روایت:الکافی جلد ۱ ش ۸۹۳
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن محمد و محمد بن يحيي عن جعفر بن محمد عن الحسن بن معاويه عن عبد الله بن جبله عن ابراهيم بن خلف بن عباد الانماطي عن مفضل بن عمر قال :
الکافی جلد ۱ ش ۸۹۲ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۸۹۴ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۲, ۵۶۹
مفضل بن عمر گويد: من در خدمت امام صادق (ع) بودم و مردمى هم حضور داشتند، به گمانم به ديگرى فرمود: كه به خدا صاحب الامر از ديده شما غايب شود و گم نام گردد تا گويند، مرد، نابود شد، در كدام دره افتاد و كشتى مذهب شما واژگون گردد چنانچه كشتى عادى در امواج دريا، و تنها كسى نجات يابد كه خدا پيمان از او گرفته و ايمان را در دلش نقش كرده و با روح خود او را تأييد كرده محققاً ۱۲ پرچم مشتبه بلند شود كه يكى را از ديگرى نتوان شناخت. گويد: من گريستم، امام فرمود: چرا گريه مىكنى اى ابا عبد الله، عرض كردم: قربانت، چرا نگريم با اين كه شما مىفرمائيد ۱۲ پرچم است كه از هم شناخته نشوند. گويد: در مجلس آن حضرت در بچه بود كه پرتو خورشيد از آن در آمده بود (اشاره به آن) فرمود: آيا اين روشن و هويدا است؟ گفتم: آرى، فرمود: امر ما از اين خورشيد روشنتر است.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۱۳۸
مفضل بن عمر گويد: خدمت امام صادق عليه السلام بودم، و در اتاق مردم ديگرى هم نزدش بودند، كه من گمان كردم روى سخنش با ديگرى است، امام فرمود، همانا بخدا كه صاحب الامر از ميان شما پنهان شود و گمنام گردد، تا آنجا كه گويند، او مرد، هلاك شد، در كدام دره افتاد، و شما مانند كشتى گرفتار امواج دريا، متزلزل و واژگون شويد، و نجات نيابيد جز كسى كه خدا از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش ثبت كرده و او را با روحى از جانب خود تقويت نموده، و همانا دوازده پرچم مشتبه بر افراشته گردد كه هيچ يك از ديگرى شناخته نشود (حق از باطل مشخص نگردد) زراره گويد: من گريه كردم، امام فرمود: چه ترا بگريه آورد، اى ابا عبد اللَّه؟! عرضكردم، قربانت چگونه نگريم كه شما ميفرمائيد: دوازده پرچم مشتبه است و هيچ يك از ديگرى شناخته نشود، زراره گويد: در مجلس آن حضرت سوراخى بود كه از آنجا آفتاب ميتابيد، حضرت فرمود: اين آفتاب آشكار است؟ گفتم: آرى، فرمود: امر ما از اين آفتاب روشنتر است.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۱۷۵
حسين بن محمد و محمد بن يحيى، از جعفر بن محمد، از حسن بن معاويه، از عبداللَّه بن جَبَله، از ابراهيم بن خلف بن عَبّاد أنماطى، از مفضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت: در خدمت امام جعفر صادق عليه السلام بودم و در خدمت آن حضرت، در آن حجره، گروهى بودند، و من گمان كردم كه حضرت به آن خِطابى كه بعد از اين مىآيد، غير مرا اراده فرمود، پس فرمود: «بدانيد! به خدا سوگند كه صاحب اين امر، البته از شما غائب مىشود، و خمول و گوشهگيرى مىكند، تا آنكه گفته مىشود كه: مرد، يا هلاك گرديد، يا در كدام وادى سلوك نمود. و هر آينه سرنگون مىشويد، چنان كه كشتى در هنگام موجهاى دريا سرنگون مىشود، و نجات نخواهد يافت، مگر آن كس كه خدا پيمان او را فرا گرفته باشد، و ايمان را در دل او نوشته و ثابت گردانيده باشد (كه به شبهه بر طرف نشود)، و او را تقويت نموده باشد به چيزى از نزد خويش كه دلش به آن زنده شود. و هر آينه دوازده عَلَم بر پا خواهد شد كه مشتبه باشد، و دانسته نشود كه هر يك از كيست». مفضّل مىگويد كه: پس من گريستم. حضرت فرمود كه: «اى ابوعبداللَّه، چه چيز تو را مىگرياند؟» عرض كردم كه: فداى تو گردم، چگونه نگريم و حال آنكه تو مىفرمايى كه:
«دوازده عَلم مىباشد كه معلوم نمىشود كه هر يك از كيست؟» مفضّل مىگويد كه: در مجلس آن حضرت روزنه بود كه آفتاب در آن داخل مىشد، پس فرمود كه: «آيا اين آفتاب ظاهر است؟» عرض كردم: آرى. فرمود كه: «امر ما از اين آفتاب روشنتر است».