گفته ما (نيز)، گفتار خود نوح «عليه السلام» است كه خداى تعالى، به زودى از آن جناب حكايت مى كند كه گفت: «يَا قَومِ أرَأيتُم إن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبِّى...».

در اين جا، امر بر بعضى از مفسران مشتبه شده و كلام كفار را كه گفتند: «مَا نَرَاكَ إلّا بَشَراً مِثلَنَا» را، اين طور بيان كرده اند كه صاحبان اين سخن، نوح «عليه السلام» را از نظر وزن اجتماعى با خود برابر دانسته و آنگاه نتيجه گرفته اند كه چه دليلى دارد كه ما تابع او باشيم.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۱

اين مفسّر، در تفسير جمله مذكور گفته كه:

كفار، دعوت نوح «عليه السلام» را با چهار دليل سست و باطل، رد كردند كه يكى از آن ادله، اين بود كه وى، مثل خود آنان يك بشر است، و از اين دليل نتيجه گرفته اند كه وى، به طور اجمال، برابر با ايشان است. و اين دليل كفار دلالت مى كند كه نوح «عليه السلام»، از نظر خاندان و از نظر شخص خودش، از طبقه عامّه مردم و يا نزديك به آنان بوده، نه از اشراف. البته اين اختصاص به آن جناب نداشته، بلكه همه پيامبران، از طبقه متوسط جامعه خود بوده اند.

و وجه جوابى كه آنان داده اند، اين است كه:

مساوات و برابرى يك پيامبر با مردمش، مانع از آن است كه او بر مردمش تفوق و برترى پيدا كند. حتى در بين دو نفر كه از هر جهت مثل هم اند، تفوّق يكى بر ديگرى و اين كه يكى تابع باشد و ديگرى متبوع، يكى مطيع باشد و ديگرى مطاع، معقول نبوده و مستلزم ترجيح بلامرجّح است.

و اگر معناى آيه، اين بوده باشد كه وى براى آيه كرده است، جا داشت كه قرآن كريم، اين طور حكايت كند: «أنتَ مِثلُنَا: تو مثل مایى». و يا «نَرَاكَ مِثلَنَا: ما تو را مثل خود مى بينيم». نه اين كه بفرمايد: «مَا نَرَاكَ إلّا بَشَراً مِثلَنَا»، كه بشريّت را براى نوح «عليه السلام» اثبات كنند، چه حاجتى به اين اثبات بود.

و اگر منظور از اين جمله، آن معنایى باشد كه مفسر نامبرده برايش كرده، اصلا جمله، اضافى است. براى آن كه معنايى كه او كرده، در جمله بعدى آمده كه گفتند: «وَ مَا نَرَى لَكُم عَلَينَا مِن فَضلٍ: ما براى تو فضيلتى بر خود نمى بينيم».

و تعجب اين جاست كه اين مفسّر، از جمله مورد بحث، برابرى نوح «عليه السلام» با مردمش از نظر خاندان و شخصيت را نيز استفاده كرده، و از اين گذشته، حكم كرده به اين كه همه انبياء اين طور بودند. با اين كه اولا كلام كفار، هيچ دلالتى بر اين معانى نداشت. و ثانيا همه انبياء از طبقه متوسط جامعه خود نبودند. زيرا در اين سلسله جليله، پيامبرانى چون ابراهيم خليل و سليمان و ايوب «عليهم السلام» بوده اند.

«وَ مَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إلّا الَّذِينَ هُم أرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأى » - راغب در مفردات گفته: كلمه «رَذل» - (به فتحه راء - و نيز كلمۀ «رِذال» - به كسره راء) - به معناى هر چيز و هر كسى است كه به خاطر پستی اش، مورد تنفّر باشد. و در قرآن كريم آمده كه: «مِنكُم مَن يُرَدُّ إلَى أرذَلِ العُمُر».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۲

و نيز آمده كه: «إلَّا الَّذِينَ هُم أرَاذِلُنَا بَادِىَ الرَّأی». و نيز آمده كه: «قَالُوا أنُؤمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الأرذَلُونَ». و كلمۀ «أرذَلُون»، جمع «ارذل» است.

و در مجمع البيان آمده كه كلمۀ «رَذل»، به معناى پشيز و حقير از هر چيز است، و جمع آن «ارذُل» - با ضمّه ذال - به معناى رذل ها است. آنگاه همين جمع را، بار ديگر جمع بسته و گفته اند «أرَاذِل». مثل اين كه مى گویى: «كَلب و أكلُب و أكَالب». البته احتمال هم دارد كه جمع كلمۀ «ارذَل» - با فتحه ذال - به معناى رذل تر باشد، كه در اين صورت مثل «أكبر» مى شود كه جمعش «اكابر» است.

صاحب مجمع گفته است: كلمۀ «رأى»، به معناى رؤيت (ديدن) است. در جملۀ «يَرَونَهُم مِثلَيهِم رَأىَ العَينِ»، معناى «يَرَونَهُم مِثلَيهِم رُؤيَةَ العَين» را مى دهد. يعنى جمعيت آنان را در چشم خود، به اندازه دو برابر خويش مى ديدند.

معناى ديگر اين كلمه، نظريه اى است كه آدمى درباره امرى مى دهد، كه در اين صورت، جمع آن «آراء» مى آيد.

و راغب، در مفردات خود، كلمۀ «بَادِىَ الرَّأى» را به معنى رأى ابتدایى و يا به عبارت ديگر، نظريه بدوى و خام گرفته است. بعضى آيه را به صورت «بادى» - بدون همزه ، بر وزن شادى - قرائت كرده اند كه معناى ظاهر را می دهد، و كلمۀ «بَادِىَ الرَّأى»، معنايش نظريه دادن بدون تفكر است.

و در جمله «بَادِىَ الرأى»، دو احتمال هست:

احتمال اول اين كه: قيد باشد براى جملۀ «هُم أرَاذِلُنَا»، كه در اين صورت، معناى دو جمله چنين مى شود: «ما به جز افراد پستى كه رذالتشان در ظاهر نظر، يا در اول نظر پيدا است، نمى بينيم كسى تو را پيروى كرده باشد».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۳

احتمال دوم اين كه: قيد باشد براى جملۀ «اتَّبَعَكَ»، كه در اين صورت، معناى جمله چنين مى شود:

پيروى كسانى كه تو را در ظاهر رأى، يا در اولين برخورد پيروى كردند، بدون اين كه در كار خود تعمق و تفكرى كرده باشند، بوده است كه اگر دعوت تو را مورد بررسى قرار داده بودند، هرگز پيروی ات نمى كردند».

و بنابر این احتمال، بايد جملۀ «اتَّبَعُوك» ديگرى در تقدير گرفت و گفت: «وَ مَا نَرَاكَ اتَّبَعَكَ إلّا الَّذِينَ هُم أرَاذِلُنَا اتَّبَعُوكَ بَادِىَ الرأى». و گرنه اگر كلمۀ «اتَّبَعُوكَ» تكرار نشود، معناى آيه مختل مى شود.

بعضى ديگر گفته اند: تقدير آيه «مَا نَرَاكَ اتَّبَعُوكَ فِى بَادِىَ الرأى إلّا الَّذِينَ هُم أرَاذِلُنَا» مى شود.

و سخن كوتاه اين كه: خواسته اند بگويند: ما مى بينيم كه پيروان تو، همه افرادى بى سر و پا و پست از اين مردم اند، و اگر ما نيز تو را پيروى كنيم، مثل آن ها خواهيم شد، كه اين با شرافت ما منافات داشته و از قدر و منزلت اجتماعى ما مى كاهد.

و در اين گفتار، اشاره اى هست به بطلان رسالت نوح «عليه السلام»، و اين اشاره از راه دلالت التزامى است. به اين معنا كه لازمه گفتار آنان، اين است كه رسالت آن جناب باطل باشد. چون عقيده عوام مردم، اين است كه هر سخنى اگر حق و نافع باشد، اول پولدارها و اشراف و نيرومندان آن را مى پذيرند. و اگر اين طبقه سخنى را رد كنند و طبقه پست جامعه، يعنى بردگان و مستمندان، كه بهره اى از مال و جاه و مقام اجتماعى ندارند، آن را بپذيرند، آن سخن خيرى ندارد.

«وَ لَا نَرَى لَكُم عَلَينَا مِن فَضلٍ » - منظور از اين كه به طور مطلق فضيلت نوح را نفى كردند، تنها فضيلت هاى مادى نيست. يعنى خواسته اند بگويند: تو از متاع دنيا چه دارى كه ما نداريم؟ و نيز تو چيزى از امور غيبى از قبيل علم غيب و يا تأييد به نيروئى ملكوتى ندارى، كه اين عموميت نفى، از وقوع نكره - فضل - در سياق نفى استفاده مى شود.

كفار در اين سخن خود، مؤمنان را نيز شريك نوح «عليه السلام» در دعوت او دانسته و همه را مخاطب قرار دادند كه: «ما فضيلتى براى شما بر خود نمى بينيم»، و نگفتند: «ما براى تو كه نوح هستى فضيلتى نمى بينيم»، و از اين تعبير بر مى آيد كه مؤمنان، كفار را دعوت و تشويق مى كردند به اين كه شما نيز نوح را پيروى كنيد و طريقه ما را بپذيريد.

و معناى آيه، اين است كه:

اين دعوت شما از ما - كه اين همه مزاياى حيات دنيوى از قبيل مال و فرزندان و علم و نيرو داريم - وقتى عمل درستى بود و اثر خود را مى بخشيد كه شما حداقل يك مزيت بر ما مى داشتيد، يا علمتان بيشتر بود، يا از غيب آگاه مى بوديد و يا نيروى ملكوتی تان بيشتر بود، كه قهرا ما را در برابر شما خاضع مى كرد، ولى ما هيچ يك از اين فضائل را در شما نمى بينيم. پس چه علتى ايجاب مى كند كه ما پيرو شما شويم؟

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۴

و اگر ما كلام كفار را عموميت داده و گفتيم كه همه جهات فضل را شامل مى شود - چه جهات مادى و چه جهات معنوى از قبيل علم غيب و نيروى ملكوتى - بر خلاف بيشتر مفسران، كه كلمۀ «فضل» را تنها بر برتری هاى مادى، مانند اموال و نفرات و غيره تفسير كرده اند، براى اين بود كه ما از گفتار كفار كه كلمۀ «فضل» را بدون الف و لام در سياق نفى قرار دادند، عموميت فهميديم.

علاوه بر اين، از پاسخى هم كه نوح «عليه السلام» به اين كلام كفار داد، همين عموميت استفاده مى شود. زيرا اگر منظور كفار، خصوص برتری هاى مادى بود، كافى بود كه نوح «عليه السلام» در جواب آنان بفرمايد: مگر من ادعا كرده ام كه خزينه هاى خدا به دست من است، كه شما منكر آنيد؟

(ادعاى من اين است كه من فرستاده خدايم)، ليكن نوح «عليه السلام» به اين اكتفا نكرد، بلكه در پاسخ آنان فرمود: «وَ لَا أقُولُ لَكُم عِندِى خَزَائِنُ اللّه وَ لَا أعلَمُ الغَيب وَ لَا أقُولُ إنّى مَلَك...» - نه خزينه هاى خدا دست من است، و نه علم غيب دارم، و نه داراى نيروى ملكوتى هستم..»، كه بيانش به زودى مى آيد، إن شاء اللّه.

«بَلْ نَظنُّكُمْ كَذِبِينَ»:

كلمۀ «بَل»، اعراض از مطالب قبل از خود را می رساند، و در اين جا اعراض از احتجاج قبلى را مى فهماند كه قبلا نيز به آن اشاره كرديم. پس حاصل معناى اين جمله، اين است كه: ما نه تنها در شما فضيلتى نمی بينيم كه پيروی تان را بر ما واجب كند، بلكه مطلب ديگرى اين جا هست كه ايجاب مى كند ما شما را پيروى نكنيم، و آن، اين است كه ما شما را دروغگو مى دانيم.

و معناى آيه، آن طور كه از سياق بر مى آيد - و خدا داناتر است - اين است كه:

وقتى در شما - صاحبان دعوت دينى - چيزى كه صحت دعوتتان را نشان دهد، ديده نمى شود، و شما با اين كه از مزاياى حيات، يعنى مال و جاه، تهيدست هستيد، مع ذلك اصرار داريد كه ما تسليم شما شده و اطاعتتان كنيم. همين اصرار شما، اين گمان را در دل ما قوى مى سازد كه شما در اين ادعايتان دروغگو بوده و می خواهيد به اين وسيله، آنچه كه از امتيازات دنيوى كه در دست ما است، از چنگ ما در آوريد.

