روایت:الکافی جلد ۱ ش ۱۲۴۹
آدرس: الكافي، جلد ۱، كِتَابُ الْحُجَّة
محمد بن يحيي و احمد بن محمد عن محمد بن الحسن عن القاسم النهدي عن اسماعيل بن مهران عن الكناسي عن ابي عبد الله ع قال :
الکافی جلد ۱ ش ۱۲۴۸ | حدیث | الکافی جلد ۱ ش ۱۲۵۰ | |||||||||||||
|
ترجمه
کمره ای, اصول کافی ترجمه کمره ای جلد ۳, ۳۳۳
امام صادق (ع) فرمود: حسن بن على (ع) در يك سالى براى عمره با مردى از فرزندان زبير كه عقيده به امامتش داشت به سفرى بيرون شد و در آبگاهى زير نخله خشكى بار انداختند، آن نخله از بىآبى خشك شده بود، براى امام حسن زير آن نخله خشك فرش انداختند و براى آن زبيرى زير نخله ديگرى برابر آن حضرت. امام صادق (ع) فرمود: آن زبيرى سر برداشت و گفت: اگر اين نخله رطبى داشت ما از آن مىخورديم، امام حسن به او فرمود: تو ميل رطب دارى؟ زبيرى گفت: آرى، زبيرى گفت: آن حضرت دست به آسمان برداشت و سخنى گفت كه من آن را نفهميدم آن نخله سبز شد و به حال آمد و برگ كرد و رطب آورد، جمّالى كه شتر از او كرايه كرده بودند گفت: به خدا جادو است. امام حسن (ع) به او فرمود: واى بر تو جادو نيست ولى دعاى مستجاب پسر پيغمبر است، گويد: به نخله برآمدند و آنچه در آن بود چيدند و براى آنها بس بود.
مصطفوى, اصول کافی ترجمه مصطفوی جلد ۲, ۳۶۱
امام صادق عليه السلام فرمود: حسن بن على عليهما السلام در يكى از سفرهاى عمرهاش همراه مردى از اولاد زبير بود كه بامامتش معتقد بود، در يكى از آبگاهها، زير درخت خرماى خشكى كه از تشنگى خشك شده بود، فرود آمدند، در زير آن درخت فرشى براى امام حسن انداختند و در برابرش فرشى براى زبيرى، زير درخت خرماى ديگرى، زبيرى سر بالا كرد و گفت: اگر اين درخت خرماى تازه مىداشت از آن ميخورديم، امام حسن فرمود: خرما ميل دارى؟ زبيرى گفت: آرى، حضرت دست بسوى آسمان برداشت و دعا كرد بسخنى كه من آن را نفهميدم، پس درخت سبز شد و بحال خود برگشت و برگ و خرما برآورد، ساربانى كه مركوب از او كرايه كرده بودند، گفت: بخدا اين جادو است، امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، جادو نيست، بلكه دعاى مستجاب پسر پيغمبر است، پس بسوى درخت بالا رفتند و هر چه خرما داشت چيدند و آنها را كفايت كرد.
محمدعلى اردكانى, تحفة الأولياء( ترجمه أصول كافى) - جلد ۲, ۵۸۹
محمد بن يحيى و احمد بن محمد، از محمد بن حسن، از قاسم نهدى، از اسماعيل بن مهران، از كُناسى، از امام جعفر صادق عليه السلام روايت كردهاند كه گفت: «حضرت حسن بن على به جهت بعضى از عمرههاى خويش كه به جا آورد، از مدينه به سوى مكّه بيرون رفت، و مردى از فرزندان زبير با آن حضرت همراه بود كه به امامت آن حضرت اعتقاد داشت، پس در آبگاهى از اين آبگاهها كه در بين راه است، فرود آمدند در زير درخت خرماى خشكى كه از تشنگى خشك شده بود، و از براى امام حسن در زير درخت خرمايى فرش شد، و در زير درخت خرماى ديگر، در برابر آن حضرت از براى زبيرى فرش شد». راوى مىگويد كه: «زبيرى سر خود را بلند كرد و گفت كه: اگر در اين درخت، خرماى تازهاى مىبود، از آن مىخورديم. حضرت امام حسن عليه السلام فرمود كه: شايد تو خواهش خرماى تازه داشته باشى؟ زبيرى عرض كرد: آرى». راوى مىگويد كه: «حضرت دست خويش را به سوى آسمان بلند كرد و دعا نمود به سخنى كه من آن را نفهميدم، پس آن درخت خرما سبز شد و به حال خود برگشت و برگ بيرون آورد و خرماى ترى به بار آورد. شتردارى كه شتر را از او كرايه كرده بودند، گفت: به خدا سوگند كه اين سحر است». راوى مىگويد كه: «حضرت امام حسن عليه السلام فرمود: واى بر تو، اين سحر نيست، وليكن دعاى پسر پيغمبر مستجاب است». راوى مىگويد كه: «پس بر آن درخت بالا رفتند و آنچه در آن بود همه را چيدند و ايشان را كفايت كرد».