۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۲۱۱: | خط ۲۱۱: | ||
<span id='link166'><span> | <span id='link166'><span> | ||
==توضيح | ==توضيح اين كه: قرآن، ظالمان را، جز زيان نمى افزايد == | ||
«''' | «'''وَ لَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلّا خَسَاراً'''» - سياق آيات، دلالت بر اين مى كند كه مراد از اين جمله، بيان اثرى است كه قرآن در غير مؤمنان دارد و آن، عكس آن اثر نيكى است كه در مؤمنان دارد. پس مراد از «ظالمان»، قهرا غير مؤمنان، يعنى كفار خواهند بود. البته بنابه گفته بعضى از مفسران، كفار غير مشركان. | ||
و اگر حكم | و اگر حكم «مزيد خسران» را معلق به «وصف ظلم» كرد، براى اين بود كه به علت حكم هم اشاره كرده باشد و بفهماند كه قرآن، در ايشان، جز زياد شدن خسران اثرى ندارد. به خاطر اين كه با ارتكاب كفر، به خود ستم كردند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۵ </center> | ||
يك سرمايه اصلى داشتند | كلمۀ «خَسَار»، به معناى ضرر دادن از اصل سرمايه است. كفار مانند همه افراد، يك سرمايه اصلى داشتند و آن، دين فطری شان بود، كه هر دل ساده و سالمى به آن ملهم است، ولى ايشان به خاطر كفرى كه به خدا و آيات او ورزيدند، از اين سرمايه اصلى كاستند، و چون به قرآن كفر ورزيده و بدون منطق و دليل، بلكه به ستم از آن اعراض نمودند، همين قرآن، خسران ايشان را دوچندان نموده و نقصى روى نقص قبلی شان اضافه مى كند. | ||
و لذا به جاى | البته اين در صورتى است كه از آن فطرت اصلى، چيزى در دل هايشان مانده باشد، وگرنه هيچ اثرى در آن ها نخواهد داشت. | ||
و لذا به جاى اين كه بفرمايد: «يَزِيدُ الظَّالِمِينَ خَسَاراً» در ستمگران، خسران را زيادتر مى كند»، فرمود: «وَ لَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إلّا خَسَاراً: در ظالمان، اثرى جز خسران ندارد». يعنى در آن كس كه از فطرت اصلی اش، چيزى نمانده، هيچ اثر ندارد و در آن كسانى كه هنوز از موهبت فطرتشان مختصرى مانده، اين اثر را دارد كه كمترش مى كند. | |||
<span id='link167'><span> | <span id='link167'><span> | ||
از | از اين جا است كه به خوبى روشن مى شود كه حاصل معناى آيه، اين است كه: قرآن بر صحت و استقامت مؤمنان مى افزايد و سعادتى بر سعادت و استقامتى بر استقامتشان اضافه مى كند. و اگر در كافران هم چيزى زياد كند، آن چيز، عبارت از نقص و خسران خواهد بود. | ||
مفسران، در معناى صدر و ذيل آيه، وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه ما از مطرح كردن آن خوددارى نموديم. اگر كسى بخواهد بيشتر اطلاع حاصل كند، بايد به تفاسير آنان مراجعه نمايد. | |||
از جمله | از جمله حرف هایى كه زده اند، يكى اين است كه: مراد از «شفاء» در آيه، اعم از شفاى مرض هاى روحى، از قبيل جهل و شبهه و شك و ملكات زشت نفسانى است، و بلكه مرض هاى جسمى را هم شامل است. زيرا با تبرك به آيات كريمه قرآن و نوشتن و همراه داشتن آن ها، مرض هاى بدنى هم معالجه مى شود. | ||
ما هم در اين نظر حرفى | ما هم در اين نظر حرفى نداريم، وليكن اگر اين عموميت صحيح باشد، بايد در صدر و ذيل آيه، هر دو صحيح باشد و بگویيم: همان طور كه به كمك آيه هاى قرآن و نوشتن و خواندن آن، مرض ها و ناخوشى ها برطرف مى شود، همچنين از همان راه دشمنى دشمنان دين و ظلم ظالمان و كيد كافران دفع و باطل مى گردد، و در نتيجه، باز قرآن، جز خسران اثرى براى كفار ندارد. اين هم در جاى خود مطلبى است. | ||
در آيه | در آيه شريفه، زياد شدن خسران كفار را مجازا به خود قرآن نسبت داده. زيرا خسران ايشان، در حقيقت، اثر كفر خود آنان و سوء اختيارشان و شقاوت نفوسشان مى باشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۲۵۶ </center> | ||
«''' | «'''وَ إذَا أنعَمنَا عَلَى الإنسَانِ أعرَضَ وَ نَئَا بِجَانِبِهِ وَ إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَؤُساً'''»: | ||
در مفردات گفته كه | در مفردات گفته كه: كلمۀ «عرض»، در مقابل طول است، و در اصل در مورد اجسام به كار مى رفته، سپس در غير اجسام نيز استعمال شده - تا آن جا كه مى گويد - معناى «أعرَضَ»، اين است كه: عرض خود را نشان داد (روى خود برگردانيد). و اگر مى گويند: «أعرَضَ لِى كَذَا»، معنايش اين است كه: پهنايش پيدا شد و در دسترس من قرار گرفت. | ||
كلمۀ «نَآ»، از «نَأى»، به معناى دورى است، و «نُآ بِجَانِبِه»، معنايش اين است كه براى خود جهت دورى از ما را انتخاب كرد، و مجموع جملۀ «أعرَضَ وَ نَآ بِجَانِبِه»، وضع آدمى را در دورى از خدا و قطع رابطه با پروردگار را در موقع انعام خدا مجسم مى سازد، كه خدا به او انعام مى كند. او، روى خود را از درگاه او بر تافته (مانند كودكان قهر مى كند، به نقطه دورى مى رود). و چه بسا بعضى مفسران كه گفته اند جملۀ «نآ بِجَانِبِه»، كنايه از تكبر و بلندپروازى است. | |||
و اما | و اما اين كه فرمود: «وَ إذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَؤُساً»، معنايش اين است كه: وقتى اندكى با شر و مصيبت برخورد كند، آن وقت مأيوس و نااميد از خير و نعمت مى شود. در اين جا، «شرّ» را به خداى تعالى نسبت نمى دهد، آن طور كه نازل كردن نعمت را به او نسبت مى داد، براى اين كه بفهماند خدا منزّه از آن است كه شرّى را به او نسبت دهند. | ||
و نيز براى | و نيز براى اين كه وجود شرّ، امرى نسبى است، نه امر نفسى، يعنى هر شرّى كه در عالَم تصور كنيم، از قبيل مرگ و فقر و نقص ثمرات و امثال آن، نسبت به مورد خودش شرّ است، و اما نسبت به غير موردش، مخصوصا نسبت به نظام جمعى و عمومى كه در عالَم جريان دارد، خير است. آن هم خيرى كه هيچ چيز جاى آن را نمى گيرد. | ||
پس هر چه خير | پس هر چه خير است، معناى خير بودنش اين است كه خداوند عنايتى به عين موردش داشته، و آن مورد منظور بالذات بوده، و هرچه شر است، شر بودنش اين است كه خداوند خير غيرموردش را خواسته و عنايت الهى، اولا و بالذات متوجه غيرمورد شده، و قهرا نسبت به مورد، باعث نقصان و يا مرگ و امثال آن شده است. | ||
ویرایش