تفسیر:نمونه جلد۲۲ بخش۲۲
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۲۹-۳۴
آيه و ترجمه
فَذَكرْ فَمَا أَنت بِنِعْمَتِ رَبِّك بِكاهِنٍ وَ لا مجْنُونٍ(۲۹) أَمْ يَقُولُونَ شاعِرٌ نَّترَبَّص بِهِ رَيْب الْمَنُونِ(۳۰) قُلْ تَرَبَّصوا فَإِنى مَعَكُم مِّنَ الْمُترَبِّصِينَ(۳۱) أَمْ تَأْمُرُهُمْ أَحْلَمُهُم بهَذَا أَمْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ(۳۲) أَمْ يَقُولُونَ تَقَوَّلَهُ بَل لا يُؤْمِنُونَ(۳۳) فَلْيَأْتُوا بحَدِيثٍ مِّثْلِهِ إِن كانُوا صدِقِينَ(۳۴) ترجمه : ۲۹ - حال كه چنين است تذكر ده ، و به لطف پروردگارت تو كاهن و مجنون نيستى . ۳۰ - بلكه آنها مى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم ! ۳۱ - بگو: انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم (شما انتظار مرگ مرا و من انتظار پيروزى و نابودى شما را!). ۳۲ - آيا عقلهايشان آنها را به اين اعمال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند؟ ۳۳ - آنها مى گويند قرآن را به خدا افترا بسته ، ولى آنها ايمان ندارند. ۳۴ - اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند.
شان نزول : در روايتى آمده است قريش در «دارالندوة » اجتماع كردند، تا براى جلوگيرى از دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) كه خطر بزرگى براى منافع نامشروع آنها محسوب مى شد بينديشند. يكى از مردان قبيله «بنى عبدالدار» گفت : ما بايد منتظر باشيم كه او بميرد، زيرا به هر حال او شاعر است و به زودى از دنيا خواهد رفت ، همانگونه كه «زهير» و «نابغه » و «اعشى » (سه نفر از شعراى جاهليت ) از دنيا رفتند (و بساطشان برچيده شد و بساط محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نيز با مرگش برچيده خواهد شد) اين را گفتند و پراكنده شدند، آيات فوق نازل گشت و به آنها پاسخ گفت . تفسير : اگر راست مى گويند كلامى مانند آن بياورند در آيات گذشته ، قسمتهاى قابل توجهى از نعمتهاى بهشتى و پاداشهاى پرهيزگاران آمده بود، و در آيات قبل از آن نيز، بخشى از عذابهاى دردناك دوزخيان .
در نخستين آيه مورد بحث به عنوان يك نتيجه گيرى از آيات گذشته مى فرمايد: «حال كه چنين است تذكر و يادآورى كن » (فذكر). چرا كه دلهاى حق طلبان با شنيدن اين سخنان ، آماده تر مى شود، و هنگام آن رسيده است كه سخنان حق را براى آنها بيان كنى . اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه هدف اصلى از ذكر آنهمه نعمتها و مجازاتهاى اين دو گروه آماده ساختن زمينه روحى براى پذيرش حقايق تازه است ، و در حقيقت هر گوينده اى نيز براى تاءثير سخن و نفوذ كلامش بايد از اين روش بهره گيرى كند. سپس به ذكر اتهامات و نسبتهاى ناروائى كه دشمنان لجوج و معاند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى دادند پرداخته ، مى فرمايد: «به لطف پروردگارت ، و به بركت نعمتهايش تو كاهن و مجنون نيستى »! (فما انت بنعمة ربك بكاهن و لا مجنون ). «كاهن » به كسى گفته مى شد كه خبر از اسرار غيبى مى داد و غالبا مدعى بود كه با جنيان ارتباط دارد و اخبار غيبى را از آنها مى گيرد، مخصوصا در عصر جاهليت كاهنان بسيارى بودند، از جمله دو كاهن معروف «شق » و «سطيح » آنها در حقيقت افراد هوشيارى بودند كه از هوش خود سوءاستفاده كرده و با اين ادعاها سر مردم را گرم مى كردند، كهانت در اسلام حرام و ممنوع است و اعتبارى به قول كاهنان نيست ، زيرا اسرار غيب مخصوص خدا است و سپس به هر كس از انبياء و امامان آنچه مصلحت بداند تعليم مى كند. به هر حال قريش براى پراكنده ساختن مردم از اطراف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) اين تهمتها را به او مى بستند، گاه كاهنش مى خواندند، و گاه مجنون ، و عجب اينكه به تضاد اين دو وصف نيز واقف نبودند، زيرا كاهنان افراد هوشيارى بودند، برخلاف مجنون ، و جمع اين دو افترا در آيه فوق شايد اشاره به همين پراكنده گوئى آنها باشد.
سپس به سومين اتهام پرداخته كه آن نيز با صفات گذشته در تضاد است و مى فرمايد: «بلكه آنها مى گويند او شاعرى است كه ما انتظار مرگش را مى كشيم » (ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ). تا او زنده است اشعارش رونقى دارد و مردم را به سوى خود جذب مى كند، كمى صبر كنيد تا مرگش فرا رسد و دفتر شعرش ، همچون طومار عمرش ، پيچيده شود، و در طاق نسيان قرار گيرد، آن روز ما راحت خواهيم شد! بطورى كه از كتب لغت و تفسير برمى آيد «منون » از ماده «من » در اصل به دو معنى آمده : «نقصان » و «قطع و بريدن » كه اين دو نيز مفهوم نزديكى دارند. سپس واژه «منون » به مرگ نيز اطلاق شده ، چرا كه «ينقص العدد و يقطع المدد» (نفرات را كم مى كند و كمك ها را قطع مى نمايد). گاه «منون » به گذشت روزگار نيز گفته شده به اين مناسبت كه آن نيز موجب مرگ و مير، و بريدن پيوندها، و نقصان نفرات است ، و گاه به شب و روز «منون » گفته اند و آن نيز ظاهرا به همين مناسبت است . و اما واژه «ريب » در اصل به معنى شك و ترديد و توهم چيزى است كه بعدا پرده از روى آن برداشته مى شود و حقيقت آن آشكار مى گردد. اين تعبير هنگامى كه در مورد مرگ به كار رود و «ريب المنون » گفته شود از اين نظر است كه وقت حصول آن نامعلوم است نه اصل تحقق آن . ولى جمعى از مفسران «ريب المنون » را در آيه مورد بحث به معنى
«حوادث روزگار» تفسير كرده اند، حتى از ابن عباس نقل شده كه واژه «ريب » در همه جا در قرآن به معنى شك و ترديد است جز در اين آيه از سوره طور كه به معنى «حوادث » است . بعضى از مفسران نيز آن را به معنى حالت «اضطراب و پريشانى » تفسير كرده اند، بنابراين «ريب المنون » حالت اضطرابى است كه قبل از مرگ به غالب افراد دست مى دهد. ممكن است اين تفسير به معنى فوق بازگردد چرا كه حالت شك و ترديد معمولا سرچشمه اضطراب و پريشانى است ، همچنين حوادث پيش بينى نشده نيز نوعى اضطراب و شك و ترديد با خود همراه مى آورد، و به اين ترتيب همه اين مفاهيم به ريشه «شك و ترديد» كه در اصل معنى اين واژه آمده منتهى مى شود. و به تعبير ديگر براى «ريب » سه معنى ذكر شده : شك ، اضطراب ، حوادث ، و اينها لازم و ملزوم يكديگرند. به هر حال آنها به اين دل خوش مى كردند كه حوادثى پيش آيد و طومار عمر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در هم پيچيده شود، و آنها به گمان خود از اين مشكل بزرگى كه دعوت آن حضرت در سراسر جامعه آنان به وجود آورده بود رهائى يابند. قرآن با يك جمله پرمعنى و تهديدآميز به اين كوردلان معاند پاسخ مى دهد و مى فرمايد: «بگو انتظار بكشيد كه من هم با شما انتظار مى كشم »! (قل تربصوا فانى معكم من المتربصين ). شما در انتظار تحقق پندارهاى خامتان باشيد، من هم در انتظار عذاب الهى براى شما هستم .
شما در انتظار اين باشيد كه با مرگ من بساط اسلام برچيده شود، و من نيز به يارى پروردگار در اين انتظارم كه در حياتم آئين اسلام جهانگير گردد، و بعد از من نيز به راه خود ادامه دهد و جهانى و جاودانى شود. آرى شما متكى به خيالات و پندارهايتان هستيد و من متكى به لطف خاص پروردگار. سپس آنها را مورد شديدترين سرزنشها قرار داده ، مى گويد: «آيا عقلهايشان آنان را به اين اعمال دستور مى دهد؟ يا قومى طغيانگرند»؟! (ام تامرهم احلامهم بهذا ام هم قوم طاغون ). سران قريش در ميان قوم خود به عنوان «ذوى الاحلام » (صاحبان عقول ) شناخته مى شدند! قرآن مى گويد: اين كدام عقل است كه اين وحى آسمانى را كه نشانه هاى حقانيت از تمام محتوايش آشكار است شعر و كهانت مى شمرد؟ و آورنده آنرا كه سابقه اى بس طولانى در امانت و عقل دارد كاهن و مجنون و شاعر معرفى مى كند؟! بنابراين بايد نتيجه گرفت كه اينگونه تهمتها و افترائات فرمان عقل آنها نيست ، بلكه سرچشمه همه آنها روح عصيان و طغيانگرى است كه بر اين افراد غالب است ، همين كه منافع نامشروع خود را در خطر مى بينند با عقل وداع
مى گويند و سر به طغيان در مقابل فرمان حق برمى دارند. «احلام » جمع «حلم » (بر وزن نهم ) به معنى «عقل » است ، ولى به گفته «راغب » «حلم » در حقيقت به معنى «خويشتن دارى به هنگام هيجان غضب » است كه يكى از نشانه هاى عقل و درايت محسوب مى شود (و با حلم (بر وزن علم ) ريشه مشترك دارد). اين واژه (حلم ) گاه به معنى «خواب و رؤ يا» نيز آمده است ، و در آيه مورد بحث نيز چنين تفسيرى بعيد نيست ، يعنى سخنان آنها گوئى نتيجه خوابهاى پريشان است . بار ديگر به يكى ديگر از تهمتهاى آنها كه در حقيقت چهارمين تهمت در اين سلسله اتهامات محسوب مى شود اشاره كرده ، مى افزايد: «آنها مى گويند: او اين قرآن را به خدا افترا بسته ، ولى آنها ايمان ندارند» (ام يقولون تقوله بل لا يؤ منون ). «تقوله » از ماده «تقول » (بر وزن تكلف ) به معنى سخنى است كه انسان نزد خود مى سازد بى آنكه واقعيتى داشته باشد. اين يكى ديگر از بهانه هاى مشركان و كفار لجوج براى عدم تسليم در برابر قرآن مجيد، و دعوت پيامبر، بود كه مكرر در آيات قرآن به آن اشاره شده است . ولى قرآن مجيد پاسخ دندانشكنى به آنها مى گويد: مى فرمايد «اگر راست مى گويند كه اين كلام بشر است ، و ساخته و پرداخته فكر انسان ، پس
آنها نيز سخنى همانند آن بياورند» (فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين ). شما هم انسانيد و به گفته خود داراى هوش سرشار، و قدرت بيان ، و آگاهى و تسلط بر انواع سخن هستيد، چرا گويندگان و متفكران شما قادر نيستند سخنى همانند آن بياورند؟! جمله «فلياءتوا» (پس بياورند...) به اصطلاح امر تعجيزى است ، و هدف آن است كه عجز و ناتوانى آنها را از مقابله به مثل در برابر قرآن روشن سازد، و اين همان چيزى است كه در علم كلام و عقائد از آن تعبير به «تحدى » مى كنند، يعنى دعوت مخالفان به معارضه و مقابله به مثل در برابر معجزات . به هر حال اين يكى از آياتى است كه به روشنى اعجاز قرآن را روشن مى كند، و مفهوم آن مخصوص معاصران پيامبر نيست ، بلكه تمام كسانى كه در همه قرون و اعصار مى گويند قرآن سخن بشر است ، و بر خدا افترا بسته شده ، آنها نيز مخاطب به اين خطابند كه اگر راست مى گويند سخنى همانند آن بياورند. و همانگونه كه ميدانيم اين نداى قرآن در اين آيه و آيات مشابه همواره بلند بوده است ، و در طى چهارده قرن كه از بعثت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى گذرد كسى نتوانسته است به آن پاسخ مثبت گويد، با اينكه مسلم است كه دشمنان اسلام مخصوصا ارباب كليسا و يهود در طول سال ميلياردها صرف تبليغات بر ضد اسلام مى كنند، چه مانعى داشت كه بخشى از آن را در اختيار گروهى از دانشمندان و ادبا و سخن سنجان مخالف مى گذاردند تا در برابر قرآن به معارضه برخيزند، و مصداق «فلياتوا بحديث مثله » باشند، و اين عجز عمومى گواه زنده اصالت اين وحى آسمانى است . يكى از مفسران در اينجا نكته اى دارد كه قابل توجه است ، او مى گويد: در اين قرآن راز مخصوصى وجود دارد كه هر كس با آيات آن روبرو
مى شود آن را احساس مى كند، پيش از آنكه سخن از اسرار اعجاز آن گفته شود. در عبارات اين قرآن نفوذ و سلطه خاصى احساس مى كند و چيزى ماوراء اين معانى در عقل انسان منعكس مى شود، در لابلاى عباراتش عنصرى نهفته است كه به مجرد استماع ، در وجود انسان فرو مى ريزد، بعضى آن را آشكارتر، و بعضى پنهانتر درك مى كنند، ولى به هر حال اين سلطه و نفوذ وجود دارد، نفوذ اسرارآميزى كه نمى توان منشاء آنرا به خوبى مشخص ساخت . اين كلمات و عبارات قرآن است كه چنين جذبه اى دارد؟ يا سرى در عمق معانى آن نهفته است . و يا بازتابهائى است كه از انوار آن مى درخشد و يا همه اينهاست ؟ هر چه هست با ساير كلمات و مفاهيمى كه در قالب لغات ريخته مى شود متفاوت است . اين سرى است كه در آيات قرآنى نهفته شده ، و هر كس در نخستين برخورد آنرا درك مى كند، و به دنبال آن به سراغ اسرار ديگرى مى آيد كه از طريق انديشه و تفكر در سراسر قرآن به دست مى آيد. براى توضيح بيشتر پيرامون اعجاز قرآن از دريچه هاى مختلف ، به جلد اول تفسير نمونه (ذيل آيه ۲۳ سوره بقره ) مراجعه شود، در آنجا بحث مشروحى در اين زمينه آمده است ، همچنين در جلد ۱۲ (ذيل آيه ۸۸ سوره اسراء).
آيه ۳۵-۴۳
آيه و ترجمه
أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَيرِ شىْءٍ أَمْ هُمُ الْخَلِقُونَ(۳۵) أَمْ خَلَقُوا السمَوَتِ وَ الاَرْض بَل لا يُوقِنُونَ(۳۶) أَمْ عِندَهُمْ خَزَائنُ رَبِّك أَمْ هُمُ الْمُصيْطِرُونَ(۳۷) أَمْ لهَُمْ سلَّمٌ يَستَمِعُونَ فِيهِ فَلْيَأْتِ مُستَمِعُهُم بِسلْطنٍ مُّبِينٍ(۳۸) أَمْ لَهُ الْبَنَت وَ لَكُمُ الْبَنُونَ(۳۹) أَمْ تَسئَلُهُمْ أَجْراً فَهُم مِّن مَّغْرَمٍ مُّثْقَلُونَ(۴۰) أَمْ عِندَهُمُ الْغَيْب فَهُمْ يَكْتُبُونَ(۴۱) أَمْ يُرِيدُونَ كَيْداً فَالَّذِينَ كَفَرُوا هُمُ الْمَكِيدُونَ(۴۲) أَمْ لهَُمْ إِلَهٌ غَيرُ اللَّهِ سبْحَنَ اللَّهِ عَمَّا يُشرِكُونَ(۴۳) ترجمه : ۳۵ - آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتنند؟! ۳۶ - آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند؟ بلكه آنها طالب يقين نيستند!
۳۷ - آيا خزائن پروردگارت نزد آنها است ؟ يا بر همه چيز عالم سيطره دارند؟! ۳۸ - آيا نردبانى دارند (كه به آسمان بالا مى روند) و به وسيله آن اسرار وحى را مى شنوند؟ كسى كه از آنها اين ادعا را دارد دليل روشنى بياورد! ۳۹ - آيا سهم خدا دختران و سهم شما پسران است ؟ (كه فرشتگان را دختران خدا مى ناميد). ۴۰ - آيا تو از آنها پاداشى مطالبه مى كنى كه در زير بار گران آن قرار دارند؟ ۴۱ - آيا اسرار غيب نزد آنها است و از روى آن مى نويسند؟! ۴۲ - آيا مى خواهند نقشه شيطانى براى تو بكشند؟ ولى بدانند خود كافران در دام اين نقشه ها گرفتار مى شوند! ۴۳ - يا معبودى غير خداوند دارند (كه قول يارى آنها را داده ) منزه است خدا از آنچه براى او شريك قرار مى دهند. تفسير : راستى حرف حساب شما چيست ؟! اين آيات همچنان ادامه بحث استدلالى گذشته در برابر منكران قرآن و نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و قدرت پروردگار است . آياتى است كه همگى با «اءم » كه در اينجا براى «استفهام » است آغاز شده ، و يك استدلال زنجيره اى جالب را «يازده سؤ ال پى درپى » (به صورت استفهام انكارى ) تشكيل مى دهد، و به تعبير روشنتر تمام راههاى فرار را از هر سو به روى مخالفان مى بندد، و چنان آنها را در اين عبارات كوتاه و پرنفوذ در تنگنا قرار مى دهد كه انسان بى اختيار در برابر عظمت و انسجام آن سر تعظيم فرود آورده ، و اقرار و اعتراف مى كند. نخست از مساءله آفرينش شروع كرده ، مى گويد: «آيا آنها بى سبب آفريده شده اند؟ يا خود خالق خويشتنند»؟! (ام خلقوا من غير شى ء ام هم
الخالقون ). اين عبارت كوتاه و فشرده در حقيقت اشاره به «برهان معروف عليت » است كه در فلسفه و كلام براى اثبات وجود خداوند آمده است ، و آن اينكه عالمى كه در آن زندگى مى كنيم بدون شك حادث است (زيرا دائما در حال تغيير است ، و آنچه در حال تغيير و دگرگونى است معرض حوادث است ، و چيزى كه معرض حوادث است محال است قديم و ازلى باشد). اكنون اين سؤ ال پيش مى آيد كه اگر حادث است از پنج حال بيرون نيست : ۱ - بدون علت به وجود آمده است . ۲ - خود علت خويشتن است . ۳ - معلولات جهان علت وجود آن هستند. ۴ - اين جهان معلول علتى است كه آنهم به نوبه خود معلول علت ديگرى است و تا بى نهايت پيش مى رود. ۵ - اين جهان مخلوق خداوند واجب الوجود است كه هستيش از درون ذات پاك او است . باطل بودن چهار احتمال نخست معلوم است ، زيرا. وجود معلول بدون علت محال است ، و گرنه هر چيز در هر شرائطى بايد به وجود آيد، در حالى كه چنين نيست .
احتمال دوم كه چيزى خودش را به وجود آورد نيز محال است ، زيرا مفهومش اين است كه قبل از وجودش موجود باشد، و اين اجتماع نقيضين است (دقت كنيد). همچنين احتمال سوم كه مخلوقات انسان ، خالق انسان باشد نيز واضح البطان است (چرا كه لازمه آن دور است ). و نيز احتمال چهارم يعنى تسلسل علتها و كشيده شدن سلسله علل و معلول به بينهايت آن نيز غير قابل قبول است ، چرا كه بى نهايت معلول و مخلوق بالاخره مخلوق است و نياز به خالقى دارد كه آنرا ايجاد كند، مگر بى نهايت صفر عدد مى شود؟ يا از درون بى نهايت ظلمت نور برمى خيزد؟ يا از بى نهايت فقر و نياز بى نيازى به وجود مى آيد؟ بنابراين راهى جز قبول احتمال پنجم يعنى خالقيت واجب الوجود باقى نمى ماند (باز هم دقت كنيد). و از آنجا كه ركن اصلى اين برهان نفى همان احتمال اول و دوم است قرآن به همان قناعت كرده . اكنون مى بينيم كه در عبارت كوتاهى چه استدلالى نهفته شده است . آيه بعد به سؤ ال ديگرى كه درباره ادعائى كه در مرحله پائينتر قرار دارد پرداخته مى گويد: «آيا آنها آسمانها و زمين را آفريده اند» (ام خلقوا السماوات و الارض ). اگر بى علت به وجود نيامده اند، و نيز خود علت خويش نبوده اند، آيا واجب الوجود و خالق آسمانها و زمينند؟ و اگر مبداء عالم هستى نيستند آيا خداوند امر خلقت آسمان و زمين را به آنها واگذارده ؟ و به اين ترتيب مخلوقى هستند
كه خود فرمان خلقت دارند؟ مسلما آنها هرگز نمى توانند چنين ادعاى باطلى كنند، لذا در دنباله همين سخن مى افزايد: «بلكه آنها لجوج و معاندند و نمى خواهند يقين و ايمان بياورند» (بل لا يوقنون ). آرى آنها دنبال بهانه اى براى فرار از ايمانند. و اگر مدعى اين امور نيستند و در امر خلقت نصيبى ندارند «آيا خزائن پروردگارت نزد آنهاست »؟! (ام عندهم خزائن ربك ). تا هر كس را بخواهند «نعمت نبوت و علم و دانش » يا ارزاق ديگر بخشند، و از هر كس بخواهند دريغ دارند. «يا اينكه امر تدبير عالم به آنها واگذار شده است ، و بر همه سلطه و سيطره دارند»؟! (اءم هم المصيطرون ). آنها هرگز نمى توانند ادعا كنند كه خزينه دار پروردگارند، و نه سلطه اى بر امر تدبير اين جهان دارند، چرا كه ضعف و زبونى آنها در برابر يك حادثه ، يك بيمارى و حتى يك حشره ناچيز، و همچنين نياز آنها به ابتدائى ترين وسائل زندگى ، بهترين دليل بر نفى اين قدرتها از آنهاست ، تنها هواى نفس و جاه طلبى و خودخواهى و تعصب و لجاج است كه آنها را به انكار حقايق كشيده . «مصيطرون » اشاره به «ارباب انواع » است كه جزء خرافات پيشينيان
مى باشد، آنها معتقد بودند كه هر نوع از انواع جهان اعم از انسان و انواع حيوانات و گياهان و غير آنها داراى مدبر و مربى خاصى است كه آن را رب النوع آن مى ناميدند، و خدا را «رب الارباب » خطاب مى كردند، اين عقيده شرك آميز از نظر اسلام مردود است ، و در آيات قرآن تدبير همه جهان از آن خدا معرفى شده و او را «رب العالمين » مى خوانيم . اين واژه در اصل از «سطر» گرفته شده كه به معنى صفوف كلمات به هنگام نوشتن است ، و «مسيطر» به كسى مى گويند كه بر امرى تسلط داشته باشد و به آن خط دهد، همانگونه كه نويسنده بر سطور كلام خويش تسلط دارد (بايد توجه داشت كه اين كلمه هم با «صاد» و هم با «سين » نوشته مى شود، و هر دو به يك معنى است هر چند رسم الخط مشهور قرآن با «صاد» مى باشد). مسلم است نه منكران نبوت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و مشركان عصر جاهليت ، و نه غير آنها، مدعى هيچيك از امور پنجگانه فوق نبودند، لذا در آيه بعد به مرحله ديگرى پرداخته ، مى گويد: «آيا آنها مدعى هستند وحى بر آنها نازل مى شود يا نردبانى دارند كه با آن به آسمان صعود كنند و اسرار وحى را بدينوسيله مى شنوند»؟! (ام لهم سلم يستمعون فيه ). و از آنجا كه ممكن بود آنها مدعى آگاهى از اسرار آسمان شوند قرآن بلافاصله از آنها مطالبه دليل كرده ، مى گويد «هر كس كه از آنها چنين ادعائى دارد و مى گويد: اسرار الهى را از طريق صعود به آسمان مى شنوم دليل روشنى بر اين ادعا اقامه كند» (فلياءت مستمعهم بسلطان مبين ). مسلما اگر چنين ادعائى داشتند از حدود حرف تجاوز نمى كرد و هرگز
دليلى بر اين مطلب نداشتند. سپس مى افزايد: آيا اين نسبت ناروا را كه به فرشتگان مى دهند و مى گويند آنها دختران خدا هستند قابل قبول است ؟ «آيا سهم خدا دختران ، و براى شما پسران است »؟! (ام له البنات و لكم البنون ). اشاره به اينكه يكى از اعتقادات و افكار باطل آنها اين بود كه از دختران به شدت تنفر داشتند، و اگر باخبر مى شدند كه همسرشان دخترى آورده چهره آنها از شدت اندوه و شرم سياه مى شد، ولى با اين حال فرشتگان را دختران خدا مى خواندند! اگر آنها با عالم بالا مربوطند و با اسرار وحى آشنا هستند آيا نمونه وحى آنها همين خرافات مضحك و اين عقائد ننگين و شرم آور است ؟ بديهى است دختر و پسر از نظر ارزش انسانى با هم تفاوتى ندارند، و تعبير آيه فوق در حقيقت از قبيل استدلال به عقيده باطل طرف مخالف بر ضد خود او است . قرآن در آيات متعددى روى نفى اين عقيده خرافى تكيه كرده و آنها را در اين زمينه به محاكمه مى كشد و رسوا مى سازد.
سپس از اين مرحله نيز تنزل كرده به ذكر يكى ديگر از امورى كه امكان دارد وسيله بهانه جوئى آنها شود اشاره كرده ، مى فرمايد: «آيا تو از آنها اجر و پاداشى در مقابل ابلاغ رسالت مطالبه مى كنى كه همچون بارى گران بر دوش آنها سنگينى مى كند»؟! (اءم تسالهم اجرا فهم من مغرم مثقلون ). «مغرم » (بر وزن مكتب ) از ماده «غرم » به معنى زيانى است كه بدون جهت دامن انسان را مى گيرد، و «غريم » به طلبكار و بدهكار هر دو اطلاق مى شود. «مثقل » از ماده «اثقال » به معنى تحميل مشقت و بار گران است ، بنابراين معنى جمله چنين مى شود: «آيا تو غرامت در برابر ابلاغ رسالت از آنها مطالبه مى كنى كه آنها از پرداخت آن ناتوانند و به اين دليل ايمان نمى آورند»؟! اين معنى بارها در قرآن مجيد - نه تنها در مورد پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله ) كه درباره بسيارى از پيامبران - تكرار شده است ، كه يكى از نخستين سخنان انبياء اين بود كه مى گفتند: «ما از شما هيچگونه اجر و پاداشى در برابر ابلاغ دعوت الهى مطالبه نمى كنيم » تا هم بى نظرى آنها ثابت شود و هم بهانه اى براى بهانه جويان باقى نماند. دگر بار آنها را مورد سؤ ال قرار داده ، مى گويد: «آيا اسرار غيب نزد آنهاست ، و از روى آن مى نويسند»؟ (ام عندهم الغيب فهم يكتبون ).
اينها ادعا مى كنند پيامبر شاعرى است كه در انتظار مرگ او و از هم پاشيدن شيرازه زندگى او هستيم ، و با مرگش همه چيز پايان مى گيرد و دعوتش به بوته فراموشى مى افتد (چنانكه در چند آيه قبل از قول مشركان آمده بود «نتربص به ريب المنون ». آنها از كجا مى دانند كه بعد از وفات پيامبر زنده اند؟ اين غيب را چه كسى به آنها گفته ؟ اين احتمال نيز وجود دارد كه قرآن مى گويد: اگر شما مدعى هستيد كه بر اسرار غيب آگاهيد و احكام الهى را مى دانيد و از قرآن و آئين محمد (صلى اللّه عليه و آله ) بى نياز هستيد اين يك دروغ بزرگ است . سپس به بيان احتمال ديگرى پرداخته ، مى گويد: «اگر هيچيك از اين امور در كار نيست ، اما طرحهاى شيطانى ريخته اند تا پيامبر را از ميان بردارند، يا با آئين او به مقابله برخيزند، بايد بدانند كه كفار محكوم نقشه هاى الهى هستند و طرح خداوند بالاتر از طرح آنهاست » (ام يريدون كيدا فالذين كفروا هم المكيدون ). آيه فوق مطابق اين تفسير همانند آيه ۵۴ سوره آل عمران است كه مى گويد:
و مكروا و مكر الله و الله خير الماكرين : اين احتمال نيز از سوى جمعى از مفسران پذيرفته شده كه منظور اين است : «توطئه هاى آنها سرانجام بر ضد خود آنها تمام مى شود، شبيه آنچه در آيه ۴۳ سوره فاطر آمده است » و لا يحيق المكر السيى ء الا باهله : «نقشه هاى سوء تنها دامان صاحبانش را مى گيرد». جمع ميان هر دو تفسير نيز بى مانع است . اين آيه مى تواند با آيه قبل پيوند ديگرى داشته باشد، و آن اينكه دشمنان اسلام مى گفتند: ما در انتظار مرگ محمديم ، قرآن مى گويد از دو حال خارج نيست ، يا ادعا مى كنيد كه او با مرگ طبيعى قبل از شما مى ميرد، لازمه اين سخن آگاهى از اسرار غيب است ، و اگر منظورتان اين است كه با توطئه هاى شما از ميان مى رود بدانيد نقشه هاى خدا مافوق نقشه هاى شماست و توطئه هاى شما دامان خودتان را مى گيرد. و اگر تصور مى كنيد كه با اجتماع در «دارالندوة » و طرح تهمتهائى همچون «كهانت » و «جنون » و «شاعرى » در مورد پيامبر قدرت داريد بر او پيروز شويد كور خوانده ايد، چرا كه قدرت خدا برتر از همه قدرتهاست ، و او سلامت و نجات و پيروزى پيامبرش را براى ابلاغ اين دعوت جهانى تضمين كرده است !. و بالاخره در آخرين پرسش از آنها مى پرسد: آيا آنها خيال مى كنند حامى و ياورى دارند؟ «آيا براى آنها معبودى جز خدا است »؟ (ام لهم اله غير الله ). سپس مى افزايد: «منزه است از آنچه براى او شريك قرار مى دهند» (سبحان الله عما يشركون ). بنابراين هيچكس قادر به حمايت از آنها نيست .
به اين ترتيب آنها را در برابر يك بازپرسى عجيب و يك رشته سؤ الات زنجيره اى يازده گانه قرار مى دهد، و مرحله به مرحله آنها را به عقب نشينى و تنزل از ادعاها وامى دارد، و سپس تمام راههاى فرار را به روى آنها مى بندد، و در بن بست كامل قرار مى دهد. چه دلنشين است استدلالات قرآن ، و طرح سؤ الات و بازپرسى آن كه اگر روح حق جوئى و حق طلبى در كسى باشد در برابر آن تسليم مى شود. جالب اينكه در آيه اخير براى نفى معبودهاى ديگر دليلى ذكر نمى كند، و تنها به جمله «سبحان الله عما يشركون » اكتفا نموده است ، اين به خاطر آن است كه بطلان ادعاى الوهيت براى بتهائى كه از سنگ و چوب ساخته شده و يا هر مخلوق ديگر با ضعفها و نيازهائى كه دارند، روشنتر از آن است كه نياز به شرح و گفتگو داشته باشد، بعلاوه در آيات ديگر كرارا براى ابطال اين موضوع استدلال شده است .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |