گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۶۳: خط ۶۳:
<span id='link263'><span>
<span id='link263'><span>


==معناى توفى انفس و وجه اسناد آن به خداوند در جايى ، و به ملك الموت و رسل در جاهاى ديگر ==
==چگونگی قبض روح آدمی، به وسیلۀ خداوند و فرشتگان او==
«'''اللَّهُ يَتَوَفى الاَنفُس حِينَ مَوْتِهَا ...'''»:
«'''اللَّهُ يَتَوَفّى الاَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا ...'''»:


در مجمع البيان گفته : كلمه ((توفى (( به معناى گرفتن چيزى است به طور تمام ، مثلا وقتى مى گويند: ((توفيت حقى من فلان (( و نيز ((استوفيت حقى من فلان (( معنايش اين است كه من تمامى حقم را از فلانى گرفتم .
در مجمع البيان گفته: كلمه «تَوَفّى»، به معناى گرفتن چيزى است به طور تمام. مثلا وقتى مى گويند: «تَوَفّيتُ حَقّى مِن فُلانٍ»، و نيز «استَوفَيتُ حَقّى مِن فُلانٍ»، معنايش اين است كه من تمامى حقم را از فلانى گرفتم.


و اگر در آيه شريفه مسند اليه ((اللّه (( را مقدم بر مسند ((يتوفى (( آورد، براى اين است كه حصر را برساند و بفهماند قبض روح تنها كار خدا است ، نه غير. و اگر اين آيه با آيه ((قل يتوفيكم ملك الموت الّذى وكل بكم (( و آيه ((حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا((. ضميمه شود، اين معنا را مى دهد كه : اصالت در گرفتن جانها كار خداست نه غير، ولى به تبعيت و به اجازه خدا كار ملك الموت و فرستادگان خدا كه ياران ملك الموتند نيز هست ، همانطور كه اين ياران هم به اجازه ملك الموت كار مى كنند.
و اگر در آيه شريفه، مسند اليه «اللّه» را مقدّم بر مسند «يَتَوَفّى» آورد، براى اين است كه حصر را برساند و بفهماند «قبض روح»، تنها كار خدا است، نه غير. و اگر اين آيه با آيه «قُل يَتَوَفّيكُم مَلَكُ المَوتِ الّذِى وُكّلَ بِكُم»، و آيه «حَتّى إذَا جَاءَ أحَدَكُمُ المَوتُ تَوَفّتهُ رُسُلُنَا» ضميمه شود، اين معنا را مى دهد كه:  


«'''اللّه يتوفى الانفس حين موتها'''» - مراد از ((انفس ((، ارواح است ، ارواحى كه متعلق به بدنها است ، نه مجموع روح و بدن ، چون مجموع روح و بدن كسى در هنگام مرگ گرفته نمى شود، تنها جانها گرفته مى شود، يعنى علاقه روح از بدن قطع مى گردد، و ديگر روح به كار تدبير بدن و دخل و تصرف در آن نمى پردازد. و مراد از كلمه ((موتها(( مرگ بدنها است ، حال يا اينكه مضافى در عبارت تقدير بگيريم و بگوييم تقدير آيه ((اللّه يتوفى الانفس حين موت ابدانها: خدا جانها را در هنگام مرگ بدنها مى گيرد(( بوده ، و يا اينكه نسبت دادن مرگ به روح را مجاز عقلى بگيريم ،
اصالت در گرفتن جان ها، كارِ خداست، نه غير. ولى به تبعيت و به اجازۀ خدا، كار ملك الموت و فرستادگان خدا، كه ياران ملك الموت اند، نيز هست. همان طور كه اين ياران هم، به اجازۀ ملك الموت كار مى كنند.
 
«'''اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِهَا'''» - مراد از «أنفس»، ارواح است. ارواحى كه متعلق به بدن ها است، نه مجموع روح و بدن. چون مجموع روح و بدن كسى در هنگام مرگ گرفته نمى شود. تنها جان ها گرفته مى شود. يعنى علاقۀ روح از بدن قطع مى گردد، و ديگر روح به كار تدبير بدن و دخل و تصرف در آن نمى پردازد.  
 
و مراد از كلمۀ «مَوتِهَا»، مرگ بدن ها است. حال يا اين كه مضافى در عبارت تقدير بگيريم و بگوييم: تقدير آيه «اللّهُ يَتَوَفّى الأنفُسَ حِينَ مَوتِ أبدَانِهَا: خدا، جان ها را در هنگام مرگ بدن ها مى گيرد» بوده؛ و يا اين كه نسبت دادن مرگ به روح را، مجاز عقلى بگيريم.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۸ </center>
و عين همين حرف در كلمه ((منامها(( مى آيد، چون روح نمى خوابد، بلكه اين بدن است كه به خواب مى رود. پس در اينجا نيز يا بايد بگوييم : تقدير ((فى منام ابدانها(( است و يا مجاز عقلى قائل شويم .
و عين همين حرف، در كلمۀ «مَنَامِهَا» مى آيد. چون روح نمى خوابد، بلكه اين بدن است كه به خواب مى رود. پس در اين جا نيز، يا بايد بگوييم: تقدير «فِى مَنَام أبدَانِهَا» است، و يا مجاز عقلى قائل شويم.


«'''و التى لم تمت فى منامها'''» - اين جمله عطف است بر كلمه ((انفس (( در جمله قبلى و ظاهرا كلمه ((منام (( اسم زمان و متعلق به كلمه ((يتوفى (( باشد. و تقدير آيه ((يتوفى الانفس التى لم تمت فى وقت نومها(( باشد، يعنى و آن أ نفسى كه در هنگام خواب نمرده اند.
«'''وَ الّتِى لَم تَمُت فِى مَنَامِهَا'''» - اين جمله، عطف است بر كلمۀ «أنفُس» در جمله قبلى، و ظاهرا كلمۀ «مَنَام»، اسم زمان و متعلق به كلمۀ «يَتَوَفّى» باشد. و تقدير آيه «يَتَوَفّى الأنفُسَ الّتِى لَم تَمُت فِى وَقتِ نَومِهَا» باشد. يعنى: و آن أنفسى كه در هنگام خواب نمرده اند.
<span id='link264'><span>
<span id='link264'><span>
خداى تعالى ما بين همين ارواح و انفسى كه در هنگام خواب قبض مى شوند، تفصيل مى دهد، و آن را دو قسم مى كند و مى فرمايد: ((فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى (( يعنى آن ارواحى كه قضاى خدا بر مرگشان رانده شده ، نگه مى دارد و ديگر به بدنها برنمى گرداند، و آن ارواحى كه چنين قضايى بر آنها رانده نشده ، آنها را روانه به سوى بدنها مى كند، تا آنكه براى مدتى معين كه منتهى اليه زندگى آنهاست زنده بمانند.
خداى تعالى ما بين همين ارواح و انفسى كه در هنگام خواب قبض مى شوند، تفصيل مى دهد، و آن را، دو قسم مى كند و مى فرمايد: «فَيُمسِكُ الّتِى قَضَى عَلَيهَا المَوتَ وَ يُرسِلُ الأخرَى إلى أجَلٍ مُسَمّى». يعنى: آن ارواحى كه قضاى خدا بر مرگشان رانده شده، نگه مى دارد و ديگر به بدن ها بر نمى گرداند، و آن ارواحى كه چنين قضايى بر آن ها رانده نشده، آن ها را روانه به سوى بدن ها مى كند، تا آن كه براى مدتى معين، كه منتهى اليه زندگى آن هاست، زنده بمانند.


و اينكه مدت معين را غايت روانه كردن ارواح قرار داده ، خود دليل بر آن است كه مراد از روانه كردن ارواح ، جنس آن است ، به اين معنا كه بعضى از أ نفس را يك بار ارسال مى كند، و بعضى را دو بار و بعضى را بيشتر و بيشتر تا برسد به آن مدت مقرر.
و اين كه مدت معين را غايت روانه كردن ارواح قرار داده، خود دليل بر آن است كه مراد از روانه كردن ارواح، جنس آن است. به اين معنا كه بعضى از أنفس را يك بار ارسال مى كند، و بعضى را دو بار و بعضى را بيشتر و بيشتر، تا برسد به آن مدت مقرر.


از اين جمله دو نكته استفاده مى شود:
از اين جمله دو نكته استفاده مى شود:


اول اينكه : نفس آدمى غير از بدن اوست ، براى اينكه در هنگام خواب از بدن جدا مى شود و مستقل از بدن و جداى از آن زندگى مى كند.
اول اين كه: «نفس آدمى»، غير از بدن اوست. براى اين كه در هنگام خواب از بدن جدا مى شود و مستقل از بدن و جداى از آن زندگى مى كند.


دوم اينكه : مردن و خوابيدن ، هر دو توفى و قبض روح است ، بله اين فرق بين آن دو هست كه مرگ قبض روحى است كه ديگر برگشتى برايش ‍ نيست ، و خواب قبض روحى است كه ممكن است روح دوباره برگردد.
دوم اين كه: مُردن و خوابيدن، هر دو توفّى و قبض روح است. بله اين فرق بين آن دو هست، كه «مرگ»، قبض روحى است كه ديگر برگشتى برايش نيست، و «خواب»، قبض روحى است كه ممكن است روح دوباره برگردد.


خداى سبحان سپس آيه را با جمله ((ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (( تمام مى كند و مى فهماند كه :
خداى سبحان، سپس آيه را با جملۀ «إنّ فِى ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِقَومٍ يَتَفَكّرُون» تمام مى كند و مى فهماند كه:
   
   
مردم متفكر از همين خوابيدن و مردن متوجه مى شوند كه مدبر امر آنان خداست ، و روزى همه آنان به سوى خدا برمى گردند و خداوند سبحان به حساب اعمالشان مى رسد.
مردم متفكر، از همين خوابيدن و مُردن، متوجه مى شوند كه مدبّر امر آنان خداست، و روزى، همۀ آنان به سوى خدا بر مى گردند و خداوند سبحان، به حساب اعمالشان مى رسد.


«'''أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شفَعَاءَ ...'''»:
«'''أَمِ اتّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَاءَ ...'''»:


كلمه ((ام (( منقطعه و به معناى ((بلكه (( است . و معناى آيه چنين است : ((بلكه مشركين به جاى خدا شفيعانى كه همان خدايانشان باشد گرفته ، و آنها را پرستيدند، تا نزد خدا شفاعتشان كنند((. و اين همان مضمونى است كه آيه اول سوره يعنى ((ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى و آيه و يقولون هولاء شفعاونا عند اللّه (( آن را افاده مى كنند.
كلمه «أم»، منقطعه و به معناى «بلكه» است. و معناى آيه چنين است: «بلكه مشركان به جاى خدا شفيعانى كه همان خدايانشان باشد، گرفته و آن ها را پرستيدند، تا نزد خدا شفاعتشان كنند». و اين، همان مضمونى است كه آيه اول سوره، يعنى «مَا نَعبُدُهُم إلّا لِيُقَرّبُونَا إلَى اللّهِ زُلفَى»، و آيه «وَ يَقُولُونَ هَؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللّه»، آن را افاده مى كنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۹ </center>
<span id='link265'><span>
<span id='link265'><span>
«'''قل او لو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون'''» - در اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستور مى دهد سخن مشركين را از اين طريق كه اطلاق كلامشان درست نيست رد كند، چون اين معنا بديهى است كه شفاعت وقتى تصور دارد كه شفيع علمى به حال ما داشته باشد و بفهمد كه از مقام بالاتر خود براى ما چه بخواهد و نيز بداند كه از چه كسى مى خواهد و براى چه كسى مى خواهد ؟ بنابراين ، معنا ندارد كه مشتى سنگ بى شعور كه نامش را شفيع نهاده اند شفيع بوده باشند.
«'''قُل أوَلَو كَانُوا لَا يَملِكُونَ شَيئاً وَ لَا يَعقِلُون'''» - در اين جمله، رسول خدا «صلّى اللّه عليه و آله و سلّم» را دستور مى دهد سخن مشركان را از اين طريق كه اطلاق كلامشان درست نيست، رد كند. چون اين معنا بديهى است كه «شفاعت»، وقتى تصور دارد كه شفيع، علمى به حال ما داشته باشد و بفهمد كه از مقام بالاتر خود، براى ما چه بخواهد. و نيز، بداند كه از چه كسى مى خواهد و براى چه كسى مى خواهد؟ بنابراين، معنا ندارد كه مشتى سنگ بى شعور كه نامش را شفيع نهاده اند، شفيع بوده باشند.
 
علاوه بر اين، «شفيع»، بايد مالك شفاعت و داراى چنين اختيارى باشد، و مقام بالاتر به او چنين حقى داده باشد. و ما مى دانيم كه غير از خدا، كسى مالك چيزى نيست، مگر آنچه را كه باز خدا به كسى تمليك كرده باشد، و اجازۀ تصرف در آن چيز را به او داده باشد.
 
پس اين كه به طور مطلق مى گويند: اين بت ها و اولياى ما، شفيع ما هستند، درست نيست. چون اطلاق كلامشان شامل مى شود آنچه را حتى مالك نيستند، و آنچه را كه اصلا علمى بدان ندارند. با اين كه هيچ دليل و اطلاعى ندارند كه خدا چنين حقى به بت ها داده. پس اين سخن مشركان، گزافى بيش نيست و گزاف، نمى شود پايه عقايد آدمى باشد.


علاوه بر اين شفيع بايد مالك شفاعت و داراى چنين اختيارى باشد، و مقام بالاتر به او چنين حقى داده باشد، و ما مى دانيم كه غير از خدا كسى مالك چيزى نيست ، مگر آنچه را كه باز خدا به كسى تمليك كرده باشد، و اجازه تصرف در آن چيز را به او داده باشد، پس اينكه به طور مطلق مى گويند: اين بتها و اولياى ما شفيع ما هستند، درست نيست ، چون اطلاق كلامشان شامل مى شود آنچه را حتى مالك نيستند، و آنچه را كه اصلا علمى بدان ندارند، با اينكه هيچ دليل و اطلاعى ندارند كه خدا چنين حقى به بتها داده ، پس اين سخن مشركين گزافى بيش نيست و گزاف ، نمى شود پايه عقايد آدمى باشد.
پس استفهام در جملۀ «أوَلَو كَانُوا...»، استفهام انكارى است، و معنايش اين است كه به ايشان بگو: آيا آلهه را شفيعان خود مى گيريد، هرچند كه مانند ملائكه، از پيشِ خود مالك هيچ چيز نباشند؟ و يا مانند بت ها، علم و عقلى نداشته باشند؟ اين عقيده، بسيار سفيهانه است.


پس استفهام در جمله ((اولو كانوا...(( استفهام انكارى است ، و معنايش اين است كه به ايشان بگو: آيا آلهه را شفيعان خود مى گيريد، هر چند كه مانند ملائكه از پيش خود مالك هيچ چيز نباشند؟ و يا مانند بتها علم و عقلى نداشته باشند؟ اين عقيده ، بسيار سفيهانه است .
«'''قُل لِّلَّهِ الشّفَاعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْكُ  السّمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ ...'''»:


«'''قُل لِّلَّهِ الشفَاعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ ...'''»:
اين جمله، توضيح و تأكيد مطلب سابق است كه مى فرمود: «هرچند اگر مالك چيزى نباشند»؟ و «لام» در كلمۀ «لِلّه: براى خدا»، لام ملكيت است. و جملۀ «لَهُ مُلكُ السّمَاوَات وَ الأرض»، در مقام تعليل جمله قبل است، و معنايش اين است كه:  


اين جمله توضيح و تاءكيد مطلب سابق است كه مى فرمود: ((هر چند اگر مالك چيزى نباشند؟((. و لام در كلمه ((لله : براى خدا(( لام ملكيت است . و جمله ((له ملك السموات و الاءرض (( در مقام تعليل جمله قبل است و معنايش اين است كه : هر شفاعتى كه فرض شود مملوك خداست ، براى اينكه مالك تمامى اشيا اوست ، مگر آنكه او به كسى اجازه در چيزى را بدهد، در آن صورت آن كس مالك آن چيز مى شود، (در عين حالى كه باز مالك اصلى و حقيقى همان چيز خداست ) و اما اينكه معتقدند كه بعضى از بندگان خدا مانند ملائكه مالك شفاعت هستند، هيچ دليلى بر آن ندارند، بلكه خود خداى تعالى صريحا فرموده : ((ما من شفيع الا من بعد اذنه ((.
هر شفاعتى كه فرض شود، مملوك خداست. براى اين كه مالك تمامى اشيا اوست، مگر آن كه او به كسى اجازه در چيزى را بدهد. در آن صورت، آن كس مالك آن چيز مى شود. (در عين حالى كه باز مالك اصلى و حقيقى، همان چيز خداست). و اما اين كه معتقدند كه بعضى از بندگان خدا، مانند ملائكه، مالك شفاعت هستند، هيچ دليلى بر آن ندارند، بلكه خود خداى تعالى صريحا فرموده: «مَا مِن شَفِيعٍ إلّا مِن بَعدِ إذنِهِ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۱۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۱۰ </center>
<span id='link266'><span>
<span id='link266'><span>
۱۷٬۲۴۰

ویرایش