گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۸: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۸۶: خط ۸۶:


==درخواست ابراهيم «ع»، برای خود و فرزندانش از خدا==
==درخواست ابراهيم «ع»، برای خود و فرزندانش از خدا==
«'''وَ اجْنُبْنى وَ بَنىَّ أَن نَّعْبُدَ الاَصنَامَ رَب إِنهُنَّ أَضلَلْنَ كَثِيراً مِّنَ النَّاسِ ... غَفُورٌ رَّحِيمٌ'''»:
«'''وَ اجْنُبْنى وَ بَنىَّ أَن نَّعْبُدَ الاَصنَامَ رَبِّ إِنهُنَّ أَضلَلْنَ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ ... غَفُورٌ رَّحِيمٌ'''»:


وقتى گفته مى شود «جنبه» و يا «اجنبه»، به اين معنا است كه آن را دور كرد. و درخواست ابراهيم از خداى تعالى كه او را از پرستش بتها دور گرداند، پناهندگى او است به خداى تعالى از شر گمراه كردنى كه او به بتها نسبت داده و گفته است: «رب انهن اضللن...»، و پر واضح است كه اين دور كردن هر جور و هر وقت كه باشد، بالاخره مستلزم اين است كه خداى تعالى در بنده اش به نحوى از انحاء تصرف بكند.
وقتى گفته مى شود «جَنَّبَهُ» و يا «اجنبه»، به اين معنا است كه آن را دور كرد. و درخواست ابراهيم از خداى تعالى، كه او را از پرستش بتها دور گرداند، پناهندگى اوست به خداى تعالى، از شرّ گمراه كردنى كه او به بت ها نسبت داده و گفته است: «رَبِّ إنَّهُنَّ أضلَلنَ...»، و پر واضح است كه اين دور كردن هر جور و هر وقت كه باشد، بالاخره مستلزم اين است كه خداى تعالى در بنده اش، به نحوى از انحاء تصرف بكند.


چيزى كه هست، اين تصرف به آن حد نيست كه بنده را بى اختيار و مجبور سازد و اختيار را از بنده سلب نمايد، چون اگر دور كردن به اين حد باشد، ديگر چنين دور بودنى كمالى نيست كه شخصى مثل ابراهيم (عليه السلام) آن را از خدا مسألت نمايد.
چيزى كه هست، اين تصرف به آن حد نيست كه بنده را بى اختيار و مجبور سازد و اختيار را از بنده سلب نمايد، چون اگر دور كردن به اين حد باشد، ديگر چنين دور بودنى كمالى نيست كه شخصى مثل ابراهيم «عليه السلام» آن را از خدا مسألت نمايد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۰ </center>
پس برگشت اين دعا در حقيقت به همان معنايى است كه قبلا خاطر نشان شده بود كه: «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت...» و آن اين كه:  
پس برگشت اين دعا در حقيقت به همان معنايى است كه قبلا خاطرنشان شده بود كه: «يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَولِ الثَّابِت...» و آن، اين كه:  


هرچه از خيرات، چه فعل باشد و چه ترك، چه امر وجودى باشد چه عدمى، همه نخست منسوب به خداى تعالى است و پس از آن، منسوب به بنده اى از بندگان اوست. به خلاف شر كه چه فعل باشد و چه ترك، ابتداء منسوب به بنده است، و اگر هم به خدا نسبت مى دهيم، آن شرورى را نسبت مى دهيم كه خداوند بنده اش را به عنوان مجازات، به آن مبتلا كرده باشد، كه بيانش مفصل گذشت.
هرچه از خيرات، چه فعل باشد و چه ترك، چه امر وجودى باشد چه عدمى، همه نخست منسوب به خداى تعالى است و پس از آن، منسوب به بنده اى از بندگان اوست. به خلاف شرّ، كه چه فعل باشد و چه ترك، ابتداء منسوب به بنده است، و اگر هم به خدا نسبت مى دهيم، آن شرورى را نسبت مى دهيم كه خداوند بنده اش را به عنوان مجازات، به آن مبتلا كرده باشد، كه بيانش مفصل گذشت.


پس اجتناب از بت پرستى وقتى عملى مى شود كه خداوند به رحمت و عنايتى كه نسبت به بنده اى دارد، او را از آن اجتناب (دورى) داده باشد. و خلاصه، صفت اجتناب داشتن از بت پرستى، صفتى است كه بنده بعد از تمليك خداى تعالى مالك آن مى شود، و مالك بالذات آن، تنها خداست. همچنان كه هدايت راه يافتگان نيز از خود ايشان نيست، بلكه خداوند به ايشان تمليك نموده. خداى تعالى آن را بالذات مالك است و بنده به تمليك خدا مالك آن مى شود، نه اين كه هدايت خدا چيزى و هدايت بنده چيز ديگرى باشد.  
پس اجتناب از بت پرستى وقتى عملى مى شود كه خداوند به رحمت و عنايتى كه نسبت به بنده اى دارد، او را از آن اجتناب (دورى) داده باشد. و خلاصه، صفت اجتناب داشتن از بت پرستى، صفتى است كه بنده بعد از تمليك خداى تعالى، مالك آن مى شود، و مالك بالذات آن، تنها خداست. همچنان كه هدايت راه يافتگان نيز از خود ايشان نيست، بلكه خداوند به ايشان تمليك نموده. خداى تعالى آن را بالذات مالك است و بنده به تمليك خدا، مالك آن مى شود، نه اين كه هدايت خدا چيزى و هدايت بنده چيز ديگرى باشد.  


كوتاه ترين و ساده ترين بيانى كه اين معنا را افاده كند، عبارتى است كه در كلمات اهل بيت عصمت (عليهم السلام) آمده كه فرموده اند: «خداوند بنده خود را موفق به عمل خير و يا ترك عمل زشت مى كند».
كوتاه ترين و ساده ترين بيانى كه اين معنا را افاده كند، عبارتى است كه در كلمات اهل بيت عصمت «عليهم السلام» آمده كه فرموده اند: «خداوند، بنده خود را موفق به عمل خير و يا ترك عمل زشت مى كند».


پس خلاصه كلام اين شد كه: منظور از جمله «و اجنبنى»، درخواست صنعى است از خدا در ترك بت پرستى. و به عبارت ديگر: از خداى خود درخواست مى كند كه او و فرزندانش را از پرستش بتها نگهدارى نموده، و در صورتى كه خود آنان بخواهند، به سوى حق هدايتشان كند. و اگر از او خواستند تا دين حق را افاضه شان فرمايد، افاضه شان بفرمايد، نه اين كه ايشان را حفظ بكند. چه اين كه خودشان خواهان اين حفظ باشند و يا نباشند، و دين حق را افاضه شان بكند، چه اين كه خود آنان خواهان آن باشند و يا نباشند - اين است معناى دعاى آن جناب.
پس خلاصه كلام اين شد كه: منظور از جمله «وَ اجنُبنِى»، درخواست صنعى است از خدا در ترك بت پرستى. و به عبارت ديگر: از خداى خود درخواست مى كند كه او و فرزندانش را از پرستش بت ها نگهدارى نموده، و در صورتى كه خود آنان بخواهند، به سوى حق هدايتشان كند. و اگر از او خواستند تا دين حق را افاضه شان فرمايد، افاضه شان بفرمايد، نه اين كه ايشان را حفظ بكند. چه اين كه خودشان خواهان اين حفظ باشند و يا نباشند، و دين حق را افاضه شان بكند، چه اين كه خود آنان خواهان آن باشند و يا نباشند - اين است معناى دعاى آن جناب.


و از آن فهميده مى شود كه نتيجه دعا براى بعضى از كسانى است كه جهت ايشان دعا شده، هرچند كه لفظ دعا عمومى است، وليكن تنها در باره كسانى مستجاب مى شود كه خود آنان استعداد و خواهندگى داشته باشند. و اما معاندين و مستكبرانى كه از پذيرفتن حق امتناع مى ورزند، دعا در حق ايشان مستجاب نمى شود. و ما به زودى اين معنا را توضيح بيشترى مى دهيم، إن شاء الله.
و از آن فهميده مى شود كه: نتيجه دعا براى بعضى از كسانى است كه جهت ايشان دعا شده، هرچند كه لفظ دعا عمومى است، وليكن تنها در باره كسانى مستجاب مى شود كه خود آنان استعداد و خواهندگى داشته باشند. و اما معاندين و مستكبرانى كه از پذيرفتن حق امتناع مى ورزند، دعا در حق ايشان مستجاب نمى شود. و ما به زودى اين معنا را توضيح بيشترى مى دهيم، إن شاء الله.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۱ </center>
مطلب ديگر اين كه: ابراهيم (عليه السلام) در اين دعا براى خود و فرزندانش دعا مى كند و مى گويد: «و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام». و معلوم است كه كلمه «بنىّ»، تمامى فرزندانى را كه از نسل او پديد آيند شامل شود، و آن ها عبارتند از: دودمان اسماعيل و اسحاق.  
مطلب ديگر اين كه: ابراهيم «عليه السلام» در اين دعا براى خود و فرزندانش دعا مى كند و مى گويد: «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىَّ أن نَعبُدَ الأصنَام». و معلوم است كه كلمه «بَنِىِّ»، تمامى فرزندانى را كه از نسل او پديد آيند، شامل شود، و آن ها عبارتند از: دودمان اسماعيل و اسحاق.  


كلمه «ابن» در لغت عرب - همان طور كه بر فرزند بلا فصل اطلاق مى شود - بر فرزندان پشت هاى بعدى نيز اطلاق مى شود. همچنان كه قرآن كريم، ابراهيم را پدر مردم عرب و يهود زمان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) خوانده و فرموده است: «ملة ابيكم ابراهيم». و اطلاق بنى اسرائيل (فرزندان يعقوب) هم بر يهوديان عصر نزول قرآن - كه بسيار است، و شايد در چهل و چند جاى قرآن اطلاق شده باشد - از همين باب است.
كلمۀ «ابن» در لغت عرب - همان طور كه بر فرزند بلا فصل اطلاق مى شود - بر فرزندان پشت هاى بعدى نيز اطلاق مى شود. همچنان كه قرآن كريم، ابراهيم را پدر مردم عرب و يهود زمان رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» خوانده و فرموده است: «مِلَّةَ أبِيكُم إبرَاهِيم». و اطلاق بنى اسرائيل (فرزندان يعقوب)، هم بر يهوديان عصر نزول قرآن - كه بسيار است، و شايد در چهل و چند جاى قرآن اطلاق شده باشد - از همين باب است.


پس ابراهيم (عليه السلام) در اين آيه دورى از بت پرستى را براى خودش و براى فرزندانش به آن معنا كه گذشتّ مسألت مى دارد.
پس ابراهيم «عليه السلام» در اين آيه دورى از بت پرستى را براى خودش و براى فرزندانش به آن معنا كه گذشت، مسألت مى دارد.


ممكن هم هست كه كسى بگويد از قراين حال و گفتار بر مى آيد كه دعا تنها براى فرزندان اسماعيل بوده، كه جدشان اسماعيل در حجاز سكونت گرفت، و ديگر شامل حال فرزندان اسحاق نيست.
ممكن هم هست كه كسى بگويد از قراين حال و گفتار بر مى آيد كه دعا تنها براى فرزندان اسماعيل بوده، كه جدشان اسماعيل در حجاز سكونت گرفت، و ديگر شامل حال فرزندان اسحاق نيست.


ابراهيم (عليه السلام) بعد از دعاى «و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام» افزود: «رب انهن اضللن كثيرا من الناس»، و با اين جمله در حقيقت خواسته است دعاى خود را تعليل نمايد. و اگر مجددا نداى «رب» را تكرار كرده، به منظور تحريك رحمت الهى بوده است، و اين را مى رساند كه: پروردگارا! اگر من درخواست كردم كه مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدارى، بدين جهت بود كه اين بت ها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند.  
ابراهيم «عليه السلام» بعد از دعاى «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىَّ أن نَعبُدَ الأصنَام» افزود: «رَبِّ إنَّهُنَّ أضلَلنَ كَثِيراً مِنَ النّاس»، و با اين جمله در حقيقت خواسته است دعاى خود را تعليل نمايد. و اگر مجددا نداى «رَبِّ» را تكرار كرده، به منظور تحريك رحمت الهى بوده است، و اين را مى رساند كه: پروردگارا! اگر من درخواست كردم كه مرا و فرزندانم را از پرستش بتها دور بدارى، بدين جهت بود كه اين بت ها بسيارى از مردم را گمراه كرده اند.  


و اگر نسبت گمراه كردن را به بت ها داده، با اين كه مشتى سنگ و چوب اند، از جهت ارتباطى است كه ميان آنان و اضلال خلق هست. هرچند كه ارتباط شعورى نباشد، و لازم هم نيست كه هر فعلى را و يا هر اثرى را به چيزى نسبت بدهيم كه آن چيز شعور داشته باشد و ارتباط فعل با آن چيز ارتباط شعورى بوده باشد.
و اگر نسبت گمراه كردن را به بت ها داده، با اين كه مشتى سنگ و چوب اند، از جهت ارتباطى است كه ميان آنان و اضلال خلق هست. هرچند كه ارتباط شعورى نباشد، و لازم هم نيست كه هر فعلى را و يا هر اثرى را به چيزى نسبت بدهيم كه آن چيز شعور داشته باشد و ارتباط فعل با آن چيز ارتباط شعورى بوده باشد.


«'''فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم'''» - اين جمله تفريع بر جملات قبلى است، و معنايش اين مى شود: حال كه بسيارى از مردم را اين بت ها گمراه كرده اند، چون مايه پرستش و پناه بردن مردم به آن ها هستند، و حال كه من خود و فرزندان خود را به درگاه تو پناه دادم كه تو ما را از عبادت آنها بر حذر بدارى، لاجرم ما بندگانت به دو طائفه منقسم مى شويم:
«'''فَمَن تَبِعَنِى فَإنَّهُ مِنِّى وَ مَن عَصَانِى فَإنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ'''» - اين جمله تفريع بر جملات قبلى است، و معنايش اين مى شود: حال كه بسيارى از مردم را اين بت ها گمراه كرده اند، چون مايه پرستش و پناه بردن مردم به آن ها هستند، و حال كه من خود و فرزندان خود را به درگاه تو پناه دادم كه تو ما را از عبادت آن ها بر حذر بدارى، لاجرم ما بندگانت به دو طایفه منقسم مى شويم:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۲ </center>
يكى گمراهان و منحرفان از راه توحيد، و يكى هم آن هايى كه خود را به دامن لطف تو انداخته اند، كه در حفظ تو از بت پرستى دور باشند.  
يكى گمراهان و منحرفان از راه توحيد، و يكى هم آن هايى كه خود را به دامن لطف تو انداخته اند، كه در حفظ تو از بت پرستى دور باشند.  


«'''فمن تبعنى...'''» - مراد از تبعيت در جمله: «فمن تبعنى فانه منى»، پيروى هم در اعتقاد و هم در عمل است. و اگر در تفريع خود، تعبير «تبعنى» را آورد، با اين كه «اتباع» به معناى پيروى در راه است.  
«'''فَمَن تَبِعَنِى...'''» - مراد از تبعيت در جمله: «فَمَن تَبِعَنِى فَإنَّهُ مِنِّى»، پيروى هم در اعتقاد و هم در عمل است. و اگر در تفريع خود، تعبير «تَبِعَنِى» را آورد، با اين كه «اتِّبَاع» به معناى پيروى در راه است.  


و همچنين كلمه «اضلال» را به كار برد كه آن هم اشاره به راه دارد، بدين منظور است كه بفهماند مقصود از «اتباع» صرف پيروى در عقيده و اعتقاد به توحيد نيست، بلكه در راه او سير كردن و سلوك طريقه او كه اساسش اعتقاد به وحدانيت خداى سبحان است، و خود را به دامن خداى تعالى انداختن و در معرض او قرار دادن است، تا او، وى را از پرستش بت ها دور بدارد.
و همچنين كلمۀ «اضلال» را به كار برد كه آن هم اشاره به راه دارد، بدين منظور است كه بفهماند مقصود از «اتباع» صرف پيروى در عقيده و اعتقاد به توحيد نيست، بلكه در راه او سير كردن و سلوك طريقه او كه اساسش اعتقاد به وحدانيت خداى سبحان است، و خود را به دامن خداى تعالى انداختن و در معرض او قرار دادن است، تا او، وى را از پرستش بت ها دور بدارد.


مؤيد اين مطلب جمله: «و من عصانى» است كه در مقابل جمله «فمن تبعنى» قرارش داده، چون در جمله مذكور عصيان را به خودش نسبت داده، نه به خدا و نگفته است: «و من كفر بك: و هر كه به خدایى تو معتقد نباشد»، و نيز نگفته: «و من عصاك: و هر كه تو را عصيان كند»، همچنان كه در جمله اول هم نگفت: «فمن آمن بك: هر كه به تو ايمان آورد»، و يا «فمن اطاعك: هر كه تو را اطاعت كند»، و «يا فمن اتقاك: هر كس كه از تو بپرهيزد»، و امثال آن.
مؤيد اين مطلب جملۀ «وَ مَن عَصَانِى» است كه در مقابل جمله «فَمَن تَبِعَنِى» قرارش داده، چون در جمله مذكور عصيان را به خودش نسبت داده، نه به خدا و نگفته است: «وَ مَن كَفَرَ بِكَ: و هر كه به خدایى تو معتقد نباشد»، و نيز نگفته: «وَ مَن عَصَاكَ: و هر كه تو را عصيان كند»، همچنان كه در جمله اول هم نگفت: «فَمَن آمَنَ بِكَ: هر كه به تو ايمان آورد»، و يا «فَمَن أطَاعَكَ: هر كه تو را اطاعت كند»، و يا «فَمَن اتقَاكَ: هر كس كه از تو بپرهيزد»، و امثال آن.


پس معلوم مى شود كه مقصود از پيروى او، پيروى از دين و دستورات شرع او است - چه دستورات مربوط به اعتقادات و چه مربوط به اعمال - همچنان كه مقصود از عصيان او، ترك سيره و شريعت و دستورات اعتقادى و عملى اوست.
پس معلوم مى شود كه مقصود از پيروى او، پيروى از دين و دستورات شرع او است - چه دستورات مربوط به اعتقادات و چه مربوط به اعمال - همچنان كه مقصود از عصيان او، ترك سيره و شريعت و دستورات اعتقادى و عملى اوست.
خط ۱۳۰: خط ۱۳۰:
كأنّه خواسته است بگويد: هر كه در عمل به شريعت من و مشى بر طبق سيره من، مرا پيروى كند، او به من ملحق است و به منزله فرزندان من خواهد بود. و من اى خدا از تو مسألت مى دارم مرا و ايشان را از اين كه بت بپرستيم دور بدار. و هر كه مرا در عمل به شريعتم نافرمانى كند و يا در بعضى از آن ها عصيان بورزد، چه از فرزندانم باشد و چه غير ايشان، خدايا او را به من ملحق مفرما، و من از تو درخواست نمى كنم كه او را هم از شرك دور بدارى، بلكه او را به رحمت و مغفرت خودت مى سپارم.
كأنّه خواسته است بگويد: هر كه در عمل به شريعت من و مشى بر طبق سيره من، مرا پيروى كند، او به من ملحق است و به منزله فرزندان من خواهد بود. و من اى خدا از تو مسألت مى دارم مرا و ايشان را از اين كه بت بپرستيم دور بدار. و هر كه مرا در عمل به شريعتم نافرمانى كند و يا در بعضى از آن ها عصيان بورزد، چه از فرزندانم باشد و چه غير ايشان، خدايا او را به من ملحق مفرما، و من از تو درخواست نمى كنم كه او را هم از شرك دور بدارى، بلكه او را به رحمت و مغفرت خودت مى سپارم.


از اين بيان چند نكته معلوم مى شود: يكى اين كه جمله «فمن تبعنى فانه منى و من عصانى فانك غفور رحيم»، تفسير جمله قبلى است كه عرض مى كرد: «و اجنبنى و بنى ان نعبد الاصنام». به اين معنا كه مراد از فرزندان را كه در آيه قبل بود، توسعه و تخصيص مى دهد.
از اين بيان چند نكته معلوم مى شود: يكى اين كه جمله «فَمَن تَبِعَنِى فَإنَّهُ مِنِّى وَ مَن عَصَانِى فَإنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ»، تفسير جمله قبلى است كه عرض مى كرد: «وَ اجنُبنِى وَ بَنِىَّ أن نَعبُدَ الأصنَام». به اين معنا كه مراد از فرزندان را كه در آيه قبل بود، توسعه و تخصيص مى دهد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۱۰۳ </center>
فرزندان خود را به عموم پيروانش تفسير نموده، و فرزندان واقعى خود را به همان پيروان تخصيص زده و عاصيان ايشان را از فرزندى خود خارج مى كند.
فرزندان خود را به عموم پيروانش تفسير نموده، و فرزندان واقعى خود را به همان پيروان تخصيص زده و عاصيان ايشان را از فرزندى خود خارج مى كند.


و كوتاه سخن: ابراهيم (عليه السلام) پيروان بعدى خود را به خود ملحق مى سازد و عاصيان را هرچند كه از فرزندان واقعی اش باشند، به مغفرت و رحمت خدا مى سپارد. قرآن كريم هم اين معنا را در جاى ديگر گوشزد كرده و مى فرمايد: «ان اولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا...».
و كوتاه سخن: ابراهيم «عليه السلام» پيروان بعدى خود را به خود ملحق مى سازد و عاصيان را هرچند كه از فرزندان واقعی اش باشند، به مغفرت و رحمت خدا مى سپارد. قرآن كريم هم اين معنا را در جاى ديگر گوشزد كرده و مى فرمايد: «إنَّ أولَى النَّاسِ بِإبرَاهِيمَ لِلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هَذَا النَّبِىُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...».


اين توسعه و تضييق، و تعميم و تخصيص، از ابراهيم خليل (عليه السلام) نظير مطلبى است كه از مجموع گفته هاى او و پروردگارش - بنا به حكايت قرآن كريم - استفاده مى شود كه در سوره بقره عرض مى كند: «و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الى عذاب النار و بئس المصير».  
اين توسعه و تضييق، و تعميم و تخصيص، از ابراهيم خليل «عليه السلام» نظير مطلبى است كه از مجموع گفته هاى او و پروردگارش - بنا به حكايت قرآن كريم - استفاده مى شود كه در سوره «بقره» عرض مى كند: «وَ ارزُق أهلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ مَن آمَنَ مِنهُم بِاللّهِ وَ اليَومَ الآخِرِ قاَلَ وَ مَن كَفَرَ فَأُمَتِّعَهُ قَلیلاً ثُمَّ اضطَرُّهُ إلَى عَذَابِ النَّارِ وَ بِئسَ المَصِير».  


چون در اين آيه، نخست رزق را براى اهل مكه مسألت مى دارد و سپس همين مسألت خود را به مؤمنين ايشان اختصاص مى دهد، و خداى تعالى در پاسخش، همان درخواست را تعميم داده تا شامل كفار هم بشود.
چون در اين آيه، نخست رزق را براى اهل مكه مسألت مى دارد و سپس همين مسألت خود را به مؤمنان ايشان اختصاص مى دهد، و خداى تعالى در پاسخش، همان درخواست را تعميم داده تا شامل كفار هم بشود.
<span id='link74'><span>
<span id='link74'><span>
==ابراهيم «ع»، پيروى و تبعيت را ملاك انتساب افراد به خود دانست ==
==ابراهيم «ع»، پيروى و تبعيت را ملاك انتساب افراد به خود دانست ==
نكته دومى كه ممكن است از كلام ابراهيم (عليه السلام) استفاده شود، اين است كه در باره پيروانش عرض كرد از: «من است»، و اما نسبت به آن ها كه عصيانش كنند، سكوت كرد. و اين خود ظهور دارد در اين كه خواسته است همه پيروانش را - كه تا آخر دهر بيايند - پسر خوانده خود كند، و همه آن هايى را كه نافرمانی اش كنند، بيگانه معرفى نمايد، هرچند كه از صلب خودش باشند. گو اين كه اين احتمال هم هست كه خواسته است متابعين خود را پسر خوانده خود معرفى نمايد و نسبت به عاصيان خود سكوت كرده، چون سكوت دلالت صريحى بر نفى ندارد.
نكته دومى كه ممكن است از كلام ابراهيم (عليه السلام) استفاده شود، اين است كه در باره پيروانش عرض كرد از: «من است»، و اما نسبت به آن ها كه عصيانش كنند، سكوت كرد. و اين خود ظهور دارد در اين كه خواسته است همه پيروانش را - كه تا آخر دهر بيايند - پسر خوانده خود كند، و همه آن هايى را كه نافرمانی اش كنند، بيگانه معرفى نمايد، هرچند كه از صلب خودش باشند. گو اين كه اين احتمال هم هست كه خواسته است متابعين خود را پسر خوانده خود معرفى نمايد و نسبت به عاصيان خود سكوت كرده، چون سكوت دلالت صريحى بر نفى ندارد.
۱۷٬۰۱۷

ویرایش