روایت:الکافی جلد ۲ ش ۱۴۶۵
آدرس: الكافي، جلد ۲، كتاب الإيمان و الكفر
علي بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابي عمير عن حفص بن البختري و غيره عن عيسي شلقان قال :
الکافی جلد ۲ ش ۱۴۶۴ | حدیث | الکافی جلد ۲ ش ۱۴۶۶ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۵, ۴۷۹
از عيسى شلقان گويد: من نشسته بودم و امام كاظم (ع) گذر كرد و با او برهاى بود. گويد: گفتم: اى پسر! مىبينى پدرت چه مىكند؟ ما را به چيزى فرمان مىدهد و سپس از آن نهى مىكند، به ما فرمان داد با ابى الخطاب دوستى كنيم و سپس به ما دستور داد او را لعن كنيم و از او بيزارى جوئيم. امام كاظم (ع) كه پسر بچهاى بود فرمود: راستى خدا خلقى را براى ايمانى آفريد كه زوال ندارد و خلقى را براى كفرى آفريد كه زوال ندارد و خلقى را هم ميان اين دو دسته آفريد و ايمان را بدانها عاريت داد و آنان را «مُعارين» نامند و هر گاه خواهد، ايمان آنها را بازستاند، أبو الخطاب از آنها بود كه ايمانى به عاريت داشت. گويد: سپس خدمت امام صادق (ع) رسيدم آنچه را به أبو الحسن (ع) گفته بودم و آنچه را به من گفته بود به آن حضرت گزارش دادم و امام صادق (ع) فرمود كه: او جوشش نبوّت است (يعنى از سرچشمه نبوّت جوشيده است).
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۴, ۱۴۶
عيسى شلقان گويد: (روزى) نشسته بودم و حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام (كه در آن زمان كودكى بود بر من) گذر كرد و برهاى با او بود، گويد: من عرضكردم: اى پسر من مىبينى پدر شما چه ميكند؟ ما را بچيزى فرمان دهد سپس از همان چيز نهى (و جلوگيرى) كند، بما دستور داده كه ابو الخطاب را دوست بداريم سپس دستور داد كه او را لعن كنيم و از او بيزارى جوئيم؟ پس آن حضرت عليه السّلام در حالى كه پسر بچهاى بود فرمود: همانا خداوند خلقى را براى ايمان آفريد كه (آن ايمان) زوال ندارد، و خلقى را آفريد براى كفر كه زوال ندارد، و در اين ميان هم خلقى آفريد و ايمان را بعاريت بآنها داد و اينها را معارين نامند، كه هر گاه (خداوند) بخواهد ايمان را از ايشان برگيرد و ابو الخطاب از كسانى است كه ايمان را بعاريت بدو داده بودند. گويد: پس از آن من خدمت حضرت صادق عليه السّلام شرفياب شدم و آنچه (بفرزندش) أبو الحسن (موسى) گفته بودم و پاسخى كه بمن داده بود همه را بعرض امام صادق عليه السّلام رساندم، حضرت فرمود: اين كلام از جوشش نبوت است (يعنى از سرچشمه نبوت جوشيده است. از فيض- ره.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۴, ۱۹۹
على بن ابراهيم، از پدرش، از ابن ابى عمير، از حفص بن بخترى و غير او، از عيسى شلقان روايت كرده است كه گفت: نشسته بودم كه ابو الحسن، حضرت امام موسىكاظم عليه السلام گذشت، و برهگوسفندى همراه او بود. عيسى مىگويد كه: گفتم: اى پسر! نمىبينى كه پدرت چه مىكند؟ ما را به چيزى امر مىكند، بعد از آن، ما را از آن نهى مىكند. ما را امر كرد كه ابو الخطّاب را دوست داريم، بعد از آن، ما را امر كرد كه او را لعنت كنيم و از او بيزارى جوييم. پس حضرت كاظم عليه السلام فرمود- و آن حضرت، در آن حال، كودكى بود- كه: «خدا خلقى را از براى ايمان آفريده، كه آن را زوالى نيست، و خلقى را از براى كفر آفريده، كه آن را زوالى نيست، و خلقى را در ميان اين و آن آفريده، كه ايمان را به عاريه به ايشان داده، و ايشان، معارين ناميده مىشوند. چون خواهد، آن را از ايشان مىربايد. و ابو الخطّاب، از آنها بود كه ايمان به عاريه به او داده شده بود». عيسى مىگويد كه: پس بر امام جعفر صادق عليه السلام داخل شدم، و آن حضرت را خبر دادم به آنچه به حضرت كاظم عليه السلام گفته بودم، و آنچه به من گفته بود. حضرت صادق عليه السلام فرمود: «به درستى كه او نَبْعَهى «۱» پيغمبرى است». __________________________________________________
(۱). و نبعه- به فتح نون كلمن و سكون باء ابجد-، درختى است كه از آن چوب كمان گيرند، و از شاخههاى آن تير سازند. و مراد حضرت صادق عليه السلام اين است كه: آن حضرت، درختى است روينده در كوهسار نبوّت، و از آن، تيرهاى حجّت، و كمانهاى محجّت، كه سواران ابحاث و شبهات خصم را كه بر مركب خيالات و وهم سوارند، از پا به در مىآورد، مىتوان گرفت. (مترجم)