روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۶۸
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
عده من اصحابنا عن احمد بن محمد عن محمد بن سنان عن ابان بن تغلب عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۲۶۷ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۲۶۹ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۳۵۵
امام صادق (ع) فرمود: جابر بن عبد الله انصارى آخرفردى بود كه از اصحاب رسول خدا (ص) زنده بود و او مردى بود كه تنها، دل به ما خانواده داشت، و در مسجد رسول خدا (ص) مىنشست و عمامه سياهى روى سر مىانداخت و فرياد مىزد يا باقر العلم، يا باقر العلم، مردم مدينه مىگفتند: جابر هذيان مىگويد، مىگفت: نه به خدا من هذيان نمىگويم ولى از رسول خدا (ص) شنيدم، مىفرمود به من كه: تو درك مىكنى مردى از خاندان مرا، كه نامش نام من است، و شمائل او شمائل من است، مىشكافد دانش را شكافتنى، اين است كه مرا وادار مىكند بدان چه مىگويم. فرمود: در اين ميانه يك روز جابر در يكى از راههاى مدينه مىرفت و به گذر گاهى گذشت كه در آن، مكتب خانهاى بود و در آن محمد بن على (ع) حاضر بود، چون او را ديد، گفت: اى پسر، پيش آى و رو به من كن، به او رو كرد و سپس گفت: به من پشت كن، به او پشت كرد، سپس جابر گفت: سوگند بدان كه جانم به دست او است، اين شمائل، شمائل رسول خدا (ص) است. اى پسر، چه نام دارى؟ گفت: نامم محمد بن على بن الحسين است، جابر به او رو كرد و سرش را مىبوسيد و مىگفت: پدر و مادرم به قربانت، رسول خدا (ص) به تو سلام مىرساند و اين را مىگفت، فرمود: محمد بن على (ع) هراسان نزد پدرش برگشت و به او گزارش داد، پدرش فرمود: راستى جابر اين كار را كرد؟ گفت: آرى، فرمود: پسر جانم، در خانه خود بنشين و پاى بند به آن باش، و جابر هر بامداد و پسين نزد او مىرفت و اهل مدينه مىگفتند: وا عجبا، جابر كه تنها باقيمانده اصحاب رسول خدا (ص) است، هر روز صبح و پسين نزد اين پسر بچه مىآيد. طولى نكشيد كه على بن الحسين (ع) در گذشت و محمد بن على براى احترام صحبت پيغمبر، نزد جابر مىرفت، فرمود: آن حضرت به مسند تعليم نشست و از طرف خدا تبارك و تعالى براى مردم حديث مىگفت، مردم مدينه گفتند: ما جري ترى از اين نديديم، چون ديد چنين مىگويند، از رسول خدا (ص) براى آنها باز مىگفت، مردم مدينه گفتند: ما هرگز دروغگوتر از اين نديديم براى ما از كسى كه او را نديده باز مىگويد، چون دانست كه چه مىگويند، از جابر بن عبد الله براى آنان بازگو مىكرد و او را تصديق مىكردند، با اينكه خود جابر نزد او مىآمد و از او مىآموخت
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۳۷۳
امام صادق عليه السلام فرمود: جابر بن عبد اللَّه انصارى آخرين كس از اصحاب پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بود كه زنده مانده بود و او مردى بود كه تنها بما اهل بيت متوجه بود، در مسجد پيغمبر مينشست و عمامه سياهى دور سر ميبست و فرياد ميزد: يا باقر العلم، يا باقر العلم! اهل مدينه ميگفتند جابر هذيان ميگويد، ميگفت: نه بخدا من هذيان نميگويم، بلكه من از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله شنيدم ميفرمود: تو بمردى از خاندان من ميرسى كه همنام و هم شمائل من است و علم را ميشكافد و توضيح و تشريح ميكند، اينست سبب آنچه ميگويم. راوى گويد: روزى جابر از يكى از كوچههاى مدينه كه در آن مكتب خانهئى بود ميگذشت و محمد بن على عليه السلام (براى كارى) آنجا بود (زيرا در هيچ روايت و تاريخى نرسيده كه امام براى دانشآموزى بمكتب رود) چون جابر نگاهش باو افتاد، گفت: اى پسر پيش بيا، او پيش آمد، سپس گفت: برگرد، او برگشت، جابر گفت: سوگند بآن كه جانم در دست اوست كه شمائل اين پسر شمائل پيغمبر است، اى پسر اسم تو چيست؟ گفت اسمم محمد بن على بن الحسين است، جابر بسويش رفت و سرش را بوسيد و ميگفت: پدر و مادرم بقربانت، پدرت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سلامت ميرسانيد و چنين ميگفت. محمد بن على بن الحسين هراسان بسوى پدر آمد و گزارش را بيان كرد، زين العابدين عليه السلام فرمود: پسر جان، راستى جابر چنين كارى كرد؟ گفت آرى، فرمود: پسر جان در خانه بنشين (زيرا او بر خلاف تقيه رفتار كرد، چون دشمنان و مخالفين ترا خواهند شناخت و منزلت و كرامت ترا نزد خدا و پيغمبر خواهند دانست، و بر تو حسد خواهند برد) سپس جابر در هر بامداد و پسين خدمتش ميرفت، أهل مدينه ميگفتند، شگفتا از جابر كه در هر بامداد و پسين نزد اين كودك ميرود، در صورتى كه او آخرين كس از اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله است! چيزى نگذشت كه على بن الحسين عليه السلام درگذشت، آنگاه محمد ابن على باحترام مجالست جابر با پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نزدش ميرفت و مينشست و از خداى تبارك و تعالى براى آنها حديث ميكرد، اهل مدينه گفتند: ما جسورتر از اين را نديدهايم (زيرا با اين كودكى از جانب خدا حديث ميگويد) چون ديد چنين ميگويند، از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله حديث گفت، اهل مدينه گفتند: ما دروغگوتر از اين مرد را هرگز نديدهايم، از كسى بما حديث ميكند كه او را نديده است، چون ديد چنين ميگويند از جابر بن عبد اللَّه حديثشان گفت، آنگاه تصديقش كردند، در صورتى كه جابر خدمت او مىآمد و از او دانش مىآموخت.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۶۱۱
چند نفر از اصحاب ما روايت كردهاند، از احمد بن محمد، از محمد بن سنان، از ابان بن تغلب، از امام جعفر صادق عليه السلام كه فرمود: «جابر بن عبداللَّه انصارى آخر كسى بود كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى ماند و مردى بود كه از همه كس بريده شده رو به ما اهل بيت آورده بود، و در مسجد رسول خدا مىنشست و عمامه سياهى بر سر داشت كه كنار آن را در زير زنخدان خود گردانيده بود، به وضعى كه قدرى از روى او را پوشيده بود، و آواز مىكرد و مكرّر مىگفت كه: اى شكافنده علم. اهل مدينه مىگفتند كه: جابر هذيان مىگويد و جابر مىگفت: به خدا سوگند، كه هذيان نمىگويم، وليكن شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه مىفرمود: به درستى كه تو به زودى در خواهى يافت مردى را از من و از اهل بيت من، كه نامش نام من و شمائلش شمائل من باشد، مىشكافد علم را؛ شكافتنى به غايت. پس همين است كه مرا خوانده به سوى آنچه مىگويم». و حضرت فرمود كه: «در بين اينكه جابر روزى در بعضى از كوچههاى مدينه مىگذشت، ناگاه در كوچهاى گذشت كه در آن كوچه، مكتب خانهاى بود كه حضرت محمد بن على در آن بود، و چون جابر به سوى آن حضرت نگريست، گفت كه: اى پسر، رو به من آور. حضرت رو به او آورد، پس گفت كه: اى پسر، پشت به من كن. حضرت پشت به سمت او كرد. جابر گفت كه: اين شمائل، شمائل رسول خدا صلى الله عليه و آله است، سوگند به آن كسى كه جانم به دست قدرت اوست. پس گفت: اى پسر، نام تو چيست؟ فرمود: نامم محمد بن على بن الحسين است. جابر چون اين را شنيد، رو به آن حضرت آورد و سر او را مىبوسيد و مىگفت: پدر و مادرم فداى تو باد، پدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را سلام مىرساند و مكررّ همين را مىگفت». حضرت فرمود: «پس محمد بن على بن الحسين به خانه برگشت و به خدمت پدرش آمد و آن حضرت ترسان و هراسان بود و آن خبر را به پدرش عرض نمود، حضرت على بن الحسين فرمود كه: اى فرزند دلبند من، جابر اين افعال را به جا آورد؟ عرض كرد: آرى، فرمود كه: ملازم خانه خود شو و از آن بيرون مرو. و جابر همه روزه در دو طرف روز يعنى: صبح و شام به خدمت آن حضرت مىآمد و اهل مدينه مىگفتند كه: بسيار عجب است از جابر كه هر روزه در صبح و شام در نزد اين پسر كودك مىرود، با آنكه او آخر كسى است كه از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله باقى مانده. و زمان بسيارى نگذشت كه حضرت على بن الحسين از دنيا در گذشت. و حضرت محمد بن على، مكرّر به نزد جابر مىآمد، بر وجه كرامت و تعظيم، به جهت مصاحبت جابر با رسول خدا صلى الله عليه و آله». حضرت فرمود كه: «پس امام محمد باقر عليه السلام نشست و ايشان را از جانب خداى تبارك و تعالى حديث مىفرمود و مىفرمود كه: خدا چنين فرمود. پس مردم مدينه گفتند كه: ما هرگز كسى را نديديم كه از اين جرأتش بيشتر باشد و چون ديد كه چه مىگويند، ايشان را از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله حديث كرد و فرمود كه: پيغمبر، چنين فرمود. اهل مدينه گفتند كه: ما هرگز كسى را نديديم كه از اين دروغگوتر باشد؛ ما را حديث مىكند و خبر مىدهد از كسى كه او را نديده، و چون ديد كه چه مىگويند، ايشان را از جابر بن عبداللَّه حديث كرد، و فرمود كه:حديث كرد مرا جابر». حضرت فرمود كه: «چون چنين كرد، او را تصديق كردند؛ با آنكه جابر بن عبداللَّه به خدمت آن حضرت مىآمد و از او تعليم مىگرفت».