گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۴ بخش۱۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۰۲: خط ۱۰۲:
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۴۸ </center>
«'''كَلّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِداًّ'''»:
«'''كَلّا سَيَكْفُرُونَ بِعِبَادَتهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيهِمْ ضِداًّ'''»:
مقصود آيه : ((كلا سيكفرون بعبادتهم و يكونون عليهم ضدا((


كلمۀ «ضدّ»، به حسب لغت، به معناى منافى اى است كه با هيچ چيز جمع نشود. و از اخفش هم نقل شده كه «ضدّ»، هم به واحد اطلاق مى شود و هم به جمع. مانند «رسول» و «عدو»، ولى بعضى از علماى لغت آن را رد كرده اند. و اطلاق «ضدّ» در آيه بر جمع آلهه را با اين كه كلمه «ضدّ» مفرد است، چنين توجيه كرده كه: چون آلهه همگى متفق اند در دشمنى با اين مشركان، و دشمنى با عبادتشان. پس در نتيجه حكم يك فرد واحد را دارند، و به همين جهت صحيح است مفرد بر آنان اطلاق شود.
كلمۀ «ضدّ»، به حسب لغت، به معناى منافى اى است كه با هيچ چيز جمع نشود. و از اخفش هم نقل شده كه «ضدّ»، هم به واحد اطلاق مى شود و هم به جمع. مانند «رسول» و «عدو»، ولى بعضى از علماى لغت آن را رد كرده اند. و اطلاق «ضدّ» در آيه بر جمع آلهه را با اين كه كلمه «ضدّ» مفرد است، چنين توجيه كرده كه: چون آلهه همگى متفق اند در دشمنى با اين مشركان، و دشمنى با عبادتشان. پس در نتيجه حكم يك فرد واحد را دارند، و به همين جهت صحيح است مفرد بر آنان اطلاق شود.
خط ۱۲۵: خط ۱۲۳:
«'''أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسلْنَا الشيَاطِينَ عَلى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا'''»:
«'''أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسلْنَا الشيَاطِينَ عَلى الْكَافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا'''»:


كلمه ((از(( و كلمه ((هز(( به يك معنا است ، و آن عبارت است از تكان دادن به شدت ، و مراد اين است كه شيطانها كفار را با شدت به سوى شر و فساد تكان مى دهند، تحريك مى كنند، و به پيروى باطل تشويق نموده و به وسيله تزلزل از فضيلت استقامت و ثبات بر حق گمراهشان مى سازند.
كلمۀ «أزّ» و كلمۀ «هَزّ» به يك معنا است، و آن عبارت است از تكان دادن به شدت، و مراد اين است كه شيطان ها، كفار را با شدّت به سوى شر و فساد تكان مى دهند، تحريك مى كنند، و به پيروى باطل تشويق نموده و به وسيله تزلزل، از فضيلت استقامت و ثبات بر حق گمراهشان مى سازند.


و اگر در آيه شريفه ارسال شيطانها را به خدا نسبت داده ، از آنجايى كه از باب مجازات است هيچ عيبى ندارد، چون مشركين به حق كفر ورزيدند، و خدا هم از در مجازات شيطانها را فرستاد تا كفر و گمراهيشان را زيادتر كنند، شاهد اين معنا هم جمله ((على الكافرين (( است ، زيرا اگر از باب مجازات نبود، و فرستادن شيطانها به منظور گمراهى ابتدايى آنها بود، مى فرمود ((عليهم (( نه اينكه به جاى ضمير اسم ظاهر ((كافرين (( را بياورد.
و اگر در آيه شريفه ارسال شيطانها را به خدا نسبت داده، از آن جايى كه از باب مجازات است، هيچ عيبى ندارد. چون مشركان به حق كفر ورزيدند، و خدا هم از درِ مجازات شيطان ها را فرستاد تا كفر و گمراهی شان را زيادتر كنند. شاهد اين معنا هم جملۀ «عَلَى الكَافِرِين» است. زيرا اگر از باب مجازات نبود، و فرستادن شيطان ها به منظور گمراهى ابتدايى آن ها بود، مى فرمود: «عَلَيهِم»، نه اين كه به جاى ضمير اسم ظاهر «كَافِرِين» را بياورد.


