گمنام

تفسیر:المیزان جلد۲۰ بخش۳۷: تفاوت میان نسخه‌ها

از الکتاب
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
خط ۵۰: خط ۵۰:
كلمۀ «الهام» - كه مصدر «الهم» است - به معناى آن است كه تصميم و آگهى و علمى از خبرى در دل آدمى بيفتد و اين، خود افاضه اى است الهى، و صور علميه اى است، يا تصورى و يا تصديقى، كه خداى تعالى به دل هر كس كه بخواهد مى اندازد. و اگر در آيه شريفه، هم تقواى نفس را الهام خوانده، و هم فجور آن را، براى اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام، اين است كه خداى تعالى، صفات عمل انسان را به انسان شناسانده،
كلمۀ «الهام» - كه مصدر «الهم» است - به معناى آن است كه تصميم و آگهى و علمى از خبرى در دل آدمى بيفتد و اين، خود افاضه اى است الهى، و صور علميه اى است، يا تصورى و يا تصديقى، كه خداى تعالى به دل هر كس كه بخواهد مى اندازد. و اگر در آيه شريفه، هم تقواى نفس را الهام خوانده، و هم فجور آن را، براى اين بود كه بفهماند مراد از اين الهام، اين است كه خداى تعالى، صفات عمل انسان را به انسان شناسانده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۰ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۰ </center>
و به او فهمانده عملى كه انجام مى دهد، تقوى است و يا فجور است. علاوه بر تعريفى كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده، عنوانى كه مشترك بين تقوا و فجور است، مثلا تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است، و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است، به او شناسانده. علاوه برآن، اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى، فجور است، و آن دوى ديگر، تقواست. و خلاصه كلام اين كه: منظور از الهام اين است كه خداى تعالى، به انسان ها شناسانده كه فعلى كه انجام مى دهند، فجور است يا تقوا؛ و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه اعمالى است.
و به او فهمانده عملى كه انجام مى دهد، تقوا است و يا فجور است. علاوه بر تعريفى كه نسبت به متن عمل و عنوان اولى آن كرده، عنوانى كه مشترك بين تقوا و فجور است، مثلا تصرف مال را كه مشترك بين تصرف در مال يتيم و تصرف در مال خويش است، و همخوابگى را كه مشترك بين زنا و نكاح است، به او شناسانده. علاوه برآن، اين را هم به او الهام كرده كه تصرف در مال يتيم و همخوابگى با زن اجنبى، فجور است، و آن دوى ديگر، تقواست. و خلاصه كلام اين كه: منظور از الهام اين است كه خداى تعالى، به انسان ها شناسانده كه فعلى كه انجام مى دهند، فجور است يا تقوا؛ و برايش مشخص كرده كه تقوا چگونه اعمالى، و فجور چگونه اعمالى است.


در آيه شريفه، با آوردن حرف «فاء» بر سر آن، مسأله الهام را نتيجه تسويه قرار داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها»، و چون نفس را تسويه كرد «فألهمها...». پس به او الهام كرد...، و اين، براى آن بود كه اشاره كند به اين كه الهام فجور و تقوا، همان عقل عملى است، كه از نتايج تسويه نفس است. پس الهام مذكور، از صفات و خصوصيات خلقت آدمى است؛ همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «فأقم وجهك للدّين حنيفا فطرت اللّه الّتى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم».
در آيه شريفه، با آوردن حرف «فاء» بر سر آن، مسأله الهام را نتيجه تسويه قرار داده، و فرموده: «و نفس و ما سوّيها»، و چون نفس را تسويه كرد «فألهمها...». پس به او الهام كرد...، و اين، براى آن بود كه اشاره كند به اين كه الهام فجور و تقوا، همان عقل عملى است، كه از نتايج تسويه نفس است. پس الهام مذكور، از صفات و خصوصيات خلقت آدمى است؛ همچنان كه در جاى ديگر فرمود: «فأقم وجهك للدّين حنيفا فطرت اللّه الّتى فطر النّاس عليها لا تبديل لخلق اللّه ذلك الدّين القيّم».


و اضافه فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره كند به اين كه: مراد از فجور و تقواى الهام شده، فجور و تقواى مختص به نفسى است كه در آيه آمده. يعنى نفس انسانى و نفس جن. چون براساس آنچه از كتاب عزيز استفاده مى شود، طايفۀ جنّ نيز، مكلّف به ايمان و عمل صالح هستند.
و اضافۀ فجور و تقوا به ضميرى كه به نفس بر مى گردد، براى آن بوده كه اشاره كند به اين كه: مراد از فجور و تقواى الهام شده، فجور و تقواى مختص به نفسى است كه در آيه آمده. يعنى نفس انسانى و نفس جن. چون براساس آنچه از كتاب عزيز استفاده مى شود، طايفۀ جنّ نيز، مكلّف به ايمان و عمل صالح هستند.
<span id='link347'><span>
<span id='link347'><span>
«'''قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَ قَدْ خَاب مَن دَسّاهَا'''»:
«'''قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا وَ قَدْ خَاب مَن دَسّاهَا'''»:


كلمۀ «فلاح» كه مصدر ثلاثى مجرد «'''افلح '''» است ، و «'''افلح '''» ماضى از باب افعال آن است ، به معناى ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است ، بر خلاف «'''خيبت '''» كه به معناى ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است ، و كلمه «'''زكاة '''» كه مصدر ثلاثى مجرد «'''زكى '''» است و فعل «'''زكى '''» ماضى از باب تفعيل آن است ، به معناى روييدن و رشد گياه است به رشدى صالح و پر بركت و ثمر بخش ، و كلمه «'''تزكيه '''» كه مصدر باب تفعيل آن است به معناى روياندن آن است به همان روش و كلمه «'''دسى '''» از ماده «'''دس '''» بوده است چيزى كه هست يكى از دو سين آن قلب به ياء شده ،
كلمۀ «فلاح» كه مصدر ثلاثى مجرد «افلح» است، و «افلح» ماضى از باب افعال آن است، به معناى ظفر يافتن به مطلوب و رسيدن به هدف است. بر خلاف «خيبت»، كه به معناى ظفر نيافتن و نرسيدن به هدف است. و كلمۀ «زكاة» كه مصدر ثلاثى مجرد «زكى» است و فعل «زكى» ماضى از باب تفعيل آن است، به معناى روييدن و رشد گياه است؛ به رشدى صالح و پر بركت و ثمربخش، و كلمۀ «تزكيه» - كه مصدر باب تفعيل آن است - به معناى روياندن آن است، به همان روش. و كلمۀ «دسى» از مادۀ «دس» بوده است. چيزى كه هست، يكى از دو سين آن قلب به ياء شده،
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۱ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۱ </center>
و به صورت «'''دسى '''» در آمده ، كه ماضى باب تفعيلش «'''دسى '''» مى شود، و اين ماده به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم ، و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث به قرينه اينكه در مقابل تزكيه ذكر شده ، اين است كه انسان نفس خود را به غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى آن است سوق دهد، و آن را بغير آن تربيتى كه مايه كمال نفس است تربيت و نمو دهد.
و به صورت «دسى» در آمده، كه ماضى باب تفعيلش «دسى» مى شود. و اين ماده، به معناى آن است كه چيزى را پنهانى داخل در چيز ديگر كنيم. و مراد از اين كلمه در آيه مورد بحث، به قرينه اين كه در مقابل تزكيه ذكر شده، اين است كه انسان، نفسِ خود را به غير آن جهتى كه طبع نفس مقتضى آن است، سوق دهد و آن را، به غير آن تربيتى كه مايه كمال نفس است، تربيت و نمو دهد.
و آيه شريفه يعنى «'''قد افلح '''» جواب هشت سوگندى است كه قبلا ياد شد، «'''و جمله و قد خاب ...'''» عطف بر آن و جواب دوم است .
 
و تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به تزكيه و تدسى مبتنى بر نكته اى است كه آيه «'''فالهمها فجورها و تقويها'''» بر آن دلالت دارد، و آن اين است كه : كمال نفس انسانى در اين است كه به حسب فطرت تشخيص ‍ دهنده فجور از تقوى باشد، و خلاصه آيه شريفه مى فهماند كه دين ، يعنى تسليم خدا شدن در آنچه از ما مى خواهد كه فطرى نفس خود ما است ، پس آراستن نفس به تقوا، تزكيه نفس و تربيت آن به تربيتى صالح است ، كه مايه زيادتر شدن آن ، و بقاى آن است همچنان كه در جاى ديگر به اين نكته تصريح نموده مى فرمايد: «'''و تزودوا فان خير الزاد التقوى و اتقون يا اولى الالباب '''» و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعى است كه در صورت تقوا دارد.
و آيه شريفه، يعنى «قد أفلح» جواب هشت سوگندى است كه قبلا ياد شد. و جملۀ «و قد خاب ...»، عطف بر آن و جواب دوم است.
طغيان قوم ثمود و پى كردن ناقه صالح (عليه السّلام )، نمونه اى از ((و خاب من دسّيه ا)
 
كَذَّبَت ثَمُودُ بِطغْوَاهَا
و تعبير از اصلاح نفس و افساد آن به تزكيه و تدسى، مبتنى بر نكته اى است كه آيه «فألهمها فجورها و تقويها» بر آن دلالت دارد، و آن اين است كه: كمال نفس انسانى در اين است كه به حسب فطرت، تشخيص دهندۀ فجور از تقوا باشد. و خلاصه: آيه شريفه مى فهماند كه دين، يعنى تسليمِ خدا شدن در آنچه از ما مى خواهد، كه فطرى نفس خود ماست. پس آراستن نفس به تقوا، تزكيه نفس و تربيت آن به تربيتى صالح است، كه مايه زيادتر شدن آن، و بقاى آن است. همچنان كه در جاى ديگر، به اين نكته تصريح نموده مى فرمايد: «و تزودّوا فإنّ خير الزّاد التّقوى و اتّقون يا اولى الألباب»؛ و وضع نفس در فسق و فجور بر خلاف وضعى است كه در صورت تقوا دارد.
كلمه «'''طغوى '''» مانند كلمه «'''طغيان '''» مصدر است و حرف «'''باء'''» كه بر سر آن در آمده باى سببيت است ، و آيه شريفه و آيات بعدش تا آخر سوره جنبه استشهاد دارد، و مى خواهد براى آيه «'''قد افلح من زكيها...'''» نمونه اى ذكر كند.
 
إِذِ انبَعَث أَشقَاهَا
«'''طغیان قوم ثمود و پى كردن ناقه صالح(ع)'''»
كلمه «'''اذ'''» ظرف است براى جمله «'''كذبت '''»، و يا براى جمله «'''بطغويها'''»، و مراد از «'''اشقاى ثمود'''» آن كسى است كه ناقه را پى كرد، و به طورى كه در روايات آمده نامش قدار بن سالف بوده ، كه مردم ثمود او را به اين كار واداشتند، چون در آيات بعدى همه ضميرها را ضمير جمع آورده ، و همه مردم ثمود را مذمت مى كند.
 
فَقَالَ لهَُمْ رَسولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سقْيَهَا
«'''كَذَّبَت ثَمُودُ بِطغْوَاهَا'''»:
مراد از «'''رسول الله '''» حضرت صالح پيغمبر است ، كه پيامبر قوم ثمود بود، و كلمه «'''ناقه '''» در جمله «'''ناقة الله '''» با فعلى از قبيل «'''احذركم '''» به صداى بالا قرائت شده ، تا مفعول آن باشد، و كلمه «'''سقيها'''» عطف بر ناقه است .
 
كلمۀ «طغوى» مانند كلمۀ «طغيان»، مصدر است و حرف «باء» - كه بر سر آن در آمده - باى سببيّت است. و آيه شريفه و آيات بعدش تا آخر سوره، جنبه استشهاد دارد و مى خواهد براى آيه «قد أفلح من زكّيها...»، نمونه اى ذكر كند.
 
«'''إِذِ انبَعَث أَشقَاهَا'''»:
 
كلمۀ «إذ» ظرف است براى جمله «كذّبت»، و يا براى جملۀ «بطغويها». و مراد از «اشقاى ثمود»، آن كسى است كه ناقه را پى كرد. و به طورى كه در روايات آمده، نامش «قدار بن سالف» بوده، كه مردم ثمود، او را به اين كار واداشتند. چون در آيات بعدى، همۀ ضميرها را ضمير جمع آورده، و همه مردم ثمود را مذمّت مى كند.
 
«'''فَقَالَ لهَُمْ رَسُولُ اللَّهِ نَاقَةَ اللَّهِ وَ سُقْيَهَا'''»:
 
مراد از «رسول الله»، حضرت صالح پيغمبر است، كه پيامبر قوم ثمود بود. و كلمۀ «ناقه» در جملۀ «ناقة الله» با فعلى از قبيل «أحذركم» به صداى بالا قرائت شده، تا مفعول آن باشد، و كلمۀ «سُقيها» عطف بر ناقه است.
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۲ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۲ </center>
و معناى آيه اين است كه : صالح پيغمبر با رسالتى از ناحيه خدا به ايشان گفت : از ناقه خدا و نيز از آبشخور آن پروا كنيد و متعرض او نشويد، نه به قتلش اقدام كنيد و نه نوبت آب او را از او بگيريد، و خداى تعالى داستان اين ناقه را در سوره هود و سوره هاى ديگر به طور مفصل آورده .
و معناى آيه اين است كه: صالح پيغمبر، با رسالتى از ناحيه خدا، به ايشان گفت: از ناقهۀ خدا و نيز از آبشخور آن، پروا كنيد و متعرض او نشويد. نه به قتلش اقدام كنيد و نه نوبت آب او را از او بگيريد. و خداى تعالى، داستان اين ناقه را در سورۀ هود و سوره هاى ديگر به طور مفصل آورده.
فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسوَّاهَا
 
كلمه «'''عقر'''» به معناى ريشه كن كردن چيزى است كه به سر بريدن شتر و مطلق كشتن نيز اطلاق مى شود، و كلمه دمدمه به معناى خراب كردن بنا بر روى كسى است ، وقتى مى گويند: «'''دمدم عليه القبر'''»، معنايش اين است كه خاك قبر را بر سرش فرو ريخت ، و منظور از اين عبارت اين است كه عذاب الهى به خاطر گناهانى كه كردند همه آنان را فرا گرفت ، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود كرد.
«'''فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُم بِذَنبِهِمْ فَسوَّاهَا'''»:
و در جمله «'''فسويها'''» ظاهرا ضمير به ثمود بر مى گردد و مونث بودنش به اعتبار قبيله بودن اين قوم است ، و قبيله مونث است . و معناى جمله اين است كه خداى تعالى اين قبيله را با خاك يكسان كرد، ممكن هم هست ضمير مذكور به كلمه «'''ارض '''» كه از مفاد استفاده مى شود بر گردد، و تسويه ارض به معناى تسطيح آن و از بين بردن پستى و بلنديهاى آن است .
 
بعضى ضمير را به «'''دمدمه '''» برگردانده اند، دمدمه اى كه از فعل «'''فدمدم '''» استفاده مى شود، و معناى جمله اين است كه دمدمه آنان را تسويه كرد، يعنى همه را دمدمه كرد، و هيچ صغير و كبيرى را استثناء نكرد.
كلمۀ «عقر» به معناى ريشه كن كردن چيزى است كه به سر بريدن شتر و مطلق كشتن نيز اطلاق مى شود. و كلمۀ «دمدمه» به معناى خراب كردن بنا بر روى كسى است. وقتى مى گويند: «دمدم عليه القبر»، معنايش اين است كه خاك قبر را بر سرش فرو ريخت. و منظور از اين عبارت، اين است كه: عذاب الهى، به خاطر گناهانى كه كردند، همه آنان را فرا گرفت، و نسلشان را قطع و آثارشان را محو و نابود كرد.
وَ لا يخَاف عُقْبَهَا
 
ضمير در اين آيه يا به «'''دمدمه '''» بر مى گردد، و يا به «'''تسويه '''» و «'''واو'''» براى استيناف است ، و يا واو حاليه است ، و معنايش اين است كه : پروردگار ثمود از عاقبت دمدمه آنان و يا تسويه ايشان پروايى نكرد، آنچنان كه پادشاهان و مستكبرين از عاقبت وخيم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسى مى كنند، براى اينكه پادشاهان نمى دانند عاقبت اين عقابشان چيست ، و چه آثارى بجاى مى گذارد، ولى خداى تعالى مى داند عاقبت عقابش چيست ، همان است كه خودش اراده كرده ، و مطابق با فرمان و اذن خود او است ، بنا بر اين آيه مورد بحث قريب المعناى با آيه زير است كه مى فرمايد: «'''لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون '''».
و در جملۀ «فسوّيها»، ظاهرا ضمير به ثمود بر مى گردد و مؤنث بودنش، به اعتبار قبيله بودن اين قوم است، و قبيله مؤنث است. و معناى جمله اين است كه: خداى تعالى اين قبيله را با خاك يكسان كرد. ممكن هم هست ضمير مذكور، به كلمۀ «ارض» كه از مفاد استفاده مى شود، بر گردد، و تسويۀ ارض، به معناى تسطيح آن و از بين بردن پستى و بلندی هاى آن است.
 
بعضى ضمير را به «دمدمه» برگردانده اند. دمدمه اى كه از فعل «فدمدم» استفاده مى شود، و معناى جمله اين است كه: دمدمه آنان را تسويه كرد. يعنى همه را دمدمه كرد، و هيچ صغير و كبيرى را استثناء نكرد.
 
«'''وَ لا يخَاف عُقْبَهَا'''»:
 
ضمير در اين آيه، يا به «دمدمه» بر مى گردد، و يا به «تسويه» و «واو» براى استيناف است. و يا واو حاليه است، و معنايش اين است كه: پروردگار ثمود، از عاقبت دمدمه آنان و يا تسويه ايشان پروايى نكرد، آن چنان كه پادشاهان و مستكبران از عاقبت وخيم عقاب دشمنان خود و آثار سوء آن پروا و دلواپسى مى كنند. براى اين كه پادشاهان نمى دانند عاقبت اين عقابشان چيست، و چه آثارى به جاى مى گذارد، ولى خداى تعالى، مى داند عاقبت عقابش چيست. همان است كه خودش اراده كرده، و مطابق با فرمان و اذن خود اوست. بنا براين، آيه مورد بحث، قريب المعناى با آيه زير است كه مى فرمايد: «لا يسئل عمّا يفعل و هم يسئلون».
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۳ </center>
<center> ترجمه تفسير الميزان جلد ۲۰ صفحه ۵۰۳ </center>
بعضى گفته اند: ضمير در «'''لا يخاف - نمى ترسد'''» به همان فرد اشقاى ثمود - قدار بن سالف - بر مى گردد، و معنايش اين است كه كشنده ناقه از عاقبت وخيم عمل خود نمى ترسد.
بعضى گفته اند: ضمير در «لا يخاف = نمى ترسد»، به همان فرد اشقاى ثمود - «قدار بن سالف» - بر مى گردد، و معنايش اين است كه: كشندۀ ناقه، از عاقبت وخيم عمل خود نمى ترسد.
بعضى ديگر گفته اند: ضمير در «'''لا يخاف '''» به صالح (عليه السلام ) و ضمير در «'''عقبيها'''» به دمدمه بر مى گردد، و معنايش اين است كه صالح از عاقبت دمدمه آن قوم نمى ترسيد، براى اينكه به نجات خود اطمينان داشت ، و وجه ضعف اين دو قول روشن است .
 
بحث روائى
بعضى ديگر گفته اند: ضمير در «لا يخاف» به صالح «عليه السلام» و ضمير در «عقبيها» به دمدمه بر مى گردد، و معنايش اين است كه: صالح،از عاقبت دمدمه آن قوم نمى ترسيد، براى اين كه به نجات خود اطمينان داشت. و وجه ضعف اين دو قول روشن است.
 
<center> «'''بحث روایى'''» </center>
 
<span id='link349'><span>
<span id='link349'><span>
==رواياتى درباره الهام فجور و تقوى ==
==رواياتى درباره الهام فجور و تقوى ==
در تفسير قمى در ذيل آيه «'''و نفس و ما سويها'''» آمده كه : يعنى آن را بيافريد و صورتگرى كرد.
در تفسير قمى در ذيل آيه «'''و نفس و ما سويها'''» آمده كه : يعنى آن را بيافريد و صورتگرى كرد.
۱۴٬۵۲۰

ویرایش