۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۲۵: | خط ۱۲۵: | ||
<span id='link470'><span> | <span id='link470'><span> | ||
== | ==نزایيدن، زاده نشدن و كفو نداشتن خدا، فرع بر صمد بودن و يگانگى اوست == | ||
و صفات سه گانه اى كه در اين سوره نفى شده، يعنى متولد شدن چيزى از خدا، و تولد خداى تعالى از چيز ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آن ها را متفرّع بر صفت أحديّت خداى تعالى كرد، و به وجهى گفت فرض أحديّت خداى تعالى كافى است در اين كه او هيچ يك از اين سه صفت را نداشته باشد، وليكن اين معنا زودتر به نظر مى رسد كه متفرّع بر صمديّت خدا باشند. | و صفات سه گانه اى كه در اين سوره نفى شده، يعنى متولد شدن چيزى از خدا، و تولد خداى تعالى از چيز ديگر، و داشتن كفو، هر چند ممكن است نفى آن ها را متفرّع بر صفت أحديّت خداى تعالى كرد، و به وجهى گفت فرض أحديّت خداى تعالى كافى است در اين كه او هيچ يك از اين سه صفت را نداشته باشد، وليكن اين معنا زودتر به نظر مى رسد كه متفرّع بر صمديّت خدا باشند. | ||
اما اين كه متولد نشدن چيزى از خدا فرع صمديّت اوست، بيانش اين است كه: ولادت كه خود نوعى تجزّى و قسمت پيرى است، به هر معنايى كه تفسير شود، بدون تركيب تصور ندارد. كسى كه مى زايد و چيزى از او جدا مى شود، بايد خودش داراى اجزايى باشد؛ و چيزى كه جزء دارد، محتاج به جزء خويش است. چون بديهى است موجود مركب از چند چيز، وقتى آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد، و خداى سبحان، «صمد» است، هر محتاجى در حاجتش به او منتهى مى گردد، و چنين كسى احتياج در او تصور ندارد. | اما اين كه متولد نشدن چيزى از خدا فرع صمديّت اوست، بيانش اين است كه: ولادت كه خود نوعى تجزّى و قسمت پيرى است، به هر معنايى كه تفسير شود، بدون تركيب تصور ندارد. كسى كه مى زايد و چيزى از او جدا مى شود، بايد خودش داراى اجزايى باشد؛ و چيزى كه جزء دارد، محتاج به جزء خويش است. | ||
چون بديهى است موجود مركب از چند چيز، وقتى آن موجود است كه آن چند جزء را داشته باشد، و خداى سبحان، «صمد» است، هر محتاجى در حاجتش به او منتهى مى گردد، و چنين كسى احتياج در او تصور ندارد. | |||
و اما اين كه: زاييده نشدنش از چيزى، فرع صمديّت اوست؛ بيانش اين است كه: تولد چيزى از چيز ديگر، فرض ندارد مگر با احتياج متولد به موجودى كه از او متولد شود، و خداى تعالى صمد است، و كسى كه صمد باشد، احتياج در او تصور ندارد. | و اما اين كه: زاييده نشدنش از چيزى، فرع صمديّت اوست؛ بيانش اين است كه: تولد چيزى از چيز ديگر، فرض ندارد مگر با احتياج متولد به موجودى كه از او متولد شود، و خداى تعالى صمد است، و كسى كه صمد باشد، احتياج در او تصور ندارد. | ||
خط ۱۳۵: | خط ۱۳۷: | ||
و اما اين كه كفو نداشتنش، متفرّع بر صمديّت اوست؛ بيانش اين است كه: كفو - چه اين كه كفو در ذات خداى تعالى فرض شود و چه كفو در فعل او - وقتى تصور دارد كه كفو فرضى در عملى كه در آن عمل كفو شده، مستقل در ذات خود و بى نياز از خداى تعالى باشد. و گفتيم كه خداى تعالى صمد است و صمد على الاطلاق هم هست، يعنى همان كفو فرضى در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج اوست و بى نياز از او نيست، پس كفو هم نيست. | و اما اين كه كفو نداشتنش، متفرّع بر صمديّت اوست؛ بيانش اين است كه: كفو - چه اين كه كفو در ذات خداى تعالى فرض شود و چه كفو در فعل او - وقتى تصور دارد كه كفو فرضى در عملى كه در آن عمل كفو شده، مستقل در ذات خود و بى نياز از خداى تعالى باشد. و گفتيم كه خداى تعالى صمد است و صمد على الاطلاق هم هست، يعنى همان كفو فرضى در آن عمل كه كفو فرض شده محتاج اوست و بى نياز از او نيست، پس كفو هم نيست. | ||
بنابراين، روشن شد كه نفى در دو آيه، متفرّع بر صمديّت خداى تعالى است، و مال صمديّت خداى تعالى و فروعات آن به اثبات يگانگى خدا در ذات و صفات و افعال اوست. به اين معنا كه خداى تعالى در ذاتش واحد است و چيزى شبيه به او نيست. نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش | بنابراين، روشن شد كه نفى در دو آيه، متفرّع بر صمديّت خداى تعالى است، و مال صمديّت خداى تعالى و فروعات آن به اثبات يگانگى خدا در ذات و صفات و افعال اوست. به اين معنا كه خداى تعالى در ذاتش واحد است و چيزى شبيه به او نيست. نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش. | ||
و | پس ذات خداى تعالى به ذات خود او و براى ذات خود اوست، بدون اين كه مستند به غير خودش باشد و بدون اين كه محتاج به غير باشد. به خلاف غير خداى تعالى كه در ذات و صفات و افعال خود محتاج خداى تعالايند، و اوست كه به مقتضا و لياقت ساحت كبريايى و عظمتش، موجودى را با صفات و افعال معين خلق مى كند. پس حاصل مفاد سوره اين است كه: خداى تعالى را به صفت «أحديّت» و «واحديّت» توصيف مى كند. | ||
و از جمله سخنانى كه در باره اين آيه گفته شده، اين است كه: مراد از «كفو»، همسر است. چون همسر هر كسى، كفو اوست. و بنابراين گفتار، آيه شريفه همان را افاده مى كند كه آيۀ «تَعَالى جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَاحِبَة» افاده مى كند. وليكن اين حرف صحيح نيست. | |||
در كافى، به سند خود، از محمد بن مسلم، از امام صادق | ==بحث روایی== | ||
در كافى، به سند خود، از محمد بن مسلم، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه فرمود: | |||
يهوديان از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» پرسيدند: مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را براى ما بيان كن. آن جناب تا سه روز پاسخ نداد، تا آن كه سورۀ «قُل هُوَ اللهُ أحَد» نازل شد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۵ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۵ </center> | ||
مؤلّف: و در كتاب احتجاج، از امام عسكرى | مؤلّف: و در كتاب احتجاج، از امام عسكرى «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: سؤال كننده «عبدالله بن صورياى» يهودى بوده، و در بعضى روايات اهل سنت آمده كه: سائل، «عبدالله بن سلام» بوده، و اين سؤال را در مكّه كرد، و بعد از شنيدن پاسخ ايمان آورد، ولى ايمان خود را پنهان مى داشت. | ||
و در بعضى ديگر آمده: جمعيتى از يهود بودند كه اين سؤال را از آن جناب كردند. و در روايات بسيارى از طرق اهل سنّت آمده كه: اصلا سؤال از ناحيه يهوديان نبوده، بلكه از ناحيه مشركان مکّه بوده. و به هر حال، هرچه بوده، مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خداى تعالى است. | |||
و در كتاب معانى، به سند خود، از اصبغ بن نباته، از على «عليه السلام» روايت آورده كه در ضمن حديثى فرمود: نسبت خداى عزّوجلّ، همان سورۀ «قُل هُوَ الله...» است. | |||
و در كتاب | و در كتاب علل، به سند خود، از امام صادق «عليه السلام» روايت كرده كه در حديث معراج فرمود: خداى تعالى به آن جناب - يعنى به رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» - فرمود: «قُل هُوَ اللهُ أحَد»، را همان طور كه نازل شده بخوان، كه اين سوره نسبت و معرّف من است. | ||
و | مؤلّف: و نيز به سند خود، از موسى بن جعفر روايتى در معناى اين روايت آورده. | ||
و در الدرّ المنثور است كه ابوعبيد، در كتاب فضائل خود، از ابن عبّاس از رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» روايت كرده كه فرمود: سوره «قل هو الله أحد» ثلث قرآن است. | |||
مؤلّف: روايات از طرق اهل سنّت در اين معنا بسيار زياد است، و آن را از عدّه اى از صحابه، از قبيل ابن عبّاس (كه روايتش گذشت )، و ابى الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابى سعيد خدرى، معاذ بن انس، ابى ايّوب، ابى امامه، و غير نامبردگان از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» روايت كرده اند. و نيز در عدّه اى از روايات وارده از امامان اهل بيت (عليهم السلام) آمده، و مفسّران در توجيه آن وجوهى مختلف ذكر كرده اند، | مؤلّف: روايات از طرق اهل سنّت در اين معنا بسيار زياد است، و آن را از عدّه اى از صحابه، از قبيل ابن عبّاس (كه روايتش گذشت)، و ابى الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابى سعيد خدرى، معاذ بن انس، ابى ايّوب، ابى امامه، و غير نامبردگان از رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلّم» روايت كرده اند. | ||
و نيز در عدّه اى از روايات وارده از امامان اهل بيت (عليهم السلام) آمده، و مفسّران در توجيه آن وجوهى مختلف ذكر كرده اند، كه معتدل ترين آن، اين است كه: | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۶ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۶ </center> | ||
و | تمامى معارف قرآنى، به سه اصل بر مى گردد: «توحيد» و «نبوت» و «معاد»، و سوره مورد بحث، از اين سه اصل، يك اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش، در بارۀ آن سخن گفته، و آن اصل «توحيد» است. | ||
و | و در كتاب توحيد، از اميرالمؤمنين «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: در عالَم رؤيا، خضر «عليه السلام» را ديدم، و اين رؤيا، يك شب قبل از جنگ بدر بود. به آن جناب گفتم: از آنچه دارى، چيزى به من تعليم بده كه بر دشمنان پيروز شوم. خضر گفت: بگو: «يَا هُو يَا مَن لَا هُو إلّا هُو». | ||
و در | همين كه صبح شد، رؤياى خود را براى رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» بازگو كردم. به من فرمود: اى على! اسم اعظم را ياد گرفتى، و اين كلام در جنگ بدر همچنان بر زبانم بود. | ||
و نيز در آن كتاب آمده كه: اميرالمؤمنين على «عليه السلام»، سوره «قُل هُوَ اللهُ أحَد» را خواند، و وقتى فارغ شد، گفت: «يَا هُو يَا مَن لَا هُو إلّا هَو اغفِر لِى وَ انصُرنِى عَلَى القَومِ الكَافِرِين: اى كسى كه نيست او مگر او، مرا بيامرز و مرا بر قوم كافر يارى فرما». | |||
و در نهج البلاغه، در باره خداى تعالى آمده: «الأحد لا بتأويل عدد: أحد است، اما نه به تأويل عدد». | |||
مؤلّف: اين روايت را در توحيد هم، از حضرت رضا «عليه السلام» به این عبارت نقل كرده: «أحد لا بتأويل عدد». | |||
و در اصول كافى، به سند خود، از داوود بن قاسم جعفرى روايت آورده كه گفت: به امام ابى جعفر دوم جواد الائمة (عليه السلام) عرضه داشتم: كلمه «صمد» چه معنايى دارد؟ فرمود: به معناى سيّد مصمود إليه است. يعنى بزرگى كه تمام موجودات عالَم، در حوائج كوچك و بزرگ، به او مراجعه می كنند و محتاج اويند. | و در اصول كافى، به سند خود، از داوود بن قاسم جعفرى روايت آورده كه گفت: به امام ابى جعفر دوم جواد الائمة (عليه السلام) عرضه داشتم: كلمه «صمد» چه معنايى دارد؟ فرمود: به معناى سيّد مصمود إليه است. يعنى بزرگى كه تمام موجودات عالَم، در حوائج كوچك و بزرگ، به او مراجعه می كنند و محتاج اويند. | ||
مؤلّف: و در تفسير كلمۀ | مؤلّف: و در تفسير كلمۀ «صمد»، معانى ديگرى از ائمه اهل بيت «عليهم السلام» روايت شده. از آن جمله، امام باقر «عليه السلام» فرمود: «صمد»، به معناى سيّد و بزرگى است كه سايرين او را اطاعت كنند. سيّدى كه مافوق او هيچ آمر و ناهى نباشد. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۷ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۷ </center> | ||
و از حسين بن على | و از حسين بن على «عليهما السلام» روايت شده كه فرموده است: «صمد»، كسى و چيزى را گويند كه جوف ندارد؛ و نيز به كسى گويند كه نمى خوابد؛ و همچنين به كسى گفته مى شود كه لم يزل بوده و لا يزال خواهد بود. | ||
و از امام سجاد | و از امام سجاد «عليه السلام» نقل شده كه فرمود: «صمد»، كسى است كه هرگاه بخواهد چيزى را ايجاد كند، تنها بگويد: باش، آن چيز موجود شود. | ||
و | و باز «صمد» به معناى كسى است كه موجودات را بدون الگوى قبلى خلق كرده، آن ها را اضداد و به اشكال مختلف و ازواج خلق كرده؛ كسى است كه در يكتايى و ضدّ نداشتن، يگانه است. و نيز در نداشتن شكل و مثل و شريك يكتاست. | ||
و در | و اصل در معناى «صمد»، همان معنايى است كه از ابى جعفر دوم «عليه السلام» نقل كرديم. چون در معناى آن لغتى از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا براين، معانى ديگر و مختلفه اى كه از ساير ائمه «عليهم السلام» نقل شد، تفسير به لازمۀ معناى اصلى است. چون همۀ آن ها از لوازم مقصود بودن خداى تعالى است. | ||
آرى خداى تعالى، مقصودى است كه هر موجودى در هر حاجتى كه دارد به سوى او رجوع دارد و خود او، دچار هيچ حاجتى نمى شود. | |||
و نيز در آن كتاب، به سند خود، از ابن ابى عمير، از موسى بن جعفر | و در كتاب توحيد، از وهب بن وهب قرشى، از امام صادق (عليه السلام) از آباى گرامى اش «عليهم السلام» روايت آورده كه: اهل بصره، به حسين بن على «عليهما السلام» نامه اى نوشته و در آن، از كلمۀ «صمد» پرسيدند. حضرت در پاسخشان، اين نامه را به ايشان نوشت: | ||
بسم الله الرحمن الرحيم، اما بعد، مبادا در قرآن كريم خوض كنيد؛ و در آن جدال راه نيندازيد و بدون علم و از روى مظنّه و سليقه، در باره آن چيزى مگوييد، كه از جدّم رسول خدا «صلّى الله عليه و آله و سلّم» شنيدم كه مى فرمود: كسى كه بدون علم در باره قرآن سخن بگويد، نشيمنگاه او پُر از آتش خواهد بود، و خداى سبحان، خودش كلمۀ «صمد» را تفسير كرده، بعد از آن كه فرمود: «اللهُ أحَد اللهُ الصَّمَد»، آن را با دو آيه بعد تفسير نموده، فرمود: «لَم يَلِد وَ لَم يُولَد وَ لَم يَكُن لَهُ كُفُواً أحَد». | |||
و نيز در آن كتاب، به سند خود، از ابن ابى عمير، از موسى بن جعفر «عليه السلام» روايت آورده كه فرمود: و بدان كه خداى تعالى «واحد» و «أحد»، و «صمد» است؛ نه فرزنددار مى شود تا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از كسى متولد شده تا پدرش با او شريك باشد. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۸ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۸ </center> | ||
و باز در آن كتاب، در خطبه ديگر از اميرالمؤمنين | و باز در آن كتاب، در خطبه ديگر از اميرالمؤمنين «عليه السلام» آمده كه فرمود: خداى عزّوجلّ، كسى است كه از كسى متولد نشده تا در عزّت شريكى داشته باشد، و خود فرزنددار نمى شود تا موروثى از بين رفتنى باشد. | ||
و در همان كتاب، در ضمن خطبه اى از آن جناب آمده كه فرمود: خداى تعالى بزرگتر از آن است كه كفوى داشته باشد، تا به آن كفو تشبيه شود. | و در همان كتاب، در ضمن خطبه اى از آن جناب آمده كه فرمود: خداى تعالى بزرگتر از آن است كه كفوى داشته باشد، تا به آن كفو تشبيه شود. | ||
مؤلّف: در اين معانى كه تاكنون از روايات نقل كرديم، روايات ديگرى نيز هست. | |||
<center>''' * * * ''' </center> | <center>''' * * * ''' </center> | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۹ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۶۷۹ </center> | ||
<span id='link471'><span> | <span id='link471'><span> |
ویرایش