۱۶٬۸۸۰
ویرایش
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
و نو ظهور بودن چيزى هر چند مستلزم باطل بودن آن چيز نيست ، و چنين قاعده كلى در بين نداريم ، كه هر چيز بى سابقه اى باطل و غير حق باشد، ليكن رسالت الهى از آنجايى كه غرضش هدايت است ، اگر حق و صحيح باشد بايد در حق همه صحيح باشد، پس اگر به سوى بشرهاى اوليه رسالتى نيامده باشد، خود دليل قاطعى است بر اينكه در بشر حاضر هم چنين رسالتى باطل است . | و نو ظهور بودن چيزى هر چند مستلزم باطل بودن آن چيز نيست ، و چنين قاعده كلى در بين نداريم ، كه هر چيز بى سابقه اى باطل و غير حق باشد، ليكن رسالت الهى از آنجايى كه غرضش هدايت است ، اگر حق و صحيح باشد بايد در حق همه صحيح باشد، پس اگر به سوى بشرهاى اوليه رسالتى نيامده باشد، خود دليل قاطعى است بر اينكه در بشر حاضر هم چنين رسالتى باطل است . | ||
<span id='link44'><span> | <span id='link44'><span> | ||
==رد عذرهايى كه | ==رد عذرهايى كه مشرکان، براى قبول رسالت پيامبر «ص» آوردند == | ||
أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسولهَُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ | «'''أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسولهَُمْ فَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ'''»: | ||
مراد از معرفت رسول معرفت به حسب و نسب و خلاصه به سجاياى روحى و ملكات نفسى او است - اعم از آن ملكاتى كه كسب كرده يا آن ملكاتى كه از اعقاب خود به ارث برده - تا بدانند كه آنچه مى گويد و ادعا مى كند صادق است ، و خودش هم بدان ايمان دارد و از نزد خدا | |||
مراد از معرفت رسول معرفت به حسب و نسب و خلاصه به سجاياى روحى و ملكات نفسى او است - اعم از آن ملكاتى كه كسب كرده يا آن ملكاتى كه از اعقاب خود به ارث برده - تا بدانند كه آنچه مى گويد و ادعا مى كند صادق است ، و خودش هم بدان ايمان دارد و از نزد خدا مؤيد است. قريش رسول خدا را به اين خصوصيات مى شناختند و سوابق حال او را داشتند كه كودكى بود. يتيم كه پدر و ما در خود را در كودكى از دست داده بود و در هيچ مكتبى درس نخوانده و از هيچ مؤدبى، ادب نياموخته و هيچ كس در تربيت او دخالت نداشته و تا آن روز، احدى از او كار زشتى نديده و عملى كه طبع سليم و عقل سالم آن را قبيح بداند، انجام نداده. نه به مِلك كسى طمع كرده و نه حرص بر مالى داشته و نه حرصى به جاه از خود نشان داده. | |||
نكرده | خوب، وقتى چنين كسى مردم را به سوى فلاح و سعادتشان دعوت نمود و به آنچه از معارف كه عقل در برابرش زانو مى زند، و به شريعتى و كتابى كه عقل ها را خيره مى سازد، دعوت مى كند، بايد او را بپذيرند. | ||
آرى، قريش رسول خدا (صلى الله عليه و آله) را با همه خصوصيات معجزه آسايش شناخته بودند، و اگر او را نشناخته بودند، باز در اعراض از دين او و استنكاف از ايمان به او عذرى داشتند، چون معناى اين كه او را بدين اوصاف نشناخته باشند، اين است كه او را با اوصافى ضد آن شناخته باشند، يا اوصاف نيك مذكور را در وى احراز نكرده باشند، كه در اين چند صورت، البته معذور بودند. چون سپردن زمام امور و خلاصه تسليم شدند در برابر چنين كسى، عقلا جایز نیست. | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۳ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۳ </center> | ||
«'''أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكثرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ'''»: | |||
أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةُ بَلْ جَاءَهُم بِالْحَقِّ وَ أَكثرُهُمْ لِلْحَقِّ | |||
اين | اين جمله، عذر ديگرى را براى ايشان نقل مى كند كه به آن متشبث شدند و آن همان است كه در سوره حجر، از ايشان نقل كرده، كه گفتند: «يا ايها الذى نزل عليه الذكر انك لمجنون»، و پاسخ آن، لازمه جمله «بل جاءهم بالحق» است. | ||
پس مدلول جمله | |||
و لازمه اش اين است كه كلامشان با حجتى رد شود كه به اين اضراب هم اشاره داشته باشد، و حاصل آن | پس مدلول جمله «بل جاءهم بالحق و اكثرهم للحق كارهون»، اضراب از جمله اى است محذوف، و تقدير كلام اين است كه: اگر اينان از ايمان نياوردنشان به اسلام عذر مى آوردند به اين كه او ديوانه است، دروغ مى گويند، بلكه كراهتشان از ايمان، به خاطر اين است كه او حق آورده، و اكثر آنان از حق كراهت دارند. | ||
در اين | |||
وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسدَتِ | و لازمه اش اين است كه كلامشان با حجتى رد شود كه به اين اضراب هم اشاره داشته باشد، و حاصل آن حجت، اين است كه اگر اين كه گفتند: او ديوانه است حق باشد، بايد سخن گفتنش نامربوط و نامنظم و بى معنا، و سراپا اشكال باشد. چون وقتى عقل كسى اختلال يابد، كلامش هم مختل مى شود و بدون هدف حرف مى زند، ولى مى بينيم كه كلام او چنين نيست و او، جز به سوى حق نمى خواند و جز حق نياورده. اين كجا و چگونه كلام ديوانگان است كه نمى فهمند چه مى گويند؟ | ||
بعد از | |||
چون اگر حق پيرو هوى و هوس آنان شود و اجازه دهد كه اعتقادات و اعمال باطلشان را داشته باشند، همچنان بت | در اين آيه، اگر كراهت را به اكثر نسبت داده بدين جهت است كه (تمامى كفار از حق كراهت ندارند، چون بسيارى از ايشان به خاطر نداشتن درك و فهم لازم، كور كورانه از ديگران تقليد مى كنند)، بسيارى از ايشان مستضعف اند، كه اعتنايى به خواستن و نخواستنشان نيست. | ||
«'''وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسدَتِ السمَاوَات وَ الاَرْض وَ مَن فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُم بِذِكرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضونَ'''»: | |||
بعد از آن كه فرمود: بيشتر آنان از حق بدشان مى آيد، به اين جهت بدشان مى آيد كه مخالف با هوى و هوس ايشان است. پس معلوم مى شود كه آنان مى خواهند حق تابع هوى و هوس ايشان باشد، نه اين كه آنان تابع حق باشند، و اين هم كه ممكن نيست. | |||
چون اگر حق پيرو هوى و هوس آنان شود و اجازه دهد كه اعتقادات و اعمال باطلشان را داشته باشند، همچنان بت پرستيده، ارباب براى خود بگيرند و رسالت انبياء و معاد را انكار | |||
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۴ </center> | <center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۱۵ صفحه : ۶۴ </center> | ||
نموده، در نتيجه هرچه از فحشاء و منكرات و فساد كه دلشان بخواهد مرتكب شوند، بايد حق چنين اجازه اى را در ساير موجودات نيز بدهد. يعنى اجازه دهد كه موجودات ديگر هم از نظامى كه دارند، سرپيچى نموده و رو به فساد گذارند، چون بين حق و حق فرق نيست. در نتيجه، بايد آسمان ها و زمين رو به تباهى بگذارند، و نيز نظام موجودات زمينى و آسمانى مختل گردد، و قوانين كلى كه در عالَم هست، همه نقض شود. آرى، همه مى دانيم كه هوى و هوس حد معينى ندارد، و بر يك مستقرى قرار نمى گيرد. | |||
<span id='link45'><span> | <span id='link45'><span> | ||
==معنائى كه آيه (ولو اتبع الحق اهدائهم لفسدت السموات و الارض ) بيانگر آن است . == | ==معنائى كه آيه (ولو اتبع الحق اهدائهم لفسدت السموات و الارض ) بيانگر آن است . == | ||
به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد: انسان يكى از حقايق اين عالم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالم مى باشد و اين موجود نيز در نوعيتش غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن ، خط مشى و مسيرى برايش معين شده ، همانطور كه ساير انواع موجودات نيز چنينند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت و كمال او است و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند. پس طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطه بين او و بين سعادت او است كه نامش را دين و يا سنت حياتى مى گذاريم كه به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است . و به عبارتى ديگر آن را فطرت نام مى گذاريم ، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است . | به عبارت دقيق تر و نيز به بيان سازگارتر با آنچه كه قرآن در باره دين قيم دارد: انسان يكى از حقايق اين عالم است كه وجودش مرتبط با تمامى عالم مى باشد و اين موجود نيز در نوعيتش غايتى دارد كه همان سعادت او است و براى رسيدنش به آن ، خط مشى و مسيرى برايش معين شده ، همانطور كه ساير انواع موجودات نيز چنينند. پس هستى عام عالمى انسان و هستى خصوصى اش وى را مجهز به قوا و آلاتى كرده كه مايه سعادت و كمال او است و طريقى از اعتقاد و عمل برايش معين نموده كه او را به آن سعادت مى رساند. پس طريقى كه آدمى را به سعادت برساند - يعنى اعتقادات و اعمالى معين - واسطه بين او و بين سعادت او است كه نامش را دين و يا سنت حياتى مى گذاريم كه به مقتضاى نظام عام عالمى و نظام خاص انسانى تعيين يافته است . و به عبارتى ديگر آن را فطرت نام مى گذاريم ، و اين طريق و اين واسطه تابع آن نظام است . |
ویرایش