تفسیر:نمونه جلد۴ بخش۵۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
ََآيه : ۶۴
آيه و ترجمه
وَ قَالَتِ الْيهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّت أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بمَا قَالُوا بَلْ يَدَاهُ مَبْسوطتَانِ يُنفِقُ كَيْف يَشاءُ وَ لَيزِيدَنَّ كَثِيراً مِّنهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْك مِن رَّبِّك طغْيَناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنَا بَيْنهُمُ الْعَدَوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيَمَةِ كلَّمَا أَوْقَدُوا نَاراً لِّلْحَرْبِ أَطفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسعَوْنَ فى الاَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يحِب الْمُفْسِدِينَ(۶۴) ترجمه : ۶۴ - و يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته است !، دستهايشان بسته باد و بخاطر اين سخن از رحمت (الهى ) دور شوند! بلكه هر دو دست (قدرت ) او گشاده است هر گونه بخواهد مى بخشد، و اين آيات كه بر تو از طرف پروردگارت نازل شده بر طغيان و كفر بسيارى از آنها مى افزايد، و در ميان آنها عداوت و دشمنى تا روز قيامت افكنديم ، و هر زمان آتش جنگى افروختند آنرا خداوند خاموش ساخت و براى فساد در زمين تلاش مى كنند و خداوند مفسدان را دوست ندارد. تفسير: در اين آيه يكى از مصداقهاى روشن سخنان ناروا و گفتار گناه آلود يهود كه در آيه قبل به طور كلى به آن اشاره شد آمده است ، توضيح اينكه : تاريخ نشان مى دهد كه يهود زمانى در اوج قدرت مى زيستند، و بر قسمت مهمى از دنياى آباد آن زمان حكومت داشتند، كه زمان داود و سليمان بن داود را به عنوان نمونه مى توان يادآور شد، و در اعصار بعد نيز، قدرت آنها با نوسانهائى ادامه داشت ، ولى با ظهور اسلام مخصوصا در محيط حجاز ستاره قدرت آنها افول كرد مبارزه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) با يهود بنى النضير و بنى قريظه و يهود خيبر موجب نهايت تضعيف آنها گرديد، در اين موقع بعضى از آنها با در نظر گرفتن قدرت و عظمت پيشين از روى استهزاء گفتند: دست خدا به زنجير بسته شده و به ما بخششى نمى كند. (گوينده اين سخن طبق
نقل بعضى از مفسران فنحاس بن عاذورا رئيس بنى قينقاع يا نباش بن قيس طبق نقل بعضى ديگر بوده است ). و از آنجا كه بقيه نيز به گفتار او راضى بودند، قرآن اين سخن را به همه آنها نسبت داده ، مى گويد: يهود گفتند دست خدا به زنجير بسته شده ! (قالت اليهود يد الله مغلولة ) بايد توجه داشت كه يد در لغت عرب به معانى زيادى اطلاق ميشود كه يكى دست است و ديگرى نعمت و قدرت و زمامدارى و حكومت و تسلط مى باشد. البته معنى اصلى همان دست مى باشد. و از آنجا كه انسان بيشتر كارهاى مهم را با دست خود انجام مى دهد، به عنوان كنايه در معانى ديگر به كار رفته است ، همانطور كه كلمه دست در زبان فارسى نيز چنين است . از بسيارى از رواياتى كه از طريق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده استفاده مى شود كه اين آيه اشاره به اعتقادى است كه يهود درباره مساله قضا و قدر و سرنوشت و تفويض داشتند و معتقد بودند كه در آغاز خلقت خداوند همه چيز را معين كرده و آنچه بايد انجام بگيرد، انجام گرفته است و حتى خود او هم عملا نمى تواند تغييرى در آن ايجاد كند! البته ذيل آيه (بل يداه مبسوطتان ) بطورى كه خواهد آمد همان معنى اول را تاييد مى كند ولى معنى دوم نيز مى تواند با معنى اول در يك مسير قرار گيرد، زيرا هنگاميكه زندگى يهود بهم خورد و ستاره اقبالشان غروب كرد معتقد بودند اين يك سرنوشت است و سرنوشت را نمى توان تغيير داد، زيرا از آغاز همه اين سرنوشتها تعيين شده و عملا دست خدا بسته است !! خداوند در پاسخ آنها نخست به عنوان نكوهش و مذمت از اين عقيده ناروا مى گويد: دست آنها در زنجير باد، و به خاطر اين سخن ناروا از رحمت
خدا بدور گردند. (غلت ايديهم و لعنوا بما قالوا) سپس براى ابطال اين عقيده ناروا مى گويد: هر دو دست خدا گشاده است ، و هر گونه بخواهد و بهر كس بخواهد مى بخشد. (بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء) نه اجبارى در كار او هست ، نه محكوم جبر عوامل طبيعى و جبر تاريخ مى باشد، بلكه اراده او بالاتر از هر چيز و نافذ در همه چيز است . قابل توجه اينكه يهود يد را به عنوان مفرد آورده بودند، اما خداوند در پاسخ آنها يد را به صورت تثنيه مى آورد و مى گويد: دو دست خدا گشاده است و اين علاوه بر تاكيد مطلب كنايه لطيفى از نهايت جود و بخشش خدا است ، زيرا كسانى كه زياد سخاوتمند باشند، با هر دو دست مى بخشند، به علاوه ذكر دو دست كنايه از قدرت كامل و شايد اشاره اى به نعمتهاى مادى و معنوى ، يا دنيوى و اخروى نيز بوده باشد. بعد مى گويد: حتى اين آيات كه پرده از روى گفتار و عقائد آنان بر ميدارد به جاى اينكه اثر مثبت در آنها بگذارد و از راه غلط باز گردند، بسيارى از آنها را روى دنده لجاجت مى افكند و طغيان و كفر آنها بيشتر مى شود. (و ليزيدن كثيرا منهم ما انزل اليك من ربك طغيانا و كفرا) اما در مقابل اين گفته ها و اعتقادات ناروا و لجاجت و يكدندگى در طريق طغيان و كفر، خداوند مجازات سنگينى در اين جهان براى آنها قائل شده و آن اين است كه عداوت و دشمنى در ميان آنها تا دامنه قيامت افكنده است . (و القينا بينهم العداوة و البغضاء الى يوم القيامة ). در اينكه منظور از اين عداوت و بغضاء چيست در ميان مفسران گفتگو است ، ولى اگر ما از وضع استثنائى و ناپايدار كنونى يهود صرفنظر كنيم و تاريخچه زندگى پراكنده و توام با دربدرى آنها را در نظر بگيريم خواهيم ديد كه يك عامل مهم براى اين وضع خاص تاريخى عدم وجود اتحاد و صميميت در ميان
آنها در سطح جهانى بوده است ، زيرا اگر اتحاد و صميميتى در ميان آنها وجود مى داشت در طول تاريخ اين همه شاهد پراكندگى و بدبختى و در بدرى نبودند. در ذيل آيه ۱۴ همين سوره توضيح بيشترى درباره مسئله عداوت و دشمنى مداوم در ميان اهل كتاب ذكر كرديم . و در قسمت اخير آيه اشاره به كوششها و تلاشهاى يهود براى برافروختن آتش جنگها و لطف خدا در مورد رهائى مسلمانان از اين آتشهاى نابود كننده كرده ، مى فرمايد: هر زمان آتشى براى جنگ افروختند، خداوند آنرا خاموش ساخت و شما را حفظ از آن كرد. (كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله ) و اين در حقيقت يكى از نكات اعجاز آميز زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) است زيرا يهوديان از تمام مردم حجاز نيرومندتر، و به مسائل جنگى آشناتر، و داراى محكمترين قلعه ها و سنگرها بودند، علاوه بر اين قدرت مالى فراوانى داشتند كه در پيكارها به آنها كمك مى كرد، تا آنجا كه قريش براى جلب كمك آنها كوشش ميكردند و اوس و خزرج هر كدام سعى داشتند كه پيمان دوستى و همكارى نظامى با آنها ببندند، ولى با اينهمه ، چنان طومار قدرت آنها در هم پيچيده شد كه بهيچوجه قابل پيشبينى نبود، يهود بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع تحت شرائط خاصى مجبور به جلاى وطن شدند، و ساكنان قلعه هاى خيبر و سرزمين فدك تسليم گرديدند، و حتى يهوديانى كه در پاره اى از بيابانهاى حجاز سكونت داشتند، آنها نيز در برابر عظمت اسلام زانو زدند نه تنها نتوانستند مشركان را يارى دهند بلكه خودشان نيز از صحنه مبارزه كنار رفتند. قرآن اضافه ميكند: آنها براى پاشيدن بذر فساد در روى زمين تلاش و كوشش پيگير و مداومى دارند. (و يسعون فى الارض فسادا) در حالى كه خداوند مفسدان را دوست نميدارد. (و الله لا يحب المفسدين )
بنابراين قرآن هيچگاه به آنها از نظر نژادى ايراد ندارد، بلكه مقياس انتقادات قرآن و الگوى سرزنشهاى آن اعمالى است كه از هر كس و هر جمعيتى صادر مى شود و در آيات بعد خواهيم ديد كه با اينهمه ، قرآن راه بازگشت را بروى آنها باز گذاشته است .
ََآيه ۶۵ - ۶۶
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكتَبِ ءَامَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكفَّرْنَا عَنهُمْ سيِّئَاتهِمْ وَ لاَدْخَلْنَهُمْ جَنَّتِ النَّعِيمِ(۶۵) وَ لَوْ أَنهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَ الانجِيلَ وَ مَا أُنزِلَ إِلَيهِم مِّن رَّبهِمْ لاَكلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَ مِن تحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِّنهُمْ ساءَ مَا يَعْمَلُونَ(۶۶) ترجمه : ۶۵ - و اگر اهل كتاب ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند گناهان آنها را مى بخشيم و در باغهاى پر نعمت بهشت وارد مى سازيم . ۶۶- و اگر آنها تورات و انجيل و آنچه بر آنها از طرف پروردگارشان نازل شده (قرآن ) را برپا دارند از آسمان و زمين روزى خواهند خورد، جمعى از آنها ميانه رو هستند ولى اكثرشان اعمال بدى انجام مى دهند. تفسير: به دنبال انتقادات گذشته از برنامه و روش اهل كتاب ، در اين دو آيه آنچنان كه اصول تربيتى اقتضا مى كند، قرآن براى بازگرداندن منحرفان اهل كتاب به راه راست ، و نشان دادن مسير واقعى به آنها، و تقدير از اقليتى كه در ميان آنان وجود داشت و با اعمال خلاف آنها همگام نبود
چنين مى گويد: اگر اهل كتاب ايمان بياورند و پرهيزكارى پيشه كنند، گناهان گذشته آنها را مى پوشانيم و از آن صرفنظر مى كنيم . (و لو ان اهل الكتاب آمنوا و اتقوا لكفرنا عنهم سيئاتهم ) نه تنها گناهان آنها را مى بخشيم بلكه در باغهاى بهشت كه كانون انواع نعمتها است آنها را وارد مى كنيم . (و لا دخلنا هم جنات النعيم ) اين در زمينه نعمتهاى معنوى و اخروى است . سپس به اثر عميق ايمان و تقوا حتى در زندگى مادى انسانها، اشاره كرده ، مى گويد اگر آنها تورات و انجيل را برپا دارند و آنرا به عنوان يك دستور العمل زندگى در برابر چشم خود قرار دهند، و به طور كلى به همه آنچه از طرف پروردگارشان بر آنها نازل شده اعم از كتب آسمانى پيشين و قرآن بدون هيچگونه تبعيض و تعصب عمل كنند، از آسمان و زمين ، نعمتهاى الهى آنها را فرا خواهد گرفت . (و لو انهم اقاموا التوراة و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم ). شك نيست كه منظور از برپا داشتن تورات و انجيل ، آن قسمت از تورات و انجيل واقعى است كه در آن زمان در دست آنها بود، نه قسمتهاى تحريف يافته كه كم و بيش از روى قرائن شناخته ميشد، و منظور از ما انزل اليهم من ربهم همه كتابهاى آسمانى و دستورات الهى است ، زيرا اين جمله مطلق است ، و در حقيقت اشاره به اين است كه نبايد تعصبهاى قومى را با مسائل دينى و الهى آميخت ، كتابهاى آسمانى عرب و يهود مطرح نيست ، آنچه مطرح است دستورهاى الهى است و به اين بيان قرآن مى خواهد تا آنجا كه ممكن است از تعصب آنها بكاهد و راه را براى نفوذ در اعماق جانشان هموار سازد، و لذا تمام ضميرها در اين آيه بخود آنها بازگشت مى كند (اليهم ، من ربهم ، من فوقهم ، من تحت ارجلهم ) همه بخاطر اين است كه از مركب لجاجت فرود آيند و تصور نكنند تسليم در برابر قرآن به معنى تسليم يهود در
برابر عرب است ، بلكه تنها تسليم در برابر خداى بزرگشان است . شك نيست كه منظور از بر پا داشتن مقررات تورات و انجيل ، عمل به اصول آنها است ، زيرا همانطور كه بارها گفته ايم ، اصول تعليمات انبياء در همه جا يكسان است و تفاوت در ميان آنها تفاوت كامل و اكمل است و اين منافات با آن ندارد كه بعضى از احكام آئين قبل را، بوسيله بعضى از احكام آئين بعد نسخ كند. خلاصه اينكه آيه فوق يكبار ديگر، اين اصل اساسى را مورد تاكيد قرار مى دهد كه پيروى از تعليمات آسمانى انبياء تنها براى سر و سامان دادن به زندگى پس از مرگ نيست ، بلكه بازتاب گستردهاى در سرتاسر زندگى مادى انسانها نيز دارد، جمعيتها را قوى ، و صفوف را فشرده ، و نيروها را متراكم ، و نعمتها را پر بركت ، و امكانات را وسيع ، و زندگى را مرفه ، و امن و امان مى سازد. نظرى به ثروتهاى عظيم مادى و نيروهاى فراوان انسانى كه امروز در دنياى بشريت بر اثر انحراف از اين تعليمات به صورت سلاحهاى مرگبار و كشمكشهاى بيدليل و كوششهاى ويرانگر، نابود مى گردد، دليل زنده اين حقيقت است ، امروز حجم ثروتهائى كه در جهت تخريب دنيا - اگر درست بينديشيم - به كار ميرود، هر گاه بيشتر از ثروتهائى كه در مسيرهاى سازنده مصرف مى شود نباشد از آن هم كمتر نيست . امروز مغزهاى متفكرى كه براى تكميل و توسعه و توليد سلاحهاى جنگى و كشمكشهاى استعمارى كار ميكند، قسمت مهمى از نيروهاى ارزنده انسانى را تشكيل ميدهد، و چقدر نوع بشر به اين سرمايه ها و اين مغزهائى كه بيهوده از بين مى رود، براى رفع نيازمنديهايش محتاج است ، و چقدر چهره دنيا زيبا و خواستنى و جالب بود اگر همه اينها در راه آبادى به كار گرفته مى شدند.
ضمنا بايد توجه داشت كه منظور از جمله : من فوقهم و من تحت ارجلهم آن است كه تمام نعمتهاى آسمان و زمين ، آنها را فرا خواهد گرفت ، و اين احتمال نيز هست كه اين جمله ، كنايه اى بوده باشد از عموميت نعمتها همانطور كه در ادبيات عرب و غير عرب ، گاهى گفته مى شود: فلانكس از فرق تا قدم غرق نعمت شد يعنى در تمام جنبه ها. و نيز اين آيه ، پاسخى است به گفتارى كه از يهود در آيات گذشته خوانديم كه اگر مى بينيد نعمتهاى الهى از شما قطع شده ، به خاطر اين نيست كه بخل در ذات مقدس خداوند راه يافته و دست او بسته باشد، بلكه اين اعمال شما است كه در زندگى مادى و معنوى شما منعكس شده و هر دو را تيره ساخته است و تا شما باز نگرديد، اينها نيز باز نگردند. در پايان آيه ، اشاره به اقليت صالح اين جمعيت كرده ، مى گويد: با اينكه بسيارى از آنها بدكارند ولى جمعيتى معتدل و ميانه رو در ميان آنها وجود دارند (كه حسابشان با حساب ديگران در پيشگاه خدا و در نظر خلق خدا جدا است ). (منهم امة مقتصدة و كثير منهم ساء ما يعملون ). نظير اين تعبير درباره اقليت صالح اهل كتاب ، در آيات ۱۵۹ و ۱۸۱ سوره اعراف و ۷۵ آل عمران نيز ديده مى شود.
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |