گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۲۰: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۳۰۶: خط ۳۰۶:


==قضاى الهى به قطع نسل و انقراض قوم لوط ==
==قضاى الهى به قطع نسل و انقراض قوم لوط ==
«'''قَالُوا بَلْ جِئْنَاك بِمَا كانُوا فِيهِ يَمْترُونَ وَ أَتَيْنَاك بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ'''»:
«'''قَالُوا بَلْ جِئْنَاك بِمَا كانُوا فِيهِ يَمْترُونَ * وَ أَتَيْنَاك بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ'''»:


كلمه «يمترون» از «امتراء» و امتراء از «مريه» است كه به معناى شك است. و منظور اين است كه ما آن خبرى را آورديم كه اين مردم در آن شك مى كردند و هرچه تو انذارشان مى دادى باور نمى نمودند. و مراد از اين كه فرمود «اتيناك بالحق: حق را آورده ايم» قضاء حقى است كه خدا در باره قوم لوط رانده بود و ديگر مفرى از آن باقى نبود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «و انهم آتيهم عذاب غير مردود».
كلمۀ «يَمتَرُون»، از «امتراء» و امتراء از «مريه» است، كه به معناى شك است. و منظور اين است كه ما آن خبرى را آورديم كه اين مردم در آن شك مى كردند و هرچه تو انذارشان مى دادى، باور نمى نمودند. و مراد از اين كه فرمود «أتَينَاكَ بِالحَقّ: حق را آورده ايم»، قضاء حقى است كه خدا در باره قوم لوط رانده بود و ديگر مفرّى از آن باقى نبود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «وَ إنَّهُم آتِيهِم عَذَابٌ غَيرُ مَردُودٍ».


بعضى از مفسرين گفته اند مراد از جمله مذكور آوردن عذابى است كه شكى در آن نيست، وليكن معنايى كه ما گفتيم ، بهتر است.
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از جملۀ مذكور، آوردن عذابى است كه شكى در آن نيست، وليكن معنايى كه ما گفتيم، بهتر است.


در آيات اين داستان تقديم و تاخير است، البته تقديم و تاخير كه مى گوييم منظورمان اين نيست كه اختلالى در ترتيب نزولى آن در هنگام تاليفش به وجود آمده باشد، بدين معنى كه آيهاى كه در هنگام نزول مؤخر بوده، مقدم و بالعكس شده باشد بلكه منظورمان اين است كه خداى تعالى گوشه هايى از داستان لوط را در غير آن محلى كه ترتيب طبيعى اقتضاء مى نمايد و داستان سرائى ايجاب مى كند، ذكر فرموده.  
در آيات اين داستان، تقديم و تأخير است. البته تقديم و تأخير كه مى گوييم، منظورمان اين نيست كه اختلالى در ترتيب نزولى آن در هنگام تأليفش به وجود آمده باشد، بدين معنى كه آيه اى كه در هنگام نزول مؤخّر بوده، مقدّم و بالعكس شده باشد، بلكه منظورمان اين است كه خداى تعالى، گوشه هايى از داستان لوط را در غير آن محلى كه ترتيب طبيعى اقتضاء مى نمايد و داستان سرایى ايجاب مى كند، ذكر فرموده.  


و اين به خاطر نكته اى است كه فهماندن آن ايجاب مى كند. ترتيب داستان آن طور كه در سوره هود آمده و اعتبار هم مساعد آنست ايجاب مى كرد، كه در اين سوره جمله «فلما جاء آل لوط» تا آخر دو آيه - جلوتر از ساير آيات و دنبال آن دو آيه «و جاء اهل المدينة» - تا آخر شش آيه - و سپس ‍ جمله «قالوا بل جئناك» - تا آخر چهار آيه - و آنگاه آيه «فاخذتهم الصيحة مشرقين» - تا آخر آيات - قرار گرفته باشد.
و اين، به خاطر نكته اى است كه فهماندن آن ايجاب مى كند. ترتيب داستان آن طور كه در سوره «هود» آمده و اعتبار هم مساعد آن است، ايجاب مى كرد، كه در اين سوره جملۀ «فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوط» تا آخر دو آيه - جلوتر از ساير آيات و دنبال آن دو آيه «وَ جَاءَ أهلُ المَدِينَة» - تا آخر شش آيه - و سپس جملۀ «قَالُوا بَل جِئنَاكَ» - تا آخر چهار آيه - و آنگاه آيه «فَأخَذَتهُمُ الصَّيحَةُ مُشرِقِين» - تا آخر آيات - قرار گرفته باشد.


و حقيقت اين تقديم و تاخير اين است كه داستان لوط مشتمل بر چهار فصل است، كه در اين سوره فصل سوم بين فصل اول و دوم قرار گرفته، يعنى آيه «و جاء اهل المدينة» مؤخر شده تا آخر آن، يعنى جمله «لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون» متصل به اول فصل دوم كه فرموده: «فاخذتهم الصيحة مشرقين» بشود، تا در نتيجه غرضى كه در استشهاد به داستان در ميان بوده مجسم گشته ، به بهترين وجه روشن شود.  
و حقيقت اين تقديم و تأخير، اين است كه: داستان لوط مشتمل بر چهار فصل است، كه در اين سوره، فصل سوم بين فصل اول و دوم قرار گرفته. يعنى آيه: «وَ جَاءَ أهلُ المَدِينَة» مؤخّر شده تا آخر آن. يعنى جملۀ «لَعَمرُكَ إنَّهُم لَفِى سَكرَتِهِم يَعمَهُون»، متصل به اول فصل دوم كه فرموده: «فَأخَذَتهُمُ الصَّيحَةُ مُشرِقِين» بشود، تا در نتيجه غرضى كه در استشهاد به داستان در ميان بوده، مجسّم گشته، به بهترين وجه روشن شود.  


و آن غرض عبارت بود از اينكه بفهماند عذاب الهى كه به اين قوم نازل شد بدون سابقه بود، وقتى فرارسيد كه محكومين به آن عذاب سرگرم و سرمست زندگى و ايمن از خطر بودند، بطورى كه به خاطر احدى خطور نمى كرد كه چنين عذابى در پيش است، و اين براى آن است كه وحشت آورتر و حسرت آميزتر و دردناك تر باشد.
و آن غرض، عبارت بود از اين كه: بفهماند عذاب الهى كه به اين قوم نازل شد، بدون سابقه بود. وقتى فرارسيد كه محكومان به آن عذاب، سرگرم و سرمست زندگى و ايمن از خطر بودند، به طورى كه به خاطر احدى خطور نمى كرد كه چنين عذابى در پيش است، و اين، براى آن است كه وحشت آورتر و حسرت آميزتر و دردناك تر باشد.


نظير اشاره به اين نكته در آخر داستان اصحاب حجر - كه بعدا مى آيد - به كار رفته كه آيه «و كانوا ينحتون من الجبال بيوتا آمنين» متصل به آيه «فاخذتهم الصيحة مصبحين» شده تا اين نكته را افاده نمايد. و اشاره به اين نكته در آيات مورد بحث براى روشن شدن آيه «و ان عذابى هو العذاب الاليم» است كه در اول آيات مذكور قرار دارد - دقت فرماييد.
نظير اشاره به اين نكته در آخر داستان اصحاب «حِجر» - كه بعدا مى آيد - به كار رفته، كه آيه: «وَ كَانُوا يَنحِتُونَ مِنَ الجِبَالِ بُيُوتاً آمِنِينَ»، متصل به آيه: «فَأخَذَتهُمُ الصَّيحَةُ مُصبِحِين» شده، تا اين نكته را افاده نمايد. و اشاره به اين نكته در آيات مورد بحث، براى روشن شدن آيه: «وَ أنَّ عَذَابِى هُوَ العَذَابُ الأليِم» است، كه در اول آيات مذكور قرار دارد - دقت فرماييد.


«'''فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِّنَ الَّيْلِ...'''»:
«'''فَأَسرِ بِأَهْلِك بِقِطعٍ مِّنَ الَّيْلِ...'''»:


كلمه «اسراء» به معناى سير در شب است، و بنابر اين جمله «در پاره اى از شب» تاكيد اسراء خواهد بود. و خود جمله «بقطع من الليل» به معناى قسمتى است كه از شب بريده شده باشد. و مراد از اين كه فرمود: «و اتبع ادبارهم» اين است دنبال اهل خود راه بيفتد و نگذارد كسى جا بماند، و وادارشان كند كه به سرعت پيش بروند، و همان طور كه فرمود: «و لا يلتفت منكم احد» به پشت سر خود نگاه نكنند (و نايستند ببينند چه مى شود).
كلمه «إسراء»، به معناى سير در شب است. بنابراين، جملۀ «در پاره اى از شب»، تأكيد «إسراء» خواهد بود. و خود جملۀ «بِقِطعٍ مِنَ اللَّيل»، به معناى قسمتى است كه از شب بريده شده باشد.  


و معناى آيه اين است: حال كه ما با عذابى غير مردود آمده ايم بر تو واجب است شبانه اهل و عيالت را برداشته حركت كنى، آنان را جلو انداخته خودت دنبال سرشان بروى ، تا كسى از آنان جا نماند و در حركت سهل انگارى نكنند، و مواظب باش كسى دنبال سر خود نگاه نكند، و مستقيم به آن سو كه مامور مى شويد برويد، از اين جمله آخرى چنين به دست مى آيد كه يك راهنماى خدايى ايشان را هدايت مى كرد و قائدى آنان را به پيش راند.
و مراد از اين كه فرمود: «وَ اتَّبِع أدبَارَهُم»، اين است دنبال اهل خود راه بيفتد و نگذارد كسى جا بماند، و وادارشان كند كه به سرعت پيش بروند. و همان طور كه فرمود: «وَ لَا يَلتَفِت مِنكُم أحَدٌ»، به پشت سرِ خود نگاه نكنند (و نايستند ببينند چه مى شود).
 
و معناى آيه اين است: حال كه ما با عذابى غيرمردود آمده ايم، بر تو واجب است شبانه، اهل و عيالت را برداشته، حركت كنى. آنان را جلو انداخته، خودت دنبال سرشان بروى، تا كسى از آنان جا نماند و در حركت سهل انگارى نكنند، و مواظب باش كسى دنبال سرِ خود نگاه نكند، و مستقيم به آن سو كه مأمور مى شويد، برويد.
 
از اين جملۀ آخرى، چنين به دست مى آيد كه يك راهنماى خدايى، ايشان را هدايت مى كرد و قائدى آنان را به پيش راند.


«'''وَ قَضيْنَا إِلَيْهِ ذَلِك الاَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطوعٌ مُّصبِحِينَ'''»:
«'''وَ قَضيْنَا إِلَيْهِ ذَلِك الاَمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاءِ مَقْطوعٌ مُّصبِحِينَ'''»:


كلمه «قضاء» در اين آيه - آن طور كه گفته اند - معناى وحى را متضمن است،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۲۷۱ </center>
و به همين جهت با لفظ «الى» متعدى شده، و منظور از «امر» امر عذاب است، چون جمله «ان دابر هؤلاء مقطوع مصبحين» آن را تفسير كرده و كلمه «ذلك» كه براى اشاره به دور است عظمت خطر و وحشتناكى عذاب را مى رساند.  
كلمۀ «قَضَاء» در اين آيه - آن طور كه گفته اند - معناى وحى را متضمن است، و به همين جهت، با لفظ «إلَى» متعدى شده، و منظور از «أمر»، امر عذاب است. چون جملۀ «أنَّ دَابِرَ هَؤُلَاءِ مَقطُوعٌ مُصبِحِين»، آن را تفسير كرده، و كلمۀ «ذَلِكَ» - كه براى اشاره به دور است - عظمت خطر و وحشتناكى عذاب را مى رساند.  


و معناى آيه اين است كه: ما امر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمى نموديم در حالى كه آن را از راه وحى به لوط اعلام نموديم و گفتيم كه نسل اين قوم صبح همين امشب قطع شدنى و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هر اثر ديگرى كه دارند محو شدنى است.
و معناى آيه، اين است كه: ما امر عظيم خود را نسبت به عذاب ايشان حتمى نموديم، در حالى كه آن را از راه وحى به لوط اعلام نموديم و گفتيم كه نسل اين قوم، صبح همين امشب قطع شدنى و آثارشان از نسل و بنا و عمل و هر اثر ديگرى كه دارند، محو شدنى است.


ممكن هم هست چنين معنا كرد كه ما وحى كرديم. به لوط در حالى كه عذاب قوم را حتمى كرده بوديم.
ممكن هم هست چنين معنا كرد كه: ما وحى كرديم به لوط، در حالى كه عذاب قوم را حتمى كرده بوديم.


«'''وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَستَبْشِرُونَ... إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ'''»:
«'''وَ جَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَستَبْشِرُونَ * ... إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ'''»:


از اين كه نسبت آمدن را به اهل شهر داده معلوم مى شود جمعيت زيادى بوده اند، به طورى كه مى شده گفته شود اهل شهر آمدند.
از اين كه نسبت آمدن را به «اهل شهر» داده، معلوم مى شود جمعيت زيادى بوده اند، به طورى كه مى شده گفته شود «اهل شهر» آمدند.




۱۷٬۳۵۲

ویرایش