روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۷۸۷
آدرس: الكافي، جلد ۲، كِتَابُ الدُّعَاء
محمد بن يحيي عن احمد بن محمد بن عيسي عن علي بن الحكم عن مالك بن عطيه عن يونس بن عمار قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۷۸۶ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۷۸۸ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۶, ۱۳۹
از يونس بن عمّار، گويد: به امام صادق (ع) گفتم كه: من يك همسايه قرشى نژاد دارم از آل محرز كه نام مرا فاش كرده و مرا شهرت داده و هر گاه به او گذرم گويد: اين رافضى است و اموالى به جعفر بن محمّد مىپردازد، گويد: به من فرمود: در حال نماز شب به او نفرين كن، وقتى در سجده دوّم دو ركعت اوّل باشى، خدا را حمد كن و تمجيد نما و بگو: «بار خدايا! فلان پسر فلان مرا شهره مردم ساخته و سرّ مرا فاش كرده و مرا به خشم آورده و در معرض خطرها آورده، بار خدايا! او را با تير شتابانى بزن و از منش بازدار، بار خدايا! مرگش را برسان و اثرش را محو كن و در اين باره شتاب كن، پروردگارا! هم اكنون هم اكنون» گويد: چون به كوفه باز گشتيم شبانه وارد شديم و از خاندان خود از حال آن مرد پرسيدم، گفتم: فلانى چه كرده است؟ در پاسخ گفتند: بيمار است، و هنوز سخنم را به پايان نرسانده بودم كه فرياد شيون از خانهاش برخاست و گفتند كه مرده است.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۲۷۷
يونس بن عمار گويد: بحضرت صادق عليه السّلام عرضكردم: من گرفتار همسايهاى- از قريش از آل محرز- شدهام كه نام مرا فاش كرده و مرا شهره مردم ساخته (كه همه مرا بشناسند) هر گاه باو بگذرم گويد: اين رافضى است و مالها را بنزد جعفر بن محمد ميبرد؟ گويد: حضرت بمن فرمود: در نماز شب باو نفرين كن آنگاه كه بسجده روى در سجده آخر از دو ركعت اول، پس خداى عز و جل را حمد كن و تمجيد نما و بگو: (آنچه ترجمهاش اينست:) بار خدايا فلان پسر فلان مرا شهره مردم كرده، و نام مرا فاش كرده و مرا بخشم آورده و در معرض خطرها قرار داده بار خدايا او را با تير شتابانى بزن كه او را از من باز دارى، بار خدايا مرگش را نزديك كن و اثرش را از ميان بردار، و پروردگارا در آن شتاب كن، الساعة، الساعة (يعنى هم اكنون)، گويد: همين كه بكوفه آمديم شبانه وارد شديم، و از خانواده خود از حال آن مرد پرسيدم و گفتم: فلانى چه كرد؟ گفتند: مريض و بيمار است، و هنوز سخنم را بپايان نرسانده بودم كه صداى شيون از خانهاش بلند شد و گفتند: مرد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۳۹۵
محمد بن يحيى، از احمد بن محمد بن عيسى، از على بن عيسى، از على بن حكم، از مالك بن عطيّه، از يونس بن عمّار روايت كرده است كه گفت: به خدمت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم كه: مرا همسايهاى است از قريش، از آل محرز، كه نام مرا بلند كرده و مرا مشهور ساخته. در هر زمان كه به او مىگذرم، مىگويد كه: اين رافضى، مالها را برمىدارد و به نزد جعفر بن محمد مىبرد. يونس مىگويد كه: حضرت به من فرمود كه: «خدا را بخوان و بر او نفرين كن، چون در نماز شب باشى، و حال آنكه تو سجدهكننده باشى در سجده آخر از دو ركعت اوّل، خداى- تعالى- را حمد كن و آن جناب را تعظيم نما و بگو: اللَّهُمَّ انَّ فُلانَ بْنَ فُلانٍ ... يا رَبَّ السّاعَةَ السّاعَةَ؛ خداوندا! به درستى كه فلان پسر فلان، به حقيقت كه مشهور ساخته مرا و آوازه مرا بلند نموده، و به خشم آورده مرا و عرضه گردانيده مرا از براى ناخوشىها. خداوندا! بزن او را به تير شتابانى كه مشغول كنى او را به آن از من. خداوندا! و نزديك گردان مرگ او را و شتاب ده اين را. اى پروردگار من! در اين زمان، در اين زمان». راوى مىگويد كه: چون به كوفه آمديم، شب بود كه وارد كوفه شديم. پس از اهل خويش از حال آن همسايه پرسيدم و گفتم كه: فلانى چه كرد؟ گفتند كه: او بيمار است. پس آخر سخنم تمام نشده بود كه فرياد و فغان از خانه او شنيدم و گفتند كه: مرد.