۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۱۶: | خط ۱۱۶: | ||
==۲ - داستان اصحاب كهف از نظر قرآن== | ==۲ - داستان اصحاب كهف از نظر قرآن== | ||
آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى | آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى شود، اين است كه پيامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد كه «با مردم درباره اين داستان مجادله مكن، مگر مجادله اى ظاهرى و يا روشن»، و از احدى از ايشان حقيقت مطلب را مپرس. اصحاب «كهف» و «رقيم»، جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بت ها را نمى پرستيدند، نشو و نما نمودند. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۵ </center> | ||
چيزى نمى گذرد كه دين | چيزى نمى گذرد كه دين توحيد، محرمانه در آن جامعه راه پيدا مى كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مى آورند. مردم آن ها را به باد انكار و اعتراض مى گيرند، و در مقام تشديد و تضييق بر ايشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آيند، و بر عبادت بت ها و ترك دين توحيد مجبورشان مى كنند. و هر كه به ملت آنان مى گرويد، از او دست بر مى داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مى ورزيد، او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند. | ||
قهرمانان اين | قهرمانان اين داستان، افرادى بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند. خدا هم هدايتشان را زيادتر كرد، و معرفت و حكمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى كه به ايشان داده بود، پيش پايشان را روشن نمود، و ايمان را با دل هاى آنان گره زد. در نتيجه جز از خدا از هيچ چيز ديگرى باك نداشتند. و از آينده حساب شده اى كه هر كس ديگرى را به وحشت مى انداخت، نهراسيدند. لذا آنچه صلاح خود ديدند، بدون هيچ واهمه اى انجام دادند. | ||
آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع | آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند، جز اين چاره اى نخواهند داشت كه با سيره اهل شهر سلوك نموده، حتى يك كلمه از حق به زبان نياورند. و از اين كه مذهب شرك باطل است، چيزى نگويند، و به شريعت حق نگروند. و تشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند و عليه شرك قيام نموده، از مردم كناره گيرى كنند. زيرا اگر چنين كنند و به غارى پناهنده شوند، بالاخره خدا راه نجاتى پيش پايشان مى گذارد. | ||
با چنين يقينى قيام | با چنين يقينى قيام نموده، در ردّ گفته هاى قوم و اقتراح و تحكمشان گفتند: «رَبُّنَا رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَ الأرضِ لَن نَدعُوَ مِن دُونِهِ إلَهاً لَقَد قُلنَا إذاً شَطَطاً * هَؤُلَاء قَومُنَا اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَولَا يَأتُونَ عَلَيهِم بِسُلطَانٍ بَيّن فَمَن أظلَمُ مِمَّن افتَرَى عَلَى اللّه كَذِباً». آنگاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده، گفتند: «وَ إذ اعتَزَلتُمُوهُم وَ مَا يَعبُدُونَ إلَّا اللّه فَاؤوُا إلَى الكَهفِ يَنشُر لَكُم رَبُّكُم مِن رَحمَتِهِ وَ يُهَيّئ لَكُم مِن أمرِكُم مِرفَقاً». | ||
آنگاه داخل | آنگاه داخل شده، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى كه سگشان، دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد، اين چنين عرض كردند: «بار الها! تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز». | ||
پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و | پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و سال هايى چند خواب را بر آن ها مسلط كرد، در حالى كه سگشان نيز همراهشان بود. آن ها در غار، سيصد سال و نُه سال زيادتر درنگ كردند، و گردش آفتاب را چنان مشاهده كنى كه هنگام طلوع از سمت راست غار آن ها بر كنار و هنگام غروب نيز از جانب چپ ايشان به دور مى گرديد و آن ها كاملا از حرارت خورشيد در آسايش بودند و آن ها را بيدار پنداشتى و حال آن كه در خواب بودند و ما آن ها را به پهلوى راست و چپ مى گردانيديم و سگ آن ها، دو دست بر در آن غار گسترده داشت، و اگر كسى بر حال ايشان مطلع مى شد، از آن ها مى گريخت واز هيبت و عظمت آنان، بسيار هراسان مى گرديد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۶ </center> | ||
پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد | پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد و نُه سال باشد، دوباره ايشان را سر جاى خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد. لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى كه چشمشان را باز كردند، آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود. مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابيد، حالا از طرف ديگرش مى تابد. البته اين در نظر ابتدایى بود كه هنوز از خستگى خواب اثرى در بدن ها و ديدگان باقى بود. | ||
يكى از ايشان پرسيد: رفقا چقدر خواب يديد؟ گفتند: يك روز يا بعضى از يك روز. | يكى از ايشان پرسيد: رفقا! چقدر خواب يديد؟ گفتند: يك روز يا بعضى از يك روز. و اين را از همان عوض شدن جاى خورشيد حدس زدند. ترديدشان هم از اين جهت بود كه از عوض شدن تابش خورشيد، نتوانستند يك طرف تعيين كنند. | ||
عده اى ديگر گفتند: «رَبُّكُم أعلَمُ بِمَا لَبِثتُم»، و سپس اضافه كرد: «فَابعَثُوا أحَدَكُم بِوَرَقِكُم هَذِهِ إلَى المَدِينَةِ فَليَنظُر أيُّهَا أزكَى طَعَاماً فَليَأتِكُم بِرِزقٍ مِنهُ»، كه بسيار گرسنه ايد، «وَ ليَتَلَطَّف»: رعايت كنيد شخصى كه مى فرستيد، در رفتن و برگشتن و خريدن طعام، كمال لطف و احتياط را به خرج دهد كه احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد. زيرا «إنَّهُم إن يَظهَرُوا عَلَيكُم يَرجُمُوكُم»: اگر بفهمند كجایيد، سنگسارتان مى كنند، «أو يُعِيدُوكُم فِى مِلَّتِهِم وَ لَن تُفلِحُوا إذاً أبَداً». | |||
اين جريان آغاز صحنه اى است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زيرا آن مردمى كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريخته، به غار پناهنده شدند، به كلى منقرض گشته اند و ديگر اثرى از آنان نيست . خودشان و ملك و ملتشان نابود شده، و الآن مردم ديگرى در اين شهر زندگى مى كنند، كه دين توحيد دارند و سلطنت و قدرت توحيد بر قدرت ساير اديان برترى دارد. | |||
اهل توحيد و غير اهل توحيد با هم اختلافى به راه انداختند كه چگونه آن را توجيه كنند. اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند، ايمانشان به معاد محكم تر شد، و مشركان كه منكر معاد بودند، با ديدن اين صحنه، مشكل معاد برايشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب كهف هم، همين بود. | |||
آرى، وقتى فرستاده اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد و داخل شهر شد تا به خيال خود از همشهرى هاى خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بود، غذایى بخرد، شهر ديگرى ديد كه به كلى وضعش با شهر خودش متفاوت بود، و در همه عمرش چنين وضعى نديده بود، علاوه مردمى را هم كه ديد غير همشهرى هايش بودند. اوضاع و احوال نيز غير آن اوضاعى بود كه ديروز ديده بود. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۳ صفحه : ۴۰۷ </center> | ||
هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا | هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا آن كه جلو دكانى رفت تا طعامى بخرد. پول خود را به او داد كه اين را به من طعام بده - و اين پول در اين شهر، پول رايج سيصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بين دكاندار و خريدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضيه، روشن تر از پرده بيرون مى افتاد، و مى فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده و يكى از همان گمشده هاى آن عصر است، كه مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرك زندگى مى كردند، و به خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گيرى كردند، و در غارى رفته، آن جا به خواب فرو رفتند، و گويا در اين روزها، خدا بيدارشان كرده و الآن منتظر آن شخص اند كه برايشان طعام ببرد. | ||
قضيه در شهر منتشر | قضيه در شهر منتشر شد، جمعيت انبوهى جمع شده، به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده، در آن جا بقيه نفرات را به چشم خود ديدند، و فهميدند كه اين شخص راست مى گفته، و اين قضيه معجزه اى بوده كه از ناحيه خدا صورت گرفته است. | ||
اصحاب كهف پس از بيدار | اصحاب كهف پس از بيدار شدنشان، زياد زندگى نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند و اين جا بود كه اختلاف بين مردم در گرفت، موحدان با مشركان شهر به جدال برخاستند. مشركان گفتند: بايد بالاى غار ايشان بنيانى بسازيم و به اين مسأله كه چقدر خواب بوده اند، كارى نداشته باشيم. و موحدان گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازيم. | ||
<span id='link273'><span> | <span id='link273'><span> | ||
ویرایش