۱۶٬۹۱۱
ویرایش
خط ۲۳۲: | خط ۲۳۲: | ||
==توضيحى در باره نسبى بودن ايمان و شرك == | ==توضيحى در باره نسبى بودن ايمان و شرك == | ||
و اگر بپرسى: | و اگر بپرسى: | ||
چگونه ممكن است آدمى در آنِ واحد، هم متلبس به ايمان باشد و هم به شرك، با اين كه ايمان و شرك، دو معناى مقابل هم اند، كه در محل واحد جمع نمى شوند؟ | |||
جواب مى گوييم: | |||
( | اين اجتماع، نظير اجتماع اعتقادات متناقض و اخلاقيات متضاد است، و از اين نظر ممكن است كه اين گونه امور از معانى اى باشند كه فى نفسه قابل شدت و ضعف اند، و مانند دورى و نزديكى، به اضافه و نسبت مختلف مى شوند. مثلا «قرب» و «بُعد»، اگر مطلق و بدون اضافه لحاظ شود، هرگز در محل واحد جمع نمى شوند، ولى اگر نسبى و اضافى لحاظ شوند، ممكن است در محل واحد جمع شوند، و با هم مطابقت داشته باشند. | ||
مثلا درباره مكه، هم دورى صادق است و هم نزديكى. دورى از شام، و نزديكى به مدينه. همچنين اگر مكه با مدينه مقايسه شود، از شام دور هست، ولى اگر با بغداد مقايسه شود، به شام نزديك خواهد بود. | |||
ايمان به خدا و شرك به او هم - كه حقيقتشان عبارت است از تعلق و بستگى قلب به خضوع و در برابر خدا، يعنى ذات واجب الوجود و بستگى آن به غير او، از چيزهايى كه مالك خود و چيز ديگرى نيستند، مگر به اذن خدا - دو مطلب اضافى هستند كه به اختلاف نسبت و اضافه، مختلف مى شوند. | |||
(آرى، اگر ايمان به خدا و شرك به او را دو نقطه صرف و بى نهايت تصوّر كنيم، در بين اين دو نقطه فاصله زيادى است كه راهروانى در بين آن دو، هر يك در يك نقطه قرار دارند). | |||
پس همان طور كه ممكن است دل آدمى يكسره، به زندگى دنياى فانى و زينت هاى باطل آن بستگی پيدا كرده و به كلى هر حق و حقيقتى را فراموش كند، و نيز ممكن است مانند مُخلَصين از اولياى خدا، از هر چيز كه دل را مشغول از خداى سبحان مى سازد، منقطع گشته، به تمام معنا و با تمامى دل متوجه خدا شده، لحظه اى از او غافل نشود و در ذات و صفات خود، جز به او آرام نگيرد و جز آنچه او مى خواهد، نخواهد، همچنين، ممكن است سهمى از آن و سهمى از اين را با هم داشته باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۷ </center> | ||
زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو | زيرا (همان طورى كه گفته شد) ميان اين دو نقطه، منزل هاى بسيارى است كه از جهت نزديكى و دورى، به يكى از آن دو مختلف ند، و همين مراتب است كه دو طرف را به نحوى از اجتماع، يك جا جمع مى كند، و (راهروان در اين مراتب، كم و يا بيش، سهمى از ايمان و سهمى از شرك را دارند). | ||
از جمله ادله بر اين | از جمله ادله بر اين مدعا، اخلاق و صفاتی است كه در باطن دل ها جايگزين است و آدمى را به خلاف آنچه كه از حق و باطل معتقد شده، دعوت مى كند، و در اعمال صادره از او اثر مى گذارد. و لذا مى بينيم فلان شخص ادعاى ايمان به خدا مى كند و در عين حال، بند بند بدنش، از ترس مصيبتى كه ممكن است روى بياورد، مى لرزد، و حال آن كه متوجه اين معنا هست كه هيچ كس، هيچ حول و قوّه اى، جز به وسيله خدا ندارد. | ||
و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با | و نيز مى بينيم فلان آقا كه ادعاى ايمان به خدا مى كند و با اين كه به راستى ايمان دارد به اين كه: «إنَّ العِزَّة للّه جَمِيعاً: عزّت، همه اش مالِ خداست»، مع ذلك اين در و آن در مى زند، و با اين كه ايمان دارد كه خدا ضامن روزى است، با اين حال درِ خانۀ هر كس و ناكس را مى كوبد. ايمان دارد كه پروردگارش به آنچه كه در دل نهفته دارد، عالِم است و به آنچه كه مى گويد، شنواست و به آنچه كه مى كند، بصير است، و بر او هيچ چيز، نه در آسمان ها و نه در زمين پوشيده نيست، اما در عين حال، همين پروردگار را معصيت نموده حيا نمى كند و همچنين. | ||
پس مراد از شرك در آيه مورد | پس مراد از شرك در آيه مورد بحث، بعضى از مراتب شرك است، كه با بعضى از مراتب ايمان جمع مى شود، و در اصطلاح فن اخلاق، آن را «شرك خفى» مى گويند. | ||
بنابراين، اين كه بعضى ها گفته اند: مراد از مشركان در آيه، مشركان مكه هستند، صحيح نيست و همچنين اين كه عده اى ديگر گفته اند: مراد از آنان، منافقان هستند، زيرا صاحب اين دو قول، اطلاق آيه را بدون هيچ دليلى از خود آيه مقيد نموده اند. | |||
«''' | «'''أَفَأَمِنُوا أَن تَأْتِيهُمْ غَاشِيَةٌ مِنْ عَذَابِ اللَّهِ أَوْ تَأْتِيهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشعُرُونَ'''»: | ||
«غاشيه»، صفتى است كه در جاى موصوف حذف شده نشسته است. چون كلمۀ «عَذَاب»، دلالت بر آن حذف شده مى كرده، و تقدير كلام چنين است: «تَأتِيَهُم عُقُوبَةٌ غَاشِيَةٌ: آيا ايمن اند از اين كه عقوبتى از عذاب خدا به ايشان برسد كه ايشان را فرا گيرد و احاطه كند»؟ | |||
كلمۀ «بغتة» به معناى فجأةً و ناگهانى است، و جملۀ «وَ هُم لَا يَشعُرُون»، حال از ضمير جمع است. يعنى قيامت بناگهانى بيايد، در حالى كه ايشان از آمدنش خبر نداشته باشند. چون آمدن قيامت، مسبوق به علامتى كه وقت آن را تعيين كند، نيست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۱ صفحه ۳۷۸ </center> | ||
استفهامى كه در آيه | استفهامى كه در آيه است، استفهام تعجب است، و معنايش اين است كه: امر ايشان در اعراضشان از آيات آسمان و زمين و عدم اخلاصشان نسبت به ايمان به خدا و اصرارشان در غفلت، بسيار عجيب است، مگر اين ها ايمن اند از اين كه عذاب خدا، بناگهانى احاطه شان كند؟ | ||
ویرایش