و كوتاه سخن اين كه:

اين اصرار شما، نشانه و شاهدى است كه عادتا اين فكر را در دل آدمى مى اندازد كه دعوت شما صرف يك دروغ، و نيرنگى براى جمع كردن و به دست آوردن ثروت مردم و به دنبالش آقایى و رياست و حكومت بر مردم بيش نيست، و اين، نظير گفتار ديگرى است كه خداى تعالى - در مثل اين داستان - از كفار حكايت كرده و فرموده: «فَقَالَ المَلَأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَومِهِ مَا هَذَا إلّا بَشَرٌ مِثلُكُم يُرِيدُ أن يَتَفَضَّلَ عَلَيكُم».

و با اين بيان، روشن مى شود كه چرا دروغگویى را مستند به ظن كردند، نه به جزم. (چون گفتند: ما مى پنداريم كه شما دروغگویيد، و نگفتيد: ما يقين داريم كه شما دروغگویيد. براى اين كه از اصرار نوح و يارانش، اين حدس را زدند).

و نيز روشن مى شود كه مراد از «كذب»، كذب مخبرى است، نه كذب خبرى. يعنى خواسته اند بگويند شما دروغگویيد، نه اين كه بگويند خبرى كه مى دهيد، دروغ است. چون آن حضرات خبرى نداده بودند تا راست باشد، يا دروغ.

پاسخ حضرت نوح «ع»، به استدلال كفار

«قَالَ يَا قَوْمِ أَرَأيْتُمْ إِن كُنتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِن رَبّى ...»:

اين آيه شريفه و سه آيه بعدش، پاسخى را كه نوح «عليه السلام» به استدلال كفار داده، بيان مى كند، و كلمۀ «عُمِّيَت»، ماضى مجهول از باب تفعيل، يعنى «تعميه» است. و تعميه، به معناى پنهان كردن است.

مى فرمايد: اى قوم! اگر من فرضا داراى بصيرتى از ناحيه پروردگارم باشم، و او رحمتی از ناحیۀ خود، به من داده و آن را بر شما مخفى كرده باشد، و شما به خاطر جهل و بى رغبتى تان نسبت به پذيرفتن حق، آن رحمت را درك نكرده باشيد، آيا مى توانم شما را در درك آن مجبور بسازم؟

بعضى از اساتيد قرائت، كلمۀ «عُمِّيَت» را، بدون تشديد و نيز به صيغۀ معلوم - يعنى با فتحه عين - خوانده اند، كه بنابر این قرائت، معناى كلمه مذکور «آن رحمت بر شما مخفی شده» خواهد بود.

چون که اساس و پایه حجت کفار منحصر کردن حقایق در محسوسات و انکار غیر محسوسات بوده، از این طرز فکر خود نخست این نتیجه را گرفتند که: دلیلی بر لزوم پیروی کردن از نوح «علیه السلام» و وجوب اطاعت از او وجود ندارد، و سپس قدمی فراتر نهاده، این نتیجه را گرفتند که بلکه دلیل بر عدم وجوب هست، باز قدمی از این فراتر نهاده، گفتند بلکه دلیل داریم بر اين كه واجب است اطاعت نكنيم.

و چون اساس استدلال كفار اين بود، لذا نوح «عليه السلام» در صدد بر آمد تا اولا، آنچه آن ها مى خواستند نفى كنند، اثبات كند، و آن، رسالت و توابع رسالت خود بود. و ثانيا، آنچه آن ها می خواستند اثبات كنند كه همان اتهام او و پيروانش به دروغگویى بود را، نفى كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۶

چيزى كه هست، قبل از هر سخنى، اول با خطاب: «يَا قَومِ» - با اضافه به ضمير تكلم - يعنى اى قوم من، اى هموطنان من، و امثال آن، عواطف آنان را تحريك نمود، و اين خطاب را مكرر و در آغاز هر سخنى تكرار كرد، تا بدان وسيله، دل ايشان را به سوى خود جلب كرده و در نتيجه، خيرخواهی هايش مورد قبول آنان واقع گردد.

آيات كريمه مورد بحث، در ميان حجت نوح «عليه السلام»، تقرير و بيانى زيبا و بديع آورده. به اين معنا كه حجت كفار را فصل فصل و قطعه قطعه كرده و از هر فصلى، به دو وجه پاسخ داده. يكى از اين جهت كه از دليل خود نتيجه گرفتند كه دليلى بر وجوب اطاعت نوح نيست، و ديگرى از اين جهت كه نتيجه گرفتند دليل بر خلاف آن هست.

«مَا نَرَاكَ إلّا بَشَراً مِثلَنَا»:

اما پاسخ نوح از جهت اول حجت كفار كه گفتند: «تو بجز بشرى مثل ما نيستى»، جملۀ «يَا قَومِ أرَأيتُم إن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ...» است.

و پاسخش از اين كه گفتند: «نمى بينيم كسى به جز اراذل ما، پيروی ات كرده باشد»، جملۀ «وَ مَا أنَا بِطَارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا...» است.

و پاسخش از اين كه گفتند: «ما هيچ فضيلتى در شما نمى بينيم»، جملۀ «وَ لَا أقُولُ لَكُم عِندِى خَزَائِنُ اللّه...» است.

آنگاه قرآن كريم، از هر حجت سابق، چيزى نظير خلاصه گيرى، ضميمۀ حجت بعدى كرده و آن را در آغاز آن حجت قرار داده. در نتيجه، حجت ها، در عين اين كه هر يك براى خود مستقل و كامل است، به هم آميخته شده.

پس پاسخ آن حضرت از گفتار كفار، مشتمل است بر سه حجت تمام، كه بر سر هر حجتى، خطاب: «يَا قَومِ» را آورده و فرموده است: «يَا قَومِ أرَأیتُم إن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ...»، و «وَ يَا قَومِ لَا أسئَلُكُم عَلَيهِ مَالاً...»، و «وَ يَا قَومِ مَن يَنصُرُنِى مِنَ اللّه إن طَرَدتُهُم...»، و اين به عهده خواننده است كه در اين سه حجت تدبر كند.

پس اين كه فرمود: «يَا قَومِ أرَأيتُم إن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبّى»، جواب از اين گفته كفار است كه گفتند: «مَا نَرَاكَ إلّا بَشَراً مِثلَنَا»، منظور كفار (همان طور كه قبلا نيز گفتيم) اين بوده كه در نوح، چيزى به جز بشريت نيست، و بشريت او نيز، هيچ فرقى با بشريت ما ندارد. پس به چه ملاكى ادعا مى كند كه همه بشرها تابع او شوند؟ پس قطعا او در ادعاى نبوت كاذب بوده و مى خواهد با اين رسالت ادعایی اش، مردم را به دام انداخته، اموالشان را ربوده و بر آن ها رياست كند.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۷

و چون اين قسمت از كلام كفار، متضمن نفى رسالت آن جناب بود، دليلشان در اين گفتار، اين بود كه: آن جناب، بشرى معمولى است، و چيزى كه دلالت بر رسالتش و اتصالش به عالَم غيب بكند، با او نيست. لذا لازم بود نوح «عليه السلام»، آنان را متوجه به چيزى كند كه آن چيز، صدق گفتار و ادعاى رسالتش را ظاهر سازد و آن چيز، غير از معجزه اى كه بر صدق رسول در ادعاى رسالت باشد، نمى توانست باشد.

آرى، رسالت، نوعى اتصال به عالَم غيب است. اتصالى غير معمولى و خارق العاده و مردم نمى توانند يقين كنند به اين كه فلان مدعى رسالت، به راستى چنين اتصالى را دارد، مگر به اين كه يك امر خارق العاده ديگرى از او ببينند. امرى كه براى آنان يقين بياورد بر اين كه او در ادعاى رسالت صادق است.

به همين جهت، نوح «عليه السلام»، در جملۀ «يَا قَومِ أرَأيتُم إن كُنتُ عَلَى بَيِّنَةٍ مِن رَبّى»، اشاره كرد به اين كه همراه او، «بيّنه» و «آيت» و نشانه معجزه آسایى از ناحيه خداى تعالى هست، كه بر صدق او در ادعايش دلالت می كند.

از همين جا روشن مى شود كه: مراد از «بيّنه» و «آيت»، معجزه اى است كه بر ثبوت رسالت صاحبش دلالت مى كند.

