گمنام

تفسیر:المیزان جلد۱۹ بخش۱۹: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
خط ۱۶۰: خط ۱۶۰:
<span id='link174'><span>
<span id='link174'><span>


==شرح چند روايت درباره اول و آخر و ظاهر و باطن بودن خداى تعالى ==
مؤلف: اين كه فرمود: اوّلى معلوم ندارد، (قيد معلوم احترازى نيست، يعنى نمى خواهد بفرمايد: اول دارد، ولى براى ما معلوم نيست، بلكه) قيدى توضيحى است. مى خواهد بفرمايد: اول ندارد، براى اين اگر اول مى داشت، تعلق علم به آن اول ممكن بود، و چون علم راهى براى پيدا كردن اول او ندارد، و بلكه آن را جايز نمى داند، لذا اول ندارد. «وَ لَا آخِرٌ مُتَناهُ»، قيد متناهى نيز در اين جا، مانند قيد معلوم در جمله قبل توضيحى است. مى خواهد بفرمايد: اگر آخر مى داشت، متناهى و محدود مى شد.
مؤ لف : اين كه فرمود: اولى معلوم ندارد، (قيد معلوم احترازى نيست ، يعنى نمى خواهد بفرمايد: اول دارد، ولى براى ما معلوم نيست ، بلكه ) قيدى توضيحى است ، مى خواهد بفرمايد: اول ندارد براى اين اگر اول مى داشت تعلق علم به آن اول ممكن بود، و چون علم راهى براى پيدا كردن اول او ندارد، و بلكه آن را جايز نمى داند، لذا اول ندارد. «'''و لا آخر متناه '''» قيد متناهى نيز در اينجا مانند قيد معلوم در جمله قبل توضيحى است ، مى خواهد بفرمايد: اگر آخر مى داشت متناهى و محدود مى شد.
 
«'''و لا قبل مدرك '''» يعنى قبل ندارد چون اگر مى داشت قابل درك مى بود، و لا بعد محدود بعدى هم ندارد، چون اگر داشته باشد محدود مى شود، «'''و لا بدى ء مما'''»، يعنى خداى تعالى از چيزى آغاز نشده ، تا اول داشته باشد، «'''و لا ظاهر على ما'''»، يعنى تفوق او بر عالم مانند تفوق يك موجود مادى بر موجود ديگر كه بالاى آن قرار بگيرد نيست . درست كه تفوق دارد اما نه چون تفوق جسمانيات بر يكديگر، «'''و لا باطن فيما'''» يعنى خدا خود را در داخل چيزى پنهان نكرده ، و در چيزى مستتر نگشته .
«وَ لَا قَبلٌ مُدرِكٌ»: يعنى قبل ندارد، چون اگر مى داشت، قابل درك مى بود. «وَ لَا بَعدٌ مَحدُودٌ»: بعدى هم ندارد، چون اگر داشته باشد، محدود مى شود. «وَ لَا بُدِئَ مِمّا»: يعنى خداى تعالى از چيزى آغاز نشده، تا اول داشته باشد. «وَ لَا ظَاهِرٌ عَلى مَا»: يعنى تفوق او بر عالَم مانند تفوق يك موجود مادى بر موجود ديگر كه بالاى آن قرار بگيرد، نيست. درست است كه تفوق دارد، اما نه چون تفوق جسمانيات بر يكديگر. «وَ لَا بَاطِنٌ فِيمَا»: يعنى خدا خود را در داخل چيزى پنهان نكرده، و در چيزى مستتر نگشته.
و در نهج البلاغه آمده : «'''كل ظاهر غيره غير باطن و كل باطن غيره غير ظاهر'''»
 
و در نهج البلاغه آمده: «كُلّ ظَاهِرٍ غَيرُهُ غَيرُ بَاطِنٍ وَ كُلّ بَاطِنٍ غَيرُهُ غَيرُ ظَاهِرٍ».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۰ </center>
مؤ لف : و معناى آن اين است كه : حيثيت و نحوه ظهور در غير خداى تعالى ، غير نحوه بطون و پنهانى آن است ، هر چيزى غير خداى تعالى اگر از جهتى ظاهر است از عين آن جهت باطن نيست ، بلكه از جهت ديگرى باطن است ، و به عكس اگر از حيثى و جهتى پنهان است ، به عين آن ظاهر نيست ، بلكه به غير آن ظاهر است ، و اما خداى تعالى به خاطر اين كه احدى الذات است ، مانند ما مخلوقاتش متقسم و متجزى به جهات مختلف نيست (توضيح اين كه اگر ما عالم هستيم بدين جهت است كه در وجود ما ابزارى براى علم هست ، و اگر قادريم به خاطر داشتن آن ابزار نيست ، بلكه به خاطر داشتن ابزارى ديگر است ، پس ما بدان جهت عالم يم قادر نيستيم ، و بدان جهت كه قادريم عالم نيستيم ، اما خداى تعالى به عين آن جهت كه عالم است قادر وحى است )، لذا خداى تعالى به همان كه ظاهر است باطن نيز هست ، و به عين آن جهت كه باطن است ظاهر است ، پس خداى تعالى از شدت و كمال ظهورش باطن است ، و از كمال بطونش ظاهر است (مثالى كه تا حدى ذهن را به مطلب نزديك كند قرص خورشيد و سرچشمه نور است ، با اين كه ظاهر است ، و نه تنها ظاهر است بلكه ظهور هر چيز ديگر هم بواسطه نور آن است ، در عين حال از شدت ظهور، كسى نمى تواند به خود قرص ، نگاه كند).
مؤلف: و معناى آن اين است كه: حيثيت و نحوۀ ظهور در غير خداى تعالى، غير نحوۀ بطون و پنهانى آن است. هر چيزى غير خداى تعالى، اگر از جهتى ظاهر است، از عين آن جهت باطن نيست، بلكه از جهت ديگرى باطن است. و به عكس، اگر از حيثى و جهتى پنهان است، به عين آن ظاهر نيست، بلكه به غير آن ظاهر است. و اما خداى تعالى، به خاطر اين كه احدى الذات است، مانند ما مخلوقاتش متقسم و متجزّى به جهات مختلف نيست.
و در آن كتاب اين جمله نيز آمده : «'''الحمد لله الاول فلا شى ء قبله و الاخر فلا شى ء بعده و الظاهر فلا شى ء فوقه و الباطن فلا شى ء دونه '''».
 
مؤ لف : و مراد از «'''قبليت و بعديت '''»، قبليت و بعديت زمانى نيست ، نمى خواهد يك امتداد زمانى در اين بين فرض كند، كه هم در گذشته اش ‍ غير متناهى باشد، و هم در آينده ، و عالم هستى در وسط اين دو طرف قرار گرفته باشد، در قطعه اى از زمان كه هر دو طرف آن غير متناهى است و خود عالم هر دو طرفش متناهى ، در نتيجه وجود خداى تعالى منطبق بر سراسر زمان غير متناهى باشد، طورى كه هيچ يك از دو طرفش خالى از خدا نباشد، هر چند كه هر دو طرف آن غير متناهى با شد، و باز در نتيجه هستى خدا از حيث زمان مقدم بر عالم و موخر از آن باشد؛
(توضيح اين كه: اگر ما عالِم هستيم، بدين جهت است كه در وجود ما ابزارى براى علم هست، و اگر قادريم، به خاطر داشتن آن ابزار نيست، بلكه به خاطر داشتن ابزارى ديگر است. پس ما بدان جهت که عالميم، قادر نيستيم، و بدان جهت كه قادريم، عالم نيستيم. اما خداى تعالى، به عين آن جهت كه عالِم است، قادر و حىّ است). لذا خداى تعالى به همان جهت كه ظاهر است، باطن نيز هست، و به عين آن جهت كه باطن است، ظاهر است. پس خداى تعالى، از شدّت و كمال ظهورش باطن است و از كمال بطونش، ظاهر است. (مثالى كه تا حدى ذهن را به مطلب نزديك كند، قرص خورشيد و سرچشمه نور است، با اين كه ظاهر است، و نه تنها ظاهر است، بلكه ظهور هر چيز ديگر هم به واسطه نور آن است، در عين حال از شدت ظهور، كسى نمى تواند به خود قرص، نگاه كند).
 
و در آن كتاب، اين جمله نيز آمده: «الحَمدُ للهِ الأوّلِ فَلا شَئَ قبَلَهُ وَ الآخِرِ فَلا شَئَ بَعدَهُ وَ الظّاهِرِ فَلَا شَئَ فَوقَهُ وَ البَاطِنِ فَلا شَئَ دُونَهُ».
 
مؤلف: و مراد از «قبليت و بعديت»، قبليت و بعديت زمانى نيست. نمى خواهد يك امتداد زمانى در اين بين فرض كند، كه هم در گذشته اش غيرمتناهى باشد، و هم در آينده، و عالَم هستى در وسط اين دو طرف قرار گرفته باشد. در قطعه اى از زمان كه هر دو طرف آن غير متناهى است و خود عالَم هر دو طرفش متناهى، در نتيجه وجود خداى تعالى منطبق بر سراسر زمان غيرمتناهى باشد، به طورى كه هيچ يك از دو طرفش خالى از خدا نباشد، هرچند كه هر دو طرف آن غير متناهى باشد، و باز در نتيجه هستى خدا از حيث زمان مقدم بر عالَم و مؤخّر از آن باشد؛
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۹ صفحه ۲۶۱ </center>
چون اگر خداى سبحان ازلى و ابدى زمانى بود، بايد ذات مقدس او هم مانند همه زماننات ، هم در ذاتش و هم در احوالش متغير باشد، چون زمان متغير است ، و نسبت به او نيز متجدد مى شود، علاوه بر اين اشكال ، قبليت و بعديت او به تبع قبليت و بعديت زمان خواهد بود، پس در حقيقت زمان ، اول و آخر اصلى است ، نه ذات مقدس او.
چون اگر خداى سبحان ازلى و ابدى زمانى بود، بايد ذات مقدس او هم مانند همه زمانیات، هم در ذاتش و هم در احوالش متغير باشد، چون زمان متغير است، و نسبت به او نيز متجدد مى شود. علاوه بر اين اشكال، قبليت و بعديت او به تبع قبليت و بعديت زمان خواهد بود. پس در حقيقت زمان، اول و آخر اصلى است، نه ذات مقدس او.
و همچنين مساءله ظاهريت و باطنيت خداى تعالى به حسب مكان نيست - به همان بيانى كه در اوليت و آخريت گفتيم - بلكه خد اى تعالى به نفس ذات متعاليه اش بر هر چيزى كه فرض شود سبقت دارد، و به نفس ذاتش از هر امرى كه آخر فرض شود موخر است ، و به همين معنا ظاهر و باطن است و زمان (و مكان ) مخلوق او و متاءخر از او است .
 
و در الدرالمنثور است كه ابو الشيخ (در كتاب عظمت ) از ابن عمر و ابو سعيد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود: ناگزير مردم از شما درباره خدا چيرهايى مى پرسند تا بر سند به اين كه بپرسند: اين خداشما مى گوييد قبل از هر چيز بوده ، قبل از او چه بوده ؟ اگر سؤ الشان به اينجا منتهى شد، بگوييد: او قبل از هر چيز اول بوده ، و نيز بعد از هر چيز آخر است ، پس ديگر چيزى بعد از او نخواهد بود، و او ظاهر و مافوق هر چيزى ، و باطن و نهان تر از هر نهان است ، و او به هر چيز دانا است .
و همچنين مسأله ظاهريت و باطنيت خداى تعالى به حسب مكان نيست - به همان بيانى كه در اوليت و آخريت گفتيم - بلكه خداى تعالى به نفس ذات متعاليه اش بر هر چيزى كه فرض شود، سبقت دارد، و به نفس ذاتش از هر امرى كه آخر فرض شود، مؤخّر است، و به همين معنا ظاهر و باطن است و زمان (و مكان) مخلوق او و متأخر از او است.
 
و در الدرالمنثور است كه ابوالشيخ (در كتاب عظمت)، از ابن عمر و ابوسعيد، از رسول خدا «صلى اللّه عليه و آله و سلم» روايت كرده كه فرمود: ناگزير مردم از شما درباره خدا چيزهايى مى پرسند تا برسند به اين كه بپرسند: اين خدا که شما مى گوييد قبل از هر چيز بوده، قبل از او چه بوده؟ اگر سؤالشان به اين جا منتهى شد، بگوييد: او قبل از هر چيز اول بوده، و نيز بعد از هر چيز آخر است. پس ديگر چيزى بعد از او نخواهد بود، و او ظاهر و مافوق هر چيزى، و باطن و نهان تر از هر نهان است، و او به هر چيز دانا است.




۱۴٬۵۰۸

ویرایش