۱۶٬۹۹۹
ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۸: | خط ۸: | ||
عباس، عموى پيغمبر، زمام استر آن جناب را گرفته بود و «فضل»، پسرش، در طرف راست آن حضرت و «ابوسفيان بن حارث بن عبد المطلب»، در طرف چپش و «نوفل بن حارث» و «ربيعه بن حارث» با نُه نفر از بنى هاشم و نفر دهمى «ايمن»، پسر «اُمّ ايمن»، در پيرامون آن جناب قرار داشتند. عباس، عموى پيغمبر اين ابيات را در باره آن روز سرود: | عباس، عموى پيغمبر، زمام استر آن جناب را گرفته بود و «فضل»، پسرش، در طرف راست آن حضرت و «ابوسفيان بن حارث بن عبد المطلب»، در طرف چپش و «نوفل بن حارث» و «ربيعه بن حارث» با نُه نفر از بنى هاشم و نفر دهمى «ايمن»، پسر «اُمّ ايمن»، در پيرامون آن جناب قرار داشتند. عباس، عموى پيغمبر اين ابيات را در باره آن روز سرود: | ||
نَصَرنَا رَسُولَ اللهِ فِى الحَربِ تِسعَةً * وَ قَد فَرَّ مَن قَد فَرَّ عَنهُ فَاَقشَعُوا | |||
وَ قَولُى إذَا مَا الفَضلُ كَرَّ بِسَيفِهِ * عَلَى القَومِ اُخرَى يَا بَنِىَّ لِيَرجِعُوا | |||
وَ عَاشِرُنَا لَاقِى الحَمَامَ بِنَفسِهِ * لَمَا نَالَهُ فِى اللهِ لَا يَتَوَجَّعُ | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۰۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۰۷ </center> | ||
وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، فرار كردن مردم را ديد، به عمويش عباس - كه مردى بلند آواز بود - فرمود: از اين تپه بالا برو و فرياد برآور: اى گروه مهاجر و انصار! اى اصحاب سوره بقره! اى كسانى كه در زير درخت در حديبيه بيعت كرديد! به كجا مى گريزيد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» اين جاست. | وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، فرار كردن مردم را ديد، به عمويش عباس - كه مردى بلند آواز بود - فرمود: از اين تپه بالا برو و فرياد برآور: اى گروه مهاجر و انصار! اى اصحاب سوره بقره! اى كسانى كه در زير درخت در حديبيه بيعت كرديد! به كجا مى گريزيد، رسول خدا «صلى الله عليه و آله» اين جاست. | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
رسول خدا «صلى الله عليه و آله» دستور داد زنان و فرزندان اسير شده را به طرف جعرانه ببرند، و در آن جا نگه دارى نمايند و «بديل ابن ورقاء خزاعى» را مأمور نگهدارى اموال كرد، و خود به تعقيب فراريان پرداخت و قلعه طائف را براى دستگيرى «مالك بن عوف» محاصره كرد و بقيه آن ماه را به محاصره گذرانيد. وقتى ماه ذى القعده فرا رسيد، از طائف صرف نظر نمود و به جعرانه رفت، و غنيمت جنگ حنين و اوطاس را در ميان لشكريان تقسيم كرد. | رسول خدا «صلى الله عليه و آله» دستور داد زنان و فرزندان اسير شده را به طرف جعرانه ببرند، و در آن جا نگه دارى نمايند و «بديل ابن ورقاء خزاعى» را مأمور نگهدارى اموال كرد، و خود به تعقيب فراريان پرداخت و قلعه طائف را براى دستگيرى «مالك بن عوف» محاصره كرد و بقيه آن ماه را به محاصره گذرانيد. وقتى ماه ذى القعده فرا رسيد، از طائف صرف نظر نمود و به جعرانه رفت، و غنيمت جنگ حنين و اوطاس را در ميان لشكريان تقسيم كرد. | ||
سعيد بن | سعيد بن مسيّب مى گويد: مردى كه در صف مشركان بود، براى من تعريف كرد كه وقتى ما با اصحاب رسول خدا «صلى الله عليه و آله» روبرو شديم، به قدر دوشيدن يك گوسفند در برابر ما تاب مقاومت نياوردند و بعد از آن كه صفوف ايشان را در هم شكستيم، ايشان را به پيش مى رانديم تا رسيديم به صاحب استر ابلق. يعنى رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، ناگهان مردان روسفيدى را ديديم كه به ما گفتند: «شَاهَتِ الوُجُوهُ اِرجِعُوا: زشت باد روی هاى شما، برگرديد»، و ما برگشتيم و در نتيجه همان ها كه فرارى بودند، برگشتند و بر ما غلبه كردند، و آن عده مردان روسفيد همان ها بودند. | ||
منظور راوى اين است كه ايشان، همان ملائكه بودند. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۰۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۰۸ </center> | ||
زهرى مى گويد: شنيدم كه شيبه بن عثمان گفته بود | زهرى مى گويد: شنيدم كه شيبه بن عثمان گفته بود: من دنبال رسول خدا را داشتم، و در كمين بودم كه به انتقام خون طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه كه در جنگ اُحُد كشته شده بودند، او را به قتل برسانم. خداى تعالى، رسول خود را از نيت من خبردار كرد. پس برگشت و به من نگاهى كرد و به سينه ام زد و فرمود: به خدا پناه مى برم از تو، اى شيبه! | ||
من از شنيدن اين | من از شنيدن اين كلام، بندهاى بدنم به لرزه در آمد. آنگاه به او كه بسيار دشمنش مى داشتم، نگريستم و ديدم كه از چشم و گوشم، بيشتر دوستش مى دارم. پس عرض كردم: شهادت مى دهم به اين كه تو فرستاده خدایى، و خداوند تو را به آنچه كه در دل من بود، خبر داد. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، غنيمت هاى جنگى را در جعرانه تقسيم كرد، و در ميان آن غنائم، شش هزار زن و بچه بودند، و تعداد شتران و گوسفندان، به قدرى زياد بود كه تعداد آن ها معلوم نشد. | ||
<span id='link171'><span> | <span id='link171'><span> | ||
==اعتراض انصار به كيفيت تقسيم غنائم جنگ حنين و خطابه رسول خدا «ص» == | ==اعتراض انصار به كيفيت تقسيم غنائم جنگ حنين و خطابه رسول خدا «ص» == | ||
ابوسعيد خدرى مى گويد: رسول خدا | ابوسعيد خدرى مى گويد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله»، غنائم را تنها ميان آن عده از قريش و ساير اقوام عرب تقسيم كرد كه با به دست آوردن غنيمت، دل هايشان متمايل به اسلام مى شد و اما به انصار هيچ سهمى نداد، نه كم و نه زياد. | ||
پس سعد بن عباده نزد آن جناب رفت و عرض كرد: يا رسول الله! گروه انصار در اين تقسيمى كه كردى، اشكالى به تو دارند، زيرا همه آن ها را به اهل شهر خودت و به ساير اعراب دادى و به انصار چيزى ندادى. حضرت فرمود: حرف خودت چيست؟ عرض كرد: من هم يكى از انصارم. | |||
فرمود: پس قوم خودت (انصار) را در اين محوطه جمع كن، تا جواب همه را بگويم. سعد، همه انصار را جمع كرد، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به ميان آنان تشريف برد و براى ايراد خطابه به پا خاست. نخست، خداى تعالى را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: | |||
اى گروه انصار! آيا غير اين است كه من به ميان شما آمدم در حالى كه همه گمراه بوديد، و با آمدنم خدا هدايتتان فرمود؟ همه تهیدست بوديد، خدا بى نيازتان كرد؟ همه تشنه خون يكديگر بوديد و خداوند ميان دل هايتان، الفت برقرار نمود؟ گفتند: بله، يا رسول الله! | |||
فرمود: حال جواب مرا مى دهيد، يا نه ؟ عرض كردند: چه جوابى دهيم، همه منت ها را خدا و رسولش به گردن ما دارند. | |||
فرمود: اگر مى خواستيد جواب بدهيد، مى گفتيد: تو هم وقتى به ميان ما آمدى كه اهل وطنت از وطن بيرونت كرده بودند و ما به تو منزل و مأوا داديم، فقير و تهیدست بودى، با تو مواسات كرديم، ترسان از دشمن بودى، ايمنت ساختيم، بى يار و ياور بودى، ياری ات كرديم. | |||
انصار مجددا به عرض رسانيدند: همه منت ها، از خدا و رسول اوست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۰۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۰۹ </center> | ||
حضرت فرمود: شما براى خاطر پشيزى از مال دنيا كه من | حضرت فرمود: شما براى خاطر پشيزى از مال دنيا كه من به وسيله آن، دل هایى را رام كردم تا اسلام بياورند، ناراحت شده ايد؟ و آن نعمت عظمایى كه خدا به شما قسمت كرده و به دين اسلام هدايتتان فرموده، هيچ در نظر نمى گيريد؟ | ||
اى گروه انصار! آيا راضى نيستيد كه يك مشت مردم مادى و كوته فكر، شتر و گوسفند سوغاتى ببرند و شما رسول خدا را | اى گروه انصار! آيا راضى نيستيد كه يك مشت مردم مادى و كوته فكر، شتر و گوسفند سوغاتى ببرند و شما رسول خدا را به سلامت سوغاتى ببريد؟ به آن خدایى كه جان من در دست اوست، اگر مردم همه به يك طرف بروند، و انصار به طرف ديگرى بروند، من به آن طرف مى روم كه انصار مى روند. و اگر مسأله هجرت نبود، من خود را مردى از انصار مى خواندم. پروردگارا! به انصار رحم كن، و به فرزندان و فرزندزادگان انصار رحم كن! | ||
اين | اين بيان، آن چنان در دل هاى انصار اثر گذاشت كه همه به گريه درآمده و محاسن شان از اشك چشمانشان خيس شد. آنگاه عرض كردند: ما به خدایى خداى تعالى و به رسالت تو راضى هستيم، و نسبت به اين معنا كه قسمت و سهم ما توحيد و ولايت تو شد، خوشحال و مسروريم. آنگاه متفرق شدند. | ||
و انس بن مالك گفته است : رسول خدا | و انس بن مالك گفته است: رسول خدا «صلى الله عليه و آله» در روز اوطاس، جارزنى را دستور داد تا جار بزند كه: كسى دست به زن حامله دراز نكند تا بچه اش متولد شود، و به ساير زنان نيز دست نيازد تا از يك حيض پاك شوند. | ||
آنگاه دسته | آنگاه دسته دسته، مردم هوازن خود را در جعرانه، به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» رسانيدند تا اسيران خود را بخرند و آزاد سازند. | ||
رسول | سخنگوى ايشان برخاست و گفت: يا رسول الله! در ميان زنان اسير، خاله ها و دايه هاى خودت وجود دارند كه تو را در آغوش خود بزرگ كرده اند، و ما اگر با يكى از دو پادشاه عرب، يعنى ابن ابى شمر و يا نعمان بن منذر روبرو شده و بر سرمان مى آمد آنچه كه در برخورد با تو بر سرمان آمده، اميد مى داشتيم بر ما عطف و ترحم كنند، و تو از هر شخص ديگرى سزاوارتر به ترحمى. آنگاه ابياتى در اين باره انشاد كرد. | ||
حضرت فرمود: از اسيران آنچه سهم بنى هاشم مى | رسول خدا «صلى الله عليه و آله» پرسيد كه: از اموال و اسيران، كداميك را مى خواهيد و بيشتر دوست مى داريد؟ گفت: ما را ميان اموال و اسيران مخير كردى، و معلوم است كه علاقه ما به خويشاوندانمان بيشتر است، ما با تو در باره شتران و گوسفندان گفتگو نمى كنيم. | ||
حضرت فرمود: از اسيران آنچه سهم بنى هاشم مى شود، مال شما، و اما بقيه را بايد با مسلمانان صحبت كنم و واسطه شوم، تا آن ها را به شما ببخشند. آنگاه خود شما نيز با ايشان صحبت كنيد، و اسلام خود را اظهار نمایيد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۱۰ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۱۰ </center> | ||
بعد از | بعد از آن كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نماز ظهر را خواند، هوازنی ها برخاسته و در برابر صفوف مسلمين به گفتگو پرداختند. بعد رسول خدا «صلى الله عليه و آله» فرمود: من سهم خود و بنى هاشم را به ايشان بخشيدم، حال هر كه دوست مى دارد به طيب خاطر، سهم خود را ببخشد، و هر كه دوست ندارد، مى تواند بهاى اسير خود را بستاند، و من حاضرم بهاى آن را بدهم. مردم سهم خود را بدون گرفتن بهاء بخشيدند، مگر عده كمى كه درخواست فديه كردند. | ||
آنگاه شخصى را نزد «مالك بن عوف» فرستاد كه اگر اسلام بياورى، تمامى اسيران و اموالت را به تو بر مى گردانم، و علاوه، صد شتر ماده نيز به تو مى دهم. «مالك»، از قلعه طائف بيرون آمد و شهادتين بگفت و آن جناب اموال و اسيرانش را بعلاوه صد شتر به او بداد، و او را سرپرست مسلمانان قبيله خود قرار داد. | |||
مؤلف: قمى، در تفسير خود، نظير اين روايت را آورده، وليكن در نقل او، آن رجزى كه در اين روايت به رسول خدا «صلى الله عليه و آله» نسبت داده شده، نيامده، و همچنين اسم راوى معينى را از قبيل مسيّب، زهرى، انس و ابوسعيد نبرده، و مضامينى كه در اين روايات است، به طرق بسيارى، از طرق اهل سنت نقل شده. | |||
و روايت على بن ابراهيم قمى، به طورى كه خواهيد ديد، مختصر زيادتى هم دارد و آن، اين است كه گفته: وقتى رسول خدا «صلى الله عليه و آله» هزيمت مسلمانان را بديد، استر خود را به جولان درآورد و شمشيرش را برهنه نمود و به عباس فرمود: بالاى اين بلندى برو، و فرياد بزن: اى اصحاب (سوره) بقره! اى اصحاب شجره! به كجا مى گريزيد؟ رسول خدا، اين جاست. | |||
و | آنگاه دست به آسمان بلند كرد و گفت: بار الها! حمد و شكر سزاوار تو است، و شكايت به درگاه تو مى آورم، و از تو يارى مى خواهم. | ||
چيزى نگذشت كه جبرئيل نازل شد، و عرض كرد: يا رسول الله! دعايت، همان دعایى بود كه موسى بن عمران، در موقع شكافتن دريا و نجات از فرعون كرد. | |||
آنگاه رسول خدا | آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله» به ابوسفيان بن حارث فرمود: كفى از خاك به من بده. ابوسفيان مشتى خاك به او تقديم كرد. حضرت آن را گرفت و به طرف مشركان پاشيد، و فرمود: «شَاهَتِ الوُجُوهُ: زشت باد روهاى شما». پس آنگاه براى دفعه دوم سر به آسمان بلند كرد و عرض كرد: بار الها! اگر اين گروه هلاك شوند، ديگر در زمين عبادت نمى شوى، حال اگر مصلحت مى دانى عبادت نشوى، خود دانى. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۱۱ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۹ صفحه ۳۱۱ </center> | ||
از | از آن سو، وقتى انصار صداى عباس را شنيدند، برگشتند، و اين بار، غلاف هاى شمشيرها را شكستند، و فرياد مى زدند: لبيك! و از كنار رسول خدا «صلى الله عليه و آله» عبور كرده و به رايت اسلام ملحق شدند، ليكن خجالت مى كشيدند از اين كه با او روبرو شوند. | ||
رسول خدا | رسول خدا «صلى الله عليه و آله» از عباس پرسيد: اين ها چه كسانى هستند؟ عرض كرد: انصارند. فرمود: الآن تنور جنگ گرم مى شود. و پس از آن يارى خدا نازل شد، و قوم هوازن شكست خوردند. | ||
و در الدر المنثور است كه | و در الدر المنثور است كه ابوالشيخ، از محمّد بن عبيدالله بن عمير ليثى نقل كرده كه گفت: در آن روز، از انصار چهار هزار نفر با رسول خدا «صلى الله عليه و آله» بودند و از «جُهَينه»، هزار نفر و از «مُزَينه»، هزار نفر و از «اسلم»، هزار نفر و از «غِفار»، هزار نفر و از «اشجع»، هزار نفر و از مهاجران و طوائف ديگر هزار نفر، و مجموعا ده هزار نفر؛ ولى وقتى از مكه براى جنگ حنين بيرون مى آمد، دوازده هزار نفر با او بودند، و آيه شريفه: «وَ يَومَ حُنَينٍ إذ أعجَبَتكُم كَثرَتُكُم فَلَم تُغنِ عَنكُم شَيئاً» در اين مورد نازل شد. | ||
و در سيره ابن هشام از ابن اسحاق روايت شده كه گفت : وقتى مردم فرار كردند و جفاكاران مكه فرار مردم را بديدند حرفهائى زدند كه از كينه هاى نهانى ايشان حكايت مى كرد، از آن جمله ابو سفيان بن حرب گفت : اينها تا كمتر از لب دريا فرار نمى كنند، بلكه تا آنجا خواهند گريخت . و نيز نقل مى كند كه در آن روز ابو سفيان تيرهاى فالگيرى (ازلام ) خود را در زه دان خود پنهان كرده و همراه آورده بود. | و در سيره ابن هشام از ابن اسحاق روايت شده كه گفت : وقتى مردم فرار كردند و جفاكاران مكه فرار مردم را بديدند حرفهائى زدند كه از كينه هاى نهانى ايشان حكايت مى كرد، از آن جمله ابو سفيان بن حرب گفت : اينها تا كمتر از لب دريا فرار نمى كنند، بلكه تا آنجا خواهند گريخت . و نيز نقل مى كند كه در آن روز ابو سفيان تيرهاى فالگيرى (ازلام ) خود را در زه دان خود پنهان كرده و همراه آورده بود. |
ویرایش