گمنام

تفسیر:المیزان جلد۹ بخش۳۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
 
خط ۱۵۴: خط ۱۵۴:


==بحث روایتی: (رواياتى در مورد هجرت پيامبر «ص»، از مكه به مدينه)==
==بحث روایتی: (رواياتى در مورد هجرت پيامبر «ص»، از مكه به مدينه)==
در الدر المنثور است كه ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب دلائل از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسير آيه «ان لا تنصروه فقد نصره الله» گفته است : بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شبانه از خانه بيرون آمد و به غار ثور رسيد.  
در الدرّ المنثور است كه ابن مردويه و ابونعيم، در كتاب دلائل، از ابن عبّاس روايت كرده اند كه در تفسير آيه «إن لَا تَنصُرُوهُ فَقَد نَصَرَهُ اللهُ» گفته است: بعد از آن كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، شبانه از خانه بيرون آمد و به غار ثور رسيد.  


ابن عباس مى گويد: ابوبكر وقتى ديد كه آنجناب از شهر بيرون مى رود بدنبالش به راه افتاد و صداى حركتش به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) رسيد و آنحضرت ترسيد مبادا يكى از دشمنان باشد كه در جستجوى او است. وقتى ابوبكر اين معنا را احساس كرد شروع كرد به سرفه كردن . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) صداى او را شناخت و ايستاد تا او برسد، ابوبكر همچنان بدنبال آنجناب بود تا به غار رسيدند.
ابن عبّاس مى گويد: ابوبكر وقتى ديد كه آن جناب از شهر بيرون مى رود، به دنبالش به راه افتاد و صداى حركتش به گوش رسول خدا «صلى الله عليه و آله» رسيد و آن حضرت ترسيد مبادا يكى از دشمنان باشد كه در جستجوى او است. وقتى ابوبكر اين معنا را احساس كرد، شروع كرد به سرفه كردن. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» صداى او را شناخت و ايستاد تا او برسد. ابوبكر همچنان به دنبال آن جناب بود تا به غار رسيدند.


صبحگاهان قريش به جستجوى آنحضرت برخاستند، و نزد مردى قيافه شناس از قبيله بنى مدلج فرستادند. او جاى پاى آنحضرت را از در منزلش گرفته همچنان پيش رفت تا به غار رسيد. دم در غار درختى بود، مرد قيافه شناس در زير آن درخت ادرار كرد و پس از آن گفت: مرد مورد نظر شما از اينجا تجاوز نكرده - ابن عباس مى گويد: در اين هنگام ابوبكر در اندوه شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: «محزون مباش كه خدا با ماست».
صبحگاهان، قريش به جستجوى آن حضرت برخاستند، و نزد مردى قيافه شناس از قبيله «بنى مدلج» فرستادند. او جاى پاى آن حضرت را از درِ منزلش گرفته، همچنان پيش رفت تا به غار رسيد. دمِ درِ غار، درختى بود. مرد قيافه شناس در زير آن درخت ادرار كرد و پس از آن گفت: مرد مورد نظر شما از اين جا تجاوز نكرده - ابن عبّاس مى گويد: در اين هنگام، ابوبكر در اندوه شد. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: «محزون مباش كه خدا با ماست».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۹۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۹۱ </center>
ابن عباس سپس اضافه مى كند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ابو بكر سه روز تمام در غار بودند و تنها على بن ابى طالب و عامر بن فهيره با ايشان ارتباط داشتند. عامر برايشان غذا مى آورد و على (عليه السلام ) تجهيزات سفر را فراهم مى نمود.  
ابن عبّاس سپس اضافه مى كند: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و ابوبكر، سه روز تمام در غار بودند و تنها على بن ابى طالب و عامر بن فهيره با ايشان ارتباط داشتند. عامر، برايشان غذا مى آورد و على «عليه السلام»، تجهيزات سفر را فراهم مى نمود.  


على (عليه السلام ) سه شتر از شتران بحرين خريدارى نمود و مردى راهنما براى آنان اجير كرد. پس از آنكه پاسى از شب سوم گذشت على (عليه السلام ) شتران و راهنما را بياورد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و ابو بكر هر يك بر راحله و مركب خويش سوار شده به طرف مدينه رهسپار گرديدند. در حالى كه قريش ‍ بهر سو در جستجوى آنجناب شخصى را گسيل داشته بودند.
على «عليه السلام»، سه شتر از شتران بحرين خريدارى نمود و مردى راهنما براى آنان اجير كرد. پس از آن كه پاسى از شب سوم گذشت، على «عليه السلام»، شتران و راهنما را بياورد. رسول خدا «صلى الله عليه و آله» و ابوبكر، هر يك بر راحله و مركب خويش سوار شده، به طرف مدينه رهسپار گرديدند. در حالى كه قريش به هر سو در جستجوى آن جناب، شخصى را گسيل داشته بودند.


و نيز در همان كتاب آمده كه ابن سعد از ابن عباس و على (عليه السلام ) و عايشه (دختر ابوبكر) و عايشه دختر قدامه و سراقه بن جعشم - روايات نامبردگان درهم داخل شده - روايت كرده كه گفته اند: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از منزل بيرون مى آمد كه قريش در خانه آن جناب نشسته بودند لاجرم مشتى از ريگ زمين برداشت و بر سر آنان پاشيد در حالى كه مى خواند: «يس و القرآن الحكيم...». آنگاه از ميان آنان گذشت.
و نيز، در همان كتاب آمده كه ابن سعد، از ابن عبّاس و على «عليه السلام» و عايشه (دختر ابوبكر) و عايشه دختر قدامه و سراقة بن جعشم - روايات نامبردگان در هم داخل شده - روايت كرده كه گفته اند: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» وقتى از منزل بيرون مى آمد كه قريش در خانه آن جناب نشسته بودند، لاجرم مشتى از ريگ زمين برداشت و بر سر آنان پاشيد، در حالى كه مى خواند: «يس * وَ القُرآنِ الحَكِيم...». آنگاه از ميان آنان گذشت.


يكى از آن ميان گفت : منتظر چه هستيد؟ گفتند: منتظر محمديم گفت : به خدا قسم او از ميان شما عبور كرد و رفت. گفتند: به خدا سوگند ما او را نديديم ، آنگاه در حالى كه خاكها را از سر خود مى تكاندند برخاستند. از آن سو رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با ابو بكر به غار ثور رفته ، داخل آن شدند، و پس از ورود ايشان عنكبوتها به در آن غار تار تنيدند.
يكى از آن ميان گفت: منتظر چه هستيد؟ گفتند: منتظر محمّديم. گفت: به خدا قسم، او از ميان شما عبور كرد و رفت. گفتند: به خدا سوگند ما او را نديديم. آنگاه در حالى كه خاك ها را از سرِ خود مى تكاندند، برخاستند. از آن سو، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» با ابوبكر، به غار «ثور» رفته، داخل آن شدند، و پس از ورود ايشان، عنكبوت ها به درِ آن غار، تار تنيدند.


قريش با فعاليت هر چه تمامتر به جستجويش برخاستند، و سرانجام به در غار رسيدند، در آنجا يكى به ديگرى مى گفت : اين تار عنكبوتى كه من مى بينم آنقدر كهنه است كه گويا قبل از تولد محمد در اينجا تنيده شده.
قريش با فعاليت هرچه تمامتر به جستجويش برخاستند، و سرانجام به درِ غار رسيدند. در آن جا يكى به ديگرى مى گفت: اين تار عنكبوتى كه من مى بينم، آن قدر كهنه است كه گويا قبل از تولد محمّد، در اين جا تنيده شده.




۱۷٬۰۵۲

ویرایش