تفسیر:نمونه جلد۲۱ بخش۱۰
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |
آيه ۳۷-۳۹
آيه و ترجمه
أَ هُمْ خَيرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَهُمْ إِنهُمْ كانُوا مجْرِمِينَ(۳۷) وَ مَا خَلَقْنَا السمَوَتِ وَ الاَرْض وَ مَا بَيْنهُمَا لَعِبِينَ(۳۸) مَا خَلَقْنَهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَ لَكِنَّ أَكثرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ(۳۹) ترجمه : ۳۷ - آيا آنها بهترند يا قوم تبع و كسانى كه پيش از آنان بودند؟ ما آنها را هلاك كرديم چرا كه مجرم بودند. ۳۸ - ما آسمانها و زمين و آنچه در ميان اين دو است بى هدف نيافريديم . ۳۹ - ما آن دو را فقط به حق آفريديم ، ولى اكثر آنها نمى دانند. تفسير: آنها بهترند يا قوم «تبع »؟! سرزمين يمن كه در جنوب جزيره عربستان قرار دارد از سرزمينهاى آباد و پر بركتى است كه در گذشته مهد تمدن درخشانى بوده است ، پادشاهانى بر آن حكومت مى كردند كه «تبع » (جمع آن «تبابعه ») نام داشتند، به خاطر اينكه مردم از آنها «تبعيت » مى كردند و يا از اين نظر كه يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند. به هر حال «قوم تبع » جمعيتى بودند با قدرت و نيروى فراوان و حكومت پهناور و گسترده . در آيات فوق به دنبال بحثى كه پيرامون مشركان مكه و لجاجت و انكار
آنها نسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت «قوم تبع » آنها را تهديد مى كند كه نه تنها عذاب الهى در قيامت در انتظارشان است كه در اين دنيا نيز سرنوشتى همچون قوم گنهكار و كافر تبع پيدا خواهند كرد. مى فرمايد: «آيا آنها بهترند، يا قوم تبع ، و كسانى كه پيش از آنان بودند؟! ما آنها را هلاك كرديم ، چرا كه مجرم بودند» (ا هم خير ام قوم تبع و الذين من قبلهم اهلكناهم انهم كانوا مجرمين ). روشن است كه مردم حجاز از سرگذشت قوم تبع كه در همسايگى آنها مى زيستند كم و بيش اطلاع داشتند، و لذا در آيه شرح بيشترى پيرامون آنها نمى دهد، همين اندازه مى گويد بترسيد از اينكه سرنوشتى همانند آنها و اقوام ديگرى كه در گرداگرد شما در مسيرتان به سوى شام و در سرزمين مصر نزديك شما زندگى داشتند پيدا كنيد. به فرض كه شما قيامت را منكر شويد، ولى آيا مى توانيد عذابهائى را كه بر اين اقوام مجرم و سركش نازل شد انكار نمائيد؟!. منظور از «الذين من قبلهم » اقوامى همچون قوم نوح و عاد و ثمود است . درباره قوم تبع در نكات به خواست خدا بحث خواهيم كرد. سپس بار ديگر به مساءله معاد بازمى گردد و با استدلال لطيفى اين واقعيت را اثبات كرده ، مى گويد: «ما آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است بيهوده و بى هدف نيافريديم » (و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين ).
آرى اين آفرينش عظيم و گسترده هدفى داشته است ، اگر به گفته شما مرگ نقطه پايان زندگى است ، و بعد از چند روز خواب و خور و شهوت و اميال حيوانى ، زندگى پايان مى گيرد، و همه چيز تمام مى شود، اين آفرينش لعب و لغو و بيهوده خواهد بود. باور كردنى نيست كه خداوند قادر حكيم اين دستگاه عظيم را تنها براى اين چند روز زندگى زودگذر و بى هدف و تواءم با انواع درد و رنج آفريده باشد، اين با حكمت خداوند هرگز سازگار نخواهد بود. بنابراين مشاهده وضع اين جهان نشان مى دهد كه مدخل و دالانى است براى جهانى عظيمتر و ابدى ، چرا در اين باره انديشه نمى كنيد. اين حقيقت را قرآن كرارا در سوره هاى مختلف بازگو كرده است . در سوره انبيا آيه ۱۶ در همين زمينه مى گويد: و ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما لاعبين . و در سوره واقعه آيه ۶۲ مى گويد و لقد علمتم النشاة الاولى فلو لا تذكرون (شما نشاه اولى را مشاهده كرديد چگونه متذكر نمى شويد)؟. به هر حال در صورتى آفرينش اين جهان هدفدار خواهد شد كه جهان ديگرى پشت سر آن باشد، و به همين دليل مكتبهاى الحادى و منكران معاد معتقد به بيهودگى و پوچى آفرينش هستند. سپس براى تاءكيد اين سخن مى افزايد: «ما آن دو را جز به حق نيافريديم » (ما خلقناهما الا بالحق ). حق بودن اين دستگاه ايجاب مى كند كه هدف معقولى داشته باشد، و آن بدون وجود جهان ديگر ممكن نيست ، بعلاوه حق بودن آن اقتضا دارد كه افراد نيكوكار و بدكار يكسان نباشند، و از آنجا كه ما در اين جهان كمتر مشاهده
مى كنيم كه هر يك از اين دو گروه جزاى مناسب كار خويش را دريابند حق ايجاب مى كند كه حساب و كتاب و پاداش و كيفرى در جهان ديگرى در كار باشد، تا هر كس جزاى مناسب عمل خويش را بيابد. خلاصه اينكه «حق » در اين آيه اشاره به هدف صحيح آفرينش و آزمايش انسانها و قانون تكامل و همچنين اجراى اصول عدالت است ولى غالب آنها اين حقايق را نمى دانند (و لكن اكثرهم لا يعلمون ). چرا كه انديشه و فكر خود را به كار نمى گيرند، و گرنه دلائل مبداء و معاد واضح و آشكار است .
نكته :
قوم تبع چه كسانى بودند؟ تنها در دو مورد از قرآن مجيد واژه «تبع » آمده است ، يكى در آيات مورد بحث و ديگرى در «آيه ۱۴ سوره ق » آنجا كه مى گويد: و اصحاب الايكة و قوم تبع كل كذب الرسل فحق و عيد: «صاحبان سرزمينهاى پر درخت قوم شعيب ، و قوم تبع ، هر كدام رسولان خدا را تكذيب كردند و تهديد الهى درباره آنها تحقق يافت . همانگونه كه قبلا نيز اشاره شد ((تبع » يك لقب عمومى براى ملوك و شاهان يمن بود مانند «كسرى » براى سلاطين ايران و «خاقان » براى شاهان ترك و «فرعون » براى سلاطين مصر و «قيصر» براى سلاطين روم . اين تعبير (تبع ) از اين نظر بر ملوك يمن اطلاق مى شد كه مردم را به پيروى خود دعوت مى كردند، يا يكى بعد از ديگرى روى كار مى آمدند. ولى ظاهر اين است كه قرآن از خصوص يكى از شاهان يمن سخن مى گويد، (همانگونه كه فرعون معاصر موسى (عليه السلام ) كه قرآن از او سخن مى گويد شخص
معينى بود) و در بعضى از روايات آمده كه نام او «اسعد ابو كرب » بود. جمعى از مفسران معتقدند كه او شخصا مرد حقجو و مؤ منى بود و تعبير به «قوم تبع » در دو آيه از قرآن را دليل بر اين معنى گرفته اند، زيرا در اين دو آيه از شخص او مذمت نشده بلكه از قوم او مذمت شده است . روايتى كه از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) نقل شده نيز شاهد اين معنى است در اين روايت مى خوانيم كه فرمود: لا تسبوا تبعا فانه كان قد اسلم : «به ((تبع » بد نگوئيد چرا كه او اسلام آورد)). و در حديث ديگرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : ان تبعا قال للاوس و الخزرج كونوا هاهنا حتى يخرج هذا النبى ، اما انا لو ادركته لخدمته و خرجت معه : «شما در اينجا بمانيد تا اين پيامبر خروج كند، اگر من زمان او را درك مى كردم كمر خدمت او را مى بستم و با او قيام مى كردم »!. در روايت ديگرى آمده است هنگامى كه «تبع » در يكى از سفرهاى كشورگشائى خود نزديك «مدينه » آمد براى علماى يهود كه ساكن آن سرزمين بودند پيام فرستاد كه من اين سرزمين را ويران مى كنم تا هيچ يهودى در آن نماند، و آئين عرب در اينجا حاكم شود. «شامول » يهودى كه اعلم علماى يهود در آنجا بود گفت اى پادشاه اين شهرى است كه هجرتگاه پيامبرى از دودمان اسماعيل است كه در مكه متولد مى شود، سپس بخشى از اوصاف پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را برشمرد، تبع كه گويا سابقه ذهنى در اين باره داشت گفت : بنابراين من اقدام به تخريب اين شهر نخواهم كرد.
حتى در روايتى در ذيل همين داستان آمده است كه او به بعضى از قبيله اوس و خزرج كه همراه او بودند دستور داد كه در اين شهر بمانيد و هنگامى كه پيامبر موعود خروج كرد او را يارى كنيد و فرزندان خود را به اين امر توصيه نمائيد، حتى نامه اى نوشت و به آنها سپرد و در آن اظهار ايمان به پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرد. نويسنده «اعلام قرآن » چنين نقل كرده است كه : تبع يكى از پادشاهان جهان گشاى يمن بود كه تا هند لشكركشى كرد، و تمام كشورهاى آن منطقه را به تصرف خويش درآورد. ضمن يكى از لشكركشيها وارد مكه شد، و قصد داشت كعبه را ويران كند، بيمارى شديدى به او دست داد كه اطباء از درمان او عاجز شدند. در ميان ملازمان او جمعى از دانشمندان بودند، و رئيس آنان حكيمى به نام «شامول » بود، او گفت ، بيمارى تو به خاطر قصد سوء درباره خانه كعبه است ، و هرگاه از اين فكر منصرف گردى و استغفار كنى شفا خواهى يافت . «تبع » از تصميم خود بازگشت و نذر كرد خانه كعبه را محترم دارد و هنگامى كه بهبودى يافت پيراهنى از برد يمانى بر كعبه پوشاند. «در تواريخ ديگر نيز داستان پيراهن كعبه نقل شده به اندازه اى كه به حد تواتر رسيده است ، اين لشكركشى و مساءله پوشاندن پيراهن به كعبه در قرن پنجم ميلادى اتفاق افتاده ، و هم اكنون در شهر مكه محلى است كه دار التبابعة ناميده مى شود». ولى به هر حال بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه يمن از نظر تاريخى خالى از ابهام نيست ، چرا كه درباره تعداد آنها، و مدت حكومتشان ،اطلاعات
زيادى در دست نداريم ، و گاه به روايات ضد و نقيض در اين زمينه برخورد مى كنيم ، آنچه بيشتر در كتب اسلامى اعم از تفسير و تاريخ و حديث مطرح شده پيرامون همان سلطانى است كه قرآن در دو مورد به او اشاره كرده است .
آيه ۴۰-۴۲
آيه و ترجمه
إِنَّ يَوْمَ الْفَصلِ مِيقَتُهُمْ أَجْمَعِينَ(۴۰) يَوْمَ لا يُغْنى مَوْلىً عَن مَّوْلًى شيْئاً وَ لا هُمْ يُنصرُونَ(۴۱) إِلا مَن رَّحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ(۴۲) ترجمه : ۴۰ - روز جدائى (حق از باطل ) وعدهگاه همه آنهاست . ۴۱ - روزى كه هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند و از هيچ سو يارى نمى شوند. ۴۲ - مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده ، و او عزيز و رحيم است . تفسير: روز جدائيها! (يوم الفصل ) آيات مورد بحث در حقيقت نتيجه گيرى آيات گذشته در مورد مساءله معاد است كه در آنها از طريق «حكمت آفرينش اين جهان » براى وجود رستاخيز استدلال شده بود. در نخستين آيه از اين استدلال چنين نتيجه گيرى مى كند كه : «يوم الفصل و روز جدائيها وعده گاه همه آنهاست » (ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين ). چه تعبير جالبى است از روز رستاخيز «يوم الفصل » روزى كه حق از باطل جدا مى شود، و صفوف نيكوكاران و بدكاران مشخص مى گردد، و انسان حتى از
نزديكترين دوستانش جدا مى شود، آرى آن روز وعده گاه همه مجرمان است . سپس به شرح كوتاهى درباره اين روز جدائى پرداخته مى گويد: در همان روزى كه هيچ كس به فرياد ديگرى نمى رسد، و هيچ دوستى كمترين كمكى به دوستش نمى كند، و از هيچ سو يارى نمى شوند! (يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا و لا هم ينصرون ). آرى آن روز روز فصل و جدائى است ، روزى است كه انسان از همه چيز جز عملش جدا مى شود، و مولى به هر معنى كه باشد دوست ، سرپرست ، ولى نعمت ، خويشاوند، همسايه ، ياور، و مانند آن ، توانائى حل كوچكترين مشكلى را از مشكلات قيامت براى كسى ندارد. «مولى » از ماده «ولاء» در اصل به معنى ارتباط دو چيز با يكديگر است به طورى كه بيگانه اى در ميان نباشد، و براى آن مصداقهاى زيادى است كه در كتب لغت به عنوان معانى مختلف اين واژه آمده ، كه همه آنها در ريشه و معنى اصلى آن مشتركند.
نه تنها دوستان به فرياد هم نمى رسند، و خويشاوندان گرهى از كار يكديگر نمى گشايند، بكله نقشه ها نيز نقش بر آب ، و چاره جوئيها به بن بست ، و تيرها به سنگ مى خورد چنانكه در آيه ۴۶ طور مى خوانيم : يوم لا يغنى عنهم كيدهم شيئا و لا هم ينصرون : «آن روز روزى است كه چاره جوئيهاى آنان مشكلى را حل نمى كند و يارى نمى شوند». در اينكه چه تفاوتى در ميان «لا يغنى » «و لا هم ينصرون » است ؟ بهترين سخن اين است كه گفته شود: اولى اشاره به اين است كه هيچكس نمى تواند مشكل ديگرى را به تنهائى و مستقلا در آن روز حل كند، و دومى اشاره به اين است حتى نمى توانند با همكارى يكديگر مشكلات را حل نمايند، زيرا نصرت در جايى گفته مى شود كه شخصى به كمك ديگرى بشتابد و او را يارى دهد تا با همكارى هم بر مشكلات پيروز گردند. تنها يك گروه مستثنا هستند همانگونه كه در آيه بعد مى گويد: «مگر كسى كه خدا او را مورد رحمت قرار داده است ، چرا كه خداوند توانا و رحيم است » (الا من رحم الله انه هو العزيز الرحيم ). بدون شك اين رحمت الهى بيحساب نيست و تنها شامل مؤ منانى مى شود كه داراى عمل صالحند، و اگر لغزشى از آنها سر زده نيز در حدى نيست كه پيوندهاى آنها را از خداوند بريده باشد، اينها هستند كه دست به دامن لطف الهى مى زنند، از درياى كرمش بهره مند، و از چشمه رحمتش سيراب ، و از شفاعت اوليايش برخوردار مى گردند.
و از اينجا روشن مى شود كه نفى هر گونه دوست و ولى و ياور در آن روز با مساءله شفاعت منافات ندارد، زيرا شفاعت نيز جز به اذن پروردگار و فرمان او حاصل نمى شود. جالب اينكه توصيف به عزيز بودن و رحيم بودن در كنار هم قرار گرفته كه اولى اشاره به نهايت قدرت و شكست ناپذيرى او، و دومى اشاره به رحمت بى پايان او است ، و مهم اين است كه رحمت در عين قدرت باشد. در بعضى از روايات اهل بيت (عليه السلام ) نقل شده كه منظور از جمله «الا من رحم الله » وصى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) امير مؤ منان (عليه السلام ) و پيروان مكتب او هستند. ناگفته پيدا است كه هدف بيان مصداق روشن است .
آيه ۴۳-۵۰
آيه و ترجمه
إِنَّ شجَرَت الزَّقُّومِ(۴۳) طعَامُ الاَثِيمِ(۴۴) كالْمُهْلِ يَغْلى فى الْبُطونِ(۴۵) كَغَلىِ الْحَمِيمِ(۴۶) خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلى سوَاءِ الجَْحِيمِ(۴۷) ثمَّ صبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِيمِ(۴۸) ذُقْ إِنَّك أَنت الْعَزِيزُ الْكرِيمُ(۴۹) إِنَّ هَذَا مَا كُنتُم بِهِ تَمْترُونَ(۵۰) ترجمه : ۴۳ - درخت زقوم ... ۴۴ - غذاى گنهكاران است . ۴۵ - همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد. ۴۶ - جوششى همچون آب سوزان . ۴۷ - اين كافر مجرم را بگيريد و به ميان دوزخ پرتابش كنيد. ۴۸ - سپس بر سر او از عذاب سوزان بريزيد!
۴۹ - (به او گفته مى شود) بچش كه (به پندار خود) بسيار قدرتمند و محترم بودى ! ۵۰ - اين همان چيزى است كه پيوسته در آن ترديد مى كرديد. تفسير: درخت زقوم !. در اين آيات توصيف وحشتناك و تكان دهنده اى از عذابهاى دوزخى منعكس شده كه بحث آيات قبل را در مورد «يوم الفصل » و روز رستاخيز تكميل مى كند. مى فرمايد: «درخت زقوم ...» (ان شجرة الزقوم ). «غذاى گناهكاران است »! (طعام الاثيم ). اينها هستند كه از اين گياه تلخ و بد بو و بد طعم و كشنده مى خورند. «زقوم » به طورى كه در تفسير آيه ۶۲ سوره صافات نيز گفتيم به گفته مفسران و اهل لغت نام گياهى تلخ و بد بو و بد طعم است كه داراى برگهاى كوچكى است و در سرزمين «تهامه » از جزيرة عرب مى رويد و مشركان با آن آشنا بودند، گياهى است كه شيره تلخى دارد كه وقتى به بدن اصابت كند متورم مى شود. بعضى معتقدند كه در اصل به معنى «بلعيدن » و بعضى مى گويند به معنى «هر نوع غذاى تنفرآميز دوزخيان است ». در حديثى آمده است هنگامى كه اين واژه در قرآن نازل شد كفار قريش گفتند چنين گياهى در سرزمين ما وجود ندارد، چه كسى از شما معنى «زقوم » را مى دانيد؟ در آنجا مردى از اهل افريقا بود گفت : «زقوم » در لغت ما به
معنى «كره و خرما» است (شايد منظور او نيز استهزا بود) وقتى ابو جهل اين سخن را شنيد از روى سخريه صدا زد، كنيز! «مقدارى كره و خرما بياور تا زقوم كنيم »! مى خوردند و مسخره مى كردند، و مى گفتند محمد ما را به اينها مى ترساند. ضمنا بايد توجه داشت كه «شجره » در لغت عرب و استعمالات قرآنى گاه به معنى «درخت » و گاه به معنى مطلق «گياه » مى آيد. «اثيم » از ماده «اثم » به معنى كسى است كه بر گناه مداومت مى كند و در اينجا منظور كفار لجوج و تجاوز كار و پر گناه است . سپس مى افزايد: «همانند فلز گداخته در شكم گنهكاران مى جوشد»! (كالمهل يغلى فى البطون ). «جوششى همچون آب سوزان » (كغلى الحميم ). «مهل » به گفته بسيارى از مفسران و ارباب لغت ، فلز مذاب و گداخته است و به گفته بعضى ديگر همچون راغب در مفردات به معنى «تفاله و دردى ته نشين شده روغن » است كه چيزى است بسيار نامطلوب ولى معنى اول مناسبتر به نظر مى رسد. «حميم » به معنى آب داغ و جوشان و گاه به دوستان صميمى و گرم نيز اطلاق مى شود، و در اينجا منظور همان معنى اول است . به هر حال هنگامى كه گياه زقوم وارد شكم آنها مى شود، حالت حرارت فوق العاده اى ايجاد كرده ، و همچون آبى جوشان غليان پيدا مى كند، و بجاى اينكه اين غذا مايه قوت و قدرت گردد بدبختى و عذاب و درد و رنج مى آفريند. سپس مى فرمايد: به ماءموران دوزخ خطاب مى شود: «اين كافر پر گناه را
بگيريد، و به ميان دوزخ پرتابش كنيد»! (خذوه فاعتلوه الى سواء الجحيم ). «فاعتلوه » از ماده «عتل » (به وزن قتل ) به معنى گرفتن و كشيدن و پرتاب كردن است ، كارى كه ماءموران با مجرمان سركشى كه در برابر هيچ قانونى سر تسليم فرود نمى آورند انجام مى دهند. «سواء» به معنى وسط است ، چرا كه فاصله آن نسبت به اطراف ، مساوى است ، و بردن اينگونه اشخاص به وسط جهنم به خاطر آن است كه حرارت ، طبعا شديدتر و شعله هاى آتش از هر سو آنها را احاطه مى كند. باز به يكى ديگر از مجازاتهاى دردناك آنها اشاره كرده مى گويد: «سپس به ماءموران دوزخ دستور داده مى شود، كه بر سر او، از عذاب سوزان بريزيد» (ثم صبوا فوق راءسه من عذاب الحميم ). به اين ترتيب هم از درون مى سوزند و هم از بيرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گيرد، و در وسط آتش نيز آب سوزان بر آنها مى ريزند. نظير همين معنى در آيه ۱۹ سوره حج آمده است : «يصب من فوق رؤ سهم الحميم ». و بعد از اين همه عذابهاى دردناك جسمانى مجازات جانكاه روانى آنها شروع مى شود: به اين مجرم گناهكار سركش و بى ايمان گفته مى شود: «بچش ، تو همان كسى هستى كه به گمان خود از همه قدرتمندتر و محترمتر بودى » (ذق انك انت العزيز الكريم ). تو بودى كه بينوايان را در بند و زنجير كشيده بودى ، و بر آنها ظلم و ستم
روا ميداشتى ، براى خود قدرتى شكست ناپذير و احترامى فوق العاده قائل بودى . آرى اين تو بودى كه با آنهمه غرور هر جنايتى را مرتكب شدى ، اكنون بچش نتيجه اعمالترا كه در برابر چشمان تو مجسم شده است ، و همانگونه كه جسم و جان مردم را سوزاندى اكنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد. در حديثى آمده است پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) روزى دست ابو جهل را گرفت و فرمود: «اولى لك فاولى »: «منتظر باش ابو جهل ! منتظر باش »! ابو جهل ناراحت شد و دست خود را كشيد و گفت : باى شى ء تهددنى ؟ ما تستطيع انت و صاحبك ان تفعلا بى شيئا! انى لمن اعز هذا الوادى و اكرمه !: مرا به چه چيز تهديد مى كنى ؟ نه تو و نه صاحبت (خدا) قادر نيستيد با من كارى كنيد! در سراسر اين سرزمين مكه من از همه نيرومندتر و گرامى ترم )) آيه فوق ناظر به همين معنى است ، مى گويد: هنگامى كه او را در آتش دوزخ مى افكنند، به او مى گويند بچش ! اى مرد نيرومند گرامى سرزمين مكه !. و در آخرين آيه مورد بحث مى افزايد: به آنها خطاب مى شود: «اين همان چيزى است كه پيوسته درباره آن شك و ترديد مى كرديد» (ان هذا ما كنتم به تمترون ). چقدر در آيات مختلف قرآن با انواع دلائل ، واقعيت و حقانيت اين روز به شما گوشزد شد، مگر به شما نگفتيم : رستاخيز را در عالم گياهان بنگريد «و كذلك الخروج »: رستاخيز شما نيز همين گونه است ؟!
مگر نگفتيم : همانگونه كه باران زمين هاى مرده را زنده مى كند حشر و نشر شما به همين سادگى است ؟! (و كذلك النشور (فاطر - ۹). مگر نگفتيم : مساءله احياى مردگان براى خدا بسيار آسان است ؟! ((و ذلك على الله يسير(( (تغابن - ۷). مگر نگفتيم : آيا آفرينش نخستين براى ما مشكل بود كه در رستاخيز ترديد مى كنيد؟ «افعيينا بالخلق الاول » (سوره ق آيه ۱۵). خلاصه از طرق مختلف حقيقت براى شما بازگو شد، افسوس كه گوش شنوا نداشتيد!.
نكته :
كيفرهاى جسمانى و روحانى مى دانيم طبق صريح قرآن مجيد معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى ، و طبيعى است كه مجازاتها و پاداشها نيز بايد داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آيات قرآن و روايات اسلامى به هر دو قسمت اشاره شده است ، منتها از آنجا كه توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بيشتر است شرح و توضيح بيشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى ديده مى شود، ولى اشارات به پاداش و كيفر معنوى نيز كم نيست . نمونه اين مطلب را در آيات فوق ديديم كه ضمن برشمردن چند قسمت از كيفرهاى دردناك جسمانى اشاره اى كوتاه و پر معنى به كيفر روحانى سركشان مستكبر نيز شده است . در آيات ديگر قرآن نيز اشاره به پاداشهاى روحانى ديده مى شود: در يكجا مى فرمايد: و رضوان من الله اكبر: «خشنودى و رضايتمندى خداوند از
همه اين پاداشها برتر است » (توبه - ۷۲). در جاى ديگر مى فرمايد: سلام قولا من رب رحيم : «براى آنها سلام و تهنيت است از ناحيه پروردگار رحيم و مهربان » (يس - ۸۵). و بالاخره در جاى ديگر مى گويد: و نزعنا ما فى صدورهم من غل اخوانا على سرر متقابلين : هر گونه حسد و كينه و عداوت را از دلهاى آنها برمى كنيم ، همه برادرند و بر تختها رو به روى يكديگر قرار دارند (حجر - ۴۷). ناگفته پيداست كه لذات معنوى آن هم در آن عالم وسيع و گسترده غالبا قابل توصيف نيست ، و لذا در آيات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شده است و اما كيفرهاى روحى در شكل تحقيرها، سرزنشها، تاسف و اندوهها منعكس است كه نمونه اى از آن را در آيات فوق خوانديم .
آيه ۵۱-۵۷
آيه و ترجمه
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فى مَقَامٍ أَمِينٍ(۵۱) فى جَنَّتٍ وَ عُيُونٍ(۵۲) يَلْبَسونَ مِن سندُسٍ وَ إِستَبرَقٍ مُّتَقَبِلِينَ(۵۳) كذَلِك وَ زَوَّجْنَهُم بحُورٍ عِينٍ(۵۴) يَدْعُونَ فِيهَا بِكلِّ فَكِهَةٍ ءَامِنِينَ(۵۵) لا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْت إِلا الْمَوْتَةَ الاُولى وَ وَقَاهُمْ عَذَاب الجَْحِيمِ(۵۶) فَضلاً مِّن رَّبِّك ذَلِك هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ(۵۷) ترجمه : ۵۱ - پرهيزكاران در جايگاه امن و امانى هستند. ۵۲ - در ميان باغها و چشمه ها. ۵۳ - آنها لباسهائى از حرير نازك و ضخيم مى پوشند، و در مقابل يكديگر مى نشينند. ۵۴ - اينچنينند بهشتيان ، و آنها را با حور العين تزويج مى كنيم . ۵۵ - آنها هر نوع ميوه اى را بخواهند در اختيارشان قرار مى گيرد، و در نهايت امنيت به سر مى برند. ۵۶ - هرگز مرگى جز همان مرگ اول (كه در دنيا چشيده اند) نخواهند چشيد و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ مى كند.
۵۷ - اين فضل و بخششى است از سوى پروردگارت ، و اين پيروزى بزرگى است . تفسير: پرهيزگاران و انواع نعمتهاى بهشتى از آنجا كه در آيات گذشته كيفرهاى دردناك دوزخيان مطرح بود در اين آيات مواهب و پاداشهاى بهشتيان را مى شمرد تا از قرينه مقابله اهميت هر يك از اين دو آشكارتر گردد. اين پاداشها در هفت قسمت خلاصه شده : نخست اينكه : «پرهيزگاران در جايگاه امن و امانى هستند» (ان المتقين فى مقام امين ). بنابراين هيچگونه ناراحتى و ناامنى به آنها نمى رسد، و در امنيت كامل از آفات و بلاها، از غم و اندوهها، از شياطين و طاغوتها به سر مى برند. سپس به ذكر نعمت دوم پرداخته ، مى گويد: «آنها در ميان باغها و چشمه ها به سر مى برند، و جايگاه آنها از هر سو با درختان و چشمه ها احاطه شده » (فى جنات و عيون ). تعبير به «جنات » (باغهاى پر درخت ) ممكن است اشاره به تعدد باغهائى باشد كه هر يك از بهشتيان در اختيار دارند، و يا اشاره به مقامهاى مختلف آنان باشد چرا كه باغهاى بهشت نيز همه يكسان نيست و به تفاوت درجات بهشتيان متفاوت است .
در مرحله سوم به لباسهاى زيباى آنها اشاره كرده مى افزايد: «آنها لباسهائى از حرير لطيف و نازك و ضخيم مى پوشند، و در برابر يكديگر بر تختها جاى دارند» (يلبسون من سندس و استبرق متقابلين ). «سندس » به پارچه هاى ابريشمين نازك و لطيف مى گويند، و بعضى قيد زربافت را نيز به آن افزوده اند. «استبرق » به معنى پارچه هاى ابريشمى ضخيم است ، و جمعى از اهل لغت و مفسران آن را معرب كلمه فارسى «استبر يا ستبر» (به معنى ضخيم ) مى دانند، اين احتمال نيز هست كه ريشه آن عربى باشد و از «برق » (به معنى تلالؤ ) گرفته شده است ، به خاطر درخشندگى خاصى كه اين گونه پارچه ها دارد. البته در بهشت گرما و سرماى شديدى وجود ندارد تا به وسيله پوشيدن لباس دفع شود، بلكه اينها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است ، و همانگونه كه قبلا گفته ايم الفاظ و كلمات ما كه براى رفع حاجت در زندگى روزمره دنيا وضع شده قادر نيست مسائل آن جهان بزرگ و كامل را توصيف كند، بلكه تنها مى تواند اشاراتى به آن باشد. بعضى نيز تفاوت اين لباسها را اشاره به تفاوت مقام قرب بهشتيان دانسته اند. ضمنا متقابل بودن بهشتيان با يكديگر و حذف هر گونه تفاوت و برترى - جوئى در ميان آنها اشاره اى است به روح انس و اخوتى كه بر جلسات آنها حاكم است ، جلساتى كه جز صفا و روحانيت و معنويت در فضاى آن چيزى وجود ندارد. در مرحله چهارم نوبت به همسران آنها مى رسد مى گويد: «آرى اينچنينند بهشتيان ، و حور العين را به همسرى آنها درمى آوريم » (كذلك و زوجناهم بحور عين ).
«حور» جمع «حوراء» و «احور» به كسى مى گويند كه سياهى چشم او كاملا مشكى و سفيدى آن كاملا شفاف است !. «عين » (بر وزن چين ) جمع «اعين » و «عيناء» به معنى درشت چشم است . از آنجا كه زيبائى انسان بيش از همه در چشمان او است ، در اينجا چشمان زيباى حور العين را توصيف مى كند، و البته در آيات ديگر قرآن زيبائيهاى ديگر آنها نيز به طرز زيبائى مطرح شده است . سپس به ذكر پنجمين نعمت بهشتيان پرداخته مى افزايد: «آنها هر نوع ميوه اى را بخواهند تقاضا مى كنند در اختيارشان قرار مى گيرد و در نهايت امنيت هستند» (يدعون فيها بكل فاكهة آمنين ). حتى مشكلاتى كه در بهره گيرى از ميوه هاى دنيا وجود دارد براى آنها وجود نخواهد داشت ، ميوه ها همگى نزديك و در دسترسند، بنابراين زحمت و رنج چيدن ميوه از درختان بلند در آنجا نيست : قطوفها دانية (حاقه - ۲۳). انتخاب هر گونه ميوهاى را بخواهند به دست آنهاست : و فاكهة مما يتخيرون (واقعه - ۲۰). بيماريها و ناراحتيهائى كه گاه بر اثر خوردن ميوه ها در اين دنيا پيدا مى شود در آنجا وجود ندارد، و نيز بيمى از فساد و كمبود و فناى آنها نيست ، و از هر نظر فكر آنها راحت و در امنيتند. به هر حال اگر غذاى دوزخيان «زقوم » است و در درون آنان همچون آب جوشان مى جوشد، طعام بهشتيان ميوه هاى لذتبخش و خالى از هر گونه ناراحتى است . جاودانگى بهشت و نعمتهاى بهشتى ششمين موهبت الهى بر متقين است ، چرا
كه آنچه فكر انسان را به هنگام وصال ناراحت مى كند بيم فراق است ، لذا مى فرمايد: «آنها هيچ مرگى جز همان مرگ اول كه در دنيا چشيدند نخواهند چشيد»! (لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى ). جالب اينكه قرآن مساءله جاودانه بودن نعمتهاى بهشت را با تعبيرات مختلف بيان كرده است ، گاه مى گويد: خالدين فيها «جاودانه در باغهاى بهشت خواهند ماند». و گاه مى گويد: عطاءا غير مجذوذ «اين عطائى است قطع نشدنى » (هود - ۱۰۸). در اينكه چرا تعبير به مرگ نخستين (الموتة الاولى ) شده است مطالبى است كه در «نكات » خواهد آمد. سرانجام هفتمين و آخرين نعمت را در اين سلسله چنين بيان مى كند: ((و خداوند آنها را از عذاب دوزخ حفظ كرده است ۹ (و وقاهم عذاب الجحيم ). كمال اين نعمتها در اين است كه احتمال عذاب و فكر مجازات بهشتيان را به خود مشغول نمى دارد و نگران نمى كند. اشاره به اينكه اگر پرهيزگاران لغزشهائى هم داشته اند خدا به لطف و كرمش آنها را بخشيده ، و به آنها اطمينان داده است كه از اين نظر نگرانى به خود راه ندهند، و به تعبير ديگر غير از معصومين خواه ناخواه لغزشى دارند و تا مشمول عفو الهى نشوند از آن بيمناكند اين آيه به آنها از اين نظر امنيت كامل مى بخشد. در اينجا سؤ الى مطرح است و آن اينكه بعضى از مؤ منان مدت زمانى به خاطر گناهشان در دوزخ مى مانند تا پاك شوند و سپس به بهشت مى آيند، آيا آيه
فوق شامل حال آنها نمى شود؟ در پاسخ مى توان گفت : آيه از پرهيزگاران بلند پايه اى سخن مى گويد كه از همان ابتدا قدم در بهشت مى نهند، و اما از گروه ديگر ساكت است . اين احتمال نيز وجود دارد كه اين دسته نيز بعد از ورود در بهشت ديگر بيمى از بازگشت به دوزخ ندارند، و در امن و امانند، يعنى آيه فوق حال آنها را بعد از ورود در بهشت ترسيم مى كند. در آخرين آيه مورد بحث اشاره به تمام اين نعمتهاى هفتگانه كرده ، به صورت يك جمعبندى مى گويد: «همه اينها به عنوان فضل و بخششى از سوى پروردگار تو است و اين فوز عظيم و پيروزى بزرگى است كه شامل حال پرهيزگاران مى شود» (فضلا من ربك ذلك هو الفوز العظيم ). درست است كه پرهيزگاران حسنات بسيارى در دنيا انجام داده اند، ولى مسلما پاداش عادلانه آن اعمال ناچيز اينهمه نعمت بى پايان و جاودانى نيست اين فضل خدا است كه اينهمه پاداش را در اختيار آنها گذارده .از اين گذشته ، اگر فضل الهى در دنيا شامل حال آنها نبود هرگز نمى توانستند آن حسنات را بجا آورند، او به آنها عقل و دانش داد، او پيامبران الهى و كتب آسمانى را فرستاد، و او توفيق هدايت و عمل را شامل حالشان كرد. آرى بهره گيرى از اين توفيقات بزرگ و رسيدن به آن همه پاداش در پرتو اين توفيقات ، فوز عظيم و پيروزى بزرگى است كه جز در سايه لطف او حاصل نمى شود.
نكته :
مرگ نخستين چيست ؟ در آيات فوق خوانديم كه بهشتيان هيچ مرگى جز مرگ نخستين را نمى چشند، در اينجا سه سؤ ال مطرح است . نخست اينكه منظور از مرگ اول چيست ؟ اگر مرگى است كه پايان زندگى دنيا را تشكيل مى دهد چرا مى گويد: بهشتيان جز مرگ اول را نمى چشند، در حالى كه آن را قبلا چشيده اند (و بايد به صورت فعل ماضى گفته شود نه مضارع ). در پاسخ اين سؤ ال بعضى «الا» را در الا الموتة الاولى به معنى بعد گرفته اند و گفته اند معنى آيه اين مى شود كه بعد از مرگ نخستين مرگ ديگرى را نخواهند چشيد. بعضى در اينجا تقديرى قائل شده اند و گفته اند تقدير چنين است : الا الموتة الاولى التى ذاقوها: «مگر مرگ نخستين كه آن را از قبل چشيده اند». سؤ ال ديگر اينكه چرا تنها سخن از مرگ نخستين به ميان آمده در حالى كه مى دانيم انسان دو مرگ را مى چشد، مرگى در پايان زندگى دنيا، و مرگى بعد از حيات برزخى . در پاسخ اين سؤ ال جوابهائى گفته اند كه هيچيك قابل قبول نيست ، و نياز به ذكر آن نمى بينيم ، بهتر اين است كه گفته شود حيات و مرگ برزخى هيچ شباهتى به حيات و مرگ معمولى ندارد، بلكه به مقتضاى معاد جسمانى حيات قيامت از جهاتى شبيه حيات دنيا است ، منتها در سطحى بسيار بالاتر و والاتر، و لذا به بهشتيان گفته مى شود جز مرگ نخستين كه در دنيا داشتيد ديگر مرگى در
كار نخواهد بود، و چون حيات و مرگ برزخى مطلقا با آن شباهتى ندارد سخنى از آن به ميان نيامده است . سومين سؤ ال اينكه نبودن مرگ در قيامت منحصر به بهشتيان نيست ، دوزخيان نيز مرگى ندارند، پس چرا در آيه روى بهشتيان تكيه شده است ؟ مرحوم طبرسى در «مجمع البيان » جواب جالبى دارد، مى گويد: اين به خاطر آن است كه بشارتى براى بهشتيان باشد كه حيات جاويدان گوارائى دارند، اما براى دوزخيان كه هر لحظه از حياتشان براى آنها مرگى است و گوئى پيوسته مى ميرند و زنده مى شوند اين سخن مفهومى ندارد. به هر حال تعبير به «لا يذوقون » (نمى چشند) در اينجا اشاره به اين است كه حتى كمترين آثارى از آثار مرگ نيز براى بهشتيان پيدا نمى شود. جالب اينكه در حديثى از امام باقر (عليه السلام ) مى خوانيم : خداوند روز قيامت به بعضى از بهشتيان مى گويد: و عزتى و جلالى ، و علوى و ارتفاع مكانى ، لانحلن له اليوم خمسة اشياء ... الا انهم شباب لا يهرمون ، و اصحاء لا يسقمون ، و اغنياء لا يفتقرون ، و فرحون لا يحزنون ، و احياء لا يموتون ، ثم تلى هذه الاية : لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى : به عزت و جلالم سوگند، و به علو و بلندى مقامم قسم ، من پنج چيز را به او مى بخشم ... آنها هميشه جوانند و پير نمى شوند، تندرستند و بيمار نمى گردند، توانگرند و فقير نخواهند شد، خوشحالند و اندوهى به آنها راه نمى يابد، و هميشه زنده اند و نمى ميرند، سپس اين آيه را تلاوت فرمود: لا يذوقون فيها الموت الا الموتة الاولى .
→ صفحه قبل | صفحه بعد ← |