گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۶ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۸۶: خط ۱۸۶:
<span id='link164'><span>
<span id='link164'><span>


==تمثيلى متضمن رد و ابطال پندار مشركين درباره اينكه خدا از مخلوقات خود شركايى دارد ==
==تمثيلی در باره ابطال پندار مشركان، كه خدا از مخلوقات خود، شركايى دارد ==
«'''ضرَب لَكُم مَّثَلاً مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَت أَيْمَنُكُم مِّن شرَكاءَ فى مَا رَزَقْنَكمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سوَاءٌ تخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكمْ أَنفُسكُمْ ...'''»:
«'''ضرَب لَكُم مَّثَلاً مِّنْ أَنفُسِكُمْ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَت أَيْمَانُكُم مِّن شرَكاءَ فى مَا رَزَقْانَكمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سوَاءٌ تخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكمْ أَنفُسكُمْ ...'''»:


كلمه ((من (( در جمله ((من انفسكم (( براى ابتداء غايت است ، يعنى خداوند براى شما مثلى زده كه از خود شما اخذ شده ، و از حالات خود شما گرفته شده ، آنگاه با جمله ((هل لكم (( شروع به آن مثل مزبور شده است ، و استفهام آن انكارى است و كلمه ((ما(( در جمله ((من ما ملكت (( نوعيت را مى رساند، يعنى از نوع آنچه شما مالكيد، از قبيل بردگان و كلمه ((من (( در جمله ((من شركاء(( زيادى است ، و ((شركاء(( مبتدا، و جمله ((فانتم فيه سواء(( تفريع بر شركت است و كلمه ((انتم (( خطابى است كه از طريق غلبه شامل بردگان و مالكين آنان مى شود، و جمله ((تخافونهم كخيفتكم انفسكم (( به اين معنا است كه: مى ترسيد مملوك هاى شركاء در تصرف مال مشترك استبداد به خرج دهند، همان طور كه مى ترسيد كه شركاى آزاد و مثل خودتان در مال مشترك تصرف كنند، بدون اينكه اجازه و رضايتى از شما كسب كرده باشند
كلمۀ «مِن» در جمله «مِن أنفُسَکُم» براى ابتداء غايت است. يعنى خداوند براى شما مَثَلى زده كه از خود شما اخذ شده، و از حالات خود شما گرفته شده. آنگاه با جملۀ «هَل لَكُم» شروع به آن مَثَل مزبور شده است، و استفهام آن، انكارى است.
و اين مثلى است كه خداى تعالى براى بطلان پندار مشركين زده ، كه براى خدا شريكهايى از مخلوقات خود او گرفته اند، و آنها را چون خدا ((اله و رب (( پنداشته اند، و اين مثل را به صورت استفهام انكارى آورده ، مى پرسد: آيا هيچ در بين مملوك ها و غلام و كنيرهاى شما غلام و كنيزى يافت مى شود كه در اموال شما كه خدا روزيتان كرده شريك شما باشند؟ با اينكه آنها مملوك شمايند، و شما مالك خود آنها و اموال آنهاييد؟ و آيا هيچ تصور دارد كه مملوك شما آنچنان شريك شما شود كه بترسيد بدون اجازه و رضايت شما در اموال شما تصرف كند؟ همان طور كه مى ترسيد شريكهايى كه مثل شما آزادند در اموالتان تصرف كنند؟ آيا هيچ چنين چيزى ممكن است؟
 
و كلمۀ «مَا» در جملۀ «مِن مَا مَلَكَت» نوعيت را مى رساند. يعنى از نوع آنچه شما مالكيد، از قبيل بردگان و كلمۀ «مِن» در جمله «مِن شُرَكَاء» زيادى است. و «شُرَكَاء» مبتدا، و جملۀ «فَأنتُم فِيهِ سَوَاء»، تفريع بر شركت است. و كلمۀ «أنتُم»، خطابى است كه از طريق غلبه شامل بردگان و مالكين آنان مى شود.
 
و جملۀ «تَخَافُونَهُم كَخِيفَتِكُم أنفُسَكُم» به اين معنا است كه: مى ترسيد مملوك هاى شركاء در تصرف مال مشترك استبداد به خرج دهند، همان طور كه مى ترسيد كه شركاى آزاد و مثل خودتان در مال مشترك تصرف كنند، بدون اين كه اجازه و رضايتى از شما كسب كرده باشند.
 
و اين مَثَلى است كه خداى تعالى براى بطلان پندار مشركان زده، كه براى خدا شريك هايى از مخلوقات خود او گرفته اند، و آن ها را چون خدا «إله» و «ربّ» پنداشته اند، و اين مَثَل را به صورت استفهام انكارى آورده، مى پرسد:  
 
آيا هيچ در بين مملوك ها و غلام و كنيزهاى شما غلام و كنيزى يافت مى شود كه در اموال شما كه خدا روزی تان كرده، شريك شما باشند؟ با اين كه آن ها مملوك شمايند، و شما مالك خود آن ها و اموال آن هاييد؟ و آيا هيچ تصور دارد كه مملوك شما آن چنان شريك شما شود كه بترسيد بدون اجازه و رضايت شما در اموال شما تصرف كند؟ همان طور كه مى ترسيد شريك هايى كه مثل شما آزادند، در اموالتان تصرف كنند؟ آيا هيچ چنين چيزى ممكن است؟
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۶۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۶۵ </center>
نه ، ابدا چنين چيزى تصور ندارد، و ممكن نيست مملوك شريك مولاى خود باشد، و در اموال او تصرف كند، و وقتى چنين چيزى جايز نيست ، پس چطور جايز است كه بعضى از مخلوقات خدا چون جن يا ملك با اينكه عبيد و مملوك اويند شريك او در ملك او باشند و اله و رب جداگانه اى باشند؟!
نه، ابدا چنين چيزى تصور ندارد، و ممكن نيست مملوك شريك مولاى خود باشد، و در اموال او تصرف كند. و وقتى چنين چيزى جايز نيست، پس چطور جايز است كه بعضى از مخلوقات خدا، چون جن يا مَلَك، با اين كه عبيد و مملوك اويند، شريك او در ملك او باشند و إله و ربّ جداگانه اى باشند؟!
آنگاه مثالى را كه آورده با جمله ((كذلك نفصل الايات لقوم يتفكرون (( خاتمه داده ، تا زمينه اى براى آيه بعد باشد.


«'''بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيرِ عِلْمٍ فَمَن يهْدِى مَنْ أَضلَّ اللَّهُ وَ مَا لهَُم مِّن نَّاصِرِينَ'''»:
آنگاه مثالى را كه آورده با جملۀ «كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَومٍ يَتَفَكَّرُون» خاتمه داده، تا زمينه اى براى آيه بعد باشد.


كلمه ((بل (( اعراض از مطالب قبل را افاده مى كند، و در اينجا از مطلبى كه از ذيل آيه قبلى استفاده مى شد اعراض شده ، و تقدير چنين است : ((اين مشركين شرك خود را بر اساس تعقل بنا ننهاده اند، بلكه از هواهاى خود پيروى كردند، بدون اينكه علمى داشته باشند((.
«'''بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظلَمُوا أَهْوَاءَهُم بِغَيرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِى مَنْ أَضلَّ اللَّهُ وَ مَا لهَُم مِّن نَّاصِرِينَ'''»:


و مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: ((بل اتبع الذين اشركوا - بلكه مشركين هواهاى خود را پيروى كردند(( ولى اينطور نفرمود و به جايش فرمود: ((بل اتبع الذين ظلموا - بلكه كسانى كه ستم كردند هواهاى خود را پيروى نمودند(( تا بدين وسيله ضلالتى كه بعدا در آيه ((فمن يهدى من اضل الله - چه كسى هدايت مى كند كسى را كه خدا به خاطر ظلمش گمراه كرد(( به ايشان نسبت مى دهد تعليل كرده باشد، به اينكه چون ظالم بودند.
كلمۀ «بَل»، اعراض از مطالب قبل را افاده مى كند، و در اين جا از مطلبى كه از ذيل آيه قبلى استفاده مى شد، اعراض شده، و تقدير چنين است: «اين مشركان، شرك خود را بر اساس تعقل بنا ننهاده اند، بلكه از هواهاى خود پيروى كردند، بدون اين كه علمى داشته باشند».


پس معلوم مى شود كه ظلم اضلال الهى را در پى دارد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخره و يضل الله الظالمين و يفعل الله ما يشاء((
و مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: «بَل اتَّبَعَ الَّذِينَ أشرَكُوا: بلكه مشركان هواهاى خود را پيروى كردند»، ولى اين طور نفرمود و به جايش فرمود: «بَل اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا: بلكه كسانى كه ستم كردند، هواهاى خود را پيروى نمودند»، تا بدين وسيله ضلالتى كه بعدا در آيه «فَمَن يَهدِى مَن أضَلَّ الله: چه كسى هدايت مى كند كسى را كه خدا به خاطر ظلمش گمراه كرد» به ايشان نسبت مى دهد، تعليل كرده باشد، به اين كه چون ظالم بودند.
پس جمله ((فمن يهدى من اضل الله (( استفهامى است انكارى كه مى رساند مشركين پيرو هواى نفس بايد از نعمت هدايت مايوس باشند، هر چند كه حق برايشان ظاهر شده باشد، براى اينكه ستم كردند، و ستم باعث اين شد كه ما گمراهشان كنيم ، و در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه فرموده : ((ان الله لا يهدى القوم الظالمين - خدا مردم ستمگر را هدايت نمى كند((.
 
پس معلوم مى شود كه ظلم، إضلال الهى را در پى دارد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: «يُثَبِّتُ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا بِالقَولِ الثَّابِتِ فِى الحَيَوة الدُّنيَا وَ فِى الآخِرَة وَ يُضِلُّ اللهُ الظَّالِمِينَ وَ يَفعَلُ اللهُ مَا يَشَاءُ».
 
پس جمله «فَمَن يَهدِى مَن أضَلَّ اللهُ» استفهامى است انكارى، كه مى رساند مشركان، پيرو هواى نفس بايد از نعمت هدايت مأيوس باشند، هر چند كه حق برايشان ظاهر شده باشد. براى اين كه ستم كردند، و ستم باعث اين شد كه ما گمراهشان كنيم. و در كلام خداى تعالى، مكرر آمده كه فرموده: «إنَّ اللهَ لَا يَهدِى القَومَ الظَّالِمِين: خدا، مردم ستمگر را هدايت نمى كند».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۶۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۶۶ </center>
((و ما لهم من ناصرين (( - اين جمله نجات ايشان را به كمك ياوران نفى مى كند، و حاصلش اين است كه : بعد از آنكه از ناحيه خودشان نتوانستند از ضلالت نجات يابند، چون خدا گمراهشان كرده بود، از ناحيه ديگران هم هيچ ياورى براى نجات ندارند، و اينكه كلمه ((ناصرين (( را جمع آورده ، دلالت مى كند بر اينكه غير ايشان ياورانى از قبيل شفيعان دارند.
«'''وَ مَا لَهُم مِن نَاصِرِين'''» - اين جمله، نجات ايشان را به كمك ياوران نفى مى كند، و حاصلش اين است كه: بعد از آن كه از ناحيه خودشان نتوانستند از ضلالت نجات يابند، چون خدا گمراهشان كرده بود، از ناحيه ديگران هم، هيچ ياورى براى نجات ندارند. و اين كه كلمۀ «نَاصِرِين» را جمع آورده، دلالت مى كند بر اين كه غير ايشان، ياورانى از قبيل شفيعان دارند.


و اين حرف كه كسى بگويد ((معناى نفى ناصران براى ايشان اين است كه : يك نفر از ايشان يك نفر ناصر ندارد، چون مشهور از مقابله جمع با جمع همين معنا است (( درست نيست ، براى اينكه حرف مزبور همه جا جارى نمى شود.
و اين حرف كه كسى بگويد «معناى نفى ناصران براى ايشان، اين است كه: يك نفر از ايشان، يك نفر ناصر ندارد. چون مشهور از مقابله جمع با جمع، همين معنا است» درست نيست. براى اين كه حرف مزبور، همه جا، جارى نمى شود.


و معناى آيه اين است كه : بلكه كسانى كه با شرك ظلم كردند، هواهاى نفس خود را بدون علم پيروى نمودند، و در نتيجه خدا به كيفر ظلمشان گمراهشان كرد، و ديگر هيچ راهنمايى كه هدايتشان كند نيست ، و هيچ ياورانى كه ياريشان كنند ندارند.
و معناى آيه، اين است كه: بلكه كسانى كه با شرك ظلم كردند، هواهاى نفس خود را بدون علم پيروى نمودند، و در نتيجه خدا به كيفر ظلمشان گمراهشان كرد، و ديگر هيچ راهنمايى كه هدايتشان كند، نيست، و هيچ ياورانى كه ياری شان كنند، ندارند.


«'''فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَت اللَّهِ الَّتى فَطرَ النَّاس عَلَيهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ'''»:
«'''فَأَقِمْ وَجْهَك لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطرَت اللَّهِ الَّتى فَطرَ النَّاس عَلَيهَا لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِك الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكثرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ'''»:


حرف ((فاء(( كه در اول آيه است مى رساند كه كلام در آيه فرع و نتيجه مطالبى است كه در خصوص مبدء و معاد از آيات قبل استفاده مى شد، و معنايش اين است كه: وقتى ثابت شد كه خلقت و تدبير تنها از آن خداست، و او را شريكى نيست، و او به زودى خلق را مبعوث نموده و به حساب مى كشد، و نيز معلوم شد كه در آن روز كسى كه از او اعراض كرده باشد، و رو به غير او آورده باشد، راه نجاتى ندارد، پس روى دل به سوى دين كن، و ملازم آن باش، كه آن همان دينى است كه خلقت الهى بدان دعوت مى كند.
حرف «فاء» كه در اول آيه است، مى رساند كه كلام در آيه، فرع و نتيجه مطالبى است كه در خصوص مبدء و معاد از آيات قبل استفاده مى شد، و معنايش اين است كه:  
 
وقتى ثابت شد كه خلقت و تدبير، تنها از آنِ خداست، و او را شريكى نيست، و او به زودى خلق را مبعوث نموده و به حساب مى كشد، و نيز معلوم شد كه در آن روز، كسى كه از او اعراض كرده باشد، و رو به غير او آورده باشد، راه نجاتى ندارد. پس روى دل به سوى دين كن، و ملازم آن باش، كه آن همان دينى است كه خلقت الهى، بدان دعوت مى كند.


بعضى از مفسرين گفته اند ((كلام در اين آيه فرع و نتيجه تسليتى است كه از سياق بيان سابق استفاده مى شد، و حق مطلب را مى رسانيد، و مى فرمود: مشركين به خاطر ظلمشان پيروى كردند هواها را، و از تعقل صحيح اعراض نمودند، و در نتيجه خدا گمراهشان كرد، و به هيچ ناصرى اجازه يارى و هدايتشان را نداد، و به هيچ نجات دهنده اى اجازه نداد كه از ضلالت نجاتشان دهد، نه تو، و نه غير تو، پس تو از هدايت ايشان مايوس باش، و تنها به خودت و به مومنينى كه پيرويت كردند بپرداز، و روى دل خود و پيروانت را به سوى دين كن ((.
بعضى از مفسران گفته اند: «كلام در اين آيه، فرع و نتيجه تسليتى است كه از سياق بيان سابق استفاده مى شد، و حق مطلب را مى رسانيد، و مى فرمود: مشركان به خاطر ظلمشان پيروى كردند هواها را، و از تعقل صحيح اعراض نمودند، و در نتيجه خدا گمراهشان كرد، و به هيچ ناصرى، اجازه يارى و هدايتشان را نداد، و به هيچ نجات دهنده اى اجازه نداد كه از ضلالت نجاتشان دهد. نه تو، و نه غير تو. پس تو از هدايت ايشان مأيوس باش، و تنها به خودت و به مؤمنانى كه پيرويت كردند، بپرداز، و روى دل خود و پيروانت را به سوى دين كن».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۶۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۶ صفحه ۲۶۷ </center>
بنابراين مراد از ((اقامه وجه براى دين (( روى آوردن به سوى دين ، و توجه بدان بدون غفلت از آن است ، مانند كسى كه به سوى چيزى روى مى آورد، و همه حواس و توجهش را معطوف بدان مى كند، به طورى كه ديگر به هيچ طرف نه راست و نه چپ رو برنمى گرداند و ظاهرا لام در دين لام عهد است ، و در نتيجه مراد از دين ، اسلام خواهد بود.
بنابراين، مراد از «اقامه وجه براى دين»، روى آوردن به سوى دين، و توجه بدان بدون غفلت از آن است. مانند كسى كه به سوى چيزى روى مى آورد، و همه حواس و توجهش را معطوف بدان مى كند، به طورى كه ديگر به هيچ طرف، نه راست و نه چپ، رو بر نمى گرداند و ظاهرا «لام» در دين، «لام» عهد است، و در نتيجه مراد از «دين»، اسلام خواهد بود.


كلمه ((حنيفا(( حال از فاعل ((اقم (( است ، و ممكن هم هست حال از دين و يا حال از وجه باشد، اما اولى ظاهرتر و با سياق مناسب تر است، و كلمه مذكور از ماده ((حنف(( است ، كه به معناى تمايل دو پا بسوى وسط مى باشد، و در آيه منظور اعتدال است.
كلمۀ «حَنِيفاً»، حال از فاعل «أقم» است، و ممكن هم هست حال از «دين» و يا حال از «وجه» باشد، اما اولى، ظاهرتر و با سياق مناسب تر است. و كلمه مذكور از ماده «حنف» است، كه به معناى تمايل دو پا به سوى وسط مى باشد، و در آيه منظور اعتدال است.




۱۷٬۰۴۳

ویرایش