۱۶٬۲۶۹
ویرایش
خط ۱۳۸: | خط ۱۳۸: | ||
<span id='link284'><span> | <span id='link284'><span> | ||
زهرى مى گويد: رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، در پاسخ «بنى قُرَيظه» كه پيشنهاد كردند يك نفر را حَكَم قرار دهد، فرمود: هر يك از اصحاب مرا كه خواستيد، مى توانيد حَكَم خود كنيد. «بنى قُرَيظه»، سعد بن معاذ را اختيار كردند. | |||
زهرى مى گويد: رسول خدا | |||
رسول خدا | رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» قبول كرد، و دستور داد تا هرچه اسلحه دارند، در قبّه آن جناب جمع كنند، و سپس دست هايشان را از پشت بستند، و به يكديگر پيوستند و در خانه «اُسامه» باز داشت كردند. آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دستور داد سعد بن معاذ را بياورند. وقتى آمد، پرسيد: با اين يهوديان چه كنيم؟ | ||
عرضه داشت: جنگى هايشان كشته شوند، و ذرارى و زنانشان اسير گردند، و اموالشان به عنوان غنيمت، تقسيم شود، و مِلك و باغاتشان، تنها بين مهاجران تقسيم شود. آنگاه به انصار گفت كه: اين جا، وطن شما است، و شما مِلك و باغ داريد و مهاجران ندارند. | |||
رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» تكبير گفت و فرمود: بين ما و آنان، به حكم خداى عزّوجلّ، داورى كردى. و در بعضى روايات آمده كه فرمود: به حكمى داورى كردى كه خدا از بالاى هفت «رقيع» رانده، و «رقيع»، به معناى آسمان دنيا است. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۲ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۲ </center> | ||
آنگاه رسول خدا | آنگاه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» دستور داد مقاتلان ايشان را - كه به طورى كه گفته اند ششصد نفر بودند - كشتند. بعضى ها گفته اند: چهار صد و پنجاه نفر كشته و هفتصد و پنجاه نفر اسير شدند. و در روايت آمده كه: در موقعى كه «بنى قُرَيظه» را دست بسته مى بردند، نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم»، به «كعب بن اسد» گفتند: هيچ مى بينى با ما چه مى كنند؟ | ||
كعب گفت: حالا كه بيچاره شديد، اين حرف را مى زنيد؟ چرا قبلا به راهنمايی هاى من اعتناء نكرديد؟ اى كاش، همه جا اين پرسش را مى كرديد، و چاره كار خود را از خيرخواهان مى پرسيديد. به خدا سوگند، دعوت كنندۀ ما دست بردار نيست، و هر يك از شما برود، ديگر بر نخواهد گشت. چون به خدا قسم، با پاى خود به قتلگاهش مى رود. | |||
در اين هنگام، «حُيَى بن اخطب»، دشمن خدا را، نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آوردند، در حالى كه حُلّه اى فاختى در بر داشت، و آن را از هر طرف پاره پاره كرده بود، و مانند جاى انگشت، سوراخ كرده بود، تا كسى آن را از تنش بيرون نكند، و دست هايش با طناب به گردنش بسته شده بود. همين كه رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» او را ديد، فرمود: | |||
آگاه باش! كه به خدا سوگند، من هيچ ملامتى در دشمنى با تو ندارم، و خلاصه تقصيرى در خود نمى بينم، و اين بيچارگى تو از اين جهت است كه خواستى خدا را بيچاره كنى. آنگاه فرمود: اى مردم! از آنچه خدا براى بنى اسرائيل مقدر كرده، ناراحت نشويد. اين همان سرنوشت و تقديرى است كه خدا عليه بنى اسرائيل نوشته، و مقدر كرده. آنگاه نشست و سر از بدن او جدا كردند. | |||
بعد از اعدام جنگجويان عهدشكن بنى | بعد از اعدام جنگجويان عهدشكن بنى قريظه، زنان و كودكان و اموال ايشان را در بين مسلمانان تقسيم كرد، و عده اى از اسراى ايشان را به اتفاق «سعد بن زيد انصارى» به «نَجد» فرستاد، تا به فروش برساند، و با پول آن، اسب و سلاح خريدارى كند. | ||
مى گويند وقتى كار | مى گويند: وقتى كار «بنى قُرَيظه» خاتمه يافت، زخم «سعد بن معاذ» باز شد، و رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» او را به خيمه اى كه در مسجد برايش زده بودند، برگردانيد، (تا به معالجه اش بپردازند). | ||
جابر بن عبدالله مى گويد: در همين | جابر بن عبدالله مى گويد: در همين موقع، جبرئيل نزد رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم» آمد و پرسيد: اين بنده صالح كيست كه در اين خيمه از دنيا رفته، درهاى آسمان برايش باز شده، و عرش به جنب و جوش در آمده؟ رسول خدا «صلى الله عليه و آله و سلم»، به مسجد آمد، ديد «سعد بن معاذ»، از دنيا رفته است. | ||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۴۵۳ </center> | ||
<span id='link285'><span> | <span id='link285'><span> |
ویرایش