گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
جز
بدون خلاصۀ ویرایش
(Edited by QRobot)
 
جزبدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۷ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۹}}
__TOC__
__TOC__


خط ۱۴: خط ۱۶:
بعضى ديگر اشكال را اينطور پاسخ گفته اند كه : اعراض به معناى اتساع است و معناى آيه اين است كه ايشان در غفلت وسيعى هستند. بعضى ديگر غفلت را به معناى اهمال گرفته و گفته اند: اهمال و اعراض با هم منافات ندارند. ولى اين دو وجه از قبيل التزام به چيزى است كه خود ملتزم هم ، قبولش ندارد.
بعضى ديگر اشكال را اينطور پاسخ گفته اند كه : اعراض به معناى اتساع است و معناى آيه اين است كه ايشان در غفلت وسيعى هستند. بعضى ديگر غفلت را به معناى اهمال گرفته و گفته اند: اهمال و اعراض با هم منافات ندارند. ولى اين دو وجه از قبيل التزام به چيزى است كه خود ملتزم هم ، قبولش ندارد.
و معناى آيه اين است كه حساب اعمال مردم براى مردم نزديك شد، در حالى كه ايشان در غفلت از آن مستمرند، و يا در حالى كه در غفلت بزرگى قرار دارند و از آن روى گردانند، چون به شغل هاى دنيا، و آماده نگشتن براى توبه و ايمان و تقوى مشغول و سرگرمند.
و معناى آيه اين است كه حساب اعمال مردم براى مردم نزديك شد، در حالى كه ايشان در غفلت از آن مستمرند، و يا در حالى كه در غفلت بزرگى قرار دارند و از آن روى گردانند، چون به شغل هاى دنيا، و آماده نگشتن براى توبه و ايمان و تقوى مشغول و سرگرمند.
مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكرٍ مِّن رَّبِّهِم محْدَثٍ إِلا استَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ...
مَا يَأْتِيهِم مِّن ذِكرٍ مِّن رَّبِّهِم محْدَثٍ إِلا استَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ...
اين آيه به منزله تعليلى است براى جمله ((و هم فى غفله معرضون (( چون اگر در غفلت و روى گردان نبودند در هنگام شنيدن ذكر به لهو و لعب نمى پرداختند، و بلكه خود را براى شنيدن آن آماده مى كردند، و چون چنين بود، يعنى آيه شريفه تعليل آن جمله بود، لذا آن را بدون حرف عطف آورد.
اين آيه به منزله تعليلى است براى جمله ((و هم فى غفله معرضون (( چون اگر در غفلت و روى گردان نبودند در هنگام شنيدن ذكر به لهو و لعب نمى پرداختند، و بلكه خود را براى شنيدن آن آماده مى كردند، و چون چنين بود، يعنى آيه شريفه تعليل آن جمله بود، لذا آن را بدون حرف عطف آورد.
و مراد از كلمه ((ذكر(( هر چيزى از قبيل وحى هاى الهى ، مانند كتب آسمانى است كه خدا را به ياد آدمى بيندازد، كه يكى از آنها قرآن كريم است ، و مراد ((از آمدن ذكر((، نازل شدن آن براى ايشان است ، به اينكه بر پيغمبر نازل شود و او به گوش ايشان برساند، و كلمه ((محدث (( به معناى جديد و نو است ، و اين معنا معنايى است نسبى ، كه صفت ذكر است ، پس اگر قرآن مثلا ذكرى نو است ، براى اين است كه بعد از انجيل نازل شده ، همچنان كه انجيل نيز به خاطر اينكه بعد از تورات نازل شده نسبت به آن ذكرى است جديد،
و مراد از كلمه ((ذكر(( هر چيزى از قبيل وحى هاى الهى ، مانند كتب آسمانى است كه خدا را به ياد آدمى بيندازد، كه يكى از آنها قرآن كريم است ، و مراد ((از آمدن ذكر((، نازل شدن آن براى ايشان است ، به اينكه بر پيغمبر نازل شود و او به گوش ايشان برساند، و كلمه ((محدث (( به معناى جديد و نو است ، و اين معنا معنايى است نسبى ، كه صفت ذكر است ، پس اگر قرآن مثلا ذكرى نو است ، براى اين است كه بعد از انجيل نازل شده ، همچنان كه انجيل نيز به خاطر اينكه بعد از تورات نازل شده نسبت به آن ذكرى است جديد،
خط ۶۳: خط ۶۵:
جعل اللسان على الفواد دليلا((
جعل اللسان على الفواد دليلا((
كلام در حقيقت در قلب است و زبان را دليل و بيانگر قلب كرده اند و كلامى كه از خداى تعالى متصف به قدم است كلام نفسى خدا است نه لفظى ، حرف صحيحى نيست براى اينكه اگر مقصود شان از كلام نفسى همان معناى كلام لفظى است و يا صورت علمى آن است كه بر لفظ منطبق شده ، در اين صورت برگشت معناى اين كلام به همان علم خواهد بود نه چيزى زائد بر علم و صفتى مغاير آن ، و اگر معناى ديگرى مقصود است كه ما هر چه به نفس خود مراجعه مى كنيم خبرى از چنين معنايى نمى يابيم ، و آن شعرى هم كه سروده اند براى يك بحث عقلى نه سودى دارد و نه زيانى ، چون بحث عقلى شانش اجل از اين است كه شعر را با آن به جنگ بيندازد.
كلام در حقيقت در قلب است و زبان را دليل و بيانگر قلب كرده اند و كلامى كه از خداى تعالى متصف به قدم است كلام نفسى خدا است نه لفظى ، حرف صحيحى نيست براى اينكه اگر مقصود شان از كلام نفسى همان معناى كلام لفظى است و يا صورت علمى آن است كه بر لفظ منطبق شده ، در اين صورت برگشت معناى اين كلام به همان علم خواهد بود نه چيزى زائد بر علم و صفتى مغاير آن ، و اگر معناى ديگرى مقصود است كه ما هر چه به نفس خود مراجعه مى كنيم خبرى از چنين معنايى نمى يابيم ، و آن شعرى هم كه سروده اند براى يك بحث عقلى نه سودى دارد و نه زيانى ، چون بحث عقلى شانش اجل از اين است كه شعر را با آن به جنگ بيندازد.
وَ أَسرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ أَ فَتَأْتُونَ السحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ
وَ أَسرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظلَمُوا هَلْ هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ أَ فَتَأْتُونَ السحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ
كلمه ((اسرار(( در مقابل ((اعلان (( است ، كه آن به معناى نهفتن ، و اين به معناى بر ملا كردن است ، پس ((اسرار نجوى (( به معناى مبالغه در كتمان قول و نهان داشتن آن است ، چون اسرار به تنهايى معناى نجوى را مى دهد، در نتيجه اسرار نجوى مبالغه را مى فهماند.
كلمه ((اسرار(( در مقابل ((اعلان (( است ، كه آن به معناى نهفتن ، و اين به معناى بر ملا كردن است ، پس ((اسرار نجوى (( به معناى مبالغه در كتمان قول و نهان داشتن آن است ، چون اسرار به تنهايى معناى نجوى را مى دهد، در نتيجه اسرار نجوى مبالغه را مى فهماند.
و ضمير فاعلى در فعل ((اسروا((، به ((ناس (( بر مى گردد، چيزى كه هست از آنجايى كه فعل مذكور فعل همه مردم ، و يا بيشتر مردم نبود، چون افراد مستضعف و افراد بى طرف نيز در ميان مردم هستند، لذا هر چند فعل را به جامعه مردم نسبت داده ، چون جامعه دچار غفلت و اعراض است ، و ليكن مطلب را با قيد ((الذين ظلموا(( بيان فرمود، پس اين جمله عطف بيانى است كه دلالت مى كند بر اينكه فعل مذكور ((نجوى (( از خصوص كسانى سر زده كه ستم كار بودند.
و ضمير فاعلى در فعل ((اسروا((، به ((ناس (( بر مى گردد، چيزى كه هست از آنجايى كه فعل مذكور فعل همه مردم ، و يا بيشتر مردم نبود، چون افراد مستضعف و افراد بى طرف نيز در ميان مردم هستند، لذا هر چند فعل را به جامعه مردم نسبت داده ، چون جامعه دچار غفلت و اعراض است ، و ليكن مطلب را با قيد ((الذين ظلموا(( بيان فرمود، پس اين جمله عطف بيانى است كه دلالت مى كند بر اينكه فعل مذكور ((نجوى (( از خصوص كسانى سر زده كه ستم كار بودند.
خط ۸۰: خط ۸۲:
<span id='link258'><span>
<span id='link258'><span>
==ترقى درجه به درجه افترائات كفار عليه پيامبر اسلام (ص ) ==
==ترقى درجه به درجه افترائات كفار عليه پيامبر اسلام (ص ) ==
بَلْ قَالُوا أَضغَث أَحْلَمِ بَلِ افْترَاهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِئَايَةٍ كمَا أُرْسِلَ الاَوَّلُونَ
بَلْ قَالُوا أَضغَث أَحْلَمِ بَلِ افْترَاهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنَا بِئَايَةٍ كمَا أُرْسِلَ الاَوَّلُونَ
حكايت سخنان كفار است كه چگونه افترا و تكذيب به آن جناب را درجه به درجه شدت مى دادند، اول گفتند: سخنان وى خوابهاى پريشان است كه ديده و آن را نبوت خود پنداشته و كتاب آسمانيش گمان كرده ، پس كار او و معلوماتش حتى از سحر هم بى ارزش تر است ، (براى اينكه سحر هر چه باشد علمى است و قواعدى دارد )
حكايت سخنان كفار است كه چگونه افترا و تكذيب به آن جناب را درجه به درجه شدت مى دادند، اول گفتند: سخنان وى خوابهاى پريشان است كه ديده و آن را نبوت خود پنداشته و كتاب آسمانيش گمان كرده ، پس كار او و معلوماتش حتى از سحر هم بى ارزش تر است ، (براى اينكه سحر هر چه باشد علمى است و قواعدى دارد )
سپس افتراى خود را ترقى داده ، گفتند: بلكه خواب پريشان هم نيست ، چون در خواب پريشان صاحبش عمدا دروغ نگفته ، بلكه چند رقم رويا ديده وقتى بيدار شده از هر يك چيزى به يادش مانده ، و با گوشه هاى ديگر هم رويايش مخلوط شده ، ولى اين افترا مى بندد، و معلوم است كه افترا مستلزم تعمد است .
سپس افتراى خود را ترقى داده ، گفتند: بلكه خواب پريشان هم نيست ، چون در خواب پريشان صاحبش عمدا دروغ نگفته ، بلكه چند رقم رويا ديده وقتى بيدار شده از هر يك چيزى به يادش مانده ، و با گوشه هاى ديگر هم رويايش مخلوط شده ، ولى اين افترا مى بندد، و معلوم است كه افترا مستلزم تعمد است .
خط ۹۰: خط ۹۲:
كه همين خود دليل روشنى است بر اينكه مشركين در كار خود دچار تحير شده و نمى فهميدند چه كار مى كنند؟ يك وقت از راه تهكم با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مواجه مى شدند و نامربوط مى گفتند، وقتى ديگر دردسر فراهم مى نمودند، بار ديگر سخنانى بر خلاف عقيده خودشان گفته با اينكه اصلا نبوت را منكر بودند پيشنهاد معجزه مى كردند، معجزاتى كه انبياى گذشته آورده بودند، با اينكه نه آن انبيا را قبول داشتند و نه معجزاتشان را.
كه همين خود دليل روشنى است بر اينكه مشركين در كار خود دچار تحير شده و نمى فهميدند چه كار مى كنند؟ يك وقت از راه تهكم با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مواجه مى شدند و نامربوط مى گفتند، وقتى ديگر دردسر فراهم مى نمودند، بار ديگر سخنانى بر خلاف عقيده خودشان گفته با اينكه اصلا نبوت را منكر بودند پيشنهاد معجزه مى كردند، معجزاتى كه انبياى گذشته آورده بودند، با اينكه نه آن انبيا را قبول داشتند و نه معجزاتشان را.
ولى به هر حال از اينكه گفتند: ((بايد آيتى براى ما بياورد كه گذشتگان آوردند((، از اين وعده ضمنى بر مى آيد كه اگر يكى از آن آيات كه پيشنهاد كرده اند بياورد ايمان خواهند آورد.
ولى به هر حال از اينكه گفتند: ((بايد آيتى براى ما بياورد كه گذشتگان آوردند((، از اين وعده ضمنى بر مى آيد كه اگر يكى از آن آيات كه پيشنهاد كرده اند بياورد ايمان خواهند آورد.
مَا ءَامَنَت قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ
مَا ءَامَنَت قَبْلَهُم مِّن قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَهَا أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ
در اين جمله سخن قبلى مشركين و آن وعده اى كه ضمنا مشتمل بود رد و تكذيب شده ، مى فرمايد: اگر آنچه را كه پيشنهاد مى كنند برايشان آورده شود، باز هم ايمان نمى آورند، چون اقوام گذشته وقتى معجزات پيشنهادى خودشان را هم ديدند ايمان نياوردند و هلاك شدند آن وقت اينان ايمان مى آورند؟!
در اين جمله سخن قبلى مشركين و آن وعده اى كه ضمنا مشتمل بود رد و تكذيب شده ، مى فرمايد: اگر آنچه را كه پيشنهاد مى كنند برايشان آورده شود، باز هم ايمان نمى آورند، چون اقوام گذشته وقتى معجزات پيشنهادى خودشان را هم ديدند ايمان نياوردند و هلاك شدند آن وقت اينان ايمان مى آورند؟!
و حاصل معناى جمله به طورى كه سياق آن را افاده مى كند اين است كه : كفار در وعده اى كه مى دهند دروغ گويند، و اگر معجزات پيشنهادى آنان را هم نازل كنيم باز ايمان نمى آورند، و در نتيجه به همين جرم هلاك خواهند شد، همچنانكه امت هاى گذشته وقتى درخواست معجزه كردند، و معجزه برايشان نازل كرديم ، ايمان نياوردند ما نيز هلاكشان نموديم ، طبيعت اينان با طبيعت آنان يكى است ، و مانند آنان اسراف گر و متكبرند، و به هيچ وجه ، به هيچ آيتى ايمان نمى آورند، پس آيه مورد بحث از يك نظر شبيه به آيه ((فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( مى باشد.
و حاصل معناى جمله به طورى كه سياق آن را افاده مى كند اين است كه : كفار در وعده اى كه مى دهند دروغ گويند، و اگر معجزات پيشنهادى آنان را هم نازل كنيم باز ايمان نمى آورند، و در نتيجه به همين جرم هلاك خواهند شد، همچنانكه امت هاى گذشته وقتى درخواست معجزه كردند، و معجزه برايشان نازل كرديم ، ايمان نياوردند ما نيز هلاكشان نموديم ، طبيعت اينان با طبيعت آنان يكى است ، و مانند آنان اسراف گر و متكبرند، و به هيچ وجه ، به هيچ آيتى ايمان نمى آورند، پس آيه مورد بحث از يك نظر شبيه به آيه ((فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل (( مى باشد.
خط ۹۸: خط ۱۰۰:
<span id='link259'><span>
<span id='link259'><span>
==پاسخ خداوند به احتجاج مشركين بر نفى نبوت به بشر بودن پيامبر(ص ) ==
==پاسخ خداوند به احتجاج مشركين بر نفى نبوت به بشر بودن پيامبر(ص ) ==
وَ مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ
وَ مَا أَرْسلْنَا قَبْلَك إِلا رِجَالاً نُّوحِى إِلَيهِمْ فَسئَلُوا أَهْلَ الذِّكرِ إِن كُنتُمْ لا تَعْلَمُونَ
اين آيه پاسخى از احتجاجى است كه بر نفى نبوت كرده و گفتند: ((هل هذا الا بشر مثلكم (( و حاصلش اين است كه مگر انبياى گذشته غير بشر بودند، كه انتظار داريد پيامبر شما بشر نباشد؟ بشريت كه با نبوت منافات ندارد.
اين آيه پاسخى از احتجاجى است كه بر نفى نبوت كرده و گفتند: ((هل هذا الا بشر مثلكم (( و حاصلش اين است كه مگر انبياى گذشته غير بشر بودند، كه انتظار داريد پيامبر شما بشر نباشد؟ بشريت كه با نبوت منافات ندارد.
و اگر كلمه ((رجالا(( را با جمله ((نوحى اليهم (( توصيف فرموده ، براى اشاره به فرق ميان انبيا و غير انبيا است و محصلش اين است كه يگانه فرق بين اين دو طائفه تنها اين است كه ما به انبيا وحى مى فرستيم و به ديگران نمى فرستيم ، و وحى موهبت و منتى است خاص كه بر خدا واجب نيست همه افراد را به آن موهبت نائل سازد كه اگر بنا شد به كسى بدهد به همه بدهد، و اگر بنا شد ندهد به هيچ كس ندهد، تا شما تحكم كنيد كه چرا نبوت جز در يك نفر پيدا نمى شود؟ و بگوييد چون در ما نيست پس در هيچ كس ديگر هم نيست ، براى اينكه نبوت هم مانند ساير صفات خاصى است كه در هر عصرى جز در يك فرد يافت نمى شود، و اين چيزى نيست كه بتوان انكارش كرد.
و اگر كلمه ((رجالا(( را با جمله ((نوحى اليهم (( توصيف فرموده ، براى اشاره به فرق ميان انبيا و غير انبيا است و محصلش اين است كه يگانه فرق بين اين دو طائفه تنها اين است كه ما به انبيا وحى مى فرستيم و به ديگران نمى فرستيم ، و وحى موهبت و منتى است خاص كه بر خدا واجب نيست همه افراد را به آن موهبت نائل سازد كه اگر بنا شد به كسى بدهد به همه بدهد، و اگر بنا شد ندهد به هيچ كس ندهد، تا شما تحكم كنيد كه چرا نبوت جز در يك نفر پيدا نمى شود؟ و بگوييد چون در ما نيست پس در هيچ كس ديگر هم نيست ، براى اينكه نبوت هم مانند ساير صفات خاصى است كه در هر عصرى جز در يك فرد يافت نمى شود، و اين چيزى نيست كه بتوان انكارش كرد.
خط ۱۰۹: خط ۱۱۱:
يعنى اگر اين معنا را مى دانيد، كه هيچ ، و اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد، و بپرسيد، آيا انبياى گذشته غير بشر بودند؟.
يعنى اگر اين معنا را مى دانيد، كه هيچ ، و اگر نمى دانيد به اهل ذكر مراجعه كنيد، و بپرسيد، آيا انبياى گذشته غير بشر بودند؟.


{{تغییر صفحه | قبلی=تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۷ | بعدی = تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۲۹}}


[[رده:تفسیر المیزان]]
[[رده:تفسیر المیزان]]
۸٬۹۳۳

ویرایش