تفسیر:نمونه جلد۵ بخش۳۱
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۱۰۱ - ۱۰۲
آيه و ترجمه
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَسئَلُوا عَنْ أَشيَاءَ إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسؤْكُمْ وَ إِن تَسئَلُوا عَنهَا حِينَ يُنزَّلُ الْقُرْءَانُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنهَا وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ(۱۰۱) قَدْ سأَلَهَا قَوْمٌ مِّن قَبْلِكمْ ثُمَّ أَصبَحُوا بهَا كَفِرِينَ(۱۰۲) ترجمه : ۱۰۱ - اى كسانى كه ايمان آورده ايد از مسائلى سوال نكنيد كه اگر براى شما آشكار گردد شما را ناراحت مى كند، و اگر به هنگام نزول قرآن از آنها سوال كنيد براى شما آشكار ميشود، خداوند آنها را بخشيده (و از آن صرف نظر كرده ) است و خداوند آمرزنده و حليم است . ۱۰۲ - جمعى از پيشينيان از آنها سوال كردند و سپس به مخالفت با آن برخاستند، (ممكن است شما هم چنان سرنوشتى پيدا كنيد).
شان نزول : در شان نزول آيات فوق در منابع حديث و تفسير اقوال مختلفى ديده ميشود، ولى آنچه با آيات فوق و تعبيرات آن سازگارتر است شان نزولى است كه در تفسير مجمع البيان از على بن ابيطالب (عليه السلام ) نقل شده است كه روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) خطبه اى خواند و دستور خدا را درباره حج بيان كرد شخصى بنام عكاشه - و بروايتى سراقه - گفت آيا اين دستور براى هر سال است ، و همه سال بايد حج بجا بياوريم ؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) به سوال او پاسخ نگفت ، ولى او لجاجت كرد، و دو بار، و يا سه بار، سوال خود را تكرار نمود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: واى بر تو چرا اينهمه اصرار ميكنى اگر در جواب تو بگويم بلى ، حج در همه سال بر همه شما واجب ميشود و اگر در همه سال واجب باشد توانائى انجام آن را نخواهيد داشت و اگر با آن مخالفت كنيد گناهكار خواهيد بود، بنابراين مادام كه چيزى به شما نگفته ام روى آن اصرار نورزيد زيرا (يكى از) امورى كه باعث هلاكت (بعضى از) اقوام گذشته شد اين بود كه لجاجت و پرحرفى مى كردند و از پيامبرشان زياد سوال مى نمودند، بنابراين هنگامى كه به شما دستورى ميدهم به اندازه توانائى خود آنرا انجام دهيد (اذا امرتكم من شى ء فاتوا منه ما استطعتم ) و هنگامى كه شما را از چيزى نهى مى كنم خوددارى كنيد آيات فوق نازل شد و آنها را از اين كار باز داشت . اشتباه نشود منظور از اين شان نزول - همانطور كه در تفسير آيه خواهيم گفت - اين نيست كه راه سؤ ال و پرسش و فراگيرى مطالب را بروى مردم ببندد زيرا
قرآن در آيات خود صريحا دستور مى دهد كه مردم آنچه را نميدانند از اهل اطلاع بپرسند «فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ». بلكه منظور سوالهاى نابجا و بهانه گيريها و لجاجتهائى است كه غالبا سبب مشوب شدن اذهان مردم ، و موجب مزاحمت گوينده ، و پراكندگى رشته سخن و برنامه او ميگردد. تفسير: سؤ الات بيجا! شك نيست كه سوال كردن كليد فهم حقائق است ، و به همين دليل كسانى كه كمتر مى پرسند كمتر مى دانند، و در آيات و روايات اسلامى نيز به مسلمانان دستور اكيد داده شده است كه هر چه را نمى دانند بپرسند، ولى