۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
اين عده از مفسران، همچنين گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى از معراج برگشت، صبح آن شب به مشركان خبر داد كه ديشب به معراج رفتم. مشركان تكذيب كرده و مسخره اش نمودند. و همچنين وقتى مشركان آياتى را كه در آن اسم «زقّوم» برده شده بود، شنيدند، مسخره كردند. خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم، همان معراج و شجره هم، همان «زقّوم» است، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم. | اين عده از مفسران، همچنين گفته اند كه: رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، وقتى از معراج برگشت، صبح آن شب به مشركان خبر داد كه ديشب به معراج رفتم. مشركان تكذيب كرده و مسخره اش نمودند. و همچنين وقتى مشركان آياتى را كه در آن اسم «زقّوم» برده شده بود، شنيدند، مسخره كردند. خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم، همان معراج و شجره هم، همان «زقّوم» است، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۳ </center> | ||
پاسخ به | ==پاسخ به مفسرانى كه «رؤيا» را معراج، و شجرۀ ملعونه را «شجره زقّوم» دانسته اند== | ||
آن وقت، وقتى به مفسران مذكور اشكال شد كه: آخر بنا به تصريح همه اهل لغت «رؤيا» به معناى صحنه هایى است كه آدمى در خواب مى بيند، و اين، چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده) دارد؟ | آن وقت، وقتى به مفسران مذكور اشكال شد كه: آخر بنا به تصريح همه اهل لغت «رؤيا» به معناى صحنه هایى است كه آدمى در خواب مى بيند، و اين، چه ربطى به معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده) دارد؟ | ||
خط ۳۶: | خط ۳۷: | ||
و اما اين كه گفته اند: «معراج» را رؤيا ناميدن، از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده، در خواب بوده است، همچنان كه خداى تعالى، سنگ و چوب هاى مشركان را خداى ايشان ناميده، و اين معنايش امضاى خدایى آن ها نيست». | و اما اين كه گفته اند: «معراج» را رؤيا ناميدن، از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مى پنداشته اگر معراجى بوده، در خواب بوده است، همچنان كه خداى تعالى، سنگ و چوب هاى مشركان را خداى ايشان ناميده، و اين معنايش امضاى خدایى آن ها نيست». | ||
در جواب مى گویيم: بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم. اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود، قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده، و قضيه خدايان مشركان را هم قبول نداريم. زيرا هيچ جاى قرآن، معبودهاى مشركان را خدا نخوانده، و حتى شركاء هم نناميده، و اگر اسمى از آن ها برده، به تعبير «خدايان ايشان» و يا «شركاء ايشان» آورده، نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن، خدايان ايشان را قبول ندارند. | در جواب مى گویيم: | ||
بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم. اگر قرآن كريم چنين كارى كرده بود، قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده، و قضيه خدايان مشركان را هم قبول نداريم. زيرا هيچ جاى قرآن، معبودهاى مشركان را خدا نخوانده، و حتى شركاء هم نناميده، و اگر اسمى از آن ها برده، به تعبير «خدايان ايشان» و يا «شركاء ايشان» آورده، نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن و اهل قرآن، خدايان ايشان را قبول ندارند. | |||
نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه «معراج» به «رؤيا» است، نيز مى توان آورد. چرا كه به طور كلّى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى را بر معناى مجازی اش حمل كرد، و اگر قرينه اى در كار بود، قائلان به معراج روحى، به كلمه «رؤيا» در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند. | نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفته اند: از باب تسميه «معراج» به «رؤيا» است، نيز مى توان آورد. چرا كه به طور كلّى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى را بر معناى مجازی اش حمل كرد، و اگر قرينه اى در كار بود، قائلان به معراج روحى، به كلمه «رؤيا» در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد - استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند. | ||
خط ۵۰: | خط ۵۳: | ||
چنين چيزى در لغت ثابت نشده. آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده اند، اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است، و اين كه گفته شد آيه مورد بحث، نظير آيه «شَجَرَةً تَنبُتُ فِى أصلِ الجَحِيم» است و اصل جحيم، چون دورترين نقاط از رحمت است، پس «شجره ملعونه» هم، همان شجره است. | چنين چيزى در لغت ثابت نشده. آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالت كرده اند، اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است، و اين كه گفته شد آيه مورد بحث، نظير آيه «شَجَرَةً تَنبُتُ فِى أصلِ الجَحِيم» است و اصل جحيم، چون دورترين نقاط از رحمت است، پس «شجره ملعونه» هم، همان شجره است. | ||
در پاسخش مى گویيم: اگر مقصود از رحمت، بهشت است، ادعاى شما دليلى ندارد. چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است، لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره، به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف، اين است كه خود جهنم و عذاب هایى كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند، و حال آن كه هيچ يك از آن ها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى، از آن كسانى از جنّ و انس است كه در آن عذاب ها، معذّب مى باشند. | در پاسخش مى گویيم: | ||
اگر مقصود از رحمت، بهشت است، ادعاى شما دليلى ندارد. چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگر مقصود از رحمت، معناى مقابل عذاب است، لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره، به معناى دور بودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف، اين است كه خود جهنم و عذاب هایى كه در آن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند، و حال آن كه هيچ يك از آن ها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى، از آن كسانى از جنّ و انس است كه در آن عذاب ها، معذّب مى باشند. | |||
و اما | و اما اين كه گفتند: «از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طَلع آن، شبيه به كلّۀ شيطان ها است، و چون شيطان ها ملعون اند، آن درخت را نيز ملعون خوانده». | ||
و | جوابش اين است كه: اين يك مجاز در اسناد نمونه و نوظهورى است كه كمتر كسى به قرينه آن پى مى برد. بنابراين، همه ايرادها كه به وجه اول كرديم، به اين نيز وارد است. | ||
و | و اين كه گفتند: «عرب هر غذاى ناپسند و مضرّى را ملعون مى نامند، نيز صحيح نيست». زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم، آنگاه چنين نسبت غيرثابتى را به جاى اين كه به ميوه درخت بدهيم، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم. و به هر حال، اين كه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد، ثابت نيست، بلكه ظاهرا اگر درختى را به صفت ملعونيت توصيف كنند، همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، و عموم مردم هم چيزى را كه نمى پسندند و طعام وشرابى كه دوست نمى دارند، ملعون مى نامند. | ||
در | و اما اين كه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشد، تازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست. آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشه دارد. و همچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم) را متضمن است، كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست، و روايات ديگر نمى تواند با آن معارضه كند. | ||
در كشّاف، در ذيل آيه: «وَ إذ قُلنَا لَكَ إنَّ رَبَّكَ أحَاطَ بِالنَّاس» گفته است: معنايش اين است كه به ياد آور روزى را كه به تو وحى نموديم كه پروردگار تو، به مردم قريش احاطه دارد، و تو را به واقعه «بدر» و پيروزى در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم، و آن نويد را در جملۀ «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» و جملۀ «قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغلَبُونَ وَ تُحشَرُون»، و جملاتى ديگر محقق ساخته، و آنگاه بر حسب عادتى كه در خبر دادن دارد، فرموده است: «خداوند به مردم احاطه دارد». | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۶ </center> | ||
و در بحبوحه اى كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند و رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم»، با ابوبكر در عريش قرار داشت و دعا مى كرد كه: اللَّهُمَّ إنِّى أسئَلُكَ عَهدَكَ وَ وَعدَكَ: خدايا! از همان عهد و وعده اى كه دادى، درخواست مى كنم». آنگاه از عريش بيرون آمد، در حالى كه زرهى به تن داشت، مردم را عليه دشمن تحريك نموده و مى فرمود: «سَيُهزَمُ الجَمعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر» به زودى جمعشان پراكنده گشته و پا به فرار مى گذارند». | |||
و شايد خداى تعالى در عالم | و شايد خداى تعالى در عالم رؤيا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد. چون وقتى به چاه «بدر» رسيد، به زمين اشاره كرد و فرمود: مثل اين كه قتلگاه دشمن را مى بينم. آنگاه فرمود: اين جا، قتلگاه فلانى و اين جا، از آنِ فلانى است. همين گفته ها، به عنوان وحيى كه به رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» شده، به گوش قريش رسيد و فهميدند كه در خواب، قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده، در مقابل مسخره اش كردند و قاه قاه خنديدند، و در استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند. | ||
و وقتى شنيدند كه مى خواند: | و وقتى شنيدند كه مى خواند: «إنَّ شَجَرةَ الزَّقُّومِ طَعَامُ الأثِيم»، آن را نيز به باد مسخره گرفته و گفتند: محمّد از يك طرف مى گويد جهنّم سنگ را هم مى سوزاند از طرفى ديگر مى گويد از ميان آن، درخت سبز مى شود! | ||
زمخشرى، در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كه: اين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگان نازل شده و مشركان در روز «بدر»، به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد، مبتلا شدند. | |||
زمخشرى | اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده. آنگاه وقتى به مسأله «رؤيا» مى رسد، گفته هاى قبلى خود را فراموش نموده و آن را با مسأله معراج تطبيق مى كند. | ||
از اين جا معلوم مى شود كه وى، تفسير «رؤيا» را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويد كه در روايت چنين آمده. آنگاه از آن صرف نظر كرده و خودش به رؤياى واقعه «بدر» قبل از وقوع آن تفسير نموده. | |||
زمخشرى، هرچند به اين وسيله از تفسير «رؤيا» به «معراج» فرار كرده، وليكن در محذور ديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست، اگر شديدتر از آن نباشد، و آن، اين است كه: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۱۹۷ </center> | ||
بعضى ديگر گفته اند: مراد از | «رؤيا» را به اين احتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» چنين خوابى ديده باشد، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را به احتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جرأتى به خود داده كه قرآن را به توهّمى تفسير كند، كه هيچ شاهد و دليلى بر آن نباشد. نه در خود آيات و نه در خارج؟ | ||
بعضى ديگر گفته اند: مراد از «رؤيا»، خوابى است كه رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» ديد، كه در آينده وارد مكه و مسجدالحرام خواهد شد، و همان رؤيایى است كه خداى سبحان، در آيه «لَقَد صَدَقَ اللّهُ رَسُولَهُ الرُؤيَا...»، به آن اشاره مى كند. | |||
اشكال اين حرف اين است كه | اشكال اين حرف اين است كه: رؤياى در آيه مورد بحث، رؤيایى است كه قبل از هجرت واقع شده، و رؤيایى كه ايشان مى گويند، بعد از هجرت و قبل از صلح «حديبيّه» اتفاق افتاده، و ما إن شاء الله، به زودى در باره آن «رؤيا» بحث خواهيم نمود. | ||
بعضى ديگر به | بعضى ديگر به ابومسلم مفسّر نسبت داده اند كه گفته: مراد از «شجره ملعونه» در قرآن، «يهود» است. | ||
و در اين كه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود، يا نه، بحثش گذشت. | |||
«'''وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ | «'''وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائكةِ اسجُدُوا لاَدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِيس قَالَ ءَأَسجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِيناً'''»: | ||
در مجمع | در مجمع البيان، از زجاج نقل مى كند كه گفته: كلمه ((طينا(( به خاطر اينكه حال است منصوب شده ، و معنايش اين است كه تواى خدا آدمرا در حالى كه از گل بود خلق فرمودى ((، ونيز ممكن است كه در تقدير ((من طين (( بوده بعد از افتادن كلمه ((من (( به فعل ((خلقت (( وصل شده ومنصوب گرديده است ، همچنانكه در آيه ((ان تسترضعوا اولادكم (( همينطور شده ، يعنى در تقدير ((لاولادكم (( بوده بعد از افتادن ((لام (( منصوب شده است . بعضى هم گفته اند كه منصوب شدنش از اين باب است كه كلمه مورد بحث ، تميز است نه حال. | ||
ودر كشاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد نه مفعول ((خلقت (( همچنانكه زجاج وبعضى گفته اند: در هر حال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه ((طينا(( جامد است ، وحال بايد مشتق باشد. | ودر كشاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد نه مفعول ((خلقت (( همچنانكه زجاج وبعضى گفته اند: در هر حال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه ((طينا(( جامد است ، وحال بايد مشتق باشد. |
ویرایش