آرى، اين معنا، آن معنایى است كه سياق كلام، به كلمۀ «بيّنه» مى دهد. پس نبايد به گفته آن مفسّرى گوش داد كه گفته: «مراد از بيّنه در اين آيه، علم ضرورى و بديهى و مسلمى است كه يك پيامبر پيدا مى كند به اين كه پيامبر است». چون اين معنا، از سياق آيه بيگانه و به دور است.

«وَ آتَانِى رَحمَةً مِن عِندِهِ فَعُمِّيَت عَلَيكُم » - ظاهرا نوح «عليه السلام»، در اين جمله، به كتاب و علمى اشاره كرده كه خداى تعالى، به وى داده بود، و در قرآن كريم، مكرر آمده كه نوح «عليه السلام»، داراى كتاب و علمى بوده. و همچنين در جاى ديگر قرآن نيز، از «علم و كتاب»، به «رحمت» تعبير شده، آن جا كه فرموده: «وَ مِن قَبلِهِ كِتَابُ مُوسَى إمَاماً وَ رَحمَةً».

و نيز فرموده: «وَ نَزَّلنَا عَلَيكَ الكِتَابَ تِبيَاناً لِكُلّ شَئٍ وَ هُدًى وَ رَحمَةً». و نيز فرموده: «فَوَجَدَا عَبداً مِن عِبَادِنَا آتَينَاهُ رَحمَةً مِن عِندِنَا». و نيز فرموده: «رَبَّنَا لَا تُزِغ قُلُوبَنَا بَعدَ إذ هَدَيتَنَا وَ هَب لَنَا مِن لَدُنكَ رَحمَةً».

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۸

و اما اين كه در كلامش گفت: «فَعُمِّيَت عَلَيكُم»، ظاهرا ضمير مؤنث در «عُمِّيَت» به «رحمت» بر می گردد، و مراد اين است كه آن علم و معرفتى كه من دارم، جهل شما و كراهتتان از حق، آن را بر شما پوشانده، با اين كه من تذكرش را به شما داده و آن را در بين شما منتشر ساختم.

نفى اجبار و اكراه در پذیرش دين، در شريعت نوح«ع»

«أنلزمكموها و انتم لها كارهون » - ماده و مصدر الزام كه فعل «نلزم » صيغه متكلم مع الغير از مضارع آن است به معناى آن است كه چيزى را آنچنان مقارن و همراه چيزى ديگر كنى كه از آن جدا نشده و همواره با آن باشد، و منظور از اينكه پرسيد «آيا من مى توانم آن رحمت را به شما الزام كنم با اينكه شما از آن كراهت داريد؟» اين است كه «آيا من مى توانم شما را به قبول آن و يا به عبارت ديگر به ايمان آوردن به خدا و آيات او اجبار كنم ؟ و آيا مى توانم شما را به زور وادار سازم كه آثار معارف الهى يعنى نور و بصيرت را دارا شويد؟».

و معناى آيه - كه خدا داناتر است - اين است كه شما مردم به من خبر دهيد آيا اگر نزد من آيت و نشانه اى به صورت معجزه باشد كه رسالتم را با اينكه بشرى مثل شما هستم تصديق كند، و نيز نزد من همه آن چيزهايى كه رسالت نيازمند به آن است يعنى كتاب و علمى كه شما را به سوى حق هدايت كند موجود باشد - وليكن عناد و تكبر شما وادارتان كرد به اينكه بدون درنگ و بدون اينكه در كار من تحقيق و فكر كنيد دعوتم را رد كنيد و در نتيجه آن كتاب و علم بر شما پوشيده ماند، - آيا در چنين وصفى باز هم بر ما واجب است كه شما را به قبول آن دعوت مجبور كنيم؟

و خلاصه كلام اينكه جناب نوح خواسته است بفرمايد نزد من همه چيزهايى كه رسالت از ناحيه خدا بدان نيازمند است موجود است و من شما را به آن چيزها آگاه كردم اما شما از در تكبر و طغيان ، به آن ايمان نياورديد، و ديگر بر من لازم نيست كه شما را در قبول آن مجبور سازم چون در دين خداى سبحان هيچ اجبارى نيست.

در اين كلام حضرت نوح (عليه السلام ) تعريضى است به كفار به اينكه حجت بر شما تمام شد و حقيقت امر برايتان معلوم و روشن گرديد اما با اين حال ايمان نياورديد، و تازه داريد دنبال چيزى ميگرديد كه به خاطر آن ايمان بياوريد،

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۰۹

و آن چيز غير از اجبار و الزام چيز ديگرى نيست ، پس اينكه گفتيد: «ما نراك الا بشرا مثلنا» در حقيقت درخواست اجبار از شما است ، و در دين خدا اجبار نيست.

و اين آيه از جمله آياتى است كه اكراه را در دين خدا نفى كرده و دلالت مى كند بر اينكه مساءله اجبار نكردن ، خود يكى از احكام دينى است كه در همه شرايع و حتى قديمى ترين آنها كه شريعت نوح (عليه السلام ) است تشريع شده و تا به امروز نيز به قوت خود باقى بوده و نسخ نگرديده است.

از آنچه گذشت روشن گرديد كه آيه شريفه كه مى فرمايد: «يا قوم أ رَأ يْتم ان كنت ...»، جواب اين گفته كفار است كه گفتند: «لا نراك الا بشرا مثلنا»، بنابراين ، فساد گفتار بعضى از مفسرين كه آن را پاسخ از جمله «بل نظنكم كاذبين » دانسته اند و همچنين گفتار جمعى ديگر كه آن را جواب از جمله «و ما نراك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادى الرأ ى » گرفته اند، و نيز گفتار جمعى ديگر كه آن را جواب از جمله «و ما نرى لكم علينا من فضل » گرفته اند روشن مى گردد و ديگر حاجت به آن نيست كه با متعرض شدن كلمات آنان و رد آنها بحث خود را طول دهيم.

«وَ يَا قَوْمِ لا أَسئَلُكمْ عَلَيْهِ مَالاً إِنْ أَجْرِى إِلا عَلى اللَّهِ»:

منظور آن جناب در اين جمله اين است كه از تهمتى كه به وى زده و دروغگويش خواندند پاسخ دهد، چون لازمه تهمت آنان اين بود كه دعوت آن جناب وسيله و طريقه اى باشد براى جلب اموال مردم و ربودن آنچه دارند به انگيزه طمع ، و وقتى نوح (عليه السلام ) در طول دعوتش چيزى از مردم نخواهد، و اعلام كند كه چيزى از شما نمى خواهم ، ديگر كفار نمى توانند او را متهم كنند. «وَ مَا أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنَّهُم مُّلَاقُوا رَبهِمْ وَ لَكِنى أَرَاکُم قَوْماً تجْهَلُونَ»:

اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند: و ما نراك اتبعك الا الذين هم أ راذلنا بادى الرأ ى، و در اين پاسخ ، تعبير زشت كفار از مؤ منين را كه آنان را به عنوان تحقير و تنقيص ، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه «الذين آمنوا» تا در مقابل تحقير كفار، ايمان مؤ منين را تعظيم نموده ، به ارتباطى كه مؤ منين با پروردگار خود دارند اشاره كرده باشد.

ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۰ صفحه ۳۱۰

نوح (عليه السلام ) در اين پاسخش ، طرد مؤ منين را نفى كرده و فرمود: اين كار را نمى كنم ، و علت آن را چنين ذكر كرد كه : «مؤ منين پروردگار خود را ديدار مى كنند» و با ذكر اين علت اعلام داشت كه خود كفار نيز روزى را در پى دارند كه در آن روز به پروردگار خود رجوع نموده ، پروردگارشان به حساب اعمالشان مى رسد و طبق كرده هايشان به آنان جزا مى دهد، خوب باشد خوب ، بد باشد بد -

پس حساب اين مؤ منين با پروردگارشان است ، و غير او هيچ كس هيچ اختيارى ندارد، و ليكن قوم نوح به علت نادانيشان توقع داشتند كه فقراء و مساكين و ضعفاء از مجتمع خير دينى طرد و از نعمت دين كه در حقيقت شرافت و كرامت آدمى است محروم باشند.

پس روشن شد كه مراد آن جناب از جمله «انهم ملاقوا ربهم » اين بوده كه اشاره كند به اينكه خود آن كفار نيز مانند مؤ منين به سوى خداى سبحان برميگردند، و خداى تعالى نيز به حساب آنان رسيدگى خواهد كرد، و نظير اين اشاره در آيه زير نيز آمده كه مى فرمايد: «و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغداة و العشى يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شى ء و ما من حسابك عليهم من شى ء فتطردهم فتكون من الظالمين».


→ صفحه قبل صفحه بعد ←