از آنجا كه هر قانونى معمولا استثنائى دارد، اين اصل اساسى تعليم و تربيت نيز استثنائى دارد و آن اينكه گاهى پاره اى از مسائل پنهان بودنش براى حفظ نظام اجتماع و تامين مصالح افراد بهتر است در اينگونه موارد جستجوها و پرسشهاى پى در پى ، براى پرده برداشتن ، از روى واقعيت ، نه تنها فضيلتى نيست بلكه مذموم و ناپسند نيز مى باشد، مثلا غالب پزشكان صلاح اين مى دانند كه بيماريهاى سخت و وحشتناك را از شخص بيمار مكتوم دارند، گاهى تنها اطرافيان را در جريان مى گذارند، با اين قيد كه از بيمار پنهان دارند، زيرا تجربه نشان داده ، بيشتر مردم اگر از عمق بيمارى خود آگاه شوند گرفتار وحشتى مى گردند كه اگر كشنده نباشد لااقل بهبودى را به تاخير مى اندازد. در اينگونه موارد بيمار هرگز نبايد در برابر طبيب دلسوز خود به سوال و اصرار بپردازد. زيرا اصرارهاى مكرر او گاهى چنان ميدان را بر طبيب تنگ
مى كند كه براى آسودگى خود و رسيدگى به ساير بيماران جز اين نمى بيند كه حقيقت را براى اين بيمار لجوج آشكار سازد اگر چه او از اين رهگذر زيانهائى ببيند. همچنين مردم در همكاريهاى خود نياز به خوشبينى دارند و براى حفظ اين سرمايه بزرگ صلاح اين است كه از تمام جزئيات حال يكديگر با خبر نباشند، زيرا بالاخره هر كس نقطه ضعفى دارد، و فاش شدن تمام نقطه هاى ضعف ، همكاريهاى افراد را مواجه با اشكال ميكند، مثلا ممكن است يك فرد با شخصيت و موثر تصادفا در يك خانواده پست و پائين متولد شده باشد، اكنون اگر سابقه او فاش شود، ممكن است آثار وجودى او در جامعه متزلزل گردد در اين گونه موارد به هيچوجه نبايد افراد، اصرارى داشته باشند و به جستجو برخيزند. و يا اينكه بسيارى از نقشه ها و طرحهاى مبارزات اجتماعى بايد تا هنگام عمل مكتوم باشد و اصرار در افشاى آنها ضربهاى بر موفقيت و پيروزى اجتماع است . اينها و امثال آن مواردى است كه سؤ ال كردن در آن صحيح نيست و رهبران تا در فشار زياد قرار نگيرند، نبايد آنها را پاسخ گويند. قرآن در آيه فوق به اين موضوع اشاره كرده ، صريحا مى گويد: اى كسانى كه ايمان آوردهايد از امورى كه افشاى آنها باعث ناراحتى و دردسر شما ميشود پرسش نكنيد (يا ايها الذين آمنوا لا تسالوا عن اشياء ان تبد لكم تسؤ كم ). ولى از آنجا كه سؤ الات پى در پى از ناحيه افراد و پاسخ نگفتن به آنها ممكن است موجب شك و ترديد براى ديگران گردد و مفاسد بيشترى به بار آورد اضافه مى كند اگر در اينگونه موارد زياد اصرار كنيد بوسيله آيات قرآن بر شما افشاء مى شود و به زحمت خواهيد افتاد (و ان تسالوا عنها حين ينزل القرآن
تبدلكم ). و اينكه افشا كردن اينها را به زمان نزول قرآن اختصاص مى دهد به خاطر آن است كه سؤ الات مربوط به مسائلى بوده كه مى بايست از طريق وحى روشن گردد. سپس اضافه ميكند: تصور نكنيد اگر خداوند از بيان پارهاى از مسائل سكوت كرده است از آن غفلت داشته بلكه ميخواسته است شما را در توسعه قرار دهد و آنها را بخشوده است ، و خداوند بخشنده حليم است (عفا الله عنها و الله غفور حليم ). در حديثى از على (عليه السلام ) ميخوانيم : (ان الله افترض عليكم فرائض فلا تضيعوها و حد لكم حدودا فلا تعتدوها و نهى عن اشياء فلا تنتهكوها و سكت لكم عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلفوها:) خداوند واجباتى براى شما قرار داده آنها را ضايع ميكنيد، و حدود و مرزهائى تعيين كرده از آنها تجاوز ننمائيد و از امورى نهى كرده در برابر آنها پردهدرى نكنيد، و از امورى ساكت شده و صلاح در كتمان آن ديده و هيچگاه اين كتمان از روى نسيان نبوده ، در برابر اينگونه امور، اصرارى در افشاء نداشته باشيد. سؤ ال : ممكن است گفته شود اگر افشاى اين امور بر خلاف مصلحت مردم است چرا با اصرار افشا ميشود؟ پاسخ : دليل آن همان است كه در بالا اشاره كرديم كه گاهى اگر رهبر در مقابل
سؤ الات پى در پى و مصرانه سكوت كند، مفاسد ديگرى ببار مى آورد، سوظنهائى بر ميانگيزد و باعث مشوب شدن اذهان مردم ميشود، همانطور كه اگر طبيب در برابر سؤ الات پى در پى مريض ، سكوت اختيار كند گاهى ممكن است بيمار را، در اصل تشخيص بيمارى بوسيله طبيب ، به ترديد اندازد، و تصور كند كه اصولا بيمارى او ناشناخته مانده و دستورات او را به كار نبندد، در اينجا طبيب چارهاى جز از افشاى بيمارى ندارد، اگر چه بيمار از اين رهگذر دردسرهائى پيدا كند. در آيه بعد براى تاكيد اين مطلب مى گويد: بعضى از اقوام پيشين ، اين گونه سؤ الات را داشتند و به دنبال پاسخ آنها به مخالفت و عصيان برخاستند (قد سالها قوم من قبلكم ثم اصبحوا بها كافرين ). در اينكه اين اشاره كلى درباره اقوام پيشين مربوط به كداميك از آنها است ميان مفسران بحث است : بعضى احتمال داده اند مربوط به درخواست مائده آسمانى از مسيح (عليه السلام ) وسيله شاگردان بوده كه بعد از تحقق يافتن آن بعضى به مخالفت برخاستند، و بعضى احتمال داده اند مربوط به تقاضاى معجزه از حضرت صالح (عليه السلام ) بوده است ، ولى ظاهرا تمام اين احتمالات اشتباه است ، زيرا آيه درباره سؤ ال به معنى پرسش و كشف مجهول سخن ميگويد، نه سؤ ال به معنى تقاضا و درخواست چيزى گويا استعمال كلمه سؤ ال در هر دو معنى باعث چنين اشتباهى شده است . ولى ممكن است مراد، جمعيت بنى اسرائيل بوده باشد كه چون مامور به ذبح گاوى براى تحقيق درباره جنايتى شدند (كه شرح آن در جلد اول صفحه ۲۰۹ گذشت ) موسى را سؤ الپيچ كرده و از جزئيات گاو كه هرگز دستور خاصى در مورد آن نداشتند پيدرپى پرسش كردند، به همين جهت كار را بر خود آن چنان سخت كردند كه بدست آوردن چنان گاوى آنقدر مشكل و پر هزينه شد كه نزديك بود از آن صرفنظر كنند.
در معنى جمله اصبحوا بها كافرين دو احتمال وجود دارد نخست اينكه مراد از كفر، عصيان و مخالفت بوده باشد همانطور كه در بالا اشاره كرديم ، و ديگر اينكه كفر به معنى معروف آن بوده باشد، زيرا گاهى شنيدن پاسخهاى ناراحت كننده كه بر ذهن شنونده سنگين آيد، سبب ميشود كه به انكار اصل موضوع و صلاحيت گوينده بپاخيزد مثل اينكه گاهى شنيدن يك پاسخ ناراحت كننده از ناحيه طبيب ، سبب مى شود كه بيمار عكس العمل از خود نشان دهد و صلاحيت او را انكار كند و اين تشخيص را فى المثل ناشى از پيرى و خرفت شدن پزشك معرفى كند در پايان اين بحث تكرار نكتهاى را كه در آغاز گفتيم لازم ميدانيم كه آيه هاى فوق به هيچوجه راه سؤ الات منطقى و آموزنده و سازنده را به روى مردم نمى بندد، بلكه منحصرا مربوط به سؤ الات نابجا و جستجو از امورى است كه نه تنها مورد نياز نيست بلكه مكتوم ماندن آن بهتر و حتى گاهى لازم است .
آيه ۱۰۳ - ۱۰۴
آيه و ترجمه
مَا جَعَلَ اللَّهُ مِن بحِيرَةٍ وَ لا سائبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حَامٍ وَ لَكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْترُونَ عَلى اللَّهِ الْكَذِب وَ أَكْثرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ(۱۰۳) وَ إِذَا قِيلَ لهَُمْ تَعَالَوْا إِلى مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلى الرَّسولِ قَالُوا حَسبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ ءَابَاءَنَا أَ وَ لَوْ كانَ ءَابَاؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شيْئاً وَ لا يهْتَدُونَ(۱۰۴) ترجمه : ۱۰۳ - خداوند هيچگونه بحيره و سائبه و وصيله و حام قرار نداده است (اشاره به چهار نوع از حيوانات اهلى كه در زمان جاهليت استفاده از آنها را ممنوع مى دانستند و اين بدعت در اسلام ممنوع شد) ولى كسانى كه كافر شدند بر خدا دروغ ميبندند و بيشتر آنها نميفهمند. ۱۰۴ - و هنگامى كه به آنها گفته شود، به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر بيائيد مى گويند آنچه را از پدران خود يافته ايم ما را بس است !، آيا نه چنين است كه پدران آنها چيزى نمى دانستند و هدايت نيافته بودند؟ ! تفسير: در آيه نخست ، اشاره به چهار بدعت نابجا شده كه در ميان عرب جاهلى معمول بود، آنها بر پارهاى از حيوانات به جهتى از جهات علامت و نامى گذارده و خوردن گوشت آن را ممنوع ميساختند و يا حتى خوردن شير و چيدن پشم و سوار شدن بر پشت آنها را مجاز نمى شمردند، گاهى اين حيوانات را آزاد مى گذاشتند كه هر راهى ميخواهند بروند و كسى متعرض آنها نميشد يعنى عملا حيوان را بلا استفاده و بيهوده رها مى ساختند. لذا قرآن مجيد مى گويد: خداوند هيچيك از اين احكام را به رسميت
نمى شناسد، نه «بحيره » اى قرار داده و نه «سائبه » و نه «وصيله » و نه «حام » (ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام ) و اما توضيح اين چهار نوع حيوان : ۱ - بحيره به حيوانى ميگفتند كه پنج بار زائيده بود و پنجمين آنها ماده - و به روايتى نر - بود، گوش چنين حيوانى را شكاف وسيعى ميدادند، و آن را بحال خود آزاد ميگذاشتند و از كشتن آن صرف نظر ميكردند. بحيره از ماده بحر به معنى وسعت و گسترش است ، و اينكه عرب دريا را بحر ميگويد به خاطر وسعت آن است ، و اينكه بحيره را به اين نام مى ناميدند به خاطر شكاف وسيعى بود كه در گوش آن ايجاد ميكردند. ۲ - سائبه شترى بوده كه دوازده - و به روايتى ده - بچه مى آورد، آن را آزاد ميساختند و حتى كسى سوار بر آن نميشد و بهر چراگاهى وارد ميشد آزاد بود و از هر آبگاه و چشمهاى آب مينوشيد كسى حق مزاحمت آن را نداشت ، تنها گاهى از شير آن ميدوشيدند و به مهمان ميدادند (از ماده سيب به معنى جريان آب و آزادى در راه رفتن است ). ۳ - وصيله به گوسفندى ميگفتند كه هفت بار فرزند مى آورد و به روايتى به گوسفندى مى گفتند: كه دوقلو ميزائيد (از ماده وصل به معنى بهم پيوستگى است ) كشتن چنان گوسفندى را نيز حرام ميدانستند. ۴ - حام كه اسم فاعل از ماده حمايت ميباشد و به معنى حمايت كننده است به حيوان نرى ميگفتند كه از وجود آن براى تلقيح حيوانات ماده استفاده ميشد، هنگامى كه ده بار از آن براى تلقيح استفاده ميكردند، و هر بار فرزندى از نطفه آن به وجود مى آمد، مى گفتند: اين حيوان پشت خود را حمايت كرده يعنى كسى حق سوار شدن بر آن را ندارد (يكى از معانى حمى ، نگاهدارى و جلوگيرى و ممنوعيت است ).
در معنى عناوين چهارگانه بالا در ميان مفسران و در احاديث احتمالات ديگرى نيز ديده مى شود اما قدر مشترك همه آنها، آن است كه منظور حيواناتى بوده كه در واقع خدمات فراوان و مكررى به صاحبان خود از طريق انتاج ميكردند، و آنها هم در مقابل يكنوع احترام و آزادى براى اين حيوانات قائل ميشدند. درست است كه در تمام اين موارد، جلوه هائى از روح شكرگزارى و قدردانى حتى در برابر خدمت حيوانات به چشم ميخورد، و از اين نظر عمل آنها قابل تقديس بوده ، ولى از آنجا كه اجراى چنين احترامى در مورد اين حيوانات علاوه بر اينكه با عدم درك آنها مفهومى پيدا نميكرد، يكنوع اتلاف مال و از بين بردن نعمتهاى الهى و معطل ساختن آنها محسوب ميشد و از همه گذشته اين حيوانات به خاطر اين احترام ، گرفتار زجرها و شكنجه هاى جانكاهى ميشدند، زيرا عملا كمتر كسى حاضر ميشد غذاى درستى به آنها بدهد و از آنها مراقبت و نگاهدارى كند، و با توجه به اينكه اين حيوانات معمولا داراى سن زيادى بودند، به حالت دردناكى در ميان انبوهى از محروميتها به سر ميبردند تا بميرند، روى اين جهات اسلام از اين كار جدا جلوگيرى كرده است !. از همه گذشته از پارهاى از روايات و تفاسير استفاده مى شود كه آنها همه يا قسمتى از اين برنامه را به خاطر بتها انجام مى دادند و در واقع آنها را نذر بت مى كردند در اين صورت مبارزه اسلام با اين كار شكل مبارزه با بت پرستى نيز به خود ميگيرد. و عجيب اين است كه طبق پارهاى از روايات هنگامى كه بعضى از اين حيوانات به مرگ طبيعى ميمردند، گاهى از گوشت آن (گويا به عنوان تبرك و تيمن ) استفاده مى كردند كه اين خود يكنوع عمل زشت ديگر بود!
سپس مى فرمايد: افراد كافر و بتپرست اينها را به خدا نسبت مى دادند و مى گفتند: قانون الهى است (و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب ). و اكثر آنها در اين باره كمترين فكر و انديشهاى نمى كردند و عقل خود را به كار نميگرفتند، بلكه كوركورانه از ديگران تقليد مينمودند (و اكثر هم لا يعقلون ). در آيه بعد اشاره به دليل و منطق آنها در اين تحريمهاى نابجا و بيمورد كرده ، مى گويد: هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) بيائيد، آنها از اين كار سرباز زده ، مى گويند همان رسوم و آداب نياكان ما، ما را بس است ! (و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبائنا). در حقيقت خلافكاريها و بت پرستيهاى آنها از يكنوع بت پرستى ديگر به نام تسليم بدون قيد و شرط در برابر آداب و رسوم خرافى نياكان سرچشمه ميگرفت ، گويا آنها تنها عنوان نياكان و پدران را براى ، صحت و درستى عقيده و عادات و رسوم خود كافى مى پنداشتند. قرآن صريحا به آنها پاسخ مى گويد: كه مگر نه اين است كه پدران آنها دانشى نداشتند و هدايت نيافته بودند (ا و لو كان آبائهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون ) يعنى اگر نياكانى كه شما در عقيده و اعمالتان به آنها متكى هستيد، دانشمندان و هدايت يافتگانى بودند، اقتباس و پيروى شما از آنان از قبيل تقليد جاهل از عالم بود، اما با اينكه خودتان ميدانيد آنها چيزى بيشتر از شما نميدانستند و شايد عقبتر هم بودند، با اين حال كار شما مصداق روشن تقليد جاهل از جاهل است كه در ميزان عقل و خرد بسيار ناپسند ميباشد؟ از اينكه در جمله بالا قرآن روى كلمه اكثر تكيه كرده چنين بر مى آيد
در آن محيط جهل و تاريكى نيز، اقليتى هر چند ضعيف ، فهميده وجود داشتند كه به اينگونه اعمال بچشم حقارت و تنفر نگاه ميكردند. بتى به نام نياكان ! از موضوعاتى كه در زمان جاهليت به شدت رائج بود و به همين دليل در آيات مختلفى از قرآن منعكس است مساله افتخار به نياكان و احترام بيقيد و شرط و تا سرحد پرستش ، در برابر آنان و افكار و عادات و رسوم آنها بود، اين موضوع اختصاصى به عصر جاهليت نداشت ، امروز هم در ميان بسيارى از ملتها وجود دارد، و شايد يكى از عوامل اصلى اشاعه و انتقال خرافات از نسلى به نسل ديگر محسوب ميشود، گويا مرگ يكنوع مصونيت و قداست براى گذشتگان ايجاد مى كند و آنها را در هالهاى از احترام و تقوا فرو ميبرد! شك نيست كه روح قدردانى و رعايت اصول انسانى ايجاب مى كند كه پدران و اجداد و نياكان محترم شمرده شوند، اما نه به اين معنى كه آنها را معصوم از خطا و اشتباه بدانيم ، و از نقد و بررسى افكار و آداب آنها خوددارى كنيم ، و از خرافات آنها كوركورانه تبعيت نمائيم . زيرا اين عمل در واقع يكنوع بت پرستى و منطق جاهلى است ، بلكه بايد در عين احترام به حقوق و افكار و سنتهاى مفيدشان ، سنن غلط آنها را بشدت درهم شكست ، به خصوص اينكه نسلهاى آينده بر اثر گذشت زمان و پيشرفت علم و دانش و تجربيات بيشتر معمولا از نسلهاى پيشين داناتر و باهوشترند، و هيچ عقل و خردى اجازه تقليد كوركورانه از گذشتگان را نميدهد. عجب اين است كه بعضى از دانشمندان و حتى اساتيد دانشگاه را مى بينيم كه از اين نقطه ضعف بر كنار نمانده و گاهى با كمال شگفتى به خرافات مضحكى همچون پريدن از روى آتش در روزهاى آخر سال تن در ميدهند و ميل دارند
آتش پرستى نياكان را به نوعى زنده كنند و در حقيقت منطقى جز منطق اعراب زمان جاهليت ندارند. تضاد بى دليل در تفسير «الميزان » از تفسير «در المنثور» از جمعى از دانشمندان عامه نقل شده : كه شخصى به نام ابو الاحوص ميگويد خدمت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) رسيدم در حالى كه لباس كهنه و مندرسى بر تن داشتم پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: مال و ثروتى دارى ، گفتم : آرى فرمود: چه نوع مال ؟ گفتم : همه گونه مال در اختيار دارم ، شتر، گوسفند، اسب ، و مانند اينها پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هنگامى كه خدا به تو چيزى داد بايد آثار آن را در تو ببيند (نه اينكه ثروت خود را كنار بگذارى و همانند مسكينان زندگى كنى ). سپس فرمود: آيا بچه شترهاى تو گوش دريده متولد مى شوند يا با گوشهاى سالم ، گفتم : مسلما با گوش سالم ، مگر ممكن است شتر، نوزاد گوش دريده بياورد؟! فرمود: پس لابد خودت تيغ به دست گرفته گوشهاى يكعده از آنها را شكاف ميدهى و ميگوئى اين «بحر» است و گوشهاى بعضى ديگر را پاره كرده و ميگوئى اين «صرم » است ؟ گفتم آرى چنين كار را ميكنم ، فرمود: هرگز چنين كارى مكن هر چه خدا به تو داده است براى تو حلال است ، سپس تلاوت فرمود: ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام . از اين روايت استفاده مى شود كه آنها قسمتى از اموال خود را معطل و بى مصرف نگاه ميداشتند، ولى بجاى آن صرفه جوئى كرده ، لباسهاى كهنه و مندرس در تن مى پوشيدند و اين يك تضاد بيدليل بود.
آيه ۱۰۵
آيه و ترجمه
يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسكُمْ لا يَضرُّكُم مَّن ضلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ(۱۰۵) ترجمه : ۱۰۵ - اى كسانى كه ايمان آوردهايد مراقب خود باشيد، هنگامى كه شما هدايت يافتيد گمراهى كسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمى رساند، بازگشت همه شما به سوى خدا است و شما را از آنچه عمل ميكرديد آگاه ميسازد. تفسير: هر كس مسئول كار خويش است در آيه قبل سخن از تقليد كوركورانه مردم عصر جاهليت از نياكان گمراه ، به ميان آمد و قرآن به آنها صريحا اخطار كرد كه چنين تقليدى ، با عقل و منطق سازگار نيست ، به دنبال اين موضوع طبعا اين سوال در ذهن آنها مى آمد كه اگر ما حسابمان را از نياكانمان در اين گونه مسائل جدا كنيم ، پس سرنوشت آنها چه خواهد شد، به علاوه اگر ما دست از چنان تقليدى برداريم سرنوشت بسيارى مردم كه تحت تاثير چنين تقاليدى هستند، چه ميشود، آيه فوق در پاسخ اينگونه سؤ الات مى گويد: اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما مسئول خويشتنيد، اگر شما هدايت يافتيد گمراهى ديگران (اعم از نياكان و يا دوستان و بستگان هم عصر شما) لطمه اى به شما نخواهد زد (يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم ). سپس اشاره به موضوع رستاخيز و حساب و رسيدگى به اعمال هر كس كرده ، ميگويد بازگشت همه شما به سوى خدا است ، و به حساب هر يك از شما جداگان
رسيدگى ميكند، و شما را از آنچه انجام ميداديد آگاه ميسازد. (الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون ). پاسخ به يك ايراد در پيرامون اين آيه سر و صداى زيادى براه انداخته اند و بعضى چنين پنداشته اند كه ميان اين آيه و دستور امر به معروف و نهى از منكر كه از دستورات قاطع و مسلم اسلامى است يكنوع تضاد وجود دارد، زيرا اين آيه مى گويد شما مراقب حال خويشتن باشيد، انحراف ديگران اثرى در وضع شما نمى گذارد. اتفاقا از روايات چنين بر مى آيد كه اين نوع سوء تفاهم و اشتباه حتى در عصر نزول آيه براى بعضى از افراد كم اطلاع وجود داشته است ، جبير بن نفيل ميگويد در حلقه جمعى از ياران پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نشسته بودم و از همه كم سنتر بودم آنها سخن از امر به معروف و نهى از منكر به ميان آوردند، من به ميان سخنان آنها پريدم و گفتم مگر خداوند در قرآن نميگويد: يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لا يضركم من ضل اذا اهتديتم (بنابراين امر به معروف و نهى از منكر چه لزومى دارد !) ناگاه همگى يكزبان مرا مورد سرزنش و اعتراض قرار دادند و گفتند: آيه اى از قرآن را جدا ميكنى ، بدون اينكه معنى تفسير آن را بدانى ؟! من از گفتار خود سخت پشيمان شدم ، و آنها به مباحثه در ميان خود ادامه دادند، هنگامى كه ميخواستند برخيزند و مجلس را ترك گويند، رو به من كرده و گفتند: تو جوان كم سن و سالى هستى و آيهاى از قرآن را بدون اينكه معنى آن را بدانى از بقيه جدا كرده اى ولى شايد به چنين زمانى كه ميگوئيم برسى كه ببينى بخل مردم را فرا گرفته و بر آنها حكومت ، هوى و هوس پيشواى مردم است ، و هر كس تنها راى خود را ميپسندد، در چنان زمانى مراقب خويش باش ، گمراهى ديگران به تو زيانى نميرساند (يعنى آيه مربوط به چنان زمانى است ).
بعضى از راحت طلبان عصر ما نيز هنگامى كه سخن از انجام دو فريضه بزرگ الهى امر به معروف و نهى از منكر به ميان مى آيد براى شانه خالى كردن از زير بار مسئوليت به اين آيه ميچسبند و معنى آن را تحريف ميكنند. در حالى كه با كمى دقت ميتوان دريافت كه تضادى در ميان اين دو دستور نيست ، زيرا: اولا: آيه مورد بحث ميگويد حساب هر كس جدا است و گمراهى ديگران مانند نياكان و غير نياكان لطمه اى به هدايت افراد هدايت يافته نميزند حتى اگر برادر هم باشند و يا پدر و فرزند، بنا بر اين شما از آنها پيروى نكنيد و خود را نجات دهيد (دقت كنيد). ثانيا: اين آيه اشاره به موقعى مى كند كه امر به معروف و نهى از منكر كارگر نميشود، و يا شرائط تاثير آن جمع نيست گاهى بعضى از افراد در چنين موقعى ناراحت مى شوند كه با اين حال ، تكليف ما چيست ؟ قرآن به آنها پاسخ مى دهد كه براى شما هيچ جاى نگرانى وجود ندارد زيرا وظيفه خود را انجام دادهايد، و آنها نپذيرفته اند و يا زمينه پذيرشى در آنها وجود نداشته است ، بنابراين زيانى از اين ناحيه به شما نخواهد رسيد. اين معنى در حديثى كه در بالا نقل كرديم و همچنين در بعضى از احاديث ديگر نقل شده است كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) درباره اين آيه سؤ ال كردند فرمودند: ايتمروا بالمعروف و تناهوا عن المنكر فاذا رايت دنيا مؤ ثرة و شحا مطاعا و هوى متبعا و اعجاب كل ذى راى برايه فعليك بخويصة نفسك و ذر عوامهم !: امر به معروف كنيد و نهى از منكر، اما هنگامى كه ببينيد، مردم دنيا را مقدم داشته و بخل و هوى بر آنها حكومت مى كند و هر كس تنها راى خود را ميپسندد (و گوشش بدهكار سخن ديگرى نيست ) به خويشتن بپردازيد و عوام را رها كنيد.
روايات ديگرى نيز به اين مضمون نقل شده كه همگى همين حقيقت را تعقيب ميكند. فخر رازى چنانكه عادت او است براى پاسخ به سؤ ال فوق چندين وجه ذكر مى كند كه تقريبا همه بازگشت به يك چيز يعنى آنچه در بالا آورديم ميكند و گويا او براى تكثير عدد آنها را از هم جدا كرده است !. در هر حال شك نيست ، كه مساله امر به معروف و نهى از منكر از مهمترين اركان اسلام است كه بهيچ وجه نميتوان شانه از زير بار مسؤ ليت آن خالى كرد، تنها در موردى اين دو وظيفه ساقط مى شود كه اميدى به تاثير آن نباشد و شرايط لازم در آن جمع نگردد.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |