گمنام

تفسیر:المیزان جلد۸ بخش۲۱: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۱: خط ۶۱:
«'''تِلْك الْقُرَى نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَائهَا ...'''»:
«'''تِلْك الْقُرَى نَقُص عَلَيْك مِنْ أَنبَائهَا ...'''»:


آيه (( و ما ارسلنا فى قريه من نبى (( و يكى دو آيه بعد از آن ، داستان سابق الذكر را خلاصه مى كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور خلاصه گيرى مى شود.
آيه «و ما أرسلنا فى قرية من نبى» و يكى دو آيه بعد از آن، داستان سابق الذكر را خلاصه مى كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور، خلاصه گيرى مى شود.


فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص اين است كه تلخيص اول داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به (( باساء(( و (( ضراء(( و تبديل (( سيئه (( به (( حسنه (( و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه گيرى مى كرد، و تلخيص دوم داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند خلاصه گيرى نموده و مى فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، و ليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند ديگر نمى توانستند ايمان بياورند، و اين همان مهر نهادن بر دلها است .
فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص، اين است كه تلخيص اول، داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به «بأساء» و «ضراء» و تبديل «سيئه» به «حسنه»، و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه گيرى مى كرد. و تلخيص دوم، داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند، خلاصه گيرى نموده و مى فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، وليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند، ديگر نمى توانستند ايمان بياورند، و اين همان مُهر نهادن بر دل ها است.


«'''فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل'''» - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه (( بما(( متعلق به جمله (( ليومنوا(( است ، و بنابراينكه چنين باشد، حرف (( ما(( موصوله خواهد بود. جمله (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل و هرگز ايمان نمى آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش ‍ كرده بودند(( هم كه همين مضمون را افاده مى كند مويد موصوله بودن لفظ (( ما(( است . براى اينكه اين معنا در آيه مذكور روشن تر به چشمم مى خورد، چون كه دارد: (( بما كذبوا به (( و ضمير (( ها(( در (( به (( دليل روشنى است بر اينكه لفظ (( ما(( موصوله است ، بنابراين برگشت معناى آيه به اين مى شود كه : ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ايمان نياوردند.
«'''فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل'''» - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه «بما»، متعلق به جمله «ليؤمنوا» است، و بنابراين كه چنين باشد، حرف «ما»، موصوله خواهد بود.  


و نيز ظاهر جمله (( فما كانوا ليومنوا(( مؤ يد آن است ، براى اينكه اين سنخ تركيب و جمله بندى دلالت دارد بر اينكه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند، مثلا وقتى مى گوييم : (( ما كنت لاتى فلانا(( يا مى گوييم : (( ما كنت لا كرم فلانا و قد فعل كذا(( معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم ، و نمى توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم با آن كارهايى كه كرد.  
جمله «فما كانوا لیؤمنوا بما كذبوا به من قبل: و هرگز ايمان نمى آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش كرده بودند» هم، كه همين مضمون را افاده مى كند، مؤيد موصوله بودن لفظ «ما» است. براى اين كه اين معنا در آيه مذكور، روشن تر به چشمم مى خورد. چون كه دارد: «بما كذبوا به»، و ضمير «ها» در «به»، دليل روشنى است بر اين كه لفظ «ما»، موصوله است.  


در قرآن كريم هم كه مى فرمايد: (( ما كان الله ليذر المؤ منين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب (( معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤ منان را بر اين حال كه شمائيد بگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند.
بنابراين، برگشت معناى آيه به اين مى شود كه: ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم، كه از راه نبوت دعوت شدند، ايمان نياوردند.
 
و نيز ظاهر جمله «فما كانوا ليؤمنوا»، مؤيد آن است. براى اين كه اين سنخ تركيب و جمله بندى دلالت دارد بر اين كه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند. مثلا وقتى مى گوييم: «ما كنت لاتى فلانا»، يا مى گوييم: «ما كنت لأكرم فلانا و قد فعل كذا»، معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم، و نمى توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم، با آن كارهايى كه كرد.
 
در قرآن كريم هم كه مى فرمايد: «ما كان الله ليذر المؤمنين على ما أنتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب»، معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤمنان را بر اين حال كه شمائيد، بگذارد، تا آن كه پليد را از پاك جدا كند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۸ </center>
و نيز آنجا كه مى فرمايد: (( لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا(( معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اينكه به راهى هدايت شان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين (( اين معنا را تاءييد مى كند، براى اينكه ظاهر سياقش مى رساند كه نسبت به جمله (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل (( عطف تفسير است ، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى كند كه ايشان قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند ايشان را تكذيب كرده ، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان بخاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند.
و نيز آن جا كه مى فرمايد: «لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا»، معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اين كه به راهى هدايت شان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين»، اين معنا را تأييد مى كند. براى اين كه ظاهر سياقش مى رساند كه نسبت به جمله «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل»، عطف تفسير است، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى كند كه ايشان، قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده، و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند، ايشان را تكذيب كرده، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان، به خاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند.


آيه مورد بحث دنباله اى دارد كه مى رساند اين ايمان نياوردن ايشان كه خود مسبب از تكذيب سابق شان بود يكى از مصاديق مهر بر دل داشتن است ، و آن دنباله عبارت است از جمله (( كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ((.  
آيه مورد بحث، دنباله اى دارد كه مى رساند اين ايمان نياوردن ايشان، كه خود مسبب از تكذيب سابق شان بود، يكى از مصاديق مُهر بر دل داشتن است، و آن دنباله عبارت است از جمله «كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين».  


و مقصود از اين جمله كه مى فرمايد: (( خداوند اينچنين بر دلهاى كفار مهر مى زند(( اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آنها را در دلهايشان راسخ و جايگزين كرده ، بطورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء (عليهم السلام ) در آن نمانده ، چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است .
و مقصود از اين جمله كه مى فرمايد: «خداوند اين چنين بر دل هاى كفار مُهر مى زند»، اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آن ها را در دل هايشان راسخ و جايگزين كرده، به طورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء «عليهم السلام» در آن نمانده. چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است.


بنابراين ، آيه مورد بحث و آيه بعديش همان معنايى را مى رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث در صدد بيان آن است ، زيرا اين دو آيه نيز مانند آن دو آيه سنت پروردگار را چنين توصيف مى كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده ، و به منظور راه يافتن بندگان به در خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده ، پس آنگاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهايشان مى زند.
بنابراين، آيه مورد بحث و آيه بعدی اش، همان معنايى را مى رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث، در صدد بيان آن است. زيرا اين دو آيه نيز، مانند آن دو آيه، سنت پروردگار را چنين توصيف مى كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده، و به منظور راه يافتن بندگان به درِ خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه، دچار بأساء و ضرّاءشان نموده، پس آنگاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر بر دل هايشان، مُهر مى زند.


بنابراين معنى آيه مورد بحث اين مى شود كه : انبياى آنها به سويشان آمدند و ليكن از آنجايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از اين رو آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون ايشان را به دين حق دعوت كردند زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى دل هاى ايشان را به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود.
بنابراين معنى آيه مورد بحث، اين مى شود كه: انبياى آن ها به سويشان آمدند، وليكن از آن جايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند، از اين رو، آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون ايشان را به دين حق دعوت كردند، زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى، دل هاى ايشان را، به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند، مُهر كرده بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۵۹ </center>
خلاصه اينكه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مهرى است كه خدا بر دلهايشان زد، و مهر خدا هم اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است .
خلاصه اين كه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مُهرى است كه خدا بر دل هايشان زد، و مُهر خدا هم، اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت بأساء و ضرّاء، و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند بأساء و ضرّاء، كار دهر است.


آيه شريفه (( و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليومنوا كذلك نجزى القوم المجرمين (( و همچنين آيه (( ثم بعثنا من بعده - يعنى نوح (عليه السلام ) - رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين (( نيز همين معنا را مى رساند.  
آيه شريفه «و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليؤمنوا كذلك نجزى القوم المجرمين»، و همچنين آيه «ثم بعثنا من بعده - يعنى نوح «عليه السلام» - رسلا إلى قومهم فجاؤهم بالبينات فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين» نيز، همين معنا را مى رساند.  


پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (( فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل (( تفريع بر جمله (( و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات (( است ، و منظور از (( ما كذبوا(( همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آنها به سوى خدا دعوتشان مى كردند، زيرا همه اينها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است.  
پس اين كه در آيه مورد بحث فرمود: «فما كانوا ليؤمنوا بما كذبوا من قبل»، تفريع بر جمله «و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات» است. و منظور از «ما كذبوا»، همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آن ها، به سوى خدا دعوتشان مى كردند. زيرا همه اين ها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان، تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است.  


و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتن دعوت انبياء است ، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگرى بر ايشان نيست ، پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كرده اند.  
و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم، نپذيرفتن دعوت انبياء است. چون قبل از اين كه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند، عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى، حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال، و اين كه جز پروردگار، ربّ ديگرى بر ايشان نيست. پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء، حكم عقل خود را تكذيب كرده اند.  


و به اين اعتبار معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه : كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى دهند ايمان آور نيستند، براى اينكه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى داد ايمان نياوردند، خداوند آن آيات (زلزله ، صاعقه و امثال آن ) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و ليكن بجا نياوردند، و گفتند اين تحولات مربوط به طبيعت است .
و به اين اعتبار، معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه: كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى دهند، ايمان آور نيستند. براى اين كه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى داد، ايمان نياوردند. خداوند آن آيات (زلزله، صاعقه و امثال آن) را فرستاد، تا به حكم عقل، به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته، شكر آن را بهتر به جا آورند، وليكن به جا نياوردند، و گفتند اين تحولات، مربوط به طبيعت است.


از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين (( است همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: (( ان لا تعبدوا الا اياه (( و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين» است، همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده، كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: «أن لا تعبدوا إلا إياه»، و قهرا منظور از فسق هم، مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۸ صفحه : ۲۶۰ </center>
نكته اينكه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست اين است كه احكام عقلى عهدهايى است كه خداى سبحان در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى كرد از وى گرفت ، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود آفريد و ملائكه را ماءمور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن ماءمورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند.  
نكته اين كه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست، اين است كه احكام عقلى، عهدهايى است كه خداى سبحان، در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى كرد، از وى گرفت. آن روز، بعد از آن كه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود، آفريد و ملائكه را مأمور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن مأمورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او، تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند.  


البته در آن روز چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند، و همينطور هم شد، وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند تا آنجا كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه (( كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله (( گذشت بر آنان حتمى گرديد.
البته در آن روز، چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند. و همين طور هم شد. وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند، تا آن جا كه خداوند بر دل هايشان، مُهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه «كما بدأكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلالة» گذشت، بر آنان حتمى گرديد.


بنابراين معناى آيه اين مى شود: (( فما كانوا ليومنوا اينها ايمان آور به دعوت انبياء نيستند(( ، (( بما كذبوا من قبل به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند(( ، (( و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم (( ، (( و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق ، يعنى خارج از حكم آن عهد(( .
بنابراين، معناى آيه اين مى شود: «فما كانوا ليؤمنوا: اينها ايمان آور به دعوت انبياء نيستند»، «بما كذبوا من قبل: به خاطر اين كه عهد نخستين را نپذيرفتند»، «و ما وجدنا لأكثرهم من عهد: ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم»، «و إن وجدنا أكثرهم لفاسقين: بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق، يعنى خارج از حكم آن عهد».


البته اين معناى ديگرى است براى آيه ، و ليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم منافاتى ندارد، براى اينكه اين دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض ، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت و شقاو ت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معين مى داند، و معناى اول سعادت و شقاوت او را در دنيا امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دو با هم هيچ منافاتى ندارند.
البته اين معناى ديگرى است براى آيه، وليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم، منافاتى ندارد. براى اين كه اين دو معنا، در طول هم قرار دارند، نه در عرض، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم، راه سعادت و شقاو ت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى، امرى مقدر و معين مى داند. و معناى اول، سعادت و شقاوت او را در دنيا، امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دو با هم، هيچ منافاتى ندارند.
<span id='link159'><span>
<span id='link159'><span>


۱۶٬۸۸۰

ویرایش