گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۷ بخش۳۲: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۱: خط ۱۱:
در اين آيات حمله ديگرى به مشركين شده و بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و عدم صلاحيت شركاء براى ربوبيت احتجاج شده است . و نيز اين معنا خاطرنشان گشته كه شفاعتى كه مشركين براى شركاى خود قائلند، و كسى به جز خدا مالك آن نيست ، و امور ديگرى مربوط به دعوت به توحيد از قبيل موعظه و انذار و تبشير نيز در آن آمده .
در اين آيات حمله ديگرى به مشركين شده و بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت و عدم صلاحيت شركاء براى ربوبيت احتجاج شده است . و نيز اين معنا خاطرنشان گشته كه شفاعتى كه مشركين براى شركاى خود قائلند، و كسى به جز خدا مالك آن نيست ، و امور ديگرى مربوط به دعوت به توحيد از قبيل موعظه و انذار و تبشير نيز در آن آمده .


وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ...
«'''وَ لَئن سأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض لَيَقُولُنَّ اللَّهُ ...'''»:


در اين آيه شروع به اقامه حجت شده و قبل از اقامه ، مقدمه اى آورده كه حجت مذكور مبتنى بر آن است ، مقدمه اى كه خود خصم ، آن را قبول دارد، و آن اين است كه خالق عالم خداى سبحان است ، چون خصم در اين مساءله هيچ نزاعى ندارد، او هم معتقد است كه آفريننده تنها خداست ، و خدا در آفرينش شريك ندارد، و شركاى ايشان به زعم ايشان ، شريك در تدبير خلقند، نه در آفرينش .
در اين آيه شروع به اقامه حجت شده و قبل از اقامه ، مقدمه اى آورده كه حجت مذكور مبتنى بر آن است ، مقدمه اى كه خود خصم ، آن را قبول دارد، و آن اين است كه خالق عالم خداى سبحان است ، چون خصم در اين مساءله هيچ نزاعى ندارد، او هم معتقد است كه آفريننده تنها خداست ، و خدا در آفرينش شريك ندارد، و شركاى ايشان به زعم ايشان ، شريك در تدبير خلقند، نه در آفرينش .
خط ۲۳: خط ۲۳:
و اگر در آيه شريفه از خدايان مشركين به كلمه ((ما : آنچه (( تعبير كرد، نه به كلمه ((من : آنان (( كه و يا ((الّذين : كسانى (( كه به اين منظور بود كه عموميت بيشترى به بيان دهد، و احتجاج در آيه ، هم شامل بتها شود و هم شامل ارباب آنها، چون خواص از مشركين هر چند عبادت را منحصر بر ارباب كه ملائكه هستند و يا جن و يا كملين از بشر مى كنند و بتها را قبله آن ارباب و آلهه و وسيله توجه به ارباب مى دانند و ليكن عوام از ايشان بسا مى شود كه خود بتها را معبود و ارباب و آلهه مى پندارند، و براى خود آنها عبادت مى كنند، در نتيجه احتجاج در آيه متوجه هر دو طايفه مى شود.
و اگر در آيه شريفه از خدايان مشركين به كلمه ((ما : آنچه (( تعبير كرد، نه به كلمه ((من : آنان (( كه و يا ((الّذين : كسانى (( كه به اين منظور بود كه عموميت بيشترى به بيان دهد، و احتجاج در آيه ، هم شامل بتها شود و هم شامل ارباب آنها، چون خواص از مشركين هر چند عبادت را منحصر بر ارباب كه ملائكه هستند و يا جن و يا كملين از بشر مى كنند و بتها را قبله آن ارباب و آلهه و وسيله توجه به ارباب مى دانند و ليكن عوام از ايشان بسا مى شود كه خود بتها را معبود و ارباب و آلهه مى پندارند، و براى خود آنها عبادت مى كنند، در نتيجه احتجاج در آيه متوجه هر دو طايفه مى شود.


((ان ارادنى اللّه بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته (( - كلمه ((ضر(( به معناى مرض و شدت و امثال آن است ، و ظاهر مقابله آن با رحمت مى رساند كه مراد از آن عموم گرفتاريها و مصائب است . و اضافه شدن اين كلمه و كلمه ((رحمت (( به ضمير خداى تعالى در ((ضره (( و ((رحمته (( به منظور حفظ نسبت است و به عبارت ساده اينكه مى فهماند اگر كسى نيست كه گرفتارى كسى را برطرف كند و يا رحمت خدا را از او بگرداند، براى اين است كه گرفتارى و رحمت از خداست .
«'''ان ارادنى اللّه بضر هل هن كاشفات ضره او ارادنى برحمة هل هن ممسكات رحمته'''» - كلمه ((ضر(( به معناى مرض و شدت و امثال آن است ، و ظاهر مقابله آن با رحمت مى رساند كه مراد از آن عموم گرفتاريها و مصائب است . و اضافه شدن اين كلمه و كلمه ((رحمت (( به ضمير خداى تعالى در ((ضره (( و ((رحمته (( به منظور حفظ نسبت است و به عبارت ساده اينكه مى فهماند اگر كسى نيست كه گرفتارى كسى را برطرف كند و يا رحمت خدا را از او بگرداند، براى اين است كه گرفتارى و رحمت از خداست .
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۵ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۵ </center>
و اگر گرفتارى و رحمت خصوص رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مورد كلام قرار داده و فرموده : ((بگو اگر خدا گرفتارى و يا رحمت مرا بخواهد(( با اينكه گرفتارى و رحمت تمامى مردم از خداست ، و حجت هم حجتى است براى آن جناب و همه مردم بدين جهت است كه طرف خصومت مشركين ، در اصل آن جناب است و مشركين آن جناب را به ((نفرين (( خدايان خود تهديد مى كردند.
و اگر گرفتارى و رحمت خصوص رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را مورد كلام قرار داده و فرموده : ((بگو اگر خدا گرفتارى و يا رحمت مرا بخواهد(( با اينكه گرفتارى و رحمت تمامى مردم از خداست ، و حجت هم حجتى است براى آن جناب و همه مردم بدين جهت است كه طرف خصومت مشركين ، در اصل آن جناب است و مشركين آن جناب را به ((نفرين (( خدايان خود تهديد مى كردند.
خط ۲۹: خط ۲۹:
و اگر در جمله ((هل هن (( ضمير جمع مؤ نث را به خدايان مشركين ارجاع داده از باب غلبه دادن جانب خدايان بى شعور يعنى بتها است ، و همين خود مؤ يد بيان ما است كه در ذيل جمله ((افرايتم ما تدعون من دون اللّه (( گفتيم : بدين جهت فرمود: ((ما تدعون (( و نفرمود ((من تدعون (( كه حجت را عموميت دهد تا هم شامل ارباب اصنام گردد و هم شامل خود اصنام .
و اگر در جمله ((هل هن (( ضمير جمع مؤ نث را به خدايان مشركين ارجاع داده از باب غلبه دادن جانب خدايان بى شعور يعنى بتها است ، و همين خود مؤ يد بيان ما است كه در ذيل جمله ((افرايتم ما تدعون من دون اللّه (( گفتيم : بدين جهت فرمود: ((ما تدعون (( و نفرمود ((من تدعون (( كه حجت را عموميت دهد تا هم شامل ارباب اصنام گردد و هم شامل خود اصنام .


((قل حسبى اللّه (( - در اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را امر به توكل بر خداى تعالى مى كند، همچنان كه جمله بعدش ‍ هم كه مى فرمايد ((عليه يتوكل المتوكلون (( مؤ يد آن است و اين جمله در جاى نتيجه حجت قرار گرفته ، گويا فرموده : به ايشان بگو: من خدا را وكيل خود گرفتم ، براى اينكه امر تدبير من به دست اوست ، همچنان كه امر تدبير خلقتم به دست وى است . پس جمله مورد بحث در معناى اين است كه گفته باشيم : پس حجت دلالت كرد بر ربوبيت خدا، و منهم اين معنا را عملا تصديق مى كنم ، يعنى تنها او را در امور خود وكيل مى گيرم .
«'''قل حسبى اللّه'''» - در اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را امر به توكل بر خداى تعالى مى كند، همچنان كه جمله بعدش ‍ هم كه مى فرمايد ((عليه يتوكل المتوكلون (( مؤ يد آن است و اين جمله در جاى نتيجه حجت قرار گرفته ، گويا فرموده : به ايشان بگو: من خدا را وكيل خود گرفتم ، براى اينكه امر تدبير من به دست اوست ، همچنان كه امر تدبير خلقتم به دست وى است . پس جمله مورد بحث در معناى اين است كه گفته باشيم : پس حجت دلالت كرد بر ربوبيت خدا، و منهم اين معنا را عملا تصديق مى كنم ، يعنى تنها او را در امور خود وكيل مى گيرم .


((عليه يتوكل المتوكلون (( - مى توانست بفرمايد: ((و المتوكلون يتوكلون عليه (( و اگر ظرف (عليه ) را بر متعلق آن مقدم داشت ، براى اين بود كه دلالت كند بر انحصار و بفهماند متوكلين تنها بر او ((توكل (( مى كنند، نه بر غير او، و اگر فعل توكل را به وصفى از همان ماده متوكلين نسبت داده ، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه مراد از متوكلين ، متوكلين به حقيقت معناى كلمه است ، در نتيجه ، در جمله ، مورد بحث ثنايى هم از خداى تعالى شده به اينكه او اهليت آن را دارد كه بر او توكل كنند و اهل بصيرت هم در توكل تنها بر او توكل مى نمايند. پس من اگر گفتم : ((حسبى اللّه (( نبايد ملامت شوم ؛ چون بر كسى توكل كرده ام كه تنها او اهليت آن را دارد.
«'''عليه يتوكل المتوكلون'''» - مى توانست بفرمايد: ((و المتوكلون يتوكلون عليه (( و اگر ظرف (عليه ) را بر متعلق آن مقدم داشت ، براى اين بود كه دلالت كند بر انحصار و بفهماند متوكلين تنها بر او ((توكل (( مى كنند، نه بر غير او، و اگر فعل توكل را به وصفى از همان ماده متوكلين نسبت داده ، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه مراد از متوكلين ، متوكلين به حقيقت معناى كلمه است ، در نتيجه ، در جمله ، مورد بحث ثنايى هم از خداى تعالى شده به اينكه او اهليت آن را دارد كه بر او توكل كنند و اهل بصيرت هم در توكل تنها بر او توكل مى نمايند. پس من اگر گفتم : ((حسبى اللّه (( نبايد ملامت شوم ؛ چون بر كسى توكل كرده ام كه تنها او اهليت آن را دارد.


قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَامِلٌ ... عَذَابٌ مُّقِيمٌ
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۶ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۶ </center>
«'''قُلْ يَا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكمْ إِنى عَامِلٌ ... عَذَابٌ مُّقِيمٌ'''»:
كلمه ((مكانت (( به معناى مقام و منزلت و قدر است ، و اين كلمه در معقولات به كار مى رود، همچنان كه كلمه ((مكان (( در محسوسات استعمال مى شود، در اين جمله دستور مى دهد كه بر مكانت خود عمل كنند و معنايش اين است كه مشركين مى توانند به اين حال و روش خود يعنى كفر و عناد و جلوگيرى از راه خدا ادامه دهند.
كلمه ((مكانت (( به معناى مقام و منزلت و قدر است ، و اين كلمه در معقولات به كار مى رود، همچنان كه كلمه ((مكان (( در محسوسات استعمال مى شود، در اين جمله دستور مى دهد كه بر مكانت خود عمل كنند و معنايش اين است كه مشركين مى توانند به اين حال و روش خود يعنى كفر و عناد و جلوگيرى از راه خدا ادامه دهند.


((فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه (( - ظاهرا كلمه ((من (( استفهامى ، و به معناى چه كسى است ، نه موصوله به معناى ((كسى كه ((، چون مى فرمايد: به زودى مى فهميد. و فهميدن به جمله اطلاق مى شود، نه به مفرد، در نتيجه معنايش اين است كه : ((به زودى مى فهميد چه كسى دچار عذاب مى شود، و عذاب او را خوار مى كند((، ولى اگر موصوله باشد معنا چنين مى شود: ((به زودى مى فهمى كسى را كه دچار عذاب مى شود، و عذاب او را خوار مى كند((.
«'''فسوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه'''» - ظاهرا كلمه ((من (( استفهامى ، و به معناى چه كسى است ، نه موصوله به معناى ((كسى كه ((، چون مى فرمايد: به زودى مى فهميد. و فهميدن به جمله اطلاق مى شود، نه به مفرد، در نتيجه معنايش اين است كه : ((به زودى مى فهميد چه كسى دچار عذاب مى شود، و عذاب او را خوار مى كند((، ولى اگر موصوله باشد معنا چنين مى شود: ((به زودى مى فهمى كسى را كه دچار عذاب مى شود، و عذاب او را خوار مى كند((.


((و يحل عليه عذاب مقيم (( - ((عذاب مقيم (( به معناى عذاب دايم است ، و مناسب با حلول هم همين است ، و جدا كردن عذابى كه خواركننده است از عذاب مقيم ، شاهد آن است كه مراد از اولى ، عذاب دنيا و مراد از دومى عذاب آخرت است . و در اين جمله شديدترين تهديد است .
«'''و يحل عليه عذاب مقيم'''» - ((عذاب مقيم (( به معناى عذاب دايم است ، و مناسب با حلول هم همين است ، و جدا كردن عذابى كه خواركننده است از عذاب مقيم ، شاهد آن است كه مراد از اولى ، عذاب دنيا و مراد از دومى عذاب آخرت است . و در اين جمله شديدترين تهديد است .


و معنايش اين است كه به مشركين از قوم خود خطاب كن و بگو: اى مردم همچنان و مستمر عمل كنيد بر همين حال كفر و عناد كه در آن هستيد، من هم بر طبق آنچه ماءمور شده ام به استمرار عمل مى كنم و به هيچ وجه از آن منصرف نمى شوم . پس به زودى مى فهميد چه كسى در دنيا به عذابى دچار مى شود كه خوارش كند، - همچنان كه در جنگ بدر دچار شدند - و در آخرت به عذابى كه هرگز از او جدا شدنى نيست .
و معنايش اين است كه به مشركين از قوم خود خطاب كن و بگو: اى مردم همچنان و مستمر عمل كنيد بر همين حال كفر و عناد كه در آن هستيد، من هم بر طبق آنچه ماءمور شده ام به استمرار عمل مى كنم و به هيچ وجه از آن منصرف نمى شوم . پس به زودى مى فهميد چه كسى در دنيا به عذابى دچار مى شود كه خوارش كند، - همچنان كه در جنگ بدر دچار شدند - و در آخرت به عذابى كه هرگز از او جدا شدنى نيست .


إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ ...
«'''إِنَّا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَاب لِلنَّاسِ بِالْحَقِّ ...'''»:


اين آيه در مقام تعليل دستورى است كه در آيه قبلى داده بود. و لام در كلمه ((للناس (( لام تعليل است ، يعنى ما اين كتاب را براى مردم بر تو نازل كرديم ، تا تو بر آنان تلاوت كنى و مطالبش را به آنان برسانى ، و حرف ((باء(( در كلمه ((بالحق (( براى ملابست است ، يعنى كتاب را در حالى كه حق بوده و با هيچ باطلى آميخته نبود بر تو نازل كرديم .
اين آيه در مقام تعليل دستورى است كه در آيه قبلى داده بود. و لام در كلمه ((للناس (( لام تعليل است ، يعنى ما اين كتاب را براى مردم بر تو نازل كرديم ، تا تو بر آنان تلاوت كنى و مطالبش را به آنان برسانى ، و حرف ((باء(( در كلمه ((بالحق (( براى ملابست است ، يعنى كتاب را در حالى كه حق بوده و با هيچ باطلى آميخته نبود بر تو نازل كرديم .


فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا
«'''فَمَنِ اهْتَدَى فَلِنَفْسِهِ وَ مَن ضلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا'''»:


اين جمله فرع و نتيجه انزال كتاب است به حق ، براى اينكه هر كس به وسيله آن راه يابد، نفع اين هدايت كه سعادت زندگى دنيا و ثواب دار آخرت است به خودش عايد مى شود و هر كس به گمراهى خود باقى بماند و با اين كتاب راه را نيابد، شقاوت و وبال گمراهى اش كه (بدبختى در دنيا و) عذاب آخرت است به خودش عايد مى شود، پس خداى سبحان بزرگتر از آن است كه از هدايت آنان سود و از گمراهيشان ضرر ببيند.
اين جمله فرع و نتيجه انزال كتاب است به حق ، براى اينكه هر كس به وسيله آن راه يابد، نفع اين هدايت كه سعادت زندگى دنيا و ثواب دار آخرت است به خودش عايد مى شود و هر كس به گمراهى خود باقى بماند و با اين كتاب راه را نيابد، شقاوت و وبال گمراهى اش كه (بدبختى در دنيا و) عذاب آخرت است به خودش عايد مى شود، پس خداى سبحان بزرگتر از آن است كه از هدايت آنان سود و از گمراهيشان ضرر ببيند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۷ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۷ </center>
((و ما انت عليهم بوكيل (( - يعنى امر آنان به تو واگذار نشده تا در تدبير شؤ ون آنان مسؤ ول باشى و در نتيجه تلاش كنى تا هدايت را به هر نحوى شده در دل آنان وارد سازى .
«'''و ما انت عليهم بوكيل'''» - يعنى امر آنان به تو واگذار نشده تا در تدبير شؤ ون آنان مسؤ ول باشى و در نتيجه تلاش كنى تا هدايت را به هر نحوى شده در دل آنان وارد سازى .


و معناى آن اين است كه ما به تو دستور داده ايم ايشان را به آنچه گفته ايم تهديد كنى ، چون ما قرآن را به حق و براى اين نازل كرده ايم كه آن را بر مردم بخوانى و بس ، حال هر كس با آن هدايت يافت ، نفع هدايتش عايد خودش مى شود و هر كس گمراه شد و هدايت نيافت ، ضرر گمراهى نيز عايد خودش مى شود، و تو از طرف من وكيل و مدبر شؤ ون آنان نيستى ، تا هدايت را در دل آنان جاى دهى ، تو از اين بابت هيچ اختيارى و مسؤ وليتى ندارى .
و معناى آن اين است كه ما به تو دستور داده ايم ايشان را به آنچه گفته ايم تهديد كنى ، چون ما قرآن را به حق و براى اين نازل كرده ايم كه آن را بر مردم بخوانى و بس ، حال هر كس با آن هدايت يافت ، نفع هدايتش عايد خودش مى شود و هر كس گمراه شد و هدايت نيافت ، ضرر گمراهى نيز عايد خودش مى شود، و تو از طرف من وكيل و مدبر شؤ ون آنان نيستى ، تا هدايت را در دل آنان جاى دهى ، تو از اين بابت هيچ اختيارى و مسؤ وليتى ندارى .


اللَّهُ يَتَوَفى الاَنفُس حِينَ مَوْتِهَا ...
<span id='link263'><span>
<span id='link263'><span>


==معناى توفى انفس و وجه اسناد آن به خداوند در جايى ، و به ملك الموت و رسل در جاهاى ديگر ==
==معناى توفى انفس و وجه اسناد آن به خداوند در جايى ، و به ملك الموت و رسل در جاهاى ديگر ==
«'''اللَّهُ يَتَوَفى الاَنفُس حِينَ مَوْتِهَا ...'''»:
در مجمع البيان گفته : كلمه ((توفى (( به معناى گرفتن چيزى است به طور تمام ، مثلا وقتى مى گويند: ((توفيت حقى من فلان (( و نيز ((استوفيت حقى من فلان (( معنايش اين است كه من تمامى حقم را از فلانى گرفتم .
در مجمع البيان گفته : كلمه ((توفى (( به معناى گرفتن چيزى است به طور تمام ، مثلا وقتى مى گويند: ((توفيت حقى من فلان (( و نيز ((استوفيت حقى من فلان (( معنايش اين است كه من تمامى حقم را از فلانى گرفتم .


و اگر در آيه شريفه مسند اليه ((اللّه (( را مقدم بر مسند ((يتوفى (( آورد، براى اين است كه حصر را برساند و بفهماند قبض روح تنها كار خدا است ، نه غير. و اگر اين آيه با آيه ((قل يتوفيكم ملك الموت الّذى وكل بكم (( و آيه ((حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا((. ضميمه شود، اين معنا را مى دهد كه : اصالت در گرفتن جانها كار خداست نه غير، ولى به تبعيت و به اجازه خدا كار ملك الموت و فرستادگان خدا كه ياران ملك الموتند نيز هست ، همانطور كه اين ياران هم به اجازه ملك الموت كار مى كنند.
و اگر در آيه شريفه مسند اليه ((اللّه (( را مقدم بر مسند ((يتوفى (( آورد، براى اين است كه حصر را برساند و بفهماند قبض روح تنها كار خدا است ، نه غير. و اگر اين آيه با آيه ((قل يتوفيكم ملك الموت الّذى وكل بكم (( و آيه ((حتى اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا((. ضميمه شود، اين معنا را مى دهد كه : اصالت در گرفتن جانها كار خداست نه غير، ولى به تبعيت و به اجازه خدا كار ملك الموت و فرستادگان خدا كه ياران ملك الموتند نيز هست ، همانطور كه اين ياران هم به اجازه ملك الموت كار مى كنند.


((اللّه يتوفى الانفس حين موتها(( - مراد از ((انفس ((، ارواح است ، ارواحى كه متعلق به بدنها است ، نه مجموع روح و بدن ، چون مجموع روح و بدن كسى در هنگام مرگ گرفته نمى شود، تنها جانها گرفته مى شود، يعنى علاقه روح از بدن قطع مى گردد، و ديگر روح به كار تدبير بدن و دخل و تصرف در آن نمى پردازد. و مراد از كلمه ((موتها(( مرگ بدنها است ، حال يا اينكه مضافى در عبارت تقدير بگيريم و بگوييم تقدير آيه ((اللّه يتوفى الانفس حين موت ابدانها: خدا جانها را در هنگام مرگ بدنها مى گيرد(( بوده ، و يا اينكه نسبت دادن مرگ به روح را مجاز عقلى بگيريم ،
«'''اللّه يتوفى الانفس حين موتها'''» - مراد از ((انفس ((، ارواح است ، ارواحى كه متعلق به بدنها است ، نه مجموع روح و بدن ، چون مجموع روح و بدن كسى در هنگام مرگ گرفته نمى شود، تنها جانها گرفته مى شود، يعنى علاقه روح از بدن قطع مى گردد، و ديگر روح به كار تدبير بدن و دخل و تصرف در آن نمى پردازد. و مراد از كلمه ((موتها(( مرگ بدنها است ، حال يا اينكه مضافى در عبارت تقدير بگيريم و بگوييم تقدير آيه ((اللّه يتوفى الانفس حين موت ابدانها: خدا جانها را در هنگام مرگ بدنها مى گيرد(( بوده ، و يا اينكه نسبت دادن مرگ به روح را مجاز عقلى بگيريم ،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۸ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۸ </center>
و عين همين حرف در كلمه ((منامها(( مى آيد، چون روح نمى خوابد، بلكه اين بدن است كه به خواب مى رود. پس در اينجا نيز يا بايد بگوييم : تقدير ((فى منام ابدانها(( است و يا مجاز عقلى قائل شويم .
و عين همين حرف در كلمه ((منامها(( مى آيد، چون روح نمى خوابد، بلكه اين بدن است كه به خواب مى رود. پس در اينجا نيز يا بايد بگوييم : تقدير ((فى منام ابدانها(( است و يا مجاز عقلى قائل شويم .


((و التى لم تمت فى منامها(( - اين جمله عطف است بر كلمه ((انفس (( در جمله قبلى و ظاهرا كلمه ((منام (( اسم زمان و متعلق به كلمه ((يتوفى (( باشد. و تقدير آيه ((يتوفى الانفس التى لم تمت فى وقت نومها(( باشد، يعنى و آن أ نفسى كه در هنگام خواب نمرده اند.
«'''و التى لم تمت فى منامها'''» - اين جمله عطف است بر كلمه ((انفس (( در جمله قبلى و ظاهرا كلمه ((منام (( اسم زمان و متعلق به كلمه ((يتوفى (( باشد. و تقدير آيه ((يتوفى الانفس التى لم تمت فى وقت نومها(( باشد، يعنى و آن أ نفسى كه در هنگام خواب نمرده اند.
<span id='link264'><span>
<span id='link264'><span>
خداى تعالى ما بين همين ارواح و انفسى كه در هنگام خواب قبض ‍ مى شوند، تفصيل مى دهد، و آن را دو قسم مى كند و مى فرمايد: ((فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى (( يعنى آن ارواحى كه قضاى خدا بر مرگشان رانده شده ، نگه مى دارد و ديگر به بدنها برنمى گرداند، و آن ارواحى كه چنين قضايى بر آنها رانده نشده ، آنها را روانه به سوى بدنها مى كند، تا آنكه براى مدتى معين كه منتهى اليه زندگى آنهاست زنده بمانند.
خداى تعالى ما بين همين ارواح و انفسى كه در هنگام خواب قبض ‍ مى شوند، تفصيل مى دهد، و آن را دو قسم مى كند و مى فرمايد: ((فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى (( يعنى آن ارواحى كه قضاى خدا بر مرگشان رانده شده ، نگه مى دارد و ديگر به بدنها برنمى گرداند، و آن ارواحى كه چنين قضايى بر آنها رانده نشده ، آنها را روانه به سوى بدنها مى كند، تا آنكه براى مدتى معين كه منتهى اليه زندگى آنهاست زنده بمانند.
خط ۸۳: خط ۸۵:
مردم متفكر از همين خوابيدن و مردن متوجه مى شوند كه مدبر امر آنان خداست ، و روزى همه آنان به سوى خدا برمى گردند و خداوند سبحان به حساب اعمالشان مى رسد.
مردم متفكر از همين خوابيدن و مردن متوجه مى شوند كه مدبر امر آنان خداست ، و روزى همه آنان به سوى خدا برمى گردند و خداوند سبحان به حساب اعمالشان مى رسد.


أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شفَعَاءَ ...
«'''أَمِ اتخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ شفَعَاءَ ...'''»:


كلمه ((ام (( منقطعه و به معناى ((بلكه (( است . و معناى آيه چنين است : ((بلكه مشركين به جاى خدا شفيعانى كه همان خدايانشان باشد گرفته ، و آنها را پرستيدند، تا نزد خدا شفاعتشان كنند((. و اين همان مضمونى است كه آيه اول سوره يعنى ((ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى و آيه و يقولون هولاء شفعاونا عند اللّه (( آن را افاده مى كنند.
كلمه ((ام (( منقطعه و به معناى ((بلكه (( است . و معناى آيه چنين است : ((بلكه مشركين به جاى خدا شفيعانى كه همان خدايانشان باشد گرفته ، و آنها را پرستيدند، تا نزد خدا شفاعتشان كنند((. و اين همان مضمونى است كه آيه اول سوره يعنى ((ما نعبدهم الا ليقربونا الى اللّه زلفى و آيه و يقولون هولاء شفعاونا عند اللّه (( آن را افاده مى كنند.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۹ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۷ صفحه ۴۰۹ </center>
<span id='link265'><span>
<span id='link265'><span>
((قل او لو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون (( - در اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستور مى دهد سخن مشركين را از اين طريق كه اطلاق كلامشان درست نيست رد كند، چون اين معنا بديهى است كه شفاعت وقتى تصور دارد كه شفيع علمى به حال ما داشته باشد و بفهمد كه از مقام بالاتر خود براى ما چه بخواهد و نيز بداند كه از چه كسى مى خواهد و براى چه كسى مى خواهد ؟ بنابراين ، معنا ندارد كه مشتى سنگ بى شعور كه نامش را شفيع نهاده اند شفيع بوده باشند.
«'''قل او لو كانوا لا يملكون شيئا و لا يعقلون'''» - در اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دستور مى دهد سخن مشركين را از اين طريق كه اطلاق كلامشان درست نيست رد كند، چون اين معنا بديهى است كه شفاعت وقتى تصور دارد كه شفيع علمى به حال ما داشته باشد و بفهمد كه از مقام بالاتر خود براى ما چه بخواهد و نيز بداند كه از چه كسى مى خواهد و براى چه كسى مى خواهد ؟ بنابراين ، معنا ندارد كه مشتى سنگ بى شعور كه نامش را شفيع نهاده اند شفيع بوده باشند.


علاوه بر اين شفيع بايد مالك شفاعت و داراى چنين اختيارى باشد، و مقام بالاتر به او چنين حقى داده باشد، و ما مى دانيم كه غير از خدا كسى مالك چيزى نيست ، مگر آنچه را كه باز خدا به كسى تمليك كرده باشد، و اجازه تصرف در آن چيز را به او داده باشد، پس اينكه به طور مطلق مى گويند: اين بتها و اولياى ما شفيع ما هستند، درست نيست ، چون اطلاق كلامشان شامل مى شود آنچه را حتى مالك نيستند، و آنچه را كه اصلا علمى بدان ندارند، با اينكه هيچ دليل و اطلاعى ندارند كه خدا چنين حقى به بتها داده ، پس اين سخن مشركين گزافى بيش نيست و گزاف ، نمى شود پايه عقايد آدمى باشد.
علاوه بر اين شفيع بايد مالك شفاعت و داراى چنين اختيارى باشد، و مقام بالاتر به او چنين حقى داده باشد، و ما مى دانيم كه غير از خدا كسى مالك چيزى نيست ، مگر آنچه را كه باز خدا به كسى تمليك كرده باشد، و اجازه تصرف در آن چيز را به او داده باشد، پس اينكه به طور مطلق مى گويند: اين بتها و اولياى ما شفيع ما هستند، درست نيست ، چون اطلاق كلامشان شامل مى شود آنچه را حتى مالك نيستند، و آنچه را كه اصلا علمى بدان ندارند، با اينكه هيچ دليل و اطلاعى ندارند كه خدا چنين حقى به بتها داده ، پس اين سخن مشركين گزافى بيش نيست و گزاف ، نمى شود پايه عقايد آدمى باشد.
خط ۹۴: خط ۹۶:
پس استفهام در جمله ((اولو كانوا...(( استفهام انكارى است ، و معنايش اين است كه به ايشان بگو: آيا آلهه را شفيعان خود مى گيريد، هر چند كه مانند ملائكه از پيش خود مالك هيچ چيز نباشند؟ و يا مانند بتها علم و عقلى نداشته باشند؟ اين عقيده ، بسيار سفيهانه است .
پس استفهام در جمله ((اولو كانوا...(( استفهام انكارى است ، و معنايش اين است كه به ايشان بگو: آيا آلهه را شفيعان خود مى گيريد، هر چند كه مانند ملائكه از پيش خود مالك هيچ چيز نباشند؟ و يا مانند بتها علم و عقلى نداشته باشند؟ اين عقيده ، بسيار سفيهانه است .


قُل لِّلَّهِ الشفَاعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ ...
«'''قُل لِّلَّهِ الشفَاعَةُ جَمِيعاً لَّهُ مُلْك السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ ...'''»:


اين جمله توضيح و تاءكيد مطلب سابق است كه مى فرمود: ((هر چند اگر مالك چيزى نباشند؟((. و لام در كلمه ((لله : براى خدا(( لام ملكيت است . و جمله ((له ملك السموات و الاءرض (( در مقام تعليل جمله قبل است و معنايش اين است كه : هر شفاعتى كه فرض شود مملوك خداست ، براى اينكه مالك تمامى اشيا اوست ، مگر آنكه او به كسى اجازه در چيزى را بدهد، در آن صورت آن كس مالك آن چيز مى شود، (در عين حالى كه باز مالك اصلى و حقيقى همان چيز خداست ) و اما اينكه معتقدند كه بعضى از بندگان خدا مانند ملائكه مالك شفاعت هستند، هيچ دليلى بر آن ندارند، بلكه خود خداى تعالى صريحا فرموده : ((ما من شفيع الا من بعد اذنه ((.
اين جمله توضيح و تاءكيد مطلب سابق است كه مى فرمود: ((هر چند اگر مالك چيزى نباشند؟((. و لام در كلمه ((لله : براى خدا(( لام ملكيت است . و جمله ((له ملك السموات و الاءرض (( در مقام تعليل جمله قبل است و معنايش اين است كه : هر شفاعتى كه فرض شود مملوك خداست ، براى اينكه مالك تمامى اشيا اوست ، مگر آنكه او به كسى اجازه در چيزى را بدهد، در آن صورت آن كس مالك آن چيز مى شود، (در عين حالى كه باز مالك اصلى و حقيقى همان چيز خداست ) و اما اينكه معتقدند كه بعضى از بندگان خدا مانند ملائكه مالك شفاعت هستند، هيچ دليلى بر آن ندارند، بلكه خود خداى تعالى صريحا فرموده : ((ما من شفيع الا من بعد اذنه ((.
خط ۱۰۷: خط ۱۰۹:
و فرق بين اين ملك و ملك در وجه قبلى اين است كه در وجه قبلى مالك شفاعت متصف به مملوكش نمى شود، يعنى او را شفيع نمى گويند، و شفاعت داشتن او مثل خانه داشتن زيد و عمرو نيست ، بخلاف ملك در اين وجه ، كه مالك در آن متصف به مملوكش مى شود، و او را شفيع مى ناميم ، همان طور كه زيد شجاع را به خاطر اينكه مالك شجاعت و داراى آن است شجاع مى ناميم .
و فرق بين اين ملك و ملك در وجه قبلى اين است كه در وجه قبلى مالك شفاعت متصف به مملوكش نمى شود، يعنى او را شفيع نمى گويند، و شفاعت داشتن او مثل خانه داشتن زيد و عمرو نيست ، بخلاف ملك در اين وجه ، كه مالك در آن متصف به مملوكش مى شود، و او را شفيع مى ناميم ، همان طور كه زيد شجاع را به خاطر اينكه مالك شجاعت و داراى آن است شجاع مى ناميم .


((ثم اليه ترجعون (( - اين جمله تعليل ديگرى است براى جمله قبلى كه مى فرمود: خدا مالك همه شفاعتها است و شفاعت را در خدا منحصر مى كرد. به اين بيان كه شفاعت را كسى مالك است كه امر مشفوع له و شخص محتاج به شفاعت بالاخره به او منتهى مى شود، اگر خواست شفاعت را قبول نموده و حال او را اصلاح مى كند و گرنه ، نه . و اما غير او، وقتى مالك شفاعت مى شود كه باز آن مالك راضى باشد و به وى اجازه شفاعت داده باشد و تنها كسى كه امور بندگان محتاج به شفاعت به او منتهى مى شود خداست نه آلهه اى كه مشركين به جاى خدا مى خوانند، پس مالك تمامى شفاعتها خداست ، پس اينكه مى گويند: اوليايشان به طور مطلق شفيعان ايشان هستند و به همين جهت به طور مطلق آنها را عبادت مى كنند، عقايدى است كه هيچ مبناى قابل اعتمادى ندارد.
«'''ثم اليه ترجعون'''» - اين جمله تعليل ديگرى است براى جمله قبلى كه مى فرمود: خدا مالك همه شفاعتها است و شفاعت را در خدا منحصر مى كرد. به اين بيان كه شفاعت را كسى مالك است كه امر مشفوع له و شخص محتاج به شفاعت بالاخره به او منتهى مى شود، اگر خواست شفاعت را قبول نموده و حال او را اصلاح مى كند و گرنه ، نه . و اما غير او، وقتى مالك شفاعت مى شود كه باز آن مالك راضى باشد و به وى اجازه شفاعت داده باشد و تنها كسى كه امور بندگان محتاج به شفاعت به او منتهى مى شود خداست نه آلهه اى كه مشركين به جاى خدا مى خوانند، پس مالك تمامى شفاعتها خداست ، پس اينكه مى گويند: اوليايشان به طور مطلق شفيعان ايشان هستند و به همين جهت به طور مطلق آنها را عبادت مى كنند، عقايدى است كه هيچ مبناى قابل اعتمادى ندارد.


بعضى از مفسرين گفته اند: جمله ((ثم اليه ترجعون (( تهديدى است براى كفار، گويا فرموده : سپس به سوى او برمى گرديد و مى فهميد كه آلهه شما. شما را شفاعت نمى كنند، آن وقت عبادت يك عمرتان هدر رفته است .
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله ((ثم اليه ترجعون (( تهديدى است براى كفار، گويا فرموده : سپس به سوى او برمى گرديد و مى فهميد كه آلهه شما. شما را شفاعت نمى كنند، آن وقت عبادت يك عمرتان هدر رفته است .
خط ۱۱۳: خط ۱۱۵:
بعضى ديگر گفته اند: احتمال دارد كه اين جمله تصريح باشد بر اينكه خدا مالك آخرت است كه شفاعت بيشتر در آنجا سود مى دهد، و نيز اشاره باشد به اينكه ملك هاى صورى كه غير خدا خود را مالك آن مى پندارند روزى خواهد رسيد كه از غير خدا منقطع گردد. ولى وجه صحيح همان است كه ما گفتيم .
بعضى ديگر گفته اند: احتمال دارد كه اين جمله تصريح باشد بر اينكه خدا مالك آخرت است كه شفاعت بيشتر در آنجا سود مى دهد، و نيز اشاره باشد به اينكه ملك هاى صورى كه غير خدا خود را مالك آن مى پندارند روزى خواهد رسيد كه از غير خدا منقطع گردد. ولى وجه صحيح همان است كه ما گفتيم .


وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشمَأَزَّت قُلُوب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ ...
«'''وَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشمَأَزَّت قُلُوب الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالاَخِرَةِ ...'''»:


مراد از اينكه فرمود: ((وقتى خدا به تنهايى ذكر مى شود(( اين است كه وقتى خدا را ياد مى كنند و نامى از خدايان ايشان نمى برند، كه مصداق روشن آن كلمه ((لا اله الا اللّه (( است . و كلمه ((اشمازت (( از مصدر ((اشمئزاز(( است كه به معناى انقباض و نفرت از چيزى است .
مراد از اينكه فرمود: ((وقتى خدا به تنهايى ذكر مى شود(( اين است كه وقتى خدا را ياد مى كنند و نامى از خدايان ايشان نمى برند، كه مصداق روشن آن كلمه ((لا اله الا اللّه (( است . و كلمه ((اشمازت (( از مصدر ((اشمئزاز(( است كه به معناى انقباض و نفرت از چيزى است .
خط ۱۱۹: خط ۱۲۱:
و اگر از اوصاف مشركين تنها مساءله بى ايمانى به آخرت را نام برد، بدين جهت است كه ريشه و اساس نفرت آنان از شنيدن نام خدا همين بى ايمانى به آخرت بوده است ، چون اگر به آخرت ايمان مى داشتند و باور داشتند كه روزى به سوى خدا برمى گردند و جزاى كرده هاى خود را مى بينند، قطعا خدا را پرستش مى كردند، نه اولياى خود را و هرگز از شنيدن نام خدا به تنهايى نفرت نمى كردند.
و اگر از اوصاف مشركين تنها مساءله بى ايمانى به آخرت را نام برد، بدين جهت است كه ريشه و اساس نفرت آنان از شنيدن نام خدا همين بى ايمانى به آخرت بوده است ، چون اگر به آخرت ايمان مى داشتند و باور داشتند كه روزى به سوى خدا برمى گردند و جزاى كرده هاى خود را مى بينند، قطعا خدا را پرستش مى كردند، نه اولياى خود را و هرگز از شنيدن نام خدا به تنهايى نفرت نمى كردند.


((و اذا ذكر الّذين من دونه اذا هم يستبشرون (( - منظور از ((الّذين من دونه (( همان آلهه ايشان است . و كلمه ((استبشار(( به معناى مسرت درونى است ، مسرتى كه اثرش در چهره انسان ظاهر شود.
«'''و اذا ذكر الّذين من دونه اذا هم يستبشرون'''» - منظور از ((الّذين من دونه (( همان آلهه ايشان است . و كلمه ((استبشار(( به معناى مسرت درونى است ، مسرتى كه اثرش در چهره انسان ظاهر شود.


قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ أَنت تحْكمُ ...
«'''قُلِ اللَّهُمَّ فَاطِرَ السمَاوَاتِ وَ الاَرْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَ الشهَادَةِ أَنت تحْكمُ ...'''»:


وقتى رشته كلام به جايى رسيد كه ديگر براى كسى اميد خيرى در مشركين نماند، چون امر آخرت را فراموش و بازگشت به سوى خدا را انكار كردند، به حدى كه از شنيدن نام خدا متنفر مى شدند، لذا پيامبر خود را دستور مى دهد نام خداى تعالى را به تنهايى ببرد و حكم او در بندگان را در آنچه اختلاف دارند به صورت التجا به خداى تعالى به ايشان تذكر دهد، التجايى كه در آن اقرار به معاد هست ، در اين التجا خداى تعالى را به وصف ((فاطر السموات و الاءرض (( ستوده ، يعنى خدايى كه آسمانها و زمين را از كتم عدم به ساحت وجود درآورده ، و نيز به وصف ((عالم الغيب و الشهادة (( ستوده ، يعنى خدايى كه هيچ چيزى بر او پوشيده نيست ، (نه از عالم ماوراى محسوسات و نه از محسوسات )، و لازمه چنين علمى اين است كه به حق حكم كند و حكمش هم نافذ است .
وقتى رشته كلام به جايى رسيد كه ديگر براى كسى اميد خيرى در مشركين نماند، چون امر آخرت را فراموش و بازگشت به سوى خدا را انكار كردند، به حدى كه از شنيدن نام خدا متنفر مى شدند، لذا پيامبر خود را دستور مى دهد نام خداى تعالى را به تنهايى ببرد و حكم او در بندگان را در آنچه اختلاف دارند به صورت التجا به خداى تعالى به ايشان تذكر دهد، التجايى كه در آن اقرار به معاد هست ، در اين التجا خداى تعالى را به وصف ((فاطر السموات و الاءرض (( ستوده ، يعنى خدايى كه آسمانها و زمين را از كتم عدم به ساحت وجود درآورده ، و نيز به وصف ((عالم الغيب و الشهادة (( ستوده ، يعنى خدايى كه هيچ چيزى بر او پوشيده نيست ، (نه از عالم ماوراى محسوسات و نه از محسوسات )، و لازمه چنين علمى اين است كه به حق حكم كند و حكمش هم نافذ است .
خط ۱۲۷: خط ۱۲۹:
<span id='link267'><span>
<span id='link267'><span>
==وصف عذابى كه ظالمان منكران معاد در قيامت مى بينند ==
==وصف عذابى كه ظالمان منكران معاد در قيامت مى بينند ==
وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا مَا فى الاَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِن سوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ...
«'''وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِينَ ظلَمُوا مَا فى الاَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لافْتَدَوْا بِهِ مِن سوءِ الْعَذَابِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ ...'''»:


مراد از ((الّذين ظلموا(( كسانى است كه در دنيا ظلم كردند، بنابراين فعل ((ظلموا(( در اينجا مفاد وصف را افاده مى كند و مراد منكرين معادند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ان لعنة اللّه على الظالمين الّذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون ((.
مراد از ((الّذين ظلموا(( كسانى است كه در دنيا ظلم كردند، بنابراين فعل ((ظلموا(( در اينجا مفاد وصف را افاده مى كند و مراد منكرين معادند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ان لعنة اللّه على الظالمين الّذين يصدون عن سبيل اللّه و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون ((.
خط ۱۳۳: خط ۱۳۵:
و معناى آيه اين است كه : اگر ظالمين كه منكر معادند دو برابر آنچه در زمين از اموال و ذخائر و گنجينه ها است ، مى داشتند، همانا همه آن را مى دهند تا از سوء عذاب برهند.
و معناى آيه اين است كه : اگر ظالمين كه منكر معادند دو برابر آنچه در زمين از اموال و ذخائر و گنجينه ها است ، مى داشتند، همانا همه آن را مى دهند تا از سوء عذاب برهند.


((و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون (( - كلمه ((بدا(( فعل ماضى از مصدر ((بداء(( و ((بدو(( است كه به معناى ظهور است . و كلمه ((يحتسبون (( از مصدر ((حساب (( و ((حسبان (( است كه به معناى شمردن است . و ((احتساب (( به اين معنا است كه انسان بنا بگذارد چيزى را مورد اعتنا قرار داده ، آن را چيزى بشمارد و بپندارد، و بسيار مى شود كه ((حسبان (( و ((احتساب (( به معناى ظن و پندار استعمال مى شود، همچنان كه بعضى گفته اند در جمله ((ما لم يكونوا يحتسبون (( به همين معنا استعمال شده است ، يعنى در قيامت چيزهايى برايشان هويدا مى شود كه خيالش را هم نمى كردند.
«'''و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون'''» - كلمه ((بدا(( فعل ماضى از مصدر ((بداء(( و ((بدو(( است كه به معناى ظهور است . و كلمه ((يحتسبون (( از مصدر ((حساب (( و ((حسبان (( است كه به معناى شمردن است . و ((احتساب (( به اين معنا است كه انسان بنا بگذارد چيزى را مورد اعتنا قرار داده ، آن را چيزى بشمارد و بپندارد، و بسيار مى شود كه ((حسبان (( و ((احتساب (( به معناى ظن و پندار استعمال مى شود، همچنان كه بعضى گفته اند در جمله ((ما لم يكونوا يحتسبون (( به همين معنا استعمال شده است ، يعنى در قيامت چيزهايى برايشان هويدا مى شود كه خيالش را هم نمى كردند.


ليكن راغب ميان ((حسبان (( و ((ظن (( فرق گذاشته ، چون مى گويد: ((حسبان (( اين است كه به يكى از دو نقيض مثلا آمدن و نيامدن مسافر حكم كند و در ذهن ترجيح دهد كه او مى آيد بدون اينكه اصلا به احتمال نيامدن توجهى داشته باشد، ولى نسبت به آمدن او در معرض آن باشد كه دچار شك شود، ((ظن (( هم قريب به همين معنا است . و ليكن با اين تفاوت كه صاحب ((ظن ((، هم احتمال آمدن وى را مى دهد و هم احتمال نيامدن ، ولى احتمال آمدن در نظرش قويتر است .
ليكن راغب ميان ((حسبان (( و ((ظن (( فرق گذاشته ، چون مى گويد: ((حسبان (( اين است كه به يكى از دو نقيض مثلا آمدن و نيامدن مسافر حكم كند و در ذهن ترجيح دهد كه او مى آيد بدون اينكه اصلا به احتمال نيامدن توجهى داشته باشد، ولى نسبت به آمدن او در معرض آن باشد كه دچار شك شود، ((ظن (( هم قريب به همين معنا است . و ليكن با اين تفاوت كه صاحب ((ظن ((، هم احتمال آمدن وى را مى دهد و هم احتمال نيامدن ، ولى احتمال آمدن در نظرش قويتر است .
خط ۱۴۵: خط ۱۴۷:
و نيز مقتضاى سياق آن است كه ظهور مزبور از قبيل ظهور بعد از خفا، و انكشاف بعد از استتار باشد، همچنان كه آيه ((لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد(( نيز همين معنا را مى رساند و مى فهماند كه عالم آخرت در همين عالم نيز بوده ، و ليكن پنهان و در پرده ، و در قيامت اين پرده ها كنار مى رود.
و نيز مقتضاى سياق آن است كه ظهور مزبور از قبيل ظهور بعد از خفا، و انكشاف بعد از استتار باشد، همچنان كه آيه ((لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد(( نيز همين معنا را مى رساند و مى فهماند كه عالم آخرت در همين عالم نيز بوده ، و ليكن پنهان و در پرده ، و در قيامت اين پرده ها كنار مى رود.


وَ بَدَا لهَُمْ سيِّئَات مَا كسبُوا ...
«'''وَ بَدَا لهَُمْ سيِّئَات مَا كسبُوا ...'''»:


يعنى در آن روز كارهاى زشتشان بعد از آنكه در دنيا از نظرشان پنهان بود، برايشان آشكار مى شود. بنابراين ، اين جمله همان را مى گويد كه آيه ((يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء((، آن را افاده مى كند.
يعنى در آن روز كارهاى زشتشان بعد از آنكه در دنيا از نظرشان پنهان بود، برايشان آشكار مى شود. بنابراين ، اين جمله همان را مى گويد كه آيه ((يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء((، آن را افاده مى كند.


((و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤ ن (( - يعنى همان عذابهاى گوناگون و هولها و شدايدى كه از اولياى دين درباره قيامت مى شنيدند، و آن را استهزا مى كردند، بر آنان نازل شد و به ايشان رسيد.
«'''و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن'''» - يعنى همان عذابهاى گوناگون و هولها و شدايدى كه از اولياى دين درباره قيامت مى شنيدند، و آن را استهزا مى كردند، بر آنان نازل شد و به ايشان رسيد.


فَإِذَا مَس الانسانَ ضرُّ دَعَانَا ثمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمِ ...
فَإِذَا مَس الانسانَ ضرُّ دَعَانَا ثمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمِ ...
خط ۱۷۴: خط ۱۷۶:
بعضى ديگر گفته اند: ((مراد اين است كه من اين مال را كه به دست آوردم ، مى دانستم كه خدا از من راضى است ((. ولى خواننده عزيز خود متوجه است به اينكه بيانى كه ما در معناى جمله ((ثم اذا خولناه نعمة منا قال انما اوتيته (( آورديم با هيچ يك از اين اقوال نمى سازد.
بعضى ديگر گفته اند: ((مراد اين است كه من اين مال را كه به دست آوردم ، مى دانستم كه خدا از من راضى است ((. ولى خواننده عزيز خود متوجه است به اينكه بيانى كه ما در معناى جمله ((ثم اذا خولناه نعمة منا قال انما اوتيته (( آورديم با هيچ يك از اين اقوال نمى سازد.


((بل هى فتنة و لكن اكثرهم لا يعلمون (( - يعنى بلكه آن نعمتى كه ما به وى داديم فتنه و آزمايشى بود كه خواستيم او را به وسيله آن نعمت بيازماييم ، اما بيشترشان متوجه اين معنا نيستند.
«'''بل هى فتنة و لكن اكثرهم لا يعلمون'''» - يعنى بلكه آن نعمتى كه ما به وى داديم فتنه و آزمايشى بود كه خواستيم او را به وسيله آن نعمت بيازماييم ، اما بيشترشان متوجه اين معنا نيستند.


بعضى از مفسرين گفته اند: ((معناى آن اين است كه بلكه نعمت مزبور عذابى است براى آنان ((.
بعضى از مفسرين گفته اند: ((معناى آن اين است كه بلكه نعمت مزبور عذابى است براى آنان ((.
خط ۱۸۰: خط ۱۸۲:
و بعضى ديگر گفته اند: ((بلكه اين سخنى كه مى گويند، فتنه اى است براى آنان كه به خاطر همان عقاب خواهند شد((. ولى اين دو وجه و مخصوصا وجه دومى بعيد است .
و بعضى ديگر گفته اند: ((بلكه اين سخنى كه مى گويند، فتنه اى است براى آنان كه به خاطر همان عقاب خواهند شد((. ولى اين دو وجه و مخصوصا وجه دومى بعيد است .


قَدْ قَالهََا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ فَأَصابهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا
«'''قَدْ قَالهََا الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَمَا أَغْنى عَنهُم مَّا كانُوا يَكْسِبُونَ فَأَصابهُمْ سيِّئَات مَا كَسبُوا'''»:


ضمير در ((قد قالها(( به سخن قبلى ناسپاسان برمى گردد و به اين اعتبار آن را مؤ نث آورده كه مقاله و يا كلمهاى به شمار مى رود.
ضمير در ((قد قالها(( به سخن قبلى ناسپاسان برمى گردد و به اين اعتبار آن را مؤ نث آورده كه مقاله و يا كلمهاى به شمار مى رود.
۱۷٬۱۹۹

ویرایش