روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۳۰۶
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
الحسين بن محمد عن معلي بن محمد عن محمد بن علي عن محمد بن حمزه الهاشمي عن علي بن محمد او محمد بن علي الهاشمي قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۳۰۵ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۳۰۷ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۴۵۵
از على بن محمد، يا محمد بن على هاشمى، كه گفت: بامداد روزى كه امام جواد (ع) با دختر مأمون عروسى كرده بود، خدمت آن حضرت رسيدم و شب، دواء خورده بودم و من هم نخستين كسى بودم كه بامداد آن روز نزد آن حضرت آمده بودم و تشنه بودم و نمىخواستم آب طلب كنم، امام جواد (ع) به رويم نگاهى كرد و فرمود: به گمانم تشنهاى؟ گفتم: آرى، فرمود: اى غلام يا اى كنيزك، آب براى ما بياور، من با خود گفتم: اكنون آبى بياورند كه او را زهر خورانند و از اين بدبينى خود، غمنده شدم، غلامى آمد و آب آورد، آن حضرت به روى من لبخندى زد و سپس فرمود: اى غلام، آب را به من بده، آن حضرت آب را گرفت و از آن نوشيد و سپس به من داد و نوشيدم و باز هم تشنه شدم و نخواستم آب بطلبم، و همان كار اولى را انجام داد و اين بار چون غلام، قدح را آورد باز در دلم همان گمان سابق گذشت و حضرت قدح را گرفت و از آن نوشيد و به من داد و لبخندى زد. محمد بن حمزه (راوى خبر از او) گويد: به من گفت: اين مرد هاشمى كه: من گمان دارم امام جواد همچنان است كه مىگويند (يعنى طبق عقيده شيعه ضمير مردم را مىداند)
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۴۱۹
محمد بن على هاشمى گويد: بامداد روزى كه امام جواد عليه السلام با دختر مأمون عروسى كرده بود خدمتش رسيدم، و در آن شب دوائى خورده بودم كه تشنگى بمن دست داده بود و من نخستين كسى بودم كه خدمتش رسيدم، و نميخواستم آب طلب كنم، امام بچهره من نگاه كرد و فرمود: بگمانم تشنهئى؟ عرض كردم: آرى فرمود: اى غلام (يا فرمود) اى كنيز! براى ما آب آشاميدنى بياور، من با خود گفتم: اكنون آبى مسموم مىآورند. از اين جهت اندوهگين شدم. غلام آمد و آب آورد، حضرت بچهره من تبسمى نمود و فرمود: اى غلام! آب را بمن ده، آن را گرفت و آشاميد، سپس بمن داد، من هم آشاميدم، باز تشنه شدم و دوست نداشتم آب بخواهم، باز هم امام مانند بار اول عمل كرد، و چون غلام با جام آب آمد، همان خيال بار اول در دلم افتاد (كه شايد آب مسموم باشد) امام جام را گرفت و آشاميد، سپس بمن داد و تبسم فرمود. محمد بن حمزه (كه اين روايت را از هاشمى نقل كرده) گويد: سپس هاشمى بمن گفت: من گمان ميكنم كه امام جواد چنانست كه شيعيان در باره او اعتقاد دارند (يعنى از دل مردم آگاهست).
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۹۷
حسين بن محمد، از معلّى بن محمد، از محمد بن على، از محمد بن حمزه هاشمى، از على بن محمد، يا محمد بن على هاشمى روايت كرده است كه گفت: بر امام محمد تقى عليه السلام داخل شدم در صبح دامادى آن حضرت، در وقتى كه دختر مأمون را به خانه آورده بود، و من در شبْ دوايى معطش «۱» خورده بودم، پس اوّل كسى كه در صبح بر او داخل شد من بودم، و تشنگى به من رسيد و ناخوش داشتم كه آب طلب كنم. امام محمد تقى عليه السلام در روى من نظر كرد و فرمود: «گمان دارم كه تو تشنه باشى». عرض كردم: بلى، فرمود كه: «اى غلام»، يا فرمود كه: «اى كنيز، ما را آب ده». من با خود گفتم كه: در اين ساعت به نزد او آبى مىآورند كه زهر در آن كردهاند و او را به آن مسموم مىگردانند و زهر را به او مىخورانند و به اين سبب، غمناك شدم، پس غلام آمد و آب با او بود. حضرت در روى من تبسّم فرمود و فرمود كه: «اى غلام، آب را به من ده»، پس آب را گرفت و نوشيد و به من داد و نوشيدم. بعد از آن نيز تشنه شدم و ناخوش داشتم كه آب طلب كنم، و آن حضرت آنچه در مرتبه اول كرده بود، به جا آورد، و چون غلام آمد و قدح آب با او بود، با خود گفتم: مثل آنچه در مرتبه اول گفته بودم. پس حضرت قَدح را گرفت و نوشيد و به من داد و تبسّم فرمود. محمد بن حمزه مىگويد كه: اين مرد هاشمى به من گفت كه: من آن حضرت را گمان مىكنم چنانچه شيعيان مىگويند (و مراد اين است كه گمانم آنكه آنچه ايشان مىگويند كه ابوجعفر عالم است به آنچه در دلها است، حق باشد، بعد از آنكه خود اين امر را از او مشاهده نمودم. و در ارشاد شيخ مفيد چنين است كه: محمد بن حمزه مىگويد كه: محمد بن على هاشمى به من گفت: به خدا سوگند كه گمان دارم كه ابوجعفر عليه السلام آنچه را كه در نفوس است مىداند، چنانچه رافضه مىگويند). __________________________________________________
(۱). عطش آور.