اين آيه شريفه به خاطر اينكه جمله ((الم تر(( در صدر آن آمده ، و معناى استشهاد را افاده مى كند، در مقام تاءييد مطلب آيه قبلى است كه مى فرمايد: آلهه كفار ضد ايشان مى شوند، نه عزت آنان ، چون تحريك شيطانها، مشركين را به سوى شر و فساد و پيروى باطل ،
اين آيه شريفه، به خاطر اين كه جملۀ «ألَم تَرَ» در صدر آن آمده، و معناى استشهاد را افاده مى كند، در مقام تأييد مطلب آيه قبلى است كه مى فرمايد: آلهه كفار، ضدّ ايشان مى شوند، نه عزت آنان. چون تحريك شيطان ها، مشركان را به سوى شرّ و فساد و پيروى باطل، دشمنى و ضديت است، و همين شياطين از جمله همان آلهه جنّى ايشان اند كه مايه عزت خود مى پنداشتند، و اگر اين آلهه ضد مشركان نبودند، به چيزى كه هلاكت و شقاوتشان در آن است، دعوتشان نمى كردند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۰ </center>
دشمنى و ضديت است ، و همين شياطين از جمله همان آلهه جنى ايشانند كه مايه عزت خود مى پنداشتند، و اگر اين آلهه ضد مشركين نبودند به چيزى كه هلاكت و شقاوتشان در آن است دعوتشان نمى كردند.


پس آيه شريفه به منزله اين است كه گفته شود: اين آلهه كه مشركين آنها را مايه عزت خود مى پنداشتند، ضد مشركين هستند، به دليل اينكه شيطانها كه يك دسته از آلهه ايشانند ايشان را با تكان هر چه شديدتر به سوى چيزى تحريك مى كنند كه هلاكت و شقاوتشان در آن است ، و تازه همين شيطانها هم سر خود نيستند، بلكه هر چه مى كنند به اذن خدا مى كنند، (و اين اذن همان است كه در آيه از آن به ارسال تعبير شده ) بنابراين اتصال اين آيه به ما قبل خود خيلى روشن است .
پس آيه شريفه، به منزله اين است كه گفته شود: اين آلهه كه مشركان آن ها را مايه عزت خود مى پنداشتند، ضد مشركان هستند. به دليل اين كه شيطان ها كه يك دسته از آلهه ايشان اند، ايشان را با تكان هرچه شديدتر به سوى چيزى تحريك مى كنند كه هلاكت و شقاوتشان در آن است، و تازه همين شيطان ها هم، سر خود نيستند، بلكه هرچه مى كنند، به اذن خدا مى كنند. (و اين اذن، همان است كه در آيه، از آن به ارسال تعبير شده). بنابراين، اتصال اين آيه به ماقبل خود، خيلى روشن است.


ولى صاحب تفسير روح المعانى اين آيه را مترتب بر مجموع آيات قبل ، يعنى از آيه ((و يقول الانسان (( تا جمله ((و يكونون عليهم ضدا(( دانسته ، و در توجيه كيفيت اتصال آن به ما قبل طول و تفصيل داده و حرفهايى زده است كه هيچ فايده اى در آن نيست ، و با اين نظريه خود، سياق آيات و اتصال ما بعد آيه مورد بحث را به ما قبل به كلى بر هم زده است .
ولى صاحب تفسير روح المعانى اين آيه را مترتب بر مجموع آيات قبل، يعنى از آيه «وَ يَقُولُ الإنسَانُ» تا جملۀ «وَ يَكُونُونَ عَلَيهِم ضِدّاً» دانسته، و در توجيه كيفيت اتصال آن به ماقبل، طول و تفصيل داده و حرف هايى زده است، كه هيچ فايده اى در آن نيست، و با اين نظريه خود، سياق آيات و اتصال مابعد آيه مورد بحث را به ماقبل، به كلى بر هم زده است.


<span id='link118'><span>
<span id='link118'><span>
==مقصود از شمردن عمر، شمردن اعمال آدمی در تمام عمر اوست==
«'''فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا'''»:
«'''فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمَا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا'''»:


كلمه ((عد(( به معناى شمردن است ، و چون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند و نابود مى كند، به اين عنايت ، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم و تا آخرين نفس مى شماريم ، گويا نفس هاى عمر ايشان را در نزد خود ذخيره كرده ، و دانه دانه مى فرستد تا تمام شود، و آن روزى است كه وعده عذابشان داده است .
كلمۀ «عَدّ» به معناى شمردن است، و چون شمردن هر چيزى آن را به آخر مى رساند و نابود مى كند، به اين عنايت، خداى تعالى در اين آيه خواسته است بفرمايد: ما عمر ايشان را به آخر مى رسانيم و تا آخرين نفس مى شماريم. گويا نفس هاى عمر ايشان را در نزد خود ذخيره كرده، و دانه دانه مى فرستد تا تمام شود، و آن روزى است كه وعده عذابشان داده است.


و چون مدت بقاى آدمى ، مدت آزمايش و امتحان او است ، همچنانكه آيه ((انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا(( اشاره به آن دارد، در نتيجه شمردن عمر در حقيقت شمردن اعمالى است كه در نامه عمر نوشته مى شود، تا بدان وسيله بنيه زندگى جاودانه آخرت تمام شود، و در آن آنچه مايه سعادت زندگى او در آنجا است ، تا دانه آخر شمرده مى شود، كه چه نعمتهائى دارد، و چه نقمتهائى ، و همانطور كه ماندن جنين در رحم مادر، باعث تماميت خلقت جسم او مى شود، ماندن آدمى هم در دنيا براى همين است كه
و چون مدت بقاى آدمى، مدت آزمايش و امتحان او است، همچنان كه آيه «إنَّا جعلنَا مَا عَلَى الأرضِ زِينَةً لَهَا لِنَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً» اشاره به آن دارد.
 
در نتيجه شمردن عمر، در حقيقت شمردن اعمالى است كه در نامۀ عمر نوشته مى شود، تا بدان وسيله، بنيه زندگى جاودانه آخرت تمام شود، و در آن، آنچه مايه سعادت زندگى او در آن جا است، تا دانه آخر شمرده مى شود، كه چه نعمت هایى دارد، و چه نقمت هایى. و همان طور كه ماندن جنين در رحم مادر، باعث تماميت خلقت جسم او مى شود، ماندن آدمى هم در دنيا، براى همين است كه خلقت جانش پخته و تكميل گردد و خدا آنچه از عطايا برايش تقدير نموده، برايش تا به آخر بشمارد.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۱ </center>
خلقت جانش پخته و تكميل گردد و خدا آنچه از عطايا برايش تقدير نموده برايش تا به آخر بشمارد.


و بنابراين جا ندارد كه انسانى از خداى تعالى مرگ كسى را طلب كند و در آن استعجال نمايد چه انسان كافر فاجر، و چه مؤمن صالح ، براى اينكه مدت بقاى اولى در دنيا همان مدت شمردن گناهان او است ، تا در برابرش كيفر شود، و مدت بقاى دومى مدت شمردن حسنات او است ، تا در برابرش پاداش داده شود و بدان متنعم گردد، و اين آيه شمردن را مقيد به هيچ قيدى نكرده ، ولى از ظاهرش در بدو نظر چنين فهميده مى شود كه مقصود شمردن نفس ها، يا ايام زندگى است.
بنابراين، جا ندارد كه انسانى از خداى تعالى، مرگ كسى را طلب كند و در آن استعجال نمايد. چه انسان كافر فاجر، و چه مؤمن صالح. براى اين كه مدت بقاى اولى در دنيا، همان مدت شمردن گناهان اوست، تا در برابرش كيفر شود. و مدت بقاى دومى، مدت شمردن حسنات اوست، تا در برابرش پاداش داده شود و بدان متنعم گردد. و اين آيه، «شمردن» را به هيچ قيدى، مقید نكرده، ولى از ظاهرش در بدو نظر، چنين فهميده مى شود كه مقصود شمردن نَفَس ها، يا ايّام زندگى است.
 
و به هرحال، چه آن باشد، چه اين، و چه اعمال، جملۀ «فَلَا تَعجَل عَلَيهِم»، تفريع و نتيجه گيرى از مطالب گذشته است. و جملۀ «إنَّما نَعُدُّ» تعليل آن است، و در حقيقت، علت تأخير را بيان مى كند، و خلاصه معناى آيه اين است كه:


و به هر حال چه آن باشد، چه اين ، و چه اعمال ، جمله ((فلا تعجل عليهم تفريع (( و نتيجه گيرى از مطالب گذشته است ، و جمله ((انما نعد(( تعليل آن است ، و در حقيقت علت تاءخير را بيان مى كند، و خلاصه معناى آيه اين است كه:
از آن جايى كه اين كفار از گرفتن بت ها به عنوان خدا هيچ سودى نمى برند، هم خودشان، و هم خدايانشان، به سوى ما بر مى گردند، و به هيچ وجه از تحت سلطنت ما بيرون نمى شوند. و حتى مسيرشان در دو راه خير و شر، جز به اذن ما نيست. پس تو چرا اين قدر عجله دارى من آن ها را بگيرم، و يا كارشان را يكسره كنم؟ تو اين قدر كم حوصله و ناراحت مباش. اگر من تأخير مى اندازم، براى اين است كه نَفَس ها و اعمالشان را بشمارم.


از آنجايى كه اين كفار از گرفتن بتها به عنوان خدا هيچ سودى نمى برند، هم خودشان ، و هم خدايانشان ، به سوى ما بر مى گردند، و به هيچ وجه از تحت سلطنت ما بيرون نمى شوند، و حتى مسيرشان در دو راه خير و شر جز به اذن ما نيست ، پس تو چرا اينقدر عجله دارى من آنها را بگيرم ، و يا كارشان را يكسره كنم ؟ تو اينقدر كم حوصله و ناراحت مباش ، اگر من تاءخير مى اندازم براى اين است كه نفسها و اعمالشان را بشمارم .
«'''يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلى الرَّحْمَانِ وَفْداً'''»:


«'''يَوْمَ نحْشرُ الْمُتَّقِينَ إِلى الرَّحْمَانِ وَفْداً'''»:
كلمۀ «وَفد» به معناى قومى است كه به منظور زيارت و ديدار كسى و يا گرفتن حاجتى و امثال آن ها بر او وارد شوند. و اين قوم، وقتى به نام «وَفد» ناميده مى شوند كه سواره بيايند. كلمۀ «وفد»، جمع، و مفرد آن، «وافد» است.


كلمه ((وفد(( به معناى قومى است كه به منظور زيارت و ديدار كسى و يا گرفتن حاجتى و امثال آنها بر او وارد شوند، و اين قوم وقتى به نام وفد ناميده مى شوند كه سواره بيايند، كلمه وفد جمع و مفرد آن وافد است.
و چه بسا از اين كه جملۀ «إلَى الرَّحمَان» در مقابل «إلَى جَهَنّم» در آيه بعدى قرار گرفته، فهميده شود كه مقصود از «وفد به رحمان»، محشور شدن به بهشت است. و اگر حشر به بهشت را «حشر به رحمان» خوانده، بدين جهت است كه بهشت، مقام قرب خداى تعالى است. پس حشر به بهشت، حشر به خدا است، و معناى آيه روشن است .


و چه بسا از اينكه جمله ((الى الرحمن (( در مقابل ((الى جهنم (( در آيه بعدى قرار گرفته ، فهميده شود كه مقصود از وفد به رحمان ، محشور شدن به بهشت است ، و اگر حشر به بهشت را حشر به رحمان خوانده، بدين جهت است كه بهشت مقام قرب خداى تعالى است ، پس ‍ حشر به بهشت حشر به خدا است ، و معناى آيه روشن است .
«'''وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً'''»:


«'''وَ نَسوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً'''»:
كلمۀ «وِرد»، به لب تشنه تفسير شده، و گويا از ورود به آب، يعنى قصد آن كردن و از آن نوشيدن گرفته شده. چون معمولا كسى به قصد آب نمى رود مگر آن كه تشنه باشد. به همين مناسبت، اين كلمه كنايه از عطش شده، و در اين كه سوق به جهنم را مقيد به مجرمان كرد، إشعار است به اين كه علت سوقشان، همان جرمشان است.


كلمه ((ورد(( به لب تشنه تفسير شده ، و گويا از ورود به آب ، يعنى قصد آن كردن و از آن نوشيدن گرفته شده ، چون معمولا كسى به قصد آب نمى رود مگر آنكه تشنه باشد، به همين مناسبت اين كلمه كنايه از عطش ‍ شده ، و در اينكه سوق به جهنم را مقيد به مجرمين كرد،
نظير اين تعليق، تعليقى است كه در آيه قبل، در «حشر به رحمان» شده، تا بفهماند علت حشر به رحمان، تقواى متقين است، و معناى آيه روشن است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۲ </center>
اشعار است به اينكه علت سوقشان همان جرمشان است ، نظير اين تعليق ، تعليقى است كه در آيه قبل در حشر به رحمان شده ، تا بفهماند علت حشر به رحمان تقواى متقين است ، و معناى آيه روشن است .


«'''لا يَمْلِكُونَ الشفَاعَةَ إِلا مَنِ اتخَذَ عِندَ الرَّحْمَانِ عَهْداً'''»:
«'''لا يَمْلِكُونَ الشفَاعَةَ إِلّا مَنِ اتّخَذَ عِندَ الرَّحْمَانِ عَهْداً'''»:
 
اين جمله، پاسخ دوم از آلهه گرفتن مشركان به منظور شفاعت است، و حاصلش اين است كه:  


اين جمله پاسخ دوم از آلهه گرفتن مشركين به منظور شفاعت است ، و حاصلش اين است كه اينطور نيست كه هر كه را انسان دوست بدارد شفاعتش كند، و به همين منظور او را آلهه خود بگيرد، او هم شفيع او بشود، بلكه هر كه شفاعت مى كند، قبلا با خدا عهدى دارد، و اين عهد را جز عده اى از مقربين درگاه خدا كسى مالك نيست ، همچنانكه فرمود: ((و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعه الامن شهد بالحق و هم يعلمون ((
اين طور نيست كه هر كه را انسان دوست بدارد، شفاعتش كند، و به همين منظور، او را آلهه خود بگيرد. او هم شفيع او بشود، بلكه هر كه شفاعت مى كند، قبلا با خدا عهدى دارد، و اين عهد را جز عده اى از مقربان درگاه خدا، كسى مالك نيست. همچنان كه فرمود: «وَ لَا يَملِكُ الَّذِينَ يَدعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَاعَةَ إلّا مَن شَهِدَ بِالحَقِّ وَ هُم يَعلَمُون».


بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از آيه شريفه اين است كه بفرمايد: كسانى مالك شفاعتند كه نزد خدا عهدى داشته باشند، و آن عهد ايمان به خدا و تصديق به نبوت است . بعضى ديگر گفته اند: منظور از عهد همان وعده شفاعتى است كه به طورى كه از اخبار بر مى آيد به امثال انبياء و امامان و مؤ منين و ملائكه داده . بعضى ديگر گفته اند: عهد عبارت است از شهادت لا اله الا اللّه و تبرى از حول و قوه غير خدا و اميدوارى به خدا. ولى وجه صحيح تر همان وجه اول است كه با سياق مناسب تر است .
بعضى از مفسران گفته اند: مراد از آيه شريفه، اين است كه بفرمايد: كسانى مالك شفاعت اند كه نزد خدا عهدى داشته باشند، و آن عهد، ايمان به خدا و تصديق به نبوت است.  


مقصود از اينكه مشركان گفتند: «خدا فرزند گرفته»
بعضى ديگر گفته اند: منظور از «عهد»، همان وعده شفاعتى است كه به طورى كه از اخبار بر مى آيد، به امثال انبياء و امامان و مؤمنان و ملائكه داده.


«'''وَ قَالُوا اتخَذَ الرَّحْمَانُ وَلَداً'''»:
بعضى ديگر گفته اند: «عهد»، عبارت است از شهادت لا اله الا اللّه و تبرّى از حول و قوّه غير خدا و اميدوارى به خدا. ولى وجه صحيح تر، همان وجه اول است، كه با سياق مناسب تر است.


اين جمله از كلمات بت پرست ان است ، و هر چند بعضى از خواص ‍ ايشان فرزندى آلهه يا برخى از آنها را براى خدا از باب تشريف دانسته اند، نه اينكه در حقيقت خدا فرزندى داشته باشد، بلكه خواسته اند از آلهه خود تجليل كرده باشند گفتند به مثل اينكه فرزند خدايند، و ليكن عامه بت پرستان و بعضى ديگر از خواص كه به عوام درس مى دادند اين معنا را جدى معتقد بودند، و معتقد بودند كه آلهه از حقيقت لاهوت اشتقاق يافته اند، و از همان جوهره اى كه از پدرشان (خدا) هست در آنها نيز هست ، و مراد از آيه شريفه هم همين طائفه است ، به دليل اينكه در آيه تعبير به ((ولد(( كرده ، نه به ((ابن ((، و همچنين به دليل مضمون آيه ((ان كل من فى السموات و الارض (( تا تمام سه آيه ، كه همه احتجاج بر نفى فرزند واقعى است ، نه تشريعى .
==مقصود از اين كه مشركان گفتند: «خدا فرزند گرفته»==
 
«'''وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَانُ وَلَداً'''»:
 
اين جمله، از كلمات بت پرستان است، و هر چند بعضى از خواص ايشان، فرزندى آلهه يا برخى از آن ها را براى خدا از باب تشريف دانسته اند، نه اين كه در حقيقت خدا فرزندى داشته باشد، بلكه خواسته اند از آلهه خود تجليل كرده باشند، گفتند به مثل اين كه فرزند خدايند، وليكن عامه بت پرستان و بعضى ديگر از خواص، كه به عوام درس مى دادند، اين معنا را جدّى معتقد بودند، و معتقد بودند كه آلهه از حقيقت لاهوت اشتقاق يافته اند، و از همان جوهره اى كه از پدرشان (خدا) هست، در آن ها نيز هست.
 
و مراد از آيه شريفه هم، همين طائفه است. به دليل اين كه در آيه، تعبير به «وَلَد» كرده، نه به «ابن»، و همچنين به دليل مضمون آيه «إن كُلُّ مَن فِى السَّمَاواتِ وَ الأرض» تا تمام سه آيه، كه همه احتجاج بر نفى فرزند واقعى است، نه تشريعى.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۳ </center>
«'''لَّقَدْ جِئْتُمْ شيْئاً إِدًّا...أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَانِ وَلَداً'''»:
«'''لَّقَدْ جِئْتُمْ شيْئاً إِدًّا...أَن دَعَوْا لِلرَّحْمَانِ وَلَداً'''»:


كلمه ((اد(( - به كسره همره - به معناى هر چيزى است كه منكر و شنيع باشد، و كلمه ((تفطر(( به معناى انشقاق و دو نيم شدن است ، و كلمه ((خرور(( به معناى سقوط، و كلمه ((هد(( به معناى هدم و ويرانى است .
كلمۀ «إدّ» - به كسره همزه - به معناى هر چيزى است كه منكر و شنيع باشد. و كلمۀ «تَفَطّر»، به معناى انشقاق و دو نيم شدن است، و كلمۀ «خَرُور»، به معناى سقوط، و كلمۀ «هَدّ» به معناى هدم و ويرانى است.


اين آيات در مقام بزرگ شمردن گناه و عظيم دانستن آثار گناه است ، كه آن را به محسوس مثل مى زند و مى فرمايد: شما با اين حرف خود، امرى منكر و زشت و شنيع مرتكب شديد، كه آنچنان آثار سوء آن بزرگ است كه نزديك است آسمان متلاشى گردد و زمين بشكافد و كوهها فرو ريزد، آنطور فرو بريزد كه گويا يك خانه فرو مى ريزد.
اين آيات، در مقام بزرگ شمردن گناه و عظيم دانستن آثار گناه است، كه آن را به محسوس مَثَل مى زند و مى فرمايد: شما با اين حرف خود، امرى منكر و زشت و شنيع مرتكب شديد، كه آن چنان آثار سوء آن بزرگ است، كه نزديك است آسمان متلاشى گردد و زمين بشكافد و كوه ها فرو ريزد. آن طور فرو بريزد كه گويا يك خانه فرو مى ريزد.


«'''وَ مَا يَنبَغِى لِلرَّحْمَانِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً * إِن كلُّ مَن فى السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ إِلا ءَاتى الرَّحْمَانِ عَبْداً...يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً'''»:
«'''وَ مَا يَنبَغِى لِلرَّحْمَانِ أَن يَتَّخِذَ وَلَداً * إِن كُلُّ مَن فى السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ إِلا آتى الرَّحْمَانِ عَبْداً...يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَرْداً'''»:


مراد از آمدن يك يك آنان به حالت بندگى خدا اين است كه همه متوجه اويند و ممثل در برابر او بايستند، در حالى كه مملوك محضند، هر يك آنان مملوك خدايند، مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند، و اين امرى است كه همين الان هم ملازم آدمى در زندگى دنيا است ، و به همين جهت در آيه ، آمدن به حال بندگى ، مقيد به قيامت نشده به خلاف مضمون آيه چهارم .
مراد از آمدن يك يك آنان به حالت بندگى خدا، اين است كه همه متوجه اويند و ممثّل در برابر او بايستند، در حالى كه مملوك محض اند. هر يك آنان مملوك خدايند. مالك نفع و ضرر و مرگ و حيات و نشور خود نيستند. و اين امرى است كه همين الآن هم، ملازم آدمى در زندگى دنيا است. و به همين جهت در آيه، آمدن به حال بندگى، مقيد به قيامت نشده، به خلاف مضمون آيه چهارم.


و مراد از ((شمردن ايشان (( تثبيت عبوديت براى آنان است ، زيرا بردگان بعد از شمردن و تثبيت در ديوان بندگان ، و تسجيل عبوديت بر آنان ، سرنوشتشان معين مى شود، ارزاقشان و وظائفشان و امورى كه در آنها عمل مى كنند، همه تقدير مى گردد.
و مراد از «شمردن ايشان»، تثبيت عبوديت براى آنان است. زيرا بردگان بعد از شمردن و تثبيت در ديوان بندگان، و تسجيل عبوديت بر آنان، سرنوشتشان معين مى شود. ارزاقشان و وظائفشان و امورى كه در آن ها عمل مى كنند، همه تقدير مى گردد.


و مراد از آمدن تك و تنها در قيامت ، آمدن با دست خالى است كه مالك هيچ چيز از آنهايى كه در دنيا به حسب ظاهر مالك بودند نباشد، در دنيا گفته مى شد: فلانى حول و قوه اى دارد، صاحب مال واولاد و انصار است ، وسائل و اسباب زندگيش فراهم است ، و همچنين باور كرده بود كه مالك است . ولى آن روز تمامى اين اسباب از او فاصله گرفته اند، و او تك و تنها است ، هيچ چيزى با او نيست ، و او به حقيقت معناى عبوديت عبدى است كه هيچ چيز را مالك نبوده و نخواهد بود، آرى كار قيامت همين است كه حقايق را جلوه گر مى سازد.
و مراد از آمدن تك و تنها در قيامت، آمدن با دست خالى است، كه مالك هيچ چيز از آن هايى كه در دنيا، به حَسَب ظاهر مالك بودند، نباشد. در دنيا گفته مى شد: فلانى حول و قوه اى دارد. صاحب مال واولاد و انصار است. وسائل و اسباب زندگی اش، فراهم است، و همچنين باور كرده بود كه مالك است، ولى آن روز، تمامى اين اسباب از او فاصله گرفته اند، و او، تك و تنها است. هيچ چيزى با او نيست، و او به حقيقت معناى عبوديت، عبدى است كه هيچ چيز را مالك نبوده و نخواهد بود.
 
آرى، كار قيامت همين است كه حقايق را جلوه گر مى سازد.


از آنچه گذشت معلوم شد كه آنچه آيات در استدلال بر نفى ولد متضمن آن است يك حجت است ، كه خلاصه اش اين است كه هر چه و هر كس ‍ در آسمانها و زمين است بنده خدا
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۴ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۴ صفحه ۱۵۴ </center>
و مطيع او در عبوديت است ، و از وجود و آثار وجود جز آنچه را خدا به او داده ندارد، و آنچه را هم به او داده از در بندگى و اطاعت پذيرفته ، حتى در پذيرفتنش هم اختيارى از خود نداشته و ازعبوديتش تنها اين معنا ظاهر نمى گردد، بلكه ((اللّه احصيهم و عدهم عدا((، خدا عبوديت را بر آنان مسجل كرده ، و هر يك را در جاى خود قرار داده ، و او را در كارى كه از او مى خواسته به كار زده ، و خود شاهد عبوديتش بوده ، باز تنها اين نيست ، بلكه به زودى هر يك ، فرد و تنها نزد او خواهند آمد، در حالى كه مالك هيچ چيز نيستند، و همراهشان چيزى ندارند، و با همين وضع است كه حقيقت عبوديتشان براى همه روشن مى شود، و آن را به چشم خود مى بينند، و وقتى حال تمامى موجودات كه در آسمانها و زمين است اين باشد، ديگر چطور ممكن است بعضى از همين موجودات فرزند خدا باشد، و واجد حقيقت لاهوتى و مشتق از جوهره آن باشد؟ و چگونه الوهيت با فقر جمع مى شود؟.
از آنچه گذشت، معلوم شد كه آنچه آيات در استدلال بر نفى ولد متضمن آن است، يك حجت است، كه خلاصه اش، اين است كه:
 
هرچه و هر كس در آسمان ها و زمين است، بنده خدا و مطيع او در عبوديت است، و از وجود و آثار وجود، جز آنچه را خدا به او داده، ندارد، و آنچه را هم به او داده، از درِ بندگى و اطاعت پذيرفته. حتى در پذيرفتنش هم اختيارى از خود نداشته و ازعبوديتش، تنها اين معنا ظاهر نمى گردد، بلكه «اللّهُ أحصَياهُم وَ عَدَّهُم عَدّاً». خدا عبوديت را بر آنان مسجّل كرده، و هر يك را در جاى خود قرار داده، و او را در كارى كه از او مى خواسته، به كار زده، و خود شاهد عبوديتش بوده.
 
باز تنها اين نيست، بلكه به زودى هر يك، فرد و تنها نزد او خواهند آمد، در حالى كه مالك هيچ چيز نيستند، و همراهشان چيزى ندارند. و با همين وضع است كه حقيقت عبوديتشان براى همه روشن مى شود، و آن را به چشم خود مى بينند. و وقتى حال تمامى موجودات كه در آسمان ها و زمين است، اين باشد، ديگر چطور ممكن است بعضى از همين موجودات فرزند خدا باشد، و واجد حقيقت لاهوتى و مشتق از جوهره آن باشد؟ و چگونه الوهيت با فقر جمع مى شود؟
 
و اما منتهى شدن وجود موجودات تنها، به خداى تعالى كه آيه اولى متضمن آن است، از مسائلى است كه براى معتقدين به صانع، جاى هيچ ترديد نيست. حال چه معتقد به توحيد صانع باشد و چه مشرك باشد، همه در آن اتفاق دارند.  


و اما منتهى شدن وجود موجودات تنها، به خداى تعالى كه آيه اولى متضمن آن است ، از مسائلى است كه براى معتقدين به صانع جاى هيچ ترديد نيست ، حال چه معتقد به توحيد صانع باشد و چه مشرك باشد، همه در آن اتفاق دارند، تنها اختلافى كه هست در اين است كه بعضى به معبودهاى بيشترى قائلند، و بعضى آن را يكى مى دانند، بعضى رب زيادى ، يعنى مدبر بسيارى قبول دارند، كه يا خدا امر تدبير را به آنها واگذار كرده ، و يا خود مستقل در تدبيرند، و بعضى مدبر را هم يكى مى دانند.
تنها اختلافى كه هست، در اين است كه بعضى به معبودهاى بيشترى قائل اند، و بعضى آن را يكى مى دانند. بعضى ربّ زيادى، يعنى مدبر بسيارى قبول دارند، كه يا خدا امر تدبير را به آن ها واگذار كرده، و يا خود مستقل در تدبيرند، و بعضى مدبّر را هم يكى مى دانند.
<span id='link120'><span>
<span id='link120'><span>


۱۶٬۱۹۰

ویرایش