گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۲ بخش۳۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۲۳: خط ۲۳:
پس اگر بعضى از وثنى هاى عرب مى گفتند: ملائكه، همه شان دختران خدايند، در اين حرف از قدماى وثنيت تقليد مى كردند، آن هم تقليدى جاهلانه، كه به آراى آنان آشنايى نداشتند.
پس اگر بعضى از وثنى هاى عرب مى گفتند: ملائكه، همه شان دختران خدايند، در اين حرف از قدماى وثنيت تقليد مى كردند، آن هم تقليدى جاهلانه، كه به آراى آنان آشنايى نداشتند.


==معناى جمله : «'''و لهم ما يشتهون '''» و گفتگوئى كه در مورد شده است==
==گفتگویی در معناى جملۀ «وَ لَهُم مَا يَشتَهُون»، در آیه شریفه==


و اين كه فرموده: «و لهم ما يشتهون» از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله عطف به جمله «لله البنات» است و در تقدير چنين است: «و يجعلون لهم ما يشتهون»، يعنى دختران را براى خدا قرار مى دادند به اعتقاد اينكه ملائكه دختران خدايند، و براى خودشان هر چه مى خواستند قرار مى دادند كه آنها عبارت بودند از پسران و به همين جهت دختران را زنده بگور مى كردند، و حاصل كلام اين است كه آنچه براى خود نمى پسنديدند براى خدا مى پسنديدند.
و اين كه فرموده: «وَ لَهُم مَا يَشتَهُون»، از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين جمله، عطف به جمله «لِلّهّ البَنَاتِ» است، و در تقدير چنين است: «وَ يَجعَلُونَ لَهُم مَا يَشتَهُونَ». يعنى: دختران را براى خدا قرار مى دادند، به اعتقاد اين كه ملائكه دختران خدايند، و براى خودشان، هرچه مى خواستند، قرار مى دادند كه آن ها عبارت بودند از: پسران. و به همين جهت، دختران را زنده به گور مى كردند. و حاصل كلام اين است كه آنچه براى خود نمى پسنديدند، براى خدا مى پسنديدند.


بعضى گفته اند: جمله «'''ما يشتهون '''» مبتداى مؤ خر و كلمه «'''لهم '''» خبر مقدم است ، و جمله عطف به يجعلون است ، و بنا بر اين توجيه منظور از كلام ، استهزاء و يا سركوبى كردن است.
بعضى گفته اند: جمله «مَا يَشتَهُون»، مبتداى مؤخّر، و كلمۀ «لَهُم»، خبر مقدم است، و جمله، عطف به «يَجعَلُونَ» است. و بنابر اين توجيه، منظور از كلام، استهزاء و يا سركوبى كردن است.


آنگاه كلام خود را چنين توجيه كرده اند كه: جايز نيست جمله «و لهم ما يشتهون» عطف به «لله البنات» شود، چون مخالف قاعده است، زيرا قاعده اين است كه فعل متعدى چه آنكه خود به خود متعدى باشد و چه آنكه به حرف جر متعدى شود وقتى فاعلش ضمير متصل مرفوع باشد هيچوقت به خود اين ضمير - نه به خودى خود و نه با حرف جر - متعدى نمى شود، مگر آنكه چيزى فاصله شود، مثلا اگر زيد خودش را بزند گفته نمى شود: زيد ضربه - زيد زد خودش را و باز گفته نمى شود «انت ضربتك: تو زدى خودت را» و اگر او بر خويشتن خشم بگيرد گفته نمى شود: «زيد غضب عليه: زيد خشم گرفت بر خودش» بلكه فاصله آورده مى گويند «زيد ضرب نفسه: زيد نفس خودش را زد».  
آنگاه كلام خود را چنين توجيه كرده اند كه: جايز نيست جملۀ «وَ لَهُم مَا يَشتَهُون»، عطف به «لِلّهّ البَنَاتِ» شود. چون مخالف قاعده است. زيرا قاعده اين است كه فعل متعدى، چه آن كه خود به خود متعدى باشد و چه آن كه به حرف جر متعدى شود، وقتى فاعلش ضمير متصل مرفوع باشد، هيچ وقت به خود اين ضمير - نه به خودى خود و نه با حرف جر - متعدى نمى شود، مگر آن كه چيزى فاصله شود.  


و در جمله نافيه گفته مى شود «ما ضرب زيد الا اياه: زيد نزد مگر خودش ‍را» و «زيد غضب على نفسه: زيد بر نفس خود خشم گرفت» يا «زيد ما غضب الا عليه: زيد غضب نكرد مگر بر خودش» و اين قاعده در همه جا جريان دارد الا در باب «ظن» و ملحقات آن، مانند «فقد» و «عدم» كه در آنها جايز است فعل بدون فاصله، ضمير فاعل خود را مفعول بگيرد، مانند «زيد ظنه قويا: زيد پنداشتش توانا» يعنى خودش را.
مثلا اگر زيد، خودش را بزند، گفته نمى شود: «زَيدٌ ضَرَبَهُ: زيد، زد خودش را». و باز گفته نمى شود: «أنتَ ضَرَبتَكَ: تو زدى خودت را». و اگر او بر خويشتن خشم بگيرد، گفته نمى شود: «زَيدٌ غَضِبَ عَلَيه: زيد خشم گرفت بر خودش»، بلكه فاصله آورده، مى گويند: «زَيدٌ ضَرَبَ نَفسَهُ: زيد نفس خودش را زد».  


بنابراين، اگر جمله «و لهم ما يشتهون'» عطف به جمله «لله البنات» باشد مى بايستى گفته باشد: «و جعلوا لله البنات سبحانه و لانفسهم ما يشتهون: براى خدا دختران قرار دادند و براى خودشان آنچه خواستند» (و چون چنين نفرمود، ناگزير بايستى بگوييم جمله دوم عطف است بر «يجعلون» و همانطور كه گفتيم كلمه «ما يشتهون» مبتدايى است كه عقب تر از خبر آمده، و كلمه «لهم» خبرى است كه جلوتر ذكر شده ، و تقدير كلام چنين است: «و يجعلون لله البنات سبحانه و ما يشتهون لهم»: قرار دادند دختران را براى خدا و آنچه مى خواهند براى خود)) اين بود خلاصه كلام آن مفسر.
و در جمله نافيه گفته مى شود: «مَا ضَرَبَ زَيدٌ إلّا إيَّاهُ: زيد نزد، مگر خودش ‍را»، و «زَيدٌ غَضَبَ عَلَى نَفسِهِ: زيد بر نفس خود خشم گرفت». يا «زَيدٌ مَا غَضِبَ إلّا عَلَيه: زيد غضب نكرد، مگر بر خودش». و اين قاعده در همه جا جريان دارد، مگر در باب «ظن» و ملحقات آن. مانند «فقد» و «عدم» كه در آن ها جايز است فعل بدون فاصله، ضمير فاعل خود را مفعول بگيرد. مانند: «زَيدٌ ظَنَّهُ قَوِيّاً: زيد پنداشتش توانا». يعنى خودش را.


وليكن حق مطلب اين است كه التزام به اين قاعده در جايى است كه اگر رعايت نشود خواننده يا شنونده به اشتباه بيفتد علاوه بر اين در آيه مورد بحث فاصله آمده و آن حرف جر «لام» است ، و همين مقدار فاصله كافى است، به شهادت اينكه در قرآن به همين فاصله اكتفاء شده و فرموده: «و هزى اليك بجذع النخلة» و نيز فرموده: «و اضمم اليك جناحك».  
بنابراين، اگر جملۀ «وَ لَهُم مَا يَشتَهُون»، عطف به جملۀ «لِلّهّ البَنَات» باشد، مى بايستى گفته باشد: «وَ جَعَلُوا لِلّهِ البَنَاتِ سُبحَانَهُ وَ لِأنفُسِهِم مَا يَشتَهُون: براى خدا دختران قرار دادند و براى خودشان آنچه خواستند».  


بعضى از مفسرين اصلا اين قاعده را قبول نكرده و رد نموده اند، و بهمين دو آيهاى كه آورديم استدلال كرده اند، و از گفتار مفسر مزبور جوابهاى ديگرى داده اند كه چون حاجتى به ذكر آنها نبود از ايرادش صرفنظر نموديم ، خواننده مى تواند به تفاسير مفصل مراجعه نمايد.
(و چون چنين نفرمود، ناگزير بايستى بگوييم: جملۀ دوم، عطف است بر «يَجعَلُون»، و همان طور كه گفتيم، كلمۀ «مَا يَشتَهُون»، مبتدايى است كه عقب تر از خبر آمده، و كلمۀ «لَهُم»، خبرى است كه جلوتر ذكر شده، و تقدير كلام چنين است: «وَ يَجعَلُونَ لِلّهِ البَنَاتِ سُبحَانَهُ وَ مَا يَشتَهُونَ لَهُم»: قرار دادند دختران را براى خدا و آنچه مى خواهند براى خود). اين بود خلاصه كلام آن مفسر.


«'''وَ إِذَا بُشرَ أَحَدُهُم بِالاُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ'''»:
وليكن حق مطلب اين است كه: التزام به اين قاعده در جايى است كه اگر رعايت نشود، خواننده يا شنونده، به اشتباه بيفتد. علاوه بر اين، در آيه مورد بحث فاصله آمده و آن حرف جر «لام» است، و همين مقدار فاصله كافى است. به شهادت اين كه در قرآن، به همين فاصله اكتفاء شده و فرموده: «وَ هُزِّى إلَيكِ بِجِذعِ النَّخلَةِ». و نيز فرموده: «وَ اضمُم إلَيكَ جَنَاحَكَ».


مقصود از «اسوداد وجه» و سياه شدن روى ، بطور كنايه خشمناك شدن است، و «كظيم» به كسى گويند كه اندوه و خشم خود را فرو ببرد و جمله مورد بحث حاليه است ، يعنى اينكه گفتيم دختران را به خدا نسبت مى دادند و در حالى چنين ميكردند كه وقتى مژده بر ايشان مى آوردند كه همسرت دختر آورده رويش از خشم سياه مى شد، و خشم خود را فرو مى برد.
بعضى از مفسران، اصلا اين قاعده را قبول نكرده و رد نموده اند، و به همين دو آيه اى كه آورديم، استدلال كرده اند، و از گفتار مفسر مزبور، جواب هاى ديگرى داده اند، كه چون حاجتى به ذكر آن ها نبود، از ايرادش صرفن ظر نموديم. خواننده مى تواند به تفاسير مفصل مراجعه نمايد.


«'''يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سوءِ مَا بُشرَ بِهِ ...'''»:
«'''وَ إِذَا بُشِّرَ أَحَدُهُم بِالاُنثى ظلَّ وَجْهُهُ مُسوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ'''»:


«توارى» به معناى گشتن و نهان گاهى جستن است، و از ماده «وراء» گرفته شده، و كلمه «هون» به معناى ذلت و خوارى است، و كلمه «دس» به معناى پنهان كردن است.
مقصود از «إسوداد وجه» و سياه شدن روى، به طور كنايه، خشمناك شدن است. و «كظيم»، به كسى گويند كه اندوه و خشم خود را فرو ببرد. و جمله مورد بحث، حاليه است. يعنى اين كه گفتيم دختران را به خدا نسبت مى دادند و در حالى چنين می كردند كه وقتى مژده بر ايشان مى آوردند كه همسرت دختر آورده، رويش از خشم سياه مى شد، و خشم خود را فرو مى برد.
 
«'''يَتَوَارَى مِنَ الْقَوْمِ مِن سُوءِ مَا بُشِّرَ بِهِ ...'''»:
 
«توارى»، به معناى گشتن و نهان گاهى جستن است، و از ماده «وراء» گرفته شده. و كلمۀ «هون»، به معناى ذلت و خوارى است، و كلمۀ «دسّ»، به معناى پنهان كردن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۲ صفحه ۴۰۱ </center>
<span id='link272'><span>
<span id='link272'><span>
۱۶٬۳۳۸

ویرایش