تفسیر:نمونه جلد۶ بخش۵۳
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ولى دسته ديگرى از روايات مى گويد: آنها و اماندگانى هستند كه بديها و نيكى هايشان مساوى بوده است يا گنهكارانى هستند كه اعمال نيكى نيز داشته اند، مانند حديثى كه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود: هم قوم استوت حسناتهم و سيئاتهم فان ادخلهم النار فبذنوبهم و ان ادخلهم الجنة فبرحمته : «آنها گروهى هستند كه حسنات و سيئاتشان مساوى است ، اگر خداوند آنها را
به دوزخ بفرستد بخاطر گناهانشان است و اگر به بهشت بفرستد به بركت رحمت او است ». روايات متعدد ديگرى در تفاسير اهل تسنن از «حذيفه » و «عبد الله بن عباس » و«سعيد بن جبير» و امثال آنها به همين مضمون نقل شده است . در همين تفاسير نيز مداركى بر اينكه اهل اعراف ، صلحاء و فقها و علما و يا فرشتگان هستند ديده مى شود. گرچه ظاهر آيات و ظاهر اين روايات در ابتدا متضاد به نظر مى رسد، و شايد همين امر سبب شده است كه مفسران در اين باره اظهار نظرهاى متفاوت و گوناگون كنند، اما با دقت روشن مى شود كه نه در ميان آيات و نه در ميان روايات تضادى وجود ندارد، بلكه همه يك واقعيت را تعقيب مى كنند. توضيح اينكه همانطور كه گفتيم از مجموع آيات و روايات چنين استفاده كه اعراف گذرگاه سخت و صعب العبورى بر سر راه بهشت سعادت جاويدان است ، طبيعى است كه افراد نيرومند و قوى يعنى صالحان و پاكان با سرعت از اين گذرگاه عبور مى كنند اما افرادى كه خوبى و بدى را به هم آميختند در اين مسير وامى مانند. همچنين طبيعى است كه سرپرستان جمعيت و پيشوايان قوم در گذرگاه هاى سخت همانند فرماندهانى كه در اينگونه موارد در آخر لشكر راه مى روند تا همه سپاهيان بگذرند، در آنجا توقف مى كنند تا به كمك ضعفاى مومنان بشتابند و آنها كه شايستگى نجات را دارند در پرتو امدادشان رهائى يابند. بنابراين در اعراف ، دو گروه وجود دارند، ضعيفان و آلودگانى كه در رحمتند و پيشوايان بزرگى كه در همه حال يار و ياور ضعيفانند، بنابراين قسمت
اول آيات و روايات اشاره به گروه نخستين يعنى ضعفا است و قسمت دوم اشاره به گروه دوم يعنى بزرگان و انبياء و امامان و صلحا. در بعضى از روايات نيز شاهد اين جمع به خوبى ديده مى شود مانند روايتى كه در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه فرمود:«الاعراف كثبان بين الجنة و النار و الرجال الائمة يقفون على الاعراف مع شيعتهم و قد سبق المؤ منون الى الجنة بلا حساب ...»:((اعراف ، تپهاى است ميان بهشت و دوزخ ، و امامان آن مردانى هستند كه بر اعراف در كنار شيعيان (گنهكارشان ) قرار مى گيرند، در حالى كه مؤ منان (خالص ) بدون نياز به حساب در بهشت جاى گرفته اند ...)) بعد اضافه مى كند: ((امامان و پيشوايان در اين موقع به پيروان گناهكار خود مى گويند خوب نگاه كنيد، برادران با ايمان خود را چگونه بدون حساب به بهشت شتافته اند، و اين همان است كه خداوند مى گويد: سلام عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون (يعنى آنها به بهشتيان درود مى فرستند در حالى كه خودشان هنوز وارد بهشت نشده اند و آرزو دارند). سپس به آنها گفته مى شود، دشمنان حق را بنگريد كه چگونه در آتشند و اين همان است كه خداوند مى فرمايد: و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمين ... بعد به دوزخيان مى گويند اينها (پيروان و شيعيانى كه آلوده گناهانى بوده اند) همانها هستند كه شما مى گفتيد هرگز مشمول رحمت الهى نخواهند شد، (سپس رحمت الهى شامل حال آنها شده ) و به اين دسته از گنهكاران (كه بر اثر ايمان و اعمال صالحى شايستگى عفو و آمرزش دارند) از طرف امامان و پيشوايان دستور داده مى شود كه به سوى بهشت برويد نه ترسى داريد و نه غمى )).
شبيه همين مضمون در تفاسير اهل تسنن از حذيفه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده است . بار ديگر تكرار مى كنيم كه سخن درباره جزئيات رستاخيز و خصوصيات زندگى در جهان ديگر درست به اين مى ماند كه ما از دور شبحى ببينيم و آنرا توصيف كنيم در حالى كه آن شبح با زندگى ما تفاوت بسيارى دارد و ما تنها با الفاظ محدود و نارساى خود مى توانيم اشاره كوتاهى به آن كنيم . نكته قابل توجه اينكه زندگى در جهان ديگر بر اساس الگوهائى است كه از اين جهان گرفته مى شود در مورد اعراف نيز همينگونه است زيرا در اين دنيا مردم سه گروهند، مومنان راستين كه در پرتو ايمان به آرامش كامل رسيده اند و از هيچگونه مجاهدتى دريغ ندارند، و معاندان و دشمنان لجوج حق كه به هيچ وسيله به راه نمى آيند، و گروه سومى كه در گذرگاه صعب العبورى ميان اين دو گروه قرار گرفته اند و بيشتر توجه رهبران راستين و پيشوايان حق نيز به آنها است كه در كنارشان بمانند و دستشان را بگيرند و از مرحله اعراف مانند نجاتشان دهند تا در صف مومنان حقيقى قرار گيرند. و از اينجا نيز روشن مى شود كه دخالت انبياء و امامان در وضع اين گروه در قيامت همانند دخالتشان در زمينه رهبرى در اين دنيا هيچگونه منافاتى با قدرت مطلقه پروردگار و حاكميت او بر همه چيز ندارد، بلكه هر چه آنها مى كنند به اذن و فرمان او است .
آيه ۵۰ - ۵۱
آيه و ترجمه وَ نَادَى أَصحَب النَّارِ أَصحَب الجَْنَّةِ أَنْ أَفِيضوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَاءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكمُ اللَّهُ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلى الْكَفِرِينَ(۵۰) الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَوةُ الدُّنْيَا فَالْيَوْمَ نَنساهُمْ كمَا نَسوا لِقَاءَ يَوْمِهِمْ هَذَا وَ مَا كانُوا بِئَايَتِنَا يجْحَدُونَ(۵۱) ترجمه : ۵۰ - و دوزخيان ، بهشتيان را صدا مى زنند كه (محبت كنيد) و مقدارى آب يا از آنچه خدا به شما روزى داده به ما ببخشيد، آنها (در پاسخ ) مى گويند خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است . ۵۱ - همانها كه دين و آئين خود را سرگرمى و بازيچه گرفتند و زندگى دنيا آنها را مغرور ساخت امروز ما آنها را فراموش مى كنيم چون لقاى چنين روزى را فراموش كردند، و آيات ما را انكار نمودند. تفسير : نعمتهاى بهشتى بر دوزخيان حرام است پس از آنكه بهشتيان و دوزخيان هر كدام در محل مناسب خود مستقر شدند گفتگوهائى در ميان آنها رد و بدل مى شود كه نتيجه آن مجازات و كيفرى است روحانى و معنوى براى دوزخيان . نخست دوزخيان كه در وضع بسيار ناگوارى بسر مى برند فرياد مى زنند و
از بهشتيان تمناى آب و ارزاق بهشتى مى نمايند تا عطش سوزان خود را تسكين بخشند و از آلام خود بكاهند (و نادى اصحاب النار اصحاب الجنة ان افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله ). ولى بلافاصله بهشتيان دست رد بر سينه آنها گذارده ، و «مى گويند خداوند اينها را بر كافران تحريم كرده است » (قالوا ان الله حرمهما على الكافرين ). در اينجا به چند نكته بايد توجه كرد ۱ - قرآن گفتگوى دوزخيان با بهشتيان را با جمله «نادى » كه معمولا براى سخن گفتن از دور است آورده و اين نشان مى دهد كه در ميان اين دو گروه فاصله بسيار زيادى است ، و البته اين موضوع هيچ بعيد نيست كه حتى تا ميليونها فرسنگ فاصله سخن يكديگر را بشنوند و حتى يكديگر را در پارهاى از اوقات ببينند، و اگر اين موضوع در گذشته ممكن بود براى بعضى مشكلى ايجاد كند در عصر و زمان ما كه انتقال صداها و تصويرها از فاصله هاى بسيار دور در همين جهان حل شده است جاى تعجب نخواهد بود. ۲ - نخستين تقاضاى دوزخيان در آيه فوق همان آب ذكر شده و اين طبيعى است كه شخصى كه در آتش مى سوزد قبل از هر چيز آب مى طلبد تا عطش سوزان خود را تسكين بخشد. ۳ - جمله مما رزقكم الله (از آنچه خدا بشما روزى داده ) كه تعبيرى است سربسته و توأ م با يك نوع ابهام نشان كه حتى دوزخيان نمى توانند از ماهيت و انواع نعمتهاى بهشتى آگاه شوند، اين موضوع با بعضى از احاديث كه مى گويد در بهشت نعمتهائى است كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به فكر هيچ
انسانى نگذشته است كاملا تطبيق مى كند. ضمنا از اينكه اين جمله با او عطف شده نشان مى دهد كه نعمتهاى ديگر بهشتى مخصوصا ميوه ها مى تواند جانشين آب گردد، و عطش سوزان انسان را تسكين بخشد. ۴ - جمله «ان الله حرمهما على الكافرين » (خداوند آنها را بر كافران حرام كرده ) اشاره به اين است كه بهشتيان مضايقهاى از بخشيدن اين نعمتها ندارند زيرا نه چيزى از آنها كم مى شود و نه در درون سينه ، كينهاى نسبت به كسى دارند، حتى نسبت به دشمنانشان ، ولى وضع دوزخيان آنچنان است كه نمى توانند از نعمتهاى بهشتى بهره گيرند، اين تحريم در حقيقت يك نوع تحريم تكوينى است ، همانند محروميت بسيارى از بيماران از غذاهاى لذيذ و رنگارنگ . در آيه بعد سبب محروميت آنها را تشريح مى كند و با ذكر صفات دوزخيان روشن مى سازد كه اين سرنوشت شوم را خودشان براى خويشتن فراهم ساخته اند نخست مى گويد: آنها كسانى هستند كه دين و مذهب خود را به سرگرمى و بازى گرفتند (الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا). و زندگى دنيا آنها را فريب داد و مغرور ساخت (و غرتهم الحياة الدنيا). اين امور سبب شد كه آنها در لجنزار شهوات فرو روند و همه چيز حتى رستاخيز را به دست فراموشى بسپارند و گفتار پيامبران و آيات الهى را انكار كنند، لذا به دنبال آن اضافه امروز هم ما آنها را فراموش خواهيم كرد همانگونه كه آنها لقاى چنين روزى را فراموش كردند و همانگونه كه آيات ما را انكار نمودند (فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا باياتنا يجحدون ).
بديهى است منظور از نسيان و فراموشى كه در اينجا به خدا نسبت داده شده اين است كه با آنها آنچنان رفتار مى كند كه شخص فراموشكار رفتار مى نمايد درست مثل اينكه انسان به دوست فراموشكارش مى گويد حالا كه تو ما را فراموش كردى ما هم تو را فراموش خواهيم كرد يعنى با تو رفتار فراموشكارانه مى كنيم . ضمنا از اين آيه استفاده مى شود كه نخستين مرحله گمراهى و انحراف آن است كه انسان مسائل سرنوشتساز خود را جدى نگيرد و با آنها به عنوان يك سرگرمى و بازيچه رفتار كند اين موضوع سرانجام به كفر مطلق و انكار همه حقايق منتهى مى شود.
آيه ۵۲ - ۵۳
آيه و ترجمه وَ لَقَدْ جِئْنَهُم بِكِتَبٍ فَصلْنَهُ عَلى عِلْمٍ هُدًى وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ(۵۲) هَلْ يَنظرُونَ إِلا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتى تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَت رُسلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَّنَا مِن شفَعَاءَ فَيَشفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيرَ الَّذِى كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنفُسهُمْ وَ ضلَّ عَنهُم مَّا كانُوا يَفْترُونَ(۵۳) ترجمه : ۵۲ - ما كتابى براى آنها آورديم كه با آگاهى (اسرار و رموز) آنرا شرح داديم (كتابى ) كه مايه هدايت و رحمت براى جمعيتى است كه ايمان مى آورند. ۵۳ - آيا آنها انتظار دارند سرانجام تهديدهاى الهى را مشاهده كنند؟ آنروز كه اين امر انجام گيرد (كار از كار گذشته و بيدارى سودى نخواهد داشت و) آنها كه آنرا قبلا فراموش كرده بودند مى گويند فرستادگان پروردگار ما به حق آمدند، آيا
(امروز) شفيعانى براى ما وجود دارند كه براى ما شفاعت كنند؟ يا (امكان دارد) باز گرديم و اعمالى غير از آنچه انجام داديم انجام دهيم ؟! (ولى ) آنها سرمايه وجود خود را از دست دادند و معبودهائى را كه به دروغ ساخته بودند همگى از نظرشان گم مى شوند (نه راه بازگشتى دارند و نه شفيعانى ). تفسير : آيه نخست اشاره به اين است كه محروميت كفار و سرنوشت شومشان نتيجه كوتاهيها و تقصيرات خودشان است و گرنه از ناحيه خداوند هيچ گونه كوتاهى در هدايت و رهبرى و ابلاغ آيات و بيان درسهاى تربيتى نشده است لذا مى گويد ما در هدايت و راهنمائى آنها چيزى فروگذار نكرديم كتابى براى آنها فرستاديم كه تمام اسرار و رموز آن را با آگاهى كامل تشريح كرديم (و لقد جئناهم بكتاب فصلناه على علم ). ((كتابى كه مايه هدايت و موجب رحمت براى ايمان آورندگان بود اگر چه افراد لجوج و خودخواه از آن بى بهره مى مانند (هدى و رحمة لقوم يومنون ). در آيه بعد اشاره به طرز تفكر غلط تبهكاران و منحرفان در زمينه هدايتهاى الهى كرده مى گويد:((گويا آنها انتظار دارند كه سرانجام و نتيجه وعده ها و وعيدهاى الهى را با چشم خود ببينند (بهشتيان را در بهشت و دوزخيان را در دوزخ مشاهده كنند) تا ايمان بياورند))! (هل ينظرون الا تاويله ). اما چه انتظار نابجائى است ، زيرا هنگامى كه نتائج و سرانجام اين وعده هاى الهى را مشاهده كنند، كار از كار گذشته است و راهى براى بازگشت باقى نمانده
است ((در آن هنگام آنها كه كتاب خدا و برنامه هاى آسمانى او را به دست فراموشى سپردند، اعتراف مى كنند، كه فرستادگان پروردگار به حق مبعوث شده بودند و گفتار آنها نيز همه حق بود (يوم ياتى تاويله يقول الذين نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق ). اما در اين هنگام در وحشت و اضطراب فرو مى روند، و به فكر چارهجوئى مى افتند و مى گويند: آيا شفيعانى يافت مى شود كه براى ما شفاعت كنند؟! (فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا). و يا اگر شفيعانى براى ما در كار نيست و اصولا شايسته شفاعت نيستيم «آيا ممكن است به عقب بازگرديم و اعمالى غير آنچه انجام داديم انجام دهيم » و تسليم حق و حقيقت باشيم (او نرد فنعمل غير الذى كنا نعمل ). ولى افسوس اين بيدارى بسيار دير است ، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه شايستگى شفاعت دارند، زيرا آنها سرمايه هاى وجود خود را از دست داده و گرفتار خسران و زيانى شده اند كه تمام وجودشان را در برمى گيرد (قد خسروا انفسهم ). و بر آنها ثابت مى شود كه بتها و معبودهاى ساختگى آنان در آنجا هيچگونه نقشى ندارد و در حقيقت «همه آنها از نظرشان گم مى شوند» (و ضل عنهم ما كانوا يفترون ). گويا دو جمله آخر آيه پاسخى است به دو درخواست آنان ، يعنى اگر بنا شود دست به دامن شفيعانى بزنند بايد دست به دامن همان بتهائى بزنند كه در دنيا در برابر آنها سجده مى كردند، در حالى كه آن بتها در آنجا هيچگونه منشا اثر نيستند. و اما بازگشت آنها به دنيا در صورتى امكان دارد كه سرمايهاى در اختيار
داشته باشند در حالى كه آنها همه سرمايه هاى خود را از دست داده و گرفتار خسرانى شده اند كه سراسر وجودشان را در برگرفته است . از اين آيه اولا استفاده مى شود كه انسان در اعمال خود مختار و آزاد است و الا تقاضاى بازگشت به دنيا نمى كرد تا اعمال بد خود را جبران كند ثانيا استفاده مى شود كه جهان ديگر جاى انجام عمل و كسب فضيلت و نجات نيست .
آيه ۵۴
آيه و ترجمه إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السمَوَتِ وَ الاَرْض فى سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ استَوَى عَلى الْعَرْشِ يُغْشى الَّيْلَ النهَارَ يَطلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشمْس وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسخَّرَتِ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الخَْلْقُ وَ الاَمْرُ تَبَارَك اللَّهُ رَب الْعَلَمِينَ(۵۴) ترجمه : ۵۴ - پروردگار شما خداوندى است كه آسمانها و زمين را در شش روز (شش دوران ) آفريد، سپس به تدبير جهان هستى پرداخت ، با (پرده تاريك ) شب ، روز را مى پوشاند و شب به دنبال روز به سرعت در حركت است ، و خورشيد و ماه و ستارگان را آفريد در حالى كه مسخر فرمان او هستند، آگاه باشيد كه آفرينش و تدبير (جهان ) براى او (و به فرمان او) است . پر بركت (و زوالناپذير) است خداوندى كه پروردگار جهانيان است . تفسير : در آيات گذشته خوانديم كه مشركان در قيامت به اشتباه بزرگ خود در انتخاب معبود پى مى برند آيه مورد بحث معبود حقيقى و واقعى را با ذكر صفات خاصش معرفى مى كند، تا آنها كه حقيقتجو هستند قبل از فرا رسيدن رستاخيز در همين جهان او را به روشنى بشناسند، نخست مى گويد: ((معبود و پروردگار شما آن كس است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد يعنى معبود كسى جز آفريدگار نمى تواند باشد (ان ربكم الله الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام )
آيا جهان در شش روز آفريده شده بحث از آفرينش جهان در شش روزدر هفت مورد از آيات قرآن مجيد آمده است ولى در سه مورد، علاوه بر آسمانها و زمين ،«ما بينهما» (آنچه در ميان زمين و آسمان قرار دارد) نيز به آن اضافه شده است كه در حقيقت توضيحى است براى جمله قبل ، زيرا همه اينها در معنى آسمانها و زمين جمع است ، چون مى دانيم آسمان شامل تمام چيزهائى مى شود كه در جهت بالا قرار دارد و زمين نقطه مقابل آن است . در اينجا فورا اين سؤ ال به ذهن مى آيد كه قبل از آفرينش زمين و آسمان شب و روزى وجود نداشت ، كه اينها در آن آفريده شود شب و روز از گردش زمين به دور خود و در برابر نور آفتاب به وجود مى آيد. به علاوه پيدايش مجموعه جهان در شش روز، يعنى كمتر از يك هفته چيزى است بر خلاف علم ، زيرا علم مى گويد: ميلياردها سال طول كشيد تا زمين و آسمان به وضع كنونى درآمد. ولى با توجه به مفهوم وسيع كلمه «يوم » (روز) و معادل آن در زبانهاى ديگر، پاسخ اين سؤ ال روشن است ، زيرا بسيار مى شود كه يوم به معنى «يك دوران » به كار مى رود، خواه اين دوران يك سال باشد يا صد سال يا يك ميليون سال و يا ميلياردها سال ، شواهدى كه اين حقيقت را ثابت مى كند و نشان يكى از معانى يوم همان دوران است فراوان مى باشد: ۱ - در قرآن صدها بار كلمه «يوم » و «ايام » به كار رفته است ، و در بسيارى از موارد به معنى شبانه روزى معمول نيست ، مثلا تعبير از عالم رستاخيز به «يوم القيامة » نشان مى دهد كه مجموعه رستاخيز كه دورانى است بسيار طولانى به عنوان روز قيامت شمرده شده است ، از پارهاى از آيات قرآن استفاده مى شود كه روز
رستاخيز و محاسبه اعمال مردم پنجاه هزار سال طول مى كشد (سوره معارج آيه ۴) ۲ - در متن كتب لغت نيز مى خوانيم كه يوم گاهى به مقدار زمان ميان طلوع و غروب آفتاب گفته مى شود و گاهى به مدتى از زمان هر مقدار بوده باشد. ۳ - در روايات و سخنان پيشوايان دينى نيز كلمه يوم به معنى دوران بسيار آمده است ، چنانكه امير مومنان على در نهج البلاغه مى فرمايد: الدهر يومان يوم لك و يوم عليك : دنيا براى تو دو روز است ، روزى به سود تو است و روزى به زيان تو. در تفسير برهان در ذيل همين آيه از تفسير على بن ابراهيم نيز ميخوانيم كه امام فرمود فى ستة ايام يعنى فى ستة اوقات : شش روز يعنى شش وقت و دوران . ۴ - در گفتگوهاى روزمره و اشعار شعرا در زبانهاى مختلف كلمه يوم و معادل آن نيز به معنى دوران زياد ديده ميشود، مثلا ميگوئيم كره زمين يك روز گداخته و سوزان بود و روز ديگر سرد شد و آثار حيات در آن آشكار گرديد، در حالى كه دوران گداختگى زمين به ميلياردها سال بالغ ميشود. يا اينكه ميگوئيم يك روز بنى اميه خلافت اسلام را غصب كردند، و روز ديگر بنى عباس ، در حالى كه دوران خلافت هر يك به ده ها يا صدها سال بالغ ميگردد. شعر ظريف و پر معنائى از كليم كاشانى داريم كه شاهد روشنى براى بحث ما است آنجا كه ميگويد:
بد نامى حيات دو روزى نبود بيش آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت از مجموع بحث فوق چنين نتيجه مى گيريم كه خداوند مجموعه زمين و آسمان را در شش دوران متوالى آفريده است ، هر چند اين دورانها گاهى به ميليونها يا ميلياردها سال بالغ شده است و علم امروز هيچگونه مطلبى را كه مخالف اين موضوع باشد بيان نكرده است . اين دورانهاى ششگانه محتملا به ترتيب ذيل بوده است : ۱ - روزى كه همه جهان به صورت توده گازى شكلى بود كه با گردش به دور خود از هم جدا گرديد و كرات را تشكيل داد. ۲ - اين كرات تدريجا به صورت توده مذاب و نورانى و يا سرد و قابل سكونت در آمدند. ۳ - روز ديگر منظومه شمسى تشكيل يافت و زمين از خورشيد جدا شد. ۴ - روز ديگر زمين سرد و آماده حيات گرديد. ۵ - سپس گياهان و درختان در زمين آشكار شدند. ۶ - سرانجام حيوانات و انسان در روى زمين ظاهر گشتند. آنچه در باره دورانهاى ششگانه آفرينش آسمان و زمين در بالا گفتيم با آيات ۸ تا ۱۱ سوره فصلت قابل تطبيق است كه شرح بيشتر در اين زمينه در تفسير همان آيات به خواست خدا بيان خواهد شد.
چرا جهان را در يك لحظه نيافريد؟ در اينجا سؤ ال ديگرى نيز مطرح ميشود كه خداوند با وجود قدرت بى انتهائى كه دارد مى توانست همه آسمانها و زمين را در يك لحظه بيافريند، چرا آنها را در اين دورانهاى طولانى قرار داد؟ پاسخ اين سؤ ال را از يك نكته ميتوان دريافت و آن اينكه آفرينش اگر در يك لحظه مى بود، كمتر ميتوانست از عظمت و قدرت و علم آفريدگار حكايت كند، اما هنگامى كه در مراحل مختلف و چهره هاى گوناگون ، طبق برنامه هاى منظم و حساب شده ، انجام گيرد دليل روشنترى براى شناسائى آفريدگار خواهد بود، فى المثل اگر نطفه آدمى در يك لحظه تبديل به نوزاد كامل ميشد، آنقدر نميتوانست عظمت خلقت را بازگو كند، اما هنگامى كه در طى ۹ ماه ، هر روز در مرحلهاى ، و هر ماه به شكلى ، ظهور و بروز كند مى تواند به تعداد مراحلى كه پيموده است نشانه هاى تازهاى از عظمت آفريدگار بدست دهد سپس قرآن ميگويد: خداوند پس از آفرينش آسمان و زمين ، زمام رهبرى آنها را بدست گرفت يعنى نه تنها آفرينش از او است بلكه اداره و رهبرى جهان نيز با او ميباشد (ثم استوى على العرش ). و اين پاسخى است به آنها كه جهان را در آفرينش نيازمند به خدا ميدانند نه در بقا و ادامه هستى .
عرش چيست عرش در لغت به معنى چيزى است كه داراى سقف بوده باشد و گاهى به خود سقف نيز عرش گفته مى شود مانند: او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها (مانند كسى كه از كنار قريهاى گذشت در حالى كه آنچنان ويران شده بود كه سقفهايش فرو ريخته و ديوار بر سقفها در غلطيده بود) (بقره آيه ۲۵۹). گاهى به معنى تختهاى بلند همانند تخت سلاطين نيز آمده است ، چنانكه در داستان سليمان ميخوانيم كه ميگويد: ايكم ياتينى بعرشها: كداميك از شما ميتوانيد تخت او (بلقيس ) را براى من حاضر كنيد (سوره نمل آيه ۳۸). و نيز به داربستهائى كه براى برپا نگهداشتن بعضى از درختان ميزنند، عرش گفته ميشود: همانطور كه در قرآن ميخوانيم و هو الذى انشا جنات معروشات و غير معروشات : او كسى است كه باغهائى از درختان داربستدار و بدون داربست آفريد (انعام آيه ۱۴۱). ولى هنگامى كه در مورد خداوند به كار ميرود و گفته مى شود عرش خدا، منظور از آن مجموعه جهان هستى است كه در حقيقت تخت حكومت پروردگار محسوب ميشود. اصولا جمله استوى على العرش كنايه از تسلط يك زمامدار بر امور كشور خويش است ، همانطور كه جمله «ثل عرشه » (تختش فرو ريخت ) به معنى از دست دادن قدرت ميباشد، در فارسى نيز اين تعبير كنائى زياد به كار ميرود، مثلا ميگوئيم در فلان كشور جمعى شورش كردند و زمامدارشان را از تخت فرو كشيدند، در حالى كه ممكن است اصلا تختى نداشته باشد، يا
جمعى به هواخواهى فلان برخاستند و او را بر تخت نشاندند، همه اينها كنايه از قدرت يافتن يا از قدرت افتادن است . بنابراين در آيه مورد بحث جمله استوى على العرش كنايه از احاطه كامل پروردگار و تسلط او بر تدبير امور آسمانها و زمين بعد از خلقت آنها است . و از اينجا روشن ميشود: آنها كه جمله فوق را دليل بر تجسم خدا گرفته اند گويا توجه به موارد استعمالات فراوان اين جمله در اين معنى كنائى نكرده اند. معنى ديگرى براى عرش نيز هست ، و آن در مواردى است كه در مقابل كرسى قرار گيرد، در اين گونه موارد كرسى (كه معمولا به تختهاى پايه كوتاه گفته ميشود) ممكن است كنايه از جهان ماده بوده باشد و عرش كنايه از جهان ما فوق ماده (عالم ارواح و فرشتگان ) چنانكه در تفسير آيه وسع كرسيه السماوات و الارض در سوره بقره مشروحا گذشت . سپس ميفرمايد: او است كه شب را همچون پوششى بر روز مى افكند و روشنائى روز را با پرده هاى ظلمانى شب مى پوشاند (يغشى الليل النهار). جالب توجه اينكه تعبير فوق تنها در مورد شب ذكر شده و نفرموده بوسيله روز تاريكى شب را نيز ميپوشاند زيرا پوشش تنها مناسب تاريكى است ، نه روشنائى . بعد از آن اضافه مى كند: شب با سرعت به دنبال روز در حركت است همانند طلبكارى كه با سرعت به دنبال بدهكار ميدود (يطلبه حثيثا). اين تعبير با توجه به موقعيت شب و روز در كره زمين تعبير جالبى است زيرا
اگر كسى از بيرون كره زمين ناظر چگونگى حركت آن به دور خود و افتادن سايه مخروطى شكل زمين بر روى خودش بوده باشد با توجه به اينكه كره زمين با سرعت سرسام آورى (در حدود ۳۰ كيلومتر در دقيقه ) به دور خود ميگردد چنين احساس مى كند كه گويا هيولاى سياه مخروطى شكل با سرعت زياد در روى اين كره به دنبال روشنائى روز در حركت است ، ولى اين موضوع در مورد روشنائى روز صادق نيست زيرا روشنائى آفتاب در نيمى از كره زمين و در تمام فضاى اطراف پخش است ، و شكلى به خود نمى گيرد، تنها تاريكى شب است كه به صورت سايه مخروطى شكل همانند يك شبح اسرارآميز غولپيكر روى زمين ميدود. باز اضافه مى كند او است كه خورشيد و ماه و ستارگان را آفريده است ، در حالى كه همه سر بر فرمان او هستند (و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره ). (درباره تسخير خورشيد و ماه و ستارگان و معانى آن در ذيل آيات مناسب ، به خواست خدا، بحث خواهيم كرد) پس از ذكر آفرينش جهان هستى و نظام شب و روز و آفرينش ماه و خورشيد و ستارگان به عنوان تاكيد ميگويد: آگاه باشيد آفرينش و اداره امور جهان هستى تنها به دست او است (الا له الخلق و الامر).
خلق و امر چيست ؟
در اينكه منظور از خلق و امر چيست ، ميان مفسران گفتگو است ، اما با توجه به قرائنى كه در اين آيه و آيات ديگر قرآن موجود است استفاده مى شود كه منظور از خلق آفرينش نخستين ، و منظور از امر قوانين و نظاماتى
است كه به فرمان پروردگار در عالم هستى حكومت مى كند و آنها را در مسير خود رهبرى مى نمايد. اين تعبير در حقيقت پاسخى است به آنها كه چنين مى پندارند خداوند جهان را آفريده و آن را به حال خود واگذارده و كنارى نشسته است ، و به تعبير ديگر عالم هستى در ايجادش نيازمند به خدا است ، اما در بقا و ادامه حيات نيازى ندارد!. اين جمله ميگويد همانطور كه جهان در حدوثش نيازمند به او است در تدبير و ادامه حيات و ادارهاش نيز وابسته به او ميباشد، و اگر لحظه اى لطف خدا از آن گرفته شود نظامش به كلى از هم گسسته و نابود ميگردد. بعضى از فلاسفه مايلند كه عالم خلق را عالم ماده و عالم امر را عالم ماوراء ماده بدانند، زيرا عالم خلق جنبه تدريجى دارد و اين خاصيت جهان ماده است و عالم امر جنبه دفعى و فورى دارد و اين خاصيت جهان ماوراء ماده است چنانكه ميخوانيم انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون : هنگامى كه خداوند چيزى را اراده كند، به او فرمان مى دهد موجود باش ، آن هم موجود مى شود (سوره يس آيه ۸۲). ولى با توجه به موارد استعمال امر در آيات قرآن و حتى جمله و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بامره كه در آيه مورد بحث خوانديم ، استفاده مى شود كه امر به معنى هر گونه فرمان الهى است ، خواه در جهان ماده باشد يا جهان ماوراى ماده (دقت كنيد). و در پايان آيه ميفرمايد: پربركت است خداوندى كه پروردگار عالميان است (تبارك الله رب العالمين ). در حقيقت اين جمله بعد از ذكر آفرينش آسمان و زمين و شب و روز و خورشيد و ماه و ستارگان و تدبير جهان هستى يكنوع ستايش از مقام مقدس پروردگار
است كه به عنوان تعليم به بندگان فرموده . تبارك از ماده بركت است و ريشه آن برك (بر وزن درك ) به معنى سينه شتر ميباشد، و از آنجا كه شتران به هنگامى كه در جائى ثابت ميمانند سينه خود را به زمين مى چسبانند، اين كلمه تدريجا معنى ثابت ماندن به خود گرفته است سپس به هر نعمتى كه پايدار و با دوام باشد و هر موجودى كه داراى عمر طولانى و آثار مستمر و ممتد است ، موجود مبارك يا پربركت گفته ميشود، و نيز اگر مى بينيم به استخرها و يا بعضى از مخازن آب بركه گفته ميشود به خاطر اين است كه آب مدتى طولانى در آن باقى ميماند.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |