روایت:الکافی جلد ۲ ش ۲۰۴۰
آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الدُّعَاء
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد جميعا عن النضر بن سويد عن يحيي الحلبي عن عبد الله بن مسكان عن يعقوب الاحمر قال :
الکافی جلد ۲ ش ۲۰۳۹ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۲۰۴۱ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۴۱۳
از يعقوب احمر، گويد: به امام صادق (ع) گفتم: قربانت، راستى كه به من همومى و گرفتاريهائى رسيده كه هر خير و نيكى را از دستم ربوده تا برسد به قرآن كه قسمتى از آن از يادم رفته است. گويد: آن حضرت در هنگام اين گزارش چون به نام قرآن رسيدم در هراس شد، سپس فرمود: راستى مردى است كه سورهاى از قرآن را فراموش مىكند و آن سوره روز قيامت نزد او آيد تا اينكه از يكى درجات بهشت بر او سرازير شود و به او گويد: بر تو درود، در پاسخ او گويد: درود بر تو، تو كيستى؟ بگويد: من فلان سورهام كه مرا ضايع گذاشتى و ترك كردى، اما اگر به من چسبيده بودى، تو را به اين درجه مىرسانيدم سپس با انگشتش اشاره كرد، سپس فرمود: بچسبيد به قرآن و آن را بياموزيد، راستى برخى مردمند كمه قرآن ياد گيرند براى شهرت تا گويند: فلانى قرآندان است، و برخى آن را براى آوازهخوانى ياد گيرند تا گويند: فلانى خوش آواز است، و در اين آموزش خيرى نيست، و برخى آن را ياد گيرند و در شب و روز به عمل بدان قيام كنند و توجّه ندارند كه كسى آن را بداند يا نداند.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۴۱۱
يعقوب احمر گويد: بحضرت صادق عليه السّلام عرضكردم: قربانت گردم هر آينه بمن اندوهها و ناراحتيهائى رسيده كه چيزى از خير و نيكى برايم نگذارده و همه را از كفم ربوده تا بدان جا كه قسمتى از قرآن را از يادم برده، گويد: آن حضرت از اين جريان كه گفتم: چون بنام قرآن رسيدم ناراحت شد سپس فرمود: همانا مرد سورهاى از قرآن را فراموش كند پس روز قيامت نزدش آيد تا از برخى از درجههاى بهشت باو سر كشد و گويد: سلام عليك، گويد: و عليك السلام تو كيستى؟ گويد: من فلان سوره هستم كه مرا ضايع گذاردى و رها ساختى، آگاه باش كه اگر بمن چسبيده بودى تو را باين درجه ميرساندم سپس با انگشت اشاره كرده فرمود: بر شما باد بقرآن پس بياموزيد آن را، زيرا برخى از مردم هستند كه قرآن را بياموزند كه گفته شود: فلان كس قرآن خوان است، و برخى براى آوازهخوانى آن را ياد گيرند كه بگويند: فلانى خوش صدا است، و در اينها خيرى نيست، و برخى هستند كه آن را ياد گيرند و دستورات آن را در شب و روز انجام دهند، و توجه ندارند كه كسى بداند يا نداند.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۶۲۹
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از محمد بن خالد و حسين بن سعيد، هر دو، از نضر بن سويد، از يحيى حلبى، از عبدللَّه بن مسكان، از يعقوب احمر روايت كردهاند كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: فداى تو گردم! به درستى كه اندوهها و چيزى چند به من رسيده، كه چيزى از خوبى نمانده، مگر آنكه قدرى از آن از من رها شده و آن را فراموش كردهام، حتى قرآن، كه قدرى از آن از من رها شده و فراموش نمودهام. يعقوب گفت كه: پس حضرت در نزد اين سخن، در هنگامى كه قرآن را ذكر كردم، فزع نمود و ترسيد. بعد از آن، فرمود: «به درستى كه مردى سورهاى از قرآن را فراموش مىكند. پس آن سوره از قرآن در روز قيامت به نزد او مىآيد، تا آنكه از درجه بلندى از بعضى از درجات بهشت بر او مشرف مىشود و مىگويد كه: السّلام عليك. پس آن مرد در جواب مىگويد كه: و عليك السّلام، تو كيستى؟ مىگويد كه: من فلان سورهام كه مرا ضايع كردى و ترك نمودى مرا. بدان و آگاه باش! كه اگر به من مستمسّك مىشدى، هر آينه تو را به اين درجه مىرسانيدم». پس به انگشت خود اشاره نمود. بعد از آن، فرمود: «بر شما باد به قرآن، كه آن را بياموزيد. پس به درستى كه از جمله مردمان كسى هست كه قرآن را بياموزد، از براى اينكه گفته شود كه: فلانى قارى است، و از جمله ايشان كسى هست كه آن را بياموزد، از براى اينكه به آن آواز را طلب كند (و به آواز خوش بخواند)، تا آنكه گفته شود كه: فلانى خوشآواز است، و در اين دو كس، هيچ خوبى نيست، و از جمله ايشان كسى هست كه آن را مىآموزد، پس در شب و روزها به آن قيام مىنمايد و آن را مىخواند، پروا نمىكند كه كسى آن را بداند، يا كسى آن را